نویسنده: سید رضی سیدنژاد
ارتباط سلمان با قرآن
سلمان در دوره ای که با پیامبراکرم(ص) انس داشت و همراه بود، همواره می کوشید درباره ی قرآن بیاموزد و بیندیشد و از پیامبر اسلام(ص) هر اندازه ممکن است، بپرسد. او مانند شاگردی فعال در محضر رسول خدا زانو می زد و معارف و مفاهیم کتاب آسمانی را از او می آموخت.
دانش گسترده و اندیشه ی پرورده و سخته ی سلمان به او امکان می داد که با تطبیق آیه های قرآن، با آنچه در تورات و انجیل خوانده بود، نکته های تازه ای را بیان کند.
وقتی نخستین بار آیه های وَإِنَّ جَهَنَّم لَمَوعِدعُهُم أَجمَعیِنَ * لَهَا سَبعَهُ أَبوَابٍ لِّکلِّ بَابٍ مِّنهُم جُزءٌ مَّقسُومٌ،(1) بر سلمان خوانده شد، او به صحراها گریخت و مدهوش و سردرگریبان بود. وقتی او را نزد رسول اکرم(ص) آوردند، گفت: «ای پیامبر خدا، سوگند به کسی که تو را به حق و شایستگی به پیامبری برانگیخته از هنگامی که این آیه نازل شد قلبم پاره پاره گشت».
پس از آن، این آیه ها بر رسول اکرم(ص) نازل شد: إِنَّ المُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ * ادخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِینَ؛(2) «بی گمان پرهیزکاران در باغ ها و چشمه ساران اند. [به آنان می گویند] با سلامت و ایمنی در آنجا داخل شوید».
او از همان آغاز آشنایی و دل بستگی با آیه های قرآن، در این اندیشه بود که روزی بتواند این آیه های نوربخش و هدایتگر را به زبان فارسی برای هم زبانان خود ترجمه کند؛ چرا که ایرانیان تازه مسلمان که در ماجرای فتح مدائن به اسلام گرویده بودند، زبان عربی نمی دانستند. از این روی، نزد سلمان آمده، در این باره چاره جویی کردند. آنان از او خواستند ترجمه ی قرآن را بر ایشان بنویسد. از این روی، سلمان با اجازه ی پیامبر اکرم اسلام(ص) به ترجمه ی فارسی آیه های قرآن پرداخت. با تأسف، امروز ترجمه ای از قرآن به روایت سلمان در دست نیست و بسیاری بر این باورند که ترجمه ی تفسیر طبری نخستین ترجمه ی قرآن به زبان فارسی است، اما در مآخذ و منابع مهم، سلمان را نخستین کسی می دانند که با اجازه ی پیامبراکرم(ص) آیه های قرآن را به فارسی برگرداند.(3)
سلمان از اصحاب ویژه ی رسول خدا(ص) بود که هیچ گاه از دو ثقل اکبر وصیت پیامبر، یعنی قرآن و اهل بیت(ع) جدا نشد. او همیشه با قرآن مأنوس بود و در آیه های آن تدبر و تأمل می کرد و یکی از مدافعان سرسخت اهل بیت(ع) در همه ی موقعیت ها بود. او دستورهای قرآن را در زندگی فردی و اجتماعی خویش به کار می گرفت و آنها را برای هدایت جامعه ی بشر لازم و کافی می دانست.
یکی از مسلمانان می گوید: وقتی سلمان حاکم مدائن بود، به خانه ی وی رفتم و در اتاق محقرش شمشیر و قرآنی بیش ندیدم. با شگفتی پرسیدم: «در خانه ات جز شمشیر و قرآن چیز دیگری نمی یابم».
سلمان پاسخ داد: «ما خانه ی سخت وحشتناکی در پیش داریم و به زودی زندگی خود را به آنجا منتقل می کنیم». او این روش را از مولایش، امیرمؤمنان، امام علی(ع) آموخته بود که امام صادق(ع) درباره ی خانه ی او فرمود: «علی(ع) خانه ای داشت که در آن جز پلاس فرش، شمشیر و قرآن چیز دیگری نبود».(4)
سلمان فارسی افزون بر اینکه خود قاری قرآن و عامل به دستورهای آن بود، در آموختن معارف قرآن به مسلمانان نیز به طور چشمگیری کوشید. او در مدائن، افزون بر آنکه حاکم و مدیر بود، معلم و روحانی ای متعهد و مفسر قرآن نیز بود. او به خوبی آگاه بود که پایه ی انقلاب اسلامی، بر انقلاب فرهنگی و تحول ارزش ها نهاده شده است. از این روی، در جهاد فرهنگی گام گذاشت و به آموزش و بالا بردن فرهنگ اسلامی مردم همت گماشت و در احیای جامعه ی قرآنی کوشید.
در تاریخ آمده است: گروهی نزدیک به هزار تن، در کلاس درس سلمان فارسی حاضر می شدند و از محضر او استفاده می کردند. سلمان مدتی سوره ی یوسف را برای آنان تفسیر می کرد و نکته های آن را برای مردم شرح و بسط می داد. مردم تازه مسلمان گاهی از شرکت در این کلاس ها خسته می شدند. سلمان متأسف می شد و به آنان انتقاد می کرد که چرا به کمال و رشد و بهره مندی از قرآن، عشق و علاقه نشان نمی دهید.(5)
سلمان بر پایه ی مبانی و اصول اسلامی و قرآنی در مدائن حکم می راند. وقتی او خط مشی حکومت خود را برای مردم مدائن بیان کرد، ایشان به شگفتی آمدند. او همگی مردم فقیر، کارگران و صنعتگران را فراخواند و گفت: «ای فقیران مدائن و ای صنعتگران! شما را برای امر بسیار مهمی فراخوانده ام. بدانید که اسلام کنز مال را حرام کرده است و اینکه باید تمام مزد کارگر داده شود و… .
