نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد
آیا قمهزنى جایز است؟
امامراحل ، آیت الله العظمى خامنهاى و آیت الله العظمىفاضل: با توجه به اینکه قمهزدن در زمان حاضر، به علت عدم قابلیت پذیرش و نداشتن هیچ گونه توجیه قابل فهم، باعث وهن و بدنام شدن مذهب مىشود، باید از آن خوددارى گردد.(1)
آیت الله العظمىمکارم: عزادارى خامس آل عبا از مهمترین شعائر دینى و رمز بقاى تشیع مىباشد ولى بر عزاداران عزیز لازم است از کارهایى که موجب وهن مذهب مىگردد و یا آسیبى به بدن آنها وارد مىکند، خوددارى کنند.(2)
آیت الله العظمىنورى: قمهزنى اشکال دارد.(3)
آیت الله العظمىتبریزى: عزادارى خامس آل عبا از مهمترین شعائر دینى و رمز بقاى تشیع مىباشد ولى بر عزاداران عزیز لازم است از کارهایى که موجب وهن مذهب و سوء استفاده دشمنان اسلام و اهل بیت )ع( مىشود، اجتناب کنند.(4)
پی نوشت :
(1) امامخمینى)رحمت الله علیه(، استفتاءات، ج 3، سؤالات متفرقه، س 37 آیت الله العظمىخامنهاى، اجوبه الاستفتاءات، س 1461 آیت الله العظمىفاضل، جامعالمسائل، ج، س 1 .2173
(2) پایگاه آیت الله العظمىمکارم، www.makaremshirazi.org قمه زنى.
(3) آیت الله العظمىنورى، استفتاءات، ج 2، س 597.
(4) آیت الله العظمى تبریزى، استفتاءات، س 2003 و 2012 و 2014.
همه کارهاى امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا عاشقانه بود نه عاقلانه، آیا این بدان معنا است که کارهاى آن حضرت مخالف عقل بود؟
درون انسان بین رذایل و فضایل اخلاقى درگیرى همیشگى وجوددارد که معمولا آن را «جهاد اکبر» مىخوانند در حالى که «جهاد اوسط» است.
انسان وقتى مىکوشد برابر عقل کار کند و از هوس و معصیت دورى جوید، در جهاد اوسط است. او مىخواهد عاقل باشد از این مرحله به بعد نوبت «جهاد اکبر» مىرسد که جهاد بین عقل و عشق، حکمت و عرفان و معقول و مشهود است.
در این جهاد عقل، براساس براهین، مفاهیم را به رسمیت مىشناسد و برهان اقامه مىکند و به نتیجه مىرسد اما عشق هرگز به مفهوم (علم حصولى) بسنده نکرده، خود حقیقت و علم حضورى را مىطلبد و مىخواهد آ نچه فهمیده با جان بیابد و مشاهده کند.
بنابراین از این به بعد، بین عقل و عشق نزاع مىافتد و جهاد اکبر شروع مىشود. البته نقصى در کار نیست و هر دو حق به شمار مىآیند منتها یکى حق است و دیگرى احق یکى خوب است و یکى خوبتر یکى کمال است و دیگرى اکمل. بنابراین کارهاى اولیاى الهى بر اساس عشق است. امام صادق (ع) فرمود: «افضل الناس من عشق العباده».(1) این کسى است که مزه عبادت را بچشد و حقایق بهشت و جهنم را ببیند.
عقل با برهان اثبات مىکند که بهشت و جهنمى هست. عشق مىگوید: من مىخواهم بهشت و جهنم را ببینم. آن که دلیل و برهان اقامه مىکند و معاد و بهشت و میزان و ما نند آن را حق مىشمارد، عاقل است ولى آن که در پى دیدن بهشت و جهنم است، عاشق است.
کارهاى سید الشهدا (ع) عاشقانه بود. عشق فوق عقل است، نه دون عقل. یک وقت گفته مىشود: فلان کار عاقلانه نیست یعنى، بر اساس وهم و خیال است ولى گاه گفته مىشود: نه تنها عاقلانه است بلکه بالاتر از آن، عاشقانه است یعنى، آنچه فهمیده با درون خود یافته است.
آنجا که انسان حقیقت را مىیابد و برابر شهود عاشقانه حرکت مىکند، عقل نقش ندارد. این نقش نداشتن بدان سبب است که نور عقل، تحت الشعاع نورى قوىتر قرار گرفته است نه بدان علت که نورش خاموش شده است و نور ندارد:
عقل دو وقت از کار مىافتد و فعل انسان برابر عقل نیست:
1. وقتى انسان گرفتار غضب یا شهوت مىشود و به معصیت مبتلا مىگردد. اینجا کار عاقلانه نیست و سفیهانه است. این مثل آن است که ماه دچار خسوف شود و تاریک گردد. در این حال عقل نور ندارد. عقل انسان معصیت کار، مانند ماه منخسف است. اینکه حضرت على (ع) مىفرماید: «کم من عقل اسیر تحت هوى امیر»، اشاره به همین مطلب است.
