این مطلب در قرآن نیامده و قرینه بر صحت آن نیز نیز یافت نمی شود؛ بلکه قرینه بر ردّ این مطلب وجود دارد و آن این است که یوسف به استقبال آنها در خارج از مصر رفت و پدر و مادرش را در آغوش کشید و آنگاه به منظور احترام و رعایت ادب گفت: داخل مصر شوید که انشاءالله در امان هستید و سپس حضرت یوسف پدر ومادرش را بالای تخت سلطنتی فراخواند که خود بر آن تکیه می زد.[1] و تردیدی نیست هیچ احترامی بالاتر و برتر از این نیست که رئیس کشور به استقبال پدر و مادر و برادران، به بیرون شهر بیاید و آنها را در آغوش بکشد؛ سپس همراه آنان وارد شهر گردد و یکسره وارد مقرّ حکومتی شوند، آنگاه پدر و مادر را در کنار تخت فرمانروایی خود بنشاند.[2]
در مراجعه به روایات، احادیثی وجود دارد که مفاد آنها این است که هنگام ملاقات یعقوب با فرزندش یوسف حضرت یعقوب زود تر از اسب پیاده شد، و به همین جهت نور نبوت از صلب او خارج شد. [3]
ولی به این روایات نباید اعتماد کرد زیرا از جهاتی مخدوش است:
اولا: همان گونه که علامه طباطبایی فرموده است: بیشتر این روایات یا سند شان ضعیف است و یا متن شان دچار تشویش و اضطراب است، مثلاً از جمله آن روایات این است که خدای سبحان نبوت را در دودمان یعقوب در پشت «لاوی» برادر بزرگ یوسف قرار داد.[4] و لذا نمی توان به این روایات اعتماد کرد.
ثانیا: این روایات مخالف مفاد قرآن کریم است زیرا ظاهر قرآن کریم آن است که حضرت یوسف کمال احترام را نسبت به پدرش انجام داد، در این باره آیت الله سبحانی می گوید: روایاتی که در این مورد نسبت بی مهری به یوسف می دهند و می گویند: او نسبت به پدرش تکبر کرد و از اسب پیاده نشد و نور نبوت از میان انگشتان او خارج گشت با آیات مذکور درباره یوسف تطبیق نمی کند.[5]
ثالثا: این روایات با دلایل قطعی که در مورد عصمت انبیا وجود دارد سازگار نیست، لذا به این روایات نمی توان اعتماد کرد: یکی از نویسندگان معاصر می گوید: در روایات نسبت ها و اشکالاتی به یوسف ـ علیه السلام ـ داده شده که مفاد آنها با عصمت سازگار نیست و قسمت زیادی از آنها از اسرائیلیات است که کاملاً بی اعتبار است و ارزش علمی ندارد و فرضاً اگر در بین روایت ها، روایت صحیح هم باشد که نیست، چون خبر واحد و در عین حال مخالف قرآن است، مردود است.[6]
پس تا اینجا روشن شد که این مطلب واقعیت ندارد و گواه بر این که یوسف به آخرین مرحله از وظایف انسانی و الهی عمل کرد این که پدر و مادر و همه برادران، بی اختیار در برابر عظمت یوسف سجده کردند؛ بنابراین یوسف در اوج قدرت از یاد خدا غافل نبود.
لذا این مطلب صحت ندارد که تا بحث کنیم که با عصمت انبیا سازگاری دارد و یا ندارد؟ منتهی باقی می ماند این که چرا نبوت در نسل یوسف قرار نگرفت؟ این امری است که نمی توان برای آن تحلیلی و علتی ارائه داد بلکه منوط به علم الهی است، و کسی دقیقا نمی داند چه حکمت هایی وجود دارد که باعث این انتخاب می شود؟ و الا کسی را سزد که بگوید خداوند این همه انبیای عظام را که در صلب اسحاق قرار داد چرا در صلب اسماعیل قرار نداد با آن که ذبیح الهی اوست؟ آیا مقام او کمتر از مقام اسحاق است؟ و آیا ضرورتا ترک اولایی را مرتکب شده است؟!
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. تفسیر جوامع الجامع، امین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، ج 2.
2. تفسیر کوثر، یعقوب جعفری، ج 5، ص 455، چاپ اول، انتشارات هجرت.
3. عصمه الانبیاء در قرآن کریم، علامه جعفر سبحانی، مؤسسه امام صادق.
پی نوشت ها:
[1] . یوسف/ 99 و 100.
[2] . سبحانی، جعفر، منشور جاوید، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ اول، 1372، ج 11، ص 472.
[3] . عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی، تفسیر نورالثقلین، با تعلیقه رسولی محلاتی، قم، انتشارات علمیه، بی تا، ص 466. فضل بن حسن طبرسی، تفسیر مجمع البیان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ دوم، بی تا، ج 3، ص 405.
[4] . طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، بنیاد علمی و فرهنگی علامه طباطبائی، چاپ چهارم، 1370، ج 11، ص 397.
[5] . سبحانی، جعفر، منشور جاوید، چاپ اول، مؤسسه امام صادق، 1372، ج 11، ص 472.
[6] . عراقچی همدانی، علی، انتشارات مفید، بی تا، ص 96.