ای صنعتگران، شما را دعوت کردم که بگویم من با شما هستم. درِ خانه ی من همواره به روی شما گشوده است. از اهل هر فن و حرفه ای می خواهم که بزرگ خود را برگزینند تا هرگاه برای کسی مسئله یا مظلمه ای پیش آمد، به بزرگ آن حرفه مراجعه کند. خداوند دوست دارد که انسان از دسترنج خود بخورد، لکن همه ی دریافتی از بیت المال را که پنج هزار درهم است برای فقیران صرف می کنم و خود سبد می بافم و از ثمره ی کارم استفاده می کنم».
صدای مردم از هر سوی بلند شد که «شگفت است ای امیر! تا به حال چنین چیزی را نشنیده بودیم». سلمان گفت: «این اسلام حقیقی است».
خواستگاری از دختر عمر
از امام باقر(ع) نقل شده است که فرمود:
روزی سلمان از کنار عمربن خطاب و گروهی از طایفه ی او گذشت. عمر او را صدا زد و گفت: «ای ابوعبدالله، چرا نزد ما نمی آیی و به ما اظهار علاقه نمی کنی، تا از دنیایمان بهره مند شوی؟»
سلمان گفت: «آری، میل دارم از دختر تو، خواهر حفصه خواستگاری کنم».
عمر از این سخن بسیار ناراحت شد و به قوم خود گفت: «آیا این عجمی را نمی نگرید که چگونه محمد مقامش را بالا برده، تا آنجا که این گونه گستاخی کند؟» سپس درحالی که آثار خشم در چهره اش دیده می شد، نزد پیامبر رفت و به آن حضرت گفت: «ای رسول خدا، این قدر مقام افراد بی ارزش را بالا نبر تا بر اشراف اصحاب تو فزونی و هم طرازی بجویند و افتخار و منزلت به دست آورند!»
پیامبر از عمر پرسید: «مگر چه روی داده است؟»
عمر ماجرای خواستگاری سلمان فارسی را از دخترش گفت. پیامبر فرمود: «آیا خرسند نیستی دختر را همسر سلمان کنی و او به تو مشتاق شود و تو به او نزدیک گردی؟ سلمانی که بهشت مشتاق اوست و خداوند درباره ی او و قومش این آیه را نازل کرده است: أولَئِک الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الکتَابَ وَالحُکمَ وَالنُّبُوَّهَ فَإِن یَکفُر بِهَا هَؤُلاء فَقَد وَکلنَا بِهَا قَوماً لَّیسُوا بِهَا بِکافِرِینَ؛(6) “آنان کسانی بودند که کتاب آسمانی و داوری و نبوت به ایشان دادیم. ای پیامبر، اگر این مردم به آنچه به پیامبران داده ایم کافر شوند، غم مدار؛ زیرا گروهی را بر آن گمارده ایم که هرگز به آن کافر نمی شوند”».
عمر گفت: «این بندگان هدایت شده و نگهبانان کیان اند؟» رسول اکرم(ص) در پاسخ فرمود: هم والله سلمانٌ ورهطه؛ «سوگند به خدا، آنان سلمان و قوم او(ایرانیان) هستند». سپس پیامبر فرمود: «آری، سوگند به خدا، درباره ی او(سلمان) و شما این آیه نازل شده است: هَاأَنتُم هَؤُلَاء تُدعَونَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللهِ فَمِنکم مَّن یَبخَلُ وَمَن یَبخَل فَإِنَّمَا یَبخَلُ عَن نَّفسِهِ وَاللهُ الغَنِیُّ وَأنتُمُ الفُقَرَاء وَإِن تَتَوَلَّوا یَستَبدِل قَوماً غَیرَکم ثَمَّ لَا یَکونُوا أَمثَالَکم؛(7) “هان شما، کسانی که برای انفاقِ بخشی از اموالتان در راه خدا فراخوانده می شوید، ولی گروهی از شما بخل می ورزند؛ و هر کس از انفاق در راه خدا بخل ورزد، جز این نیست که خیر و نیکی را از خود دور ساخته است؛ زیرا خدا از دارایی شما سودی نمی برد؛ چرا که خداوند بی نیاز است و شما نیازمندید؛ و اگر از ایمان و تقوا روی برتافتید و از انفاق در راه خدا امتناع کردید، خدا مردمی غیر از شما را جای گزینتان می کند. سپس آنان همچون شما نخواهند بود، بلکه ایمان می آورند و از اموال خود در راه خدا انفاق می کنند”».
عمر خاموش شد. حذیفه از رسول خدا(ص) پرسید: «این گروه کیان اند؟» رسول خدا(ص) فرمود: هم والله سلمانٌ ورهطه؛ «سوگند به خدا، آنان سلمان و قوم او(ایرانیان) هستند». سپس فرمود: «ای گروه قریش! شما عجم را به سبب پذیرش اسلام (در فتح ایران) می زنید، ولی روزی خواهد آمد که آنان شما را به خاطر برگشت از اسلام می زنند».
وقتی حذیفه این سخن را از رسول خدا(ص) شنید، گفت: «این مقام بر سلمان و قوم او، آنان که ایمان آوردند و پیرهیزکاری را پیشه ی خود ساختند، مبارک باد…». عمر نیز، در حالی که غمگین شده بود، برخاست و رفت.(8)
بزرگ منشی سلمان در ازدواج
زمخشری در کتاب ربیع الابرار نقل می کند:
روزی سلمان همراه ابودردا برای خواستگاری رفت و زنی از قبیله ی قریش را برای خود خواستگاری کرد. ابودردا برای تحقیق این ازدواج، چندی از شأن و مقام سلمان سخن گفت و پیشینه ی درخشان سلمان و فضایل اخلاقی او را شرح داد، ولی اولیای آن زن قریشی به ابودردا گفتند: «ما به او زن نمی دهیم، ولی اگر تو بخواهی با این زن ازدواج کنی، راضی ایم».
ابودردا با آن زن ازدواج کرد. سپس از آنجا بیرون آمد و به سلمان گفت: «برادرم، کاری کردم که از تو شرم دارم». آن گاه ماجرای ازدواج خود را به سلمان گفت. سلمان فارسی پاسخ داد: «شایسته تر آن است که من از تو شرم کنم؛ زیرا از زنی خواستگاری کردم که خداوند، او را برای تو مقدر کرده بود».(9)
ازدواج سلمان
روایت ها و شواهد گوناگونی وجود دارد که سلمان فارسی ازدواج کرده است. بنابر برخی روایت ها، او چند فرزند از جمله پسری به نام عبدالله داشته است. از این روی، او را با کنیه ی «ابوعبدالله» می خواندند. از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: «سلمان با زنی از قبیله ی کندی ازدواج کرد».(10)
همچنین از بانویی به نام «بقیره» با عنوان همسر سلمان در مدائن نام برده شده است که داستان آن را در بحث وفات سلمان می خوانید.