2. عقل نور دارد ولى کارآیى ندارد و آن وقتى است که تحت الشعاع نور قوىتر قرار مىگیرد مثل اینکه ستارگان در روز کارآیى ندارند. این کار آمد نبودن، بدان علت است که تحت الشعاع نور خورشیدند که فضا را روشن کرده است نه به سبب تاریکى و بىنور بودنشان. کسى که عاشق شد، عقل دارد و عقلش هم کار مىکند و نور دارد ولى نور عقل تحت الشعاع نور عشق است.
جریان امام حسین (ع) در کربلا از این نوع بود یعنى، نه تنها عاقلانه بود بلکه بالاتر و برتر از آن عاشقانه هم بود.
پی نوشت :
(1) اصول کافى، ج 2.
رأس مبارک امام حسین(علیه السلام) در کجا مدفون شد؟
درباره محلّ دفن سر مبارک امام حسین (ع) به خصوص و سرهاى دیگر شهداى کربلا به صورت عموم، در کتابهاى تاریخى شیعه و اهل سنّت و نیز منابع روایى شیعه اختلاف فراوانى مشاهده مىشود. البته اقوال نقل شده نیاز به بررسى دارد اما هم اکنون مشهورترین قول- که مورد قبول جامعه شیعى قرار گرفته- آن است که سر مبارک پس از چندى به بدن ملحق شد و در سرزمین کربلا مدفون گردید.
براى آگاهى بیشتر به بیان این اقوال مىپردازیم:
1. کربلا
این نظر دیدگاه مشهور بین علماى شیعه است و علامه مجلسى (ره) به این شهرت اشاره کرده است.(1)
شیخ صدوق (ره) با نقل روایتى، الحاق سر به بدن در کربلا را از قول فاطمه دختر على (ع) و خواهر امام حسین (ع) نقل کرده است.(2) اما درباره کیفیت و چگونگى الحاق دیدگاههاى مختلفى ابراز شده است.
برخى همانند سیدبن طاووس آن را امرى الهى مىداند که خداوند با قدرت خود و به صورت معجزه انجام داده است. وى از چون و چرا درباره آن نهى کرده است.(3)
برخى دیگر چنین گفتهاند: امام سجاد (ع) در بازگشت در روز اربعین(4) یا روزى غیر از آن، سر را در کربلا در کنار بدن دفن کرد.(5)
اما اینکه آیا دقیقاً سر به بدن ملحق شد و یا در کنار ضریح و در نزدیکى بدن دفن شد، عبارت روشنى در دست نیست و در اینجا نیز سید بن طاووس چون و چرا را نهى کرده است.(6)
عدهاى گفتهاند: پس از آنکه سر را در زمان یزید سه روز به دروازه دمشق آویزان کردند، پایین آورده و آن را در گنجینهاى از گنجینههاى حکومتى گذاشتند و تا زمان سلیمان بن عبدالملک در آنجا بود. سپس وى آن را بیرون آورده و پس از تکفین، آن را در گورستان مسلمانان در دمشق دفن کرد. پس از آن جانشین وى عمر بن عبدالعزیز (حکومت 99 تا 101 ق) آن را از گورستان درآورده و معلوم نشد که با آن چه کرد اما با توجه به تقید او به ظواهر شریعت، به احتمال فراوان آن را به کربلا فرستاده است.(7)
در پایان متذکّر مىشویم که برخى از دانشمندان اهل سنّت مانند شبراوى، شبلنجى و سبط ابن حویزى نیز اجمالًا پذیرفتهاند که سر در کربلا دفن شده است.(8)
2. نجف اشرف در کنار قبر حضرت على (ع)
از عبارت علّامه مجلسى (ره) و نیز با پژوهش در روایات چنین به دست مىآید که رأس مبارک در نجف اشرف و در کنار قبر حضرت على (ع) دفن شده است.(9) روایاتى همانند سلام دادن امام صادق (ع) به همراه فرزندش اسماعیل، بر امام حسین (ع)- پس از نماز خواندن بر جدشان حضرت على (ع) در نجف- به صراحت و روشنى وجود سر را در نجف تا زمان امام صادق (ع) ثابت مىداند.(10)
روایات دیگرى نیز همین مطلب را تأیید مىکند به گونهاى که حتى در کتابهاى شیعه، زیارتى براى سر امام (ع) در نزد قبر امام على (ع) نقل شده است.(11)
درباره کیفیت انتقال سر به این مکان، از قول امام صادق (ع) چنین نقل شده است: یکى از دوستداران اهل بیت (ع) در شام آن را سرقت کرد و به کنار قبر حضرت على (ع) آورد.(12) البته اشکال این دیدگاه آن است که قبر حضرت على (ع) تا زمان امام صادق (ع) براى همگان شناخته شده نبود.
در روایتى دیگر آمده است: پس از آنکه سر مدّتى در دمشق بود، به کوفه نزد ابن زیاد برگردانده شد و او از ترس شورش مردم، دستور داد که آن را از کوفه خارج کرده و در نزد قبر حضرت على (ع) دفن کنند.(13) اشکال دیدگاه قبلى به این دیدگاه نیز وارد است.