پس از ناموفق ماندن دو خواستگاری یاد شده، خواستگاری سلمان فارسی برای بار سوم به نتیجه رسید و توانست با زنی از قبیله ی کندی ازدواج کند. شب عروسی، گروهی از بستگان عروس و یاران سلمان، آنان را تا درگاه خانه همراهی کردند. سلمان از زحمت های دوستان خویش تقدیر و تشکر کرد. آن گاه با همسرش وارد خانه شدند. وقتی سلمان پرده ها و آذین های فراوان خانه و حجله را دید، نگران شد و گفت: «اینجا حجله ی عروسی است یا کعبه به قبیله ی بنی کنده منتقل شده که این همه پرده آویزان کرده اند؟»
گفتند: «این پرده ها و آذین ها، جهیزیه ی همسر توست و از دارایی خود اوست. سلمان قانع و خاموش شد. آن گاه دید شماری دختر و خدمتگزار به پذیرایی و خدمت سرگرم اند. پرسید: «اینان کیست اند و چه کاره اند؟»
پاسخ دادند: «اینان کنیزان و خدمتگزاران همسر تواند».
سلمان با دیدن آن وضع، ناراحت شد و این کار همسرش را ناپسند شمرد و گفت: «این کار نیز پسندیده نیست. آنان باید شوهر کنند؛ زیرا از حبیبم، رسول اکرم(ص) شنیدم که می فرمود: “کنیزان باید شوهر داده شوند. اگر کسی دختران و کنیزان را در خانه نگهداری کند و آنان به سبب نیاز به همسر، به گناه و بی عفتی آلوده شوند، گناه آنان بر دوش مالک و صاحب آنان نیز خواهد بود”».
سپس سلمان با سپاس از خدمتگزاران، از آنان خواست او را با همسرش آزاد بگذارند. آن گاه پرده ی جلوی در اتاق را آویخت. کنار همسشر نشست؛ دستش را روی پیشانی او گذاشت و برای خیر و برکت و سعادت زندگی دعای خیر کرد.
سپس به همسرش گفت: «آیا پیرو درخواست من هستی؟» همسرش پاسخ داد: «من برای شنیدن دستور تو آماده ام».
سلمان گفت: «مولایم رسول خدا(ص) به من سفارش کرده، هرگاه کنار همسر خویش قرار گرفتم، زندگی را با اطاعت و عبادت خداوند آغاز کنم. حال که قول همراهی و پیروی داده ای، با من بیا».
سلمان و همسرش حرکت کردند و به مسجد وارد شدند. آنان در مسجد نماز گزاردند. پس از آن به خانه بازگشته، عمل زفاف و زناشویی را انجام دادند و زندگی را با یاد و اطاعت خداوند آغاز کردند.
روز بعد، عده ای از دوستان و یاران برای تبریک به دیدار سلمان رفتند و پس از تهنیت و احوالپرسی پرسیدند: «آیا همسر خوبی به دست آورده ای؟ آیا از وضع وی رضایت داری؟»
سلمان که از این پرسش ناراحت شده بود، از پاسخ دادن خودداری کرد و گفت: اِنَّما جَعَلَ الله السُّتور والخُدور والابواب لِتُواری ما فیها؛ «خداوند تعالی پرده ها و درها را برای پوشش اسرار قرار داده است. شما نیز از مسائل ظاهری و عمومی بپرسید و از آنچه اسرار زندگی افراد است و به شما مربوط نمی شود، بپرهیزید؛ زیرا از رسول خدا(ص) شنیدم که می فرمود: “افرادی که از مسائل خصوصی زناشویی خویش با دیگران گفت و گو می کنند، مانند چهارپایان [نر و ماده ای] هستند که در راه و مقابل چشم دیگران یکدیگر را بو می کشند!”».(11)
فرزندان و نوادگان سلمان
درباره ی فرزندان سلمان فارسی در منابع تاریخی به طور روشن بحث نشده است، اما سیدبن طاووس، علامه مجلسی و محدث نوری از شخصی به نام «عبدالله بن سلمان الفارسی» نام می برند که حدیث «تحفه ی بهشتی برای فاطمه(ع)» را از پدرش سلمان روایت کرده است.(12)
همچنین از «شیخ بدرالدین حسن بن علی بن سلمان» در کتاب های حدیثی و رجالی سخن به میان آمده که با نه واسطه، نسب او به «محمدبن سلمان فارسی» می رسد.
از نواده های دیگر سلمان می توان به افراد زیر اشاره کرد:
1. ضیاءالدین
وی از عالمان «خجند»(13) به شمار می آمد. وی مردی عالم، دانشمند و لایق بود که شرحی بر کتاب فصول رازی نوشته است. او به سبب توانایی و لیاقتش در بخارا، یعنی پایتخت دولت سامانی که امروز جمهوری ازبکستان است، پیشوایی امور شرعی مردم را بر دوش داشت. وی به جز پیشوایی مردم، شاعر خوبی نیز بود و به سبب انتسابش به سلمان فارسی، تخلص فارسی را برای خویش برگزید. وی در سال 622 هجری در هرات، زندگی را بدرود گفت.(14)
2. شمس الدین سوزنی
محدث نوری، شمس الدین معروف به «سوزنی» را از نواده های سلمان فارسی معرفی می کند.(15)
وی با لقب «تاج الشعرا» در آغاز جوانی برای تحصیل علم، به بخارا رفت و به سبب علاقه به صنعت سوزنگری، به این حرفه سرگرم شد و به این عنوان تخلص یافت.
وی در قرن ششم هجری، با سنایی، انوری، معزی، ادیب صابر و رشیدی معاصر بود. متأسفانه او اشعار هجو نیز می سرود، ولی در پایان عمر از این کار اظهار پشیمانی کرد.(16)
وی بیش از هشتاد سال زندگی کرد و در سال 569 در سمرقند زندگی را وداع گفت. پس از وفات شمس الدین محمد سوزنی، فردی وی را در خواب دید و احوالش را جویا شد. او گفت: «به سبب یک بیت شعر که سروده بودم، توبه ی من پذیرفته شد و از لغزش هایم چشم پوشیدند. آن بیت چنین است:
چار چیز آورده ام یا رب که در گنج تو نیست
نیستی و حاجت و عجز و گناه آورده ام(17)
3. عبدالفتاح
محدث قمی می نویسد: «در یکی از سال ها که به سفر حج رفته بودم، هنگام بازگشت از مکه با شخصی به نام «عبدالفتاح» برخورد کردم. او مردی فاضل، دانشمند، درشت اندام و قوی هیکل بود و می گفت: “من از نواده های سلمان فارسی ام و اکنون تولیت بقعه و آرامگاه سلمان فارسی در مدائن بر دوش من است و آنجا را اداره می کنم”».(18)
4. ابوکثیر بن عبدالرحمان
در کتاب های حدیث و تاریخ، شخصی به نام «ابوکثیر بن عبدالرحمان بن عبدالله بن سلمان فارسی» معرفی شده که نبیره ی سلمان به شمار می آید. او از پدرش روایت می کند که جدش، سلمان فارسی، نامه ای را که رسول خدا(ص) به «اشهل یهودی قریظی» برای آزادی سلمان نوشته، روایت کرده است.(19)
5. ابراهیم بن شهریار
از نواده های دیگر سلمان فارسی، عارف قرن پنجم، ابراهیم بن شهریاربن زادان فرخ بن خورشید، معروف به ابواسحاق کازرونی است. وی در قریه ی نورد کازرون متولد شد. پدر وی زردشتی بود، اما مسلمان شد و مادرش «بانویه» نام داشت.
ابراهیم، زردشتیان و یهودیان بسیاری را مسلمان کرد، و چون با کافران می جنگید، او را «شیخ غازی» یعنی شیخ جنگی می خواندند. ابواسحاق ابراهیم کازرونی در هشتم ذی قعده ی سال 426 هجری در کازرون چشم از جهان فروبست و مدفنش هم اکنون در آن شهر، زیارتگاه است.(20)
6. حسن بن حسن
از محدث قمی(شیخ عباس بن محمدرضا قمی) روایت شده است: حسن بن حسن بن سلمان که سلسله نسب او به محمدبن سلمان فارسی می انجامد، از فرزندان(یا نواده های) سلمان است. وی مردی واعظ و فصح اللسان بوده است. شیخ محمد بن حسن حر عاملی نیز این موضوع را در کتاب ارزشمند امل الامل آورده است.(21)
از مجموع مطالب یاد شده، می توان نتیجه گرفت که سلمان فارسی همسری به نام «بقیره» داشته و چنان که سیدبن طاووس نیز بیان کرده، دو پسر به نام های «عبدالله» و «محمد»، از فرزندان سلمان بوده اند.(22)
فضایل و معارف علمی سلمان
سلمان به منزله ی مسلمانی وارسته، ارزش های متعالی و فضایل گوناگونی را در وجود خویش گرد آورده بود. پیامبر(ص) فرموده است: «اگر دین در ثریا بود، سلمان به آن دست می یافت». این جمله، نشانِ میزان تلاش این مرد در راه حق جویی است. میان صحابه ی پیامبر(ص)، کسی در دانش به پای سلمان نرسیده است. او در عمر طولانی خود، پیوسته در راه دست یافتن به آگاهی و معرفت کوشید. سلمان سالیانی دراز در خدمت رجال بزرگ مسیحیت بود و پس از مسلمان شدن نیز، از یاران ویژه ی پیامبر(ص) به شمار می آمد. وی در زمان های ویژه ای با آن حضرت خلوت می کرد و در کسب دانش می کوشید. بی جهت نیست که در روایت ها، او را مانند «لقمان حکیم» دانسته اند.
امام صادق(ع) درباره ی او می فرماید: «در اسلام، مردی همچون سلمان که از همه ی مردم فقیه تر باشد، آفریده نشده است». پایان سخن، امام صادق(ع)، حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان معصوم(ع) نیز از سلمان با عنوان «دانا به علوم گذشتگان و آیندگان» یاد کرده اند. هنگامی که امیرمؤمنان، علی(ع) احوال یاران رسول خدا(ص) را بیان می کند، چون به نام سلمان می رسد، می فرماید: «سلمان از ما اهل بیت است. شما همانند سلمان را کجا می یابید؟ او همچون لقمان حکیم است و دانش نخستین و واپسین را می داند. سلمان دریای بی کران است…».(23)
روزی سلمان به حضور رسول اکرم(ص) رفت. رسول خدا او را بسیار احترام کرد و کنار خویش نشاند و ستود. جابربن عبدالله انصاری از رسول خدا(ص) درباره ی سلمان پرسید. حضرت فرمود: «سلمان دریای بی کران دانش است. خدا کسی را که سلمان را دشمن بدارد دشمن می دارد و کسی را که سلمان را دوست بدارد دوست می دارد».(24)
در حدیث دیگری آمده است: «سلمان گنجینه ی پایان ناپذیر حکمت و برهان است». دانش سلمان به معارف فکری محدود نمی شد و آگاهی های فنی او نیز در سطح بالایی بود. در جنگ خندق، طرح کندن خندق را سلمان پیشنهاد کرد و عملی نیز شد. همچنین طرح ساختن منجنیق را در جنگ طایف برای درهم کوبیدن قلعه های مشرکان، به سلمان نسبت داده اند.
پیشنهاد سلمان برای کندن خندق
قریش و یهودیان با اتحاد، نظامی نیرومند به وجود آوردند و سپاهی ده هزار نفری را با فرماندهی ابوسفیان به مدینه گسیل داشتند. آنان می خواستند با این جنگِ(به قول خودشان) سرنوشت ساز، مسلمانان را از صحنه ی روزگار حذف کنند.