3. کوفه
سبط ابن جوزى این دیدگاه را ابراز کرده و گفته است: عمرو بن حریث مخزومى آن را از ابن زیاد گرفت و پس از غسل، تکفین و خوشبو کردن، سر را در خانه خود دفن کرد.(14)
4. مدینه
ابن سعد صاحب طبقات الکبرى این دیدگاه را پذیرفته و چنین بیان کرده است: یزید سر را براى عمرو بن سعید حاکم مدینه فرستاد و او پس از تکفین، آن را در قبرستان بقیع در کنار قبر مادرش فاطمه (س) دفن کرد.(15)
این دیدگاه به وسیله تعدادى دیگر از دانشمندان اهل سنّت (مانند خوارزمى، در مقتل الحسین (ع) و ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب) پذیرفته شده است.(16) اشکال مهم این دیدگاه آن است که قبر حضرت فاطمه (س) معلوم نبوده تا در
کنار آن دفن شود.
5. شام
شاید بتوان گفت: بیشترین گزارشهاى اهل سنّت، حکایت از دفن سر در شام مىکند که معتقدان به این دیدگاه نیز در میان خود اختلاف داشته و اقوال مختلفى ابراز کردهاند همچون:
الف. در کنار دروازه فرادیس که بعدها مسجد الرأس در آن ساخته شد
ب. در باغى در کنار مسجد جامع اموى
ج. در دارالاماره
د. در گورستانى در دمشق
ه. در کنار دروازه توما.(17)
6. رقّه
رقّه شهرى در کنار فرات بوده که گفته شده است: یزید سر امام (ع) را براى آل ابى محیط- خویشان عثمان که در آن زمان در این شهر ساکن بودند- فرستاد و آنها، آن را در خانهاى دفن کردند که بعدها آن خانه به مسجد تبدیل شد.(18)
7. مصر (قاهره)
نقل شده است: خلفاى فاطمى- که از آغاز نیمه دوم قرن چهارم تا آغاز نیمه دوم قرن هفتم در مصر حکم مىراندند و پیرو مذهب شیعى اسماعیلى بودند- سر مبارک امام حسین (ع) را از دروازه فرادیس شام، به عسقلان و سپس به قاهره منتقل کردند و بر آن مقبره معروف به تاج الحسین (ع) را پس از سال 500 بنا کردند.(19)
مقریزى سال دقیق انتقال سر از عسقلان به قاهره را سال 548 دانسته و گفته است: هنگام بیرون آوردن سر از عسقلان چنین مشاهده شد که خون آن هنوز تازه و نخشکیده است و بویى همچون مشک از آن به مشام مىرسد.(20) علامه سیدمحسن امین عاملى (از دانشمندان معاصر شیعه) پس از نقل انتقال سر از عسقلان به مصر مىگوید: «در محلّ دفن سر بارگاه بزرگى ساختند و در کنار آن نیز مسجدى بزرگ بنا کردند. من در سال 1321 ق آنجا را زیارت کرده و مردان و زنان زیادى را در حال زیارت و تضرع در آن مکان دیدم. سپس مىگوید: شکى در انتقال سرى از عسقلان به مصر وجود ندارد اما اینکه آن سر از آن امام (ع) یا شخص دیگرى بوده، جاى شک است(21)
علامه مجلسى (ره) نیز به نقل از گروهى از مصریان، به وجود بارگاهى عظیم در مصر با نام «مشهد الکریم» اشاره مىکند.(22)
پی نوشت :
(1) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(2) همان، ج 45، ص 140) به نقل از: امالى صدوق، ص 231).
(3) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 588.
(4) شهید قاضى طباطبایى، تحقیق درباره اولین اربعین حضرت سیدالشهداء، ج 3، ص 304.
(5) لهوف، ص 232. البته با صراحت نام امام سجاد) ع (را نمىآورد.
(6) اقبال الاعمال، ص 885.
(7) امینى، محمدامین، مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 324 به نقل از: مقتل الخوارزمى، ج 2، ص 75.
(8) همان، ص 324 و 325.
(9) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(10) همان، ج 45، ص 178 به نقل از: کامل الزیارات، ص 34 و کافى، ج 4، ص 571.
(11) همان، ص 178 و ر. ک: مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 325- 328.
(12) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(13) همان، ص 178.
(14) تذکره الخواص، ص 259 به نقل از: مع الرکب الحسینى، ص 329.
(15) ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 112.
(16) مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 330 و 331.
(17) مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 331- 335.
(18) همان، ص 334 به نقل از: تذکره الخواص، ص 265.
(19) البدایه و النهایه، ج 8، ص 205.
(20) مع الرکب الحسینى، ج 6، ص 337.
(21) امین عاملى، سیدمحسن، لو اعج الاشجان فى مقتل الحسین) ع (، ص 250.
(22) بحارالانوار، ج 45، ص 144.
مقصود امام حسین(علیه السلام) از این جمله «من براى امر به معروف و نهى از منکر قیام کردم» چیست؟
این سخن، جایگاه اساسى و اصلى امر به معروف و نهى از منکر را نشان مىدهد.
امام حسین (ع) با این عبارت، مىخواهند نقش محورى امر به معروف و نهى از منکر را نشان دهند به گونهاى که هدف نهایى قیام خویش را تحقق این امر مىدانند. اگر توجهى به جایگاه اصیل امر به معروف و نهى از منکر شود، مقصود حضرت از این سخن روشنتر خواهد شد.
اصل «امر به معروف و نهى از منکر» در تمامى ادیان ابراهیمى مطرح و وظیفه تمامى پیامبران، رسولان، ائمه (ع) و مؤمنان مىباشد. این مسأله یک وظیفه شرعى و فقهى صرف نیست بلکه ملاک، معیار و در واقع علت فرستادن رسولان الهى است زیرا عالم مادى، عالم اختلاط خوبىها و بدىها، حق و باطل، خوشآیندها و بدآیندها، ظلمت و نور، فضایل و رذایل است و این امور گاهى چنان درهم تنیده مىشوند که شناخت آنها و سپس تأسى و عمل به آن، دشوار مىگردد. ادیان الهى با شناساندن معروف و منکر و در واقع خوب و بد، حق و باطل، ظلمت و نور، فضایل و رذایل به انسانها و به دنبال آن دستور به انجام معروفها و بازداشتن از منکرها، هدایت الهى را به آدمى مىآموزند و او را به صراط مستقیم رهنمون مىشوند.
رسول خدا (ص) درباره اهمیت و جایگاه ویژه امر به معروف و نهى از منکر مىفرماید: «کسى که امر به معروف و نهى از منکر کند، جانشین خدا در روى زمین و جانشین کتاب خدا و جانشین رسول خداست».(1)
و حضرت على (ع) فرمودهاند: «قوام شریعت [دین] امر به معروف و نهى از منکر است».(2)
قرآن کریم ویژگى «امر به معروف و نهى از منکر» را در مؤمنان، بر اقامه نماز و دادن زکات و اطاعت از خدا و رسولش مقدم مىدارد.(3)
امام باقر (ع) نیز در حدیثى مىفرماید: «امر به معروف و نهى از منکر راه پیامبران است. برنامه افراد صالح و شایسته است. واجبى است که سایر واجبات در گرو آن اقامه مىشوند. امنیت راهها در سایه آن حاصل مىشود. حلیت کسبها به سبب آن است. در سایه امر به معروف و نهى از منکر است که دشمنان را به رعایت انصاف وادار مىسازد، کارها در سایه امر به معروف و نهى از منکر به سامان مىرسد».(4)
بنابراین، اصل امر به معروف و نهى از منکر مخصوص امام حسین (ع) نیست بلکه وظیفه تمامى پیامبران، رسولان، امامان، صالحان و مؤمنان مىباشد. اما از آنجا که معروف و منکر در زمان سیدالشهداء (ع) بشدت مختلط گردیده و از سوى دیگر منکر در تمامى ابعاد، رایج شده بود و معروف در تمام ساحتهایش متروک مانده بود و این وضعیت منجر به خاموشى دین اسلام و فراموشى سنت نبوى و علوى گشته بود اباعبدالله (ع)، اعتراض به وضع موجود و احیاى سیره رسول خدا (ص) و دین اسلام و دفاع از آن را تنها در سایه امر به معروف و نهى از منکر محقق مىدانست. به همین دلیل آن حضرت هدف از قیام خویش را اصلاح جامعه به وسیله امر به معروف و نهى از منکر بیان مىکرد: «انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى (ص) ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر».(5)
پی نوشت :
(1) میزان الحکمه، ج 3، ص 80.
(2) غرر الحکم، ج 2، ص 400.
(3) نگا: توبه، آیه 7.
(4) نگا: اصول کافى، ج 5، ح 1، ص 55.
(5) بحارالانوار، ج 44، باب 37، ح 2.
به چه دلیل و با کدامین توجیه منطقى، امام حسین(علیه السلام) به هیچ وجه حاضر نبود، ولو از روى مصلحت با یزید بیعت کند؟
نخست باید دانست هر تصمیم تاریخساز، در یک موقعیت حساس و در پى مجموعهاى از علل و حوادثى اتخاذ مىشود که طرفین منتظر چنین فرصتى از قبل بودهاند.
زاویه انحراف از سنت نبوى و عدالت علوى، از زمان گذشته آغاز شده بود اما با ظاهرفریبى روند خود را ادامه مىداد. اهلبیت (ع) و صحابه پاک- همچون سلمان، ابوذر، عمار و- در هر فرصتى به ابراز حق و آگاه کردن مردم مىپرداختند. اما نقطهاى از تاریخ فرا مىرسد که طرفین احساس مىکنند، باید حرف آخر را بزنند و کار را یکسره کنند. پس از درگذشت معاویه و روى کار آمدن یزید، چنین موقعیتى ظاهر شد. از یک سو یزید منکر همه چیز شد و اعلام کرد:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحىٌ نزل(1)
«بنىهاشم با حکومت بازىکردند و هیچ خبرى از آسمان نیامد و هیچ وحیى نازل نشد».