پیامبر اسلام با گزارش محرمانه ی قبیله ی خزاعه که هوادار مسلمانان بودند، از حرکت سپاه احزاب آگاه شد.(25) پیامبر بی درنگ شورای دفاعی تشکیل داد تا از تجربه های تلخ نبرد احد، نتیجه بگیرند، گروهی قلعه داری و نبرد از برج ها و نقاط مرتفع را بر بیرون رفتن ترجیح دادند، ولی این نقشه هرگز کافی نبود؛ زیرا سیل خروشان سپاه عرب و هجوم هزاران سرباز جنگجو، قلعه ها و برج ها را از بین می بردند و مسلمانان را از پای درمی آوردند.
سلمان فارسی که با فنون رزمی ایرانی آشنا بود، گفت: «در سرزمین فارس، هرگاه مردم با هجوم دشمن خطرناک روبه رو می شوند، در اطراف شهر خندق ژرفی می کنند و به این ترتیب، از پیشرفت دشمن جلوگیری می کنند. از این نظر، باید نقاط آسیب پذیر مدینه را که عبور و مرور وسایل جنگی و نقلی در آنها به آسانی صورت می گیرد، با خندق ژرفی محصور کرد و دشمن را از پیشروی به این بخش بازداشت. همچنین با ساختن سنگرها در اطراف خندق، به دفاع پرداخت و با پرتاب کردن تیر و سنگ از برج ها و سنگرها، عبور دشمن از خندق را ناممکن کرد».
پیشنهاد سلمان به اتفاق آرا تصویب شد و این طرح دفاعی، نقش مؤثری در صیانت و خفاظت اسلام و مسلمانان داشت. سپاه شرک با مشاهده ی خندقی ژرف در خطوط آسیب پذیر مدینه، شگفت زده شدند. همگی گفتند: «محمد این تاکتیک نظامی را از یک فرد ایرانی آموخته، وگرنه عرب با این فنون رزمی آشنایی ندارد». سپاه شرک نزدیک به یک ماه در پشت خندق توقف کرد و جز شمار معدودی، نتوانستند از خندق عبور کنند. سرانجام نیز شکست خورده، بازگشتند.(26)
مسئولیت های بزرگ سلمان
تاریخ نشان می دهد که سلمان فارسی، مواضع و مسئولیت هایی مهم داشته است. در ماجرای سقیفه ی بنی ساعده که به رغم تأکیدهای پیامبر(ص) بر ولایت علی(ع) پس از او، خلافت به صاحب شرعی آن نرسید، موضع مخالف داشت و جزو دوازده فرد معترض به ابوبکر بود.(27) از سوی خلیفه ی دوم، عمربن خطاب، والی مدائن شد و سال های طولانی والی آنجا بود تا اینکه وفات یافت.
او بنابر وظیفه، موضع بنای کوفه را برگزید و در آن موضع، دو رکعت نماز و دعا خواند.
سلمان حفر خندق در اطراف مدینه را پیشنهاد کرد. گفته اند وقتی دید نقطه ای از خندق، تنگ و باریک است و سواره ی دشمن می تواند از روی آن بپرد دستور داد آن قسمت را فراخ کنند تا مشرکان راه نفوذ نداشته باشند.
پیامبر(ص) بر فراز شهر طایف منجنیقی نصب فرمود که سلمان آن را ساخت. گفته اند که نصب منجنیق نیز به اشاره و پیشنهاد سلمان بوده است. او در جنگ های مسلمانان نیز شرکت داشت و برخی سرزمین ها را تصرف کرد. مسلمانان نیز او را به فرماندهی لشکر برگزیده، دعوت و تبلیغ اهل فارس را بر عهده ی او قرار دادند.(28)
از دیگر اقدام های مهم سلمان می توان به تفسیر و ترجمه ی سوره حمد(29) اشاره کرد. محدث بزرگوار، محمد بن یعقوب کلینی روایت می کند: سلیم بن قیس عامری هلالی که از اصحاب ویژه ی امیرمؤمنان، علی(ع) بود، به آن حضرت عرض کرد: «من چیزی از تفسیر قرآن را از سلمان، مقداد و ابوذر شنیده ام…» که حضرت درباره ی آن توضیح داد.(30)
سلمان پس از وفات رسول اکرم(ص)
سلمان یکی از کسانی بود که پس از رحلت رسول اکرم(ص) به آنچه رسول درباره ی جانشینی پس از خود فرموده بود، وفادار ماند. او از جمله کسانی بود که به بازگرداندن خلافت از امیرمؤمنان، امام علی(ع)، به دیگران اعتراض کرد و با غاصبان خلافت بیعت نکرد. سلمان به علی(ع) عقیده و معرفت ویژه ای داشت. او مقام و جایگاه امام(ع) را می دانست و او را به منزله ی خلیفه ی پیامبر و وارث علوم انبیا می شناخت. پس از وفات پیامبر اسلام نیز در خط درست و صراط مستقیم ولایت، ثابت و استوار باقی ماند. او مدافع حریم ولایت بود و از یاران ویژه ی امام علی(ع) به شمار می آمد. او بر این باور بود که پس از پیامبر اکرم(ص) جانشینی آن حضرت و رهبری جامعه ی اسلامی، حق امیرمؤمنان(ع) بوده است و دیگران به حق او تجاوز کردند. او حکومت غاصبان خلافت را به رسمیت و مشروعیت نمی شناخت و با آن مخالفت می کرد.
به روایت امام محمد باقر(ع)، سه روز پس از دفن پیغمبر(ص)، سلمان در فضای غم بار مدینه چنین سخن گفت:
ای مردم، سخنان مرا گوش کنید و سپس درباره ی آن بیندیشید.
آری، این را بدانید که به من دانش فراوانی عطا شده، و چنانچه همه ی چیزهایی را که درباره ی فضایل امیرمؤمنان، علی(ع) می دانم، بیان کنم، گروهی از شما مرا مجنون می پندارید و گروه دیگری می گویند: «خدایا، قاتل سلمان را بیامرز!»
این را نیز بدانید که نزد علی(ع) علم به مرگ ها و بلاها موجود است. او از مسائل میراث وصیت ها، تفکیک سخن حق از باطل، و اصل و نسب افراد آگاهی دارد و به روش «هارون بن عمران» با برادر خویش «موسی» رفتار می کند؛ زیرا رسول خدا(ص) به او فرموده است: «تو وصی من در اهل بیتم و خلیفه ی من بر امتم هستی و نسبت تو با من مانند نسبت هارون با موسی است».