او تصمیم قاطع گرفته بود که با تهدید و یا قتل، اجازه هیچ گونه فعالیت را به دیگران ندهد به طورى که قبل از انتشار خبر مرگ معاویه سعى داشت از امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر و عبد الله بن عمر بیعت بگیرد حتى با تهدید به قتل. اینجا بود که امام حسین (ع) نیز باید تصمیم جدى خود را بگیرد. هنر آن حضرت در این بود که «حقانیت» خود را با پاسخ به دعوت کوفیان، با تدبیر و «عقلانیت» پیش برد به گونهاى که بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلومیت» آمیخته کرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاریخ باقى بماند و قابل محو شدن و کم رنگ شدن نباشد. لذا این رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
از دیدگاه امام حسین (ع)- که آیینه وحى است و در خانه وحى و محل رفت و آمد فرشتگان الهى است- امامت و رهبرى امت اسلامى صلاحیتهایى را مىطلبد که یزید و هر کس که مثل یزید فاقد آن بوده است. امام حسین (ع) مىفرمود: «ما الإْمام الا الْعامل بالْکتاب و الْقائم بالْقسْط بدین الْحق و الْحابس نفسهعلى ذات اللّه».
وقتى ولید استاندار مدینه طیبه، امام حسین (ع) را به سوى استاندارى دعوت کرد و خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و نامهاى را که یزید براى گرفتن بیعت به او نوشته بود قرائت کرد(2) امام در پاسخش فرمود: اینکه من در پنهانى و خلوت بیعت کنم، براى تو کافى نخواهد بود مگر آنکه آشکارا بیعت کنم و مردم آگاه شوند. ولید گفت: آرى فرمود: تا بامداد صبر کن و در این موضوع تصمیم بگیر
مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسین در این ساعت بیعت نکند و از تو جدا شود، دیگر بر او قدرت نخواهى یافت. او را حبس کن و نگذار از اینجا خارج شود مگر آنکه بیعت کند یا گردنش را بزن
امام حسین (ع) فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء آیا تو امر مىکنى به کشتن من؟ دروغ گفتى و پستى کردى. سپس روى به ولید کرد و فرمود:
«اى امیر ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستیم. خدا با ما (فیض وجود را) آغاز کرده و با ما به پایان مىرساند. یزید فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. کسى مانند من با مثل او بیعت نکند ولى بامدادان خواهیم دید که کدام یک از ما سزاوار و شایسته بیعت و خلافت است».
وقتى امام (ع) از نزد ولید بیرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من کردى به خدا دیگر چنین فرصتى به دست تو نخواهد افتاد. ولید گفت: واى بر تو تو به من مىگویى دین و دنیاى خود را از دست بدهم به خدا سوگند دوست ندارم که مالک دنیا باشم و حسین را کشته باشم. سبحان الله آیا حسین را بکشم براى اینکه مىگوید: من بیعت نمىکنم به خدا کسى که خدا را به خون حسین ملاقات کند، میزان عملش سبک است و خدا روز قیامت به او نظر نمىکند و به او رحمت ننماید و براى او عذابى دردناک هست(3)
این فراز از تاریخ، امام حسین (ع) براى درک علّت قیام و خوددارى آن حضرت از بیعت و تعیین هدف و مبدأ آن امام شهید، بسیار حساس و مهم است زیرا مواردى را یادآور شده که هر یک براى ردّ بیعت و وجوب قیام کافى است.
مواردى که امام حسین ( ع) مستند و دلیل امتناع از بیعت و تصمیم بر مخالفت قرار داد، چیزهایى بود که کسى در صحت و درستى آن شک نداشت و صغرى و کبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود حتى ولید عموزاده یزید و استاندار او، درستى این سخنان را انکار نکرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسین (ع) هیچ ایراد و اشکالى ننمود.
عبارت: «و مثلى لا ى بایع مثله» نتیجه دلایل مستندى است که راجع به صلاحیت بى نظیر و شخصیت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگین یزید فرمود یعنى «کسى مثل من، با این گذشته درخشان و با مقام رهبرى به حقى که نسبت به جامعه دارد، با کسى مثل یزید بیعت نمىکند زیرا بیعت با خلیفه در اصطلاح مسلمین، تعهد اطاعت و انقیاد به کسى است که مرکز تحقق هدفهاى عالى اسلامى، مصدر عزّت و اعتلاى مسلمین و اعلاى کلمه اسلام، حامى قرآن، آمر به معروف، ناهى از منکر و به عبارت دیگر قائم مقام و جانشین پیغمبر باشد.
معناى بیعت صحیح، ابراز آمادگى در فرمانبردن از اوامر خلیفه واقعى و فداکارى در راه انجام اوامر او است که بر هر مسلمان به حکم «اطیعوا الله وا طیعوا الرسول و اولى الاْمْر منْکمْ» واجب است و این بیعت با مثل یزید- هر چند صورتسازى و براى دفع ضرر باشد- امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منکرات و معاصى، تضییع حقوق، اتکا به ظالمان، ستمکاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسین (ع) امکان شرعى و عرفى نداشت.
این بیعت، تعّهد همکارى در قتل مردم بىگناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسین (ع) به این بیعت ننگین آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مثلى لا یبایع مثله» را مانند یک حکم بدیهى و مورد اتفاق و مسلم همه فرمود زیرا احدى از مسلمانان با وجدان نمىگفت: شخصیتى مثل حسین (ع) با ناکسى مثل یزید بیعت کند.
این یک نتیجه مورد قبول همه بود که آن حضرت پس از بیان سوابق دینى و معنوى خود و پیشینه پرننگ یزید اعلام فرمود.
آرى اگر فرضاً تمام مسلمانان به این ذلّت و پستى تن در دهند و با مثل یزید بیعت کنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند امام حسین (ع)- که صاحب آن مکارم، فضایل ومقامات است و چشم اسلام و اسلامیان به مساعى و کوشش او در نجات دین و برنامههاى قرآنى دوخته است- با کسى که مرکز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بیعت نمىکند.
حساب امام حسین (ع) از حساب همه جدا است. او اهل بیت نبوت، معدن رسالت، مرکز آمد و شد ملائکه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن (ع) پسر منحصر به فرد دختر پیغمبر بود. آن حضرت در یکى از منازل به فرزدق فرمود: «این مردم ملازم اطاعت شیطان شده و اطاعت خداى رحمان را ترک کرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نمودهاند. شراب مىنوشند واموال فقیران و بینوایان را به خود اختصاص دادهاند و من سزاوارترین افراد هستم به قیام براى یارى دین و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى کلمه خدا».(4)
پس وقتى کار به اینجا کشید که کسى مانند یزید بخواهد بر مسند پیغمبر بنشیند و خود را رهبر دینى و سیاسى مسلمین و پیشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قیام واعلان شرعى نبودن حکومت، وظیفهاى دیگر نیست زیرا در نظر مردم بیعت او و هر یک از بزرگان صحابه و تابعین با این عنصر ناپاک، امضاى صحت حکومت، ابطال حقیقت خلافت، عدول از تمام شرایط زعامت اسلامى و جانشینى پیغمبر و کشاندن جامعه به ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا، مانند سلسلهها و زنجیرهاى عذاب است و سنگینى و فشار آن بر روح آنان از سنگینى کوهها بیشتر است.
امام حسین (ع) با این منطق قیام کرد و بر سر این سخن ایستاد و فرمود: «ما الاْمام الا الْعامِل بِالْکِتابِ، و الْقائِم بِالْقِسْطِ، و الدّائِن بِدینِ الْحق، و الْحابِس نفسه على ذات الله»(5) «امام نیست مگر آنکه به کتاب خدا حکم کند و عدل و داد بر پا نماید و دین حق را گردن نهد و خویشتن را وقف رضاى خدا کند».
آن حضرت در روز عاشورا که باران مصیبتها بر سرش مىبارید، همان منطق را تکرار کرد و فرمود: «اما و الله لااجیبهم الى شىء
مما یریدون حتّى القى الله و انا مخضب بدمى»(6)
«به خدا سوگند به خواستههاى این مردم پاسخ موافق نمىدهم تا خدا را دیدار کنم، در حالى که صورتم به خونم رنگین و خضاب شده باشم».
براى آشنایى بیشتر و منصفانهتر با وضعیت جامعه اسلامى در زمان امام حسین (ع) به دیدگاه یکى از اندیشمندان روشنفکر اهل سنت یعنى، سید قطب (مفسر و متفکر انقلابى مصرى) اشاره مىکنیم:
«حکومت امویان، خلافت اسلامى نبود بلکه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود بلکه ناشى از افکار جاهلیت بود. براى اینکه بدانیم حکومت بنىامیه بر چه اساسى استوار شد کافى است که همان صورت بیعت یزید را ببینیم. معاویه گروههایى از مردم را احضار کرد تا راجع به گرفتن بیعت براى یزید نظر بدهند. مردى که او را یزید بن مقفع مىگفتند، برخاست و گفت: امیرالمؤمنین این است و اشاره به معاویه کرد.
سپس گفت: اگر معاویه مرد، امیرالمؤمنین این است و اشاره به یزید کرد. پس از آن گفت: هر کس این را نپذیرد، پس این است [و اشاره به شمشیر کرد]. معاویه گفت: بنشین تو سید خطبایى».
پس از آن، داستان بیعت گرفتن معاویه را براى یزید در مکه ذکر مىکند که چگونه با زور و شمشیر و قدرت سرنیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت.(7)
بعد از آنکه شرحى از نابکارىهاى یزید- مانند مىگسارى، زنا و ترک نماز- را نقل کرده، مىگوید:
«اعمال یزید مانند: قتل حسین و محاصره خانه کعبه و رمى آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مىدهد که هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نیست تعیین یزید براى خلافت یک ضربت کارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدفها و مقاصد اسلام بود».(8)
در زمان حکومت معاویه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجیب در شکل حکومت ظاهر مىشد و معاویه آن را با ولایت عهدى یزید تکمیل کرد و همان طور که سید قطب گفت، ضربت کارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسین (ع) واجب بود که آن را جبران نماید و مرهمى به جراحاتى که بر پیکر اسلام رسیده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند که این شکل حکومت شرعى نیست و با حکومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
آن حضرت با قیام خود نظر دین را درباره حکومت یزید اعلام کرد. با سکوت یا بیعت امام (ع)، مردم بیش از پیش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مىافتادند و اسلامى باقى نمىماند.