اما شما ای مردم، سنت بنی اسرائیل را پیش گرفتید و از مجرا و مسیر حق به خطا رفتید. البته شما حقیت را می دانستید، اما به آن عمل نکردید!
آری، به خدا سوگند، شما چون بنی اسرائیل حالت های گوناگون و رنگارنگی یافتید، و مانند دو کفش، مقابل هم قرار گرفتید و چون پَرِ اطراف تیر، پراکنده و آواره شدید.
ولی این را بدانید به خدایی که جان سلمان در اختیار اوست، اگر ولایت علی(ع) را پذیرفته بودید، از نعمت های الهی از بالای سر و پایین، یعنی آسمان و زمین برخوردار می شدید، و اگر پرنده ای را می خواندید، در آسمان به شما پاسخ می داد و اگر ماهی های دریا را دعوت می کردید، نزد شما می آمدند. این را نیز بدانید که ولیِ خدا نیازمند نشده است. او از هدف خویش در اجرای احکام الهی بازنمی گردد و دو تن نیز در حکم الهی اختلاف نخواهند داشت.
اما افسوس که از ولایت علی(ع) شانه خالی کردید و به پیروی دیگری گردن نهادید. اکنون باید در انتظار بلاها به سر برید و امید بهبودی را به یأس تبدیل کنید، و ما همه ی شما را رها کردیم و پیوند برادری میان ما و شما قطع شد.
ولی باز اعلام می کنم هرگاه فتنه ای را دیدید که همچون پاره های تاریکی در شب تیره به سراغ شما می آید و قصد نابودی تان را دارد و حتی تک سواران و پیش گامان را نیز از آن ایمنی نیست، پس ملازم آل محمد(ص) باشید و به سوی آنان بازگردید و به ایشان بپیوندید؛ زیرا آنان پیشوایان به سوی بهشت اند و در روز قیامت، همه باید آنان را فراخوانند.
آری، به سوی امیرمؤمنان، علی بن ابی طالب بشتابید؛ چون به خدا سوگند، همه ی ما بارها به عنوان ولایت و امیرمؤمنان سلام دادیم و تسلیم او شدیم و پیغمبر(ص) نیز با ما همگام بود، و حتی آن حضرت چنین دستوری را به ما می داد و بر آن تأکید می ورزید.
اکنون چه بر سر شما آمده است؟ آیا فضایل او را شناخته اید و به او حسد می ورزید؟ مگر نمی دانید که «هابیل» به «قابیل» حسد ورزید و او را کشت، و گروهی از امت موسی بن عمران راه کفر را پیش گرفتند، و کار این امت نیز دارد مثل کار بنی اسرائیل می شود؟ راستی شما چه راهی را در پیش گرفته اید؟
ای مردم، وای به حال شما! ما را با پسر فلان و فلان چه کار؟ آیا حق را نمی دانید یا خود را به نادانی زده اید؟ آیا اسیر حسادت شده اید یا خود را به حسادت زده اید؟ اگر این گونه باشد، به خدا سوگند، راه کفر را در پیش گرفته اید و زمانی نمی گذرد که برخی از شما گردن برخی دیگر را با شمشیر می زنید، و شاهد، علیه بی گناه برای نابودی، و برای کافر به بی گناهی و نجات شهادت می دهد.
به هر حال، این را بدانید که من نظر خود را بیان کردم. در برابر پیامبر خویش تسلیمم و از مولای خود و مولای هر زن و مرد مؤمنی پیروی می کنم. مولای ما امیرمؤمنان، سید وصیین، پیشوای روسفیدان، امام صادقان، شهیدان و صالحان است و به پیروی از مولای خودم افتخار می کنم.(31)
سلمان یکی از دوازده تنی بود که در حضور خلیفه ی وقت به پا خاست و از حقانیت علی(ع) دفاع کرد. سلمان به ابوبکر گفت:
کردید و نکردید و ندانید چه کردید… . ای ابوبکر، هنگامی که برای تو جریانی پیش آید که حکم آن را ندانی، به چه چیز تکیه خواهی کرد؟ هنگامی که از تو درباره ی چیزی بپرسند که نمی دانی، به چه کسی پناه خواهی برد؟ چه عذری داری که خود را بر داناتر از خود و نزدیک ترین افراد به پیامبر و دانا به تأویل کتاب خدا و سنت پیامبر مقدم می داری؟ کسی که پیامبر، او را در زمان حیاتش مقدم داشت و هنگام وفاتش به شما درباره ی او توصیه کرد. شما کسانی هستید که فرمان پیامبر و وصیت او را از یاد بردید و گروهی با او مخالفت کردید.
آیا از وعده ها تخلف کردید و پیمان ها را شکستید و پیوندها را گسستید؟
آیا فراموش کرده اید که دستور پیامبر(ص) را درباره ی پیروی از پرچم اسامه بن زید زیر پا گذاشتید، از ترس اینکه مبادا امت برای این کار بزرگ بیدار باشد و شما به این مقامی که به دست آورده اید، دست نیابید؟
راستی چگونه جرئت کردید با فرمان پیامبر(ص) مخالفت کنید؟ برای اینکه لذت شیرینی این مقام چند روزه را بچشید؟ اما این را بدانید که وزر و وبال سختی برای خود فراهم کردید و با بار سنگینی که با دست خود تهیه کرده اید، داخل قبر وارد خواهید شد.
البته هنوز نیز راه بازگشت به سوی حق وجود دارد و می شود گذشته ها را جبران نمود و پس از این جسارت بزرگ، با خدا پیوند بندگی برقرار کرد. این کار را می شود به زودی انجام داد. هنوز راه نجات باقی است، ولی آن زمان که در قبر قرار گرفتید، دیگر یار و مددکاری وجود نخواهد داشت.