محمد غزالى (نویسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حکومتى بنىامیه مىنویسد: «واقعیت این است که حرکت و تکانى که اسلام از ناحیه فتنههاى بنىامیه دید، به طورى شدید بود که به هر دعوت دیگر این گونه صدمه رسیده بود آن را از میان مىبرد و ارکان آن را ویران مىساخت».(9)
این بود مختصرى از زیانهاى آفت خطرناکى که به نام یزید و حکومت اموى به جان حکومت اسلامى افتاد و شکل حکومت را- که عالىترین نمایش عدالت اسلامى بود- به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قیام امام حسین (ع) در آن هنگام به فریاد اسلام نرسیده بود و انفصال آن حکومت را از زمامدارى اسلامى آشکار نساخته بود بزرگترین ننگ و عار دامن اسلام را لکه دار مىساخت و عدالت و نظام ممتاز حکومتى دین خدا پایمال و نابود مىگشت.
پی نوشت :
(1) مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58 تذکره الخواص، ص 261.
(2) بنا به نقل یعقوبى و خوارزمى یزید صریحاً به ولید نوشته بود: اگر حسین و ابن زبیر از بیعت خوددارى کنند، گردنشان را بزند و سرهایشان را به نزد او بفرستد.) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 15 مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180).
(3) سموالمعنى، ص 113 و 114 مقتل الحسین خوارزمى، ص 184 ف 9.
(4) تذکره الخواص، ص 252.
(5) تاریخ طبرى، ج 4، ص 262.
(6) سمو المعنى، ص 118.
(7) العداله الاجتماعیه فى الاسلام، ص 180 و 181.
(8) العداله الاجتماعیه فى الاسلام، ص 181.
(9) الاسلام و الاستبداد السیاسى، ص 187 و 188.
مقصود امام حسین(علیه السلام) از گفتن استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» چه بود؟ چرا امام حسین(علیه السلام) فرمودند با حاکمیت یزید دیگر باید فاتحه اسلام را خواند؟
خطرى که امام حسین (ع) از آن یاد کردند، خطر ارتجاع است. این خطر از تمام مخاطراتى که در آن روز جامعه مسلمانان را تهدید مىکرد، مهمتر و شکنندهتر بود. عفریت ارتجاع، بازگشت به عصر شرک و بت پرستى و جاهلیت، اندک اندک قیافه منحوس و مهیب خود را نشان مىداد.
زور سرنیزه بنىامیه، نقشههاى وسیع آنها را در سست کردن مبانى دینى جامعه و الغاى نظامات اسلامى و تحقیر شعائر دینى، اجرا مىکرد.
جهان اسلام- مخصوصاً مراکز حساس و شهرهایى که رجال بزرگ و شخصیتهاى اسلامى در آن ساکن بودند مثل مکه، مدینه، کوفه و بصره- در سکوت مرگبار و خفقان شدید فرورفته بود. شدت ستمگرى فرماندارانى مانند زیاد، سمره، مغیره و بىباکى آنها از کشتن انسانهاى بىگناه، جرح و ضرب و شکنجه، پروندهسازى و هتک حرمت مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأیوس ساخته بود. امویان تصمیم داشتند که معنویت اسلام و طبقات دین دار و ملتزم به آداب و شعائر دین را- که مورد احترام مردم بود- بکوبند و از میان بردارند.
علائلى مىگوید: «در نزد متفکران اسلامى ثابت است که بنىامیه، جرثومه فساد بودند و تجدید زندگى عصر جاهلیت با تمام مراسم و رنگهایش، جزو طبیعت آنها بود».(1)
سبط ابن جوزى مىگوید: «جدم در کتاب تبصره گفته است: همانا حسین به سوى آن قوم رفت، براى اینکه دید شریعت محو شده است. پس در استوار ساختن پایههاى آن کوشش کرد».(2)
اگر دست یزد در اجراى نقشههاى خائنانه بنىامیه بازگذاشته مىشد- همان طور که معاویه مىخواست- اذان و شهادت به توحید و رسالت ترک مىشد و از اسلام اسمى باقى نمىماند و اگر هم اسمى مىماند، مسماى آن طریقه بنىامیه و روش و اعمال یزید بود.
اگر خلافت یزید با عکسالعمل شدیدى در جامعه اسلام مواجه نمىگشت، او به سمت جانشینى پیغمبر (ص) پذیرفته مىشد و مملکت اسلام کانون معاصى، فحشا، قمار، شراب، رقص، غنا، سگبازى و نابکارى مىگردید زیرا جامعه از امیران و سران خود پیروى مىکنند و کارهاى آنها را سرمشق قرار مىدهند.
از این رو لازم بود براى حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش یزید، جنبش و نهضتى آغاز شود که عموم مردم، بدانند که سران سیاسى بنىامیه از برنامههاى اسلامى تبعیت نمىکنند.
علاوه بر این باید احساسات دینى مردم را بر ضد آنان بیدار ساخت تا در مخالفت با آنها، سرسختى نشان داده و نسبت به کارها و برنامههایى که مطرح مىکنند، بدبین باشند و آنها را خائن و دشمن اسلام بشناسند.