ای ابوبکر، آنچه را تو از پیامبر(ص) شنیدی، ما نیز شنیده ایم و آنچه را که تو از پیغمبر(ص) با علی(ع) دیدی، ما نیز دیده ایم. بنابراین چرا از کاری که بر تو مشتبه شده، بازنمی گردی؟ دیگر چه عذر و بهانه ای داری؟ مقامی را که تو برگزیده ای، برای دین و مسلمانان چه سودی دارد؟ تو را به خدا، به فکر خویشتن باش و این راه کج را ادامه مده. من انذار و هشدار خود را اعلام کردم. تو نیز از کسانی مباش که به سخن حق پشت می کنند و راه استکبار و سرکشی را پیش می گیرند.(32)
پس از سخنرانی سلمان، ده تن دیگر نیز سخنرانی کردند و سفارش های رسول خدا(ص) را درباره ی حفظ مقام ولایت علی(ع) و فضایل و مناقب آن حضرت بیان داشتند.
عمر بارها به طرف داری از خلیفه، با ارعاب و شمشیر از جای برمی خاست تا افراد را خاموش و مجلس را آرام کند، اما این کار عملی نمی شد. امام علی(ع) به خالبد بن سعید که به پا خاسته بود و پاسخ تهدیدهای شمشیر عمر را می داد، دستور داد که بنشیند. اما سلمان که بی احترامی های آنان را به مسجد و منبر و سفارش های رسول خدا(ص) می دید، باز از جای برخاست و فریاد برداشت: «الله اکبر؛ الله اکبر؛ من با دو گوشم شنیدم و اگر نشنیده باشم، هر دو گوشم کر باد که پیامبر اسلام(ص) فرمود: “هنگامی فرارسد که برادر و پسرعمویم با گروهی از اصحاب در مسجد بنشینند. آن گاه گروهی از سگ های دوزخ اطراف او بیایند تا او و اصحابش را بکشند. من شک ندارم که سگ های دوزخ از زبان پیامبر، شمایید”».
عمر با شنیدن این سخن برخاست و به سلمان حمله کرد تا او را بزند، ولی امیرمؤمنان، علی(ع) جلوی او را گرفت و به وی فرمود: «اگر دستور خدا و پیمان با رسول خدا(ص) نبود، ای پسر “صهاک حبشی”، به تو می فهماندم که یار و یاور کدام یک از ما بیشتر است و چه کسی پیروز و سربلند است؟»
آن گاه به اصحاب فرمود: «خدا شما را رحمت کند، برخیزید و از اینجا بروید». آنان نیز با اعتراض مجلس را ترک کردند.(33)
پس از جریان سقیفه ی بنی ساعده، هنگامی که از امیرمؤمنان به زور بیعت گرفتند، به اصحاب و یاران او نوبت رسید. پس از زبیر، خواستند به اجبار از سلمان فارسی نیز بیعت بگیرند، ولی او از بیعت خودداری می کرد. وی در این مجلس خطاب به امیرمؤمنان، علی(ع) که این وضع را می دید، گفت: «من مطیع توام و در امور دین، مولای من تو هستی»
آن گاه حضرت به وی فرمود: «سلمان، بیعت کن. پاداش بزرگ فردا از سوی خداست». سپس فرمود: «اگر خدا بخواهد کسانی را یاری می کند، اما برخی را به برخی دیگر امتحان می کند».(34)
بعد سلمان دست چپش را پیش آورد و گفت: «چون با دست راست در زمان رسول خد(ص) با علی(ع) بیعت کرده ام، با دیگری بیعت نخواهم کرد. اکنون این دست چپ من در اختیار شماست. خداوند، این سلطنت را بر شما مبارک نکند».
درحالی که سلمان گردن خود را کشیده بود تا بدین وسیله در برابر شمشیر اعلام جانبازی کند، علی(ع) خطاب به جمعیت فرمود: «شما را به خدا و پیامبر او سوگند می دهم، آیا شما نشنیدید که پیغمبر(ص) فرمود: “سلمان از ما اهل بیت است؛ هر کس او را بیازارد، مرا خشمگین ساخته است؟”»
حاضران پاسخ دادند: «چنین است. ما نیز این را شنیده ایم».
امام علی(ع) فرمود: «بنابراین به دست چپ او قناعت کنید. ایرادی ندارد». ابوبکر که دید جز این چاره نیست، گفت: «دست چپ سلمان را نزدیک بیاورید».(35)
مزدوران حکومت یقه ی او را گرفتند و آن چنان به گردنش کوبیدند که شکاف برداشت و ورم کرد. سلمان خود می گوید: «پس مرا گرفتند و با یورش به گردنم آسیب رساندند؛ به گونه ای که آن را در حال شکاف و آماس رها کردند، سپس دستم را تاب دادند و من به اجبار بیعت کردم».
سلمان به بیعت گیرندگان روی کرد و گفت: «ای فرزندان روزگار! بر شما هلاکت باد. آیا نمی دانید چه گام هایی به زیان خود برداشتید و چون امت های پیشین، از هوس های نفسانی خود پیروی کردید و از سنت پیامبر دوری کرده، مقام امامت را از مرکز و اهل آن ربودید».
او در این موقعیت خطرناک به عمر گفت: «من گواهی می دهم که از رسول خدا(ص) شنیدم به تو فرمود: “بر گردن تو و رفیقت که با او بیعت کرده ای، همانند گناهان و عذاب امت تا روز قیامت است”».(36)
سلمان فارسی در هر فرصتی از حقانیت امیرمؤمنان، علی(ع) دفاع می کرد و فضایل او را میان مردم باز می گفت و آنان را آگاه می کرد. روزی امام علی(ع) سوار بر اسب از نزدیک سلمان که با گروهی نشسته بود، گذشت. سلمان به همراهانش گفت: «چرا برنمی خیزید تا دامن او را گرفته، از وی مسئله بپرسیم؟ سوگند به خداوند، جز او کس دیگری شما را به راه انبیا هدایت نمی کند. او روی زمین، عالم ربانی و تنها تکیه گاه مردم است. با از دست دادن وی، دانش را از دست می دهید، آن گاه است که منکرات میان مردم شایع می شود».(37)
او که برگزیده و پیش قراول هوشمند صحابه ی رسول اکرم(ص) و تربیت شده ی اسلام بود و در آموزه های آن ذوب شده بود، به چیزی جز رضای خدای سبحان، ظهور دین و پیروزی حق اهمیت نمی داد. جز برای خشم خدا خشمگین نمی شد و جز برای رضای او خشنود نمی شد. او از مولایش، امیرمؤمنان(ع) پیروی می کرد و زبان حالش زبان حال او بود: «تا زمانی که سلامت امور مسلمانان و مقدراتشان اقتضا کند، با سلم و مدارا رفتار می کنم».