قیام سیدالشهدا (ع) براى این دو منظور لازم و واجب بود یعنى، لازم بود که هم پرده از روى کار بنىامیه بردارد و آنها را به جوامع اسلامى معرفى نماید و هم احساسات دینى مردم را علیه امویان بسیج کند و عواطف جامعه را به سوى خاندان پیغمبر و اهل بیت (ع) جلب نماید و شعائر اسلام پابرجا بماند.
شدت قساوت دشمن نیز او را از جهاد در راه خدا باز نداشت زیرا او مجاهدى بود که به امر خدا قیام کرد و برایش تفاوت نداشت که به ظاهر مغلوب باشد یا منصور؟ چون هر دو حال برایش شرافت بود: «قل هل تربصون بنا إلاإحدى الحسنیین»(3)
پس او در راه خدا و حق شهید شد و کشندگانش به لعنت خدا و تمام ملائکه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگترین درجات در نزد خدایش نائل آمد.(4)
پی نوشت :
(1) سمو المعنى، ص 28.
(2) تذکرهالخواص، ص 283.
(3) بگو درباره ما چه انتظارى دارید، جز اینکه یکى از دو خوبى) شهادت یا پیروزى (نصیب ما مىشود.) توبه، آیه 52).
(4)» مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الشهداء و الصالحین «.) ر. ک: مجله العدل، شماره 9، سال 2، ص 6.
آیا امام حسین(علیه السلام) مىدانستند شهید مىشوند؟ اگر چنین است، چرا با پاى خویش به سوى قتلگاه رفتند؟
بر اساس احادیث و روایات شیعى، امامان (ع) از علم غیب موهبتى از سوى خداوند بهرهمندند. خداوند متعال مىفرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبهأحداً إ لا من ارتضى من رسول».(1)
این آیه نشان مىدهد که علم غیب اختصاص به خداوند دارد و کسى جز خدا آن را نمىداند. اما ممکن است پیامبر با رضایت پروردگار متعال، بداند و نیز ممکن است دیگر انسانها از سوى خدا و یا به تعلیم پیامبران، از آن آگاهى یابند.
علامه طباطبایى (ره)- صاحب تفسیر المیزان- در این باره مىگوید: «سیدالشهدا (ع)- به عقیده شیعه امامیه- سومین جانشین از جانشینان پیامبر اکرم (ص) و صاحب ولایت کلیه مىباشد. علم امام (ع) به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع- طبق آنچه از ادله نقلیه و براهین عقلیه بر مىآید- دو قسم است:
قسم اول: امام (ع) در هر شرایطى- به اذن خداوندى- به حقایق جهان هستى آگاه است، اعم از آنها که تحت حس قرار دارند یا آنها که از دایره حس بیرون مىباشند مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده.
قسم دوم: علم عادى است که پیامبر (ص) و نیز امام (ع) مانند سایر افراد، در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى است و آنچه را شایسته مىبیند، انجام مىدهد».(2)
باید توجه کرد که علم قطعى امام به حوادث تغییرناپذیر، مستلزم جبر نیست همان طور که علم خداوند به افعال انسان، مستلزم جبر نیست چرا که مشیّت خداوندى به افعال اختیارى انسانى، از راه اراده و اختیار تعلق گرفته است یعنى، خداوند علم دارد که انسان با اختیار و اراده خود کدام کارها را انجام مىدهد.
درباره امام حسین (ع) نیز مىدانیم و به نقل متواتر ثابت است که رسول اکرم (ص) و امام على (ع) از شهادت سیدالشهدا (ع) خبر داده بودند و این اخبار در معتبرترین کتابهاى تاریخ و حدیث ضبط شده است. صحابه، همسران، خویشاوندان و نزدیکان پیغمبر (ص) این اخبار را بلاواسطه و یا با واسطه شنیده بودند.
همچنین وقتى امام حسین (ع) عازم هجرت از مدینه به مکه معظمه شد و هنگامى که در مکه تصمیم به سفر عراق گرفت اعیان و رجال اسلام در بیم و تشویش افتاده و سخت نگران شدند.
هم به ملاحظه اینکه به طور یقین مىدانستند بر طبق اخبار پیغمبر (ص) شهادت در انتظار حسین (ع) است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استیلاى بنىامیه بر جهان اسلام و رعب و هراسى که از ظلم و ستمشان در دلها افتاده و خفقانى که قلوب مسلمین را فرا گرفته بود از اینکه بتوان با حکومت ستمکار بنىامیه به مبارزه برخاست، مأیوس و ناامید بودند و هم با امتحاناتى که مردم کوفه در عصر حضرت امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) داده بودند، روشن بود که امام حسین (ع) به سوى مرگ و شهادت سفر مىکند و احتمال اینکه جریان به طور دیگر خاتمه یابد، بسیار ضعیف بود.
امام حسین (ع) به طور مکرر از قتل خود خبر مىداد اما از خلع یزید و تصرف ممالک اسلامى و تشکیل حکومت به کسى خبر نداد هر چند همه را موظف و مکلف مىدانست که با آن حضرت همکارى کنند و از بیعت با یزید و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب برپا