زمانی که سلمان زیر بار بیعت با ابوبکر نمی رفت، عمر به او گفت: «اگر بنی هاشم زیر بار بیعت نمی روند، آنان به پیامبر(ص) می بالند و خود را بهترین و برترین مردم می دانند. اما علت سرپیچی تو چیست؟»
سلمان گفت: «من پیرو خاندان پیامبر(ص) در دنیا هستم. هرگاه آنان سر بپیچند من نیز از آنان پیروی می کنم و آن گاه که آنان به بیعت تن دهند، من نیز از آنان پیروی خواهم کرد».(38)
سلمان منافع و خواسته های شخصی خویش را در حکومت نمی دید و جست و جو نمی کرد تا به سبب آن و در راهش، همه چیز را قربانی کند، بلکه در حکومت، مسئولیت و فرصتی می دید که با خدمت به مردم و رعایت و هدایت ایشان، خشنودی خدا را به دست آورد.
از سوی دیگر، اسلام نوپا بود و به تثبیت و تعمیق ارزش ها و مفاهیم حق و بنیادین نیاز داشت. این مسئله نیز جز با مقداری نرمش و مسالمت در حدودی معین و به اندازه ای که اصول خط اصیل سیاسی از بین نرود، تحقق نمی یافت. فلسفه ی مشارکت سلمان و امثال او در حکومتی که پذیرفته ی آنان نبود، خدمتی بزرگ و مهم به اسلام و مسلمانان بود. همچنین با مشارکت در حکومت، از انقراض و ریشه کن شدن مؤمنان پیشگیری کنند تا موجودیت آنان هرچند در کمترین حد، محفوظ بماند. از این روی، وقتی حکومت مدائن به او پیشنهاد می شود با اجازه ی مولایش، امیرمؤمنان، علی(ع)، برای خدمت به اسلام و مسلمانان، آن را می پذیرد. او تا زمانی که این مسئولیت را بر دوش داشت، در جهت تحقق آرمان های والای اسلام کوشید.
پی نوشت ها :
1- «و بی شک وعده گاه همه ی آنان دوزخ است [دوزخی] که برای آن هفت در است و از هر در، بخش معینی از آنان [وارد می شوند]» (حجر، 44).
2- حجر(15)، 45، 46.
3- ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص62؛ ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی(شیخ صدوق)، الخصال، ج1، ص255.
4- محمد بن الحسن حر عاملی، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، تصحیح و تحقیق عبدالرحیم ربانی شیرازی، ج3، ص555.
5- محمد محمدی اشتهاردی، سلمان پیش گام اسلام و ایران، ص150.
6- انعام(4)، 89.
7- محمد(47)، 38.
8- حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص47؛ علامه حلی، تذکره الفقهاء، ج2، ص597.
9- حسین بن محمدتقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص141؛ ابونعیم اصبهانی، حلیه الاولیاء، ج1، ص200.
10- ملاعلی علیاری تبریزی، بهجه الامال، ج4، ص415.
11- حسین بن محمدتقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص560؛ ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن الجوزی، صفه الصفوه، تحقیق محمد فاخوری و…، ج1، ص539؛ ابونعیم اصبهانی، حلیه الاولیاء، ج1، ص186.
12- علی بن موسی سید بن طاووس، مهج الدعوات، ص7؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج43، ص66؛ حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص339؛ علی الاحمدی، مکاتیب الرسول، ص410.
13- خجند، از شهرهای جمهوری ازبکستان، در کنار سیحون قرار دارد که مرکز و پایتخت آن به شمار می آید و امروز آن را استالین آباد می گویند.
14- حسین بن محمدتقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص571.
15- همان، ص572.
16- محمد معین، فرهنگ معین، اعلام، ج5، ص822.
17- حسین بن محمدتقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص572.
18- عباس بن محمدرضا قمی، تحفه الاحباب فی تراجم الاصحاب، ص133.
19- این نامه را ابوالقاسم علی بن الحسن العساکر در کتاب التهذیب، ج1، ص1196، ابوبکر احمد بن علی خطیب البغدادی در کتاب تاریخ البغداد، ج1، ص170، و محدث نوری در نفس الرحمن، باب سوم آورده اند و به معرفی نبیره ی سلمان فارسی نیز تصریح کرده اند.
20- محمد معین، فرهنگ معین، اعلام، ج5، ص89؛ علی اکبر دهخدا، لغت نامه ی دهخدا، ج39، ص165.
21- عباس بن محمدرضا قمی، تحفه الاحباب فی تراجم الاصحاب، ص133.
22- علی بن موسی سیدبن طاووس، مهج الدعوات، ص7.
23- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص330.
24- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص391؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج2، ص60.
25- مهدی پیشوایی، تاریخ اسلام، ص251.
26- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج3، ص187؛ احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص50؛ امین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص90؛ احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص343؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص198.
27- تفصیل آن در بحث «سلمان پس از وفات پیامبراکرم(ص)» خواهد آمد.
28- سید جعفر مرتضی عاملی، سلمان فارسی، ترجمه ی سید محمد حسینی، ص63.
29- ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص62؛ ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی(شیخ صدوق)، الخصال، ج1، ص255.
30- ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص62.
31- ابومنصور الحمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص152؛ حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص276؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج29، ص81 و ج28، ص8.
32- ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص208؛ محمد تقی لسان الملک، ناسخ التواریخ خلفا، ص68.
33- ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص154؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص214؛ محمد تقی لسان الملک، ناسخ التواریخ خلفا، ج1، ص77.
34- محمد(47)، 4.
35- حسین بن محمدتقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص585.
36- ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص111.
37- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص321.
38- حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص587.
منبع :سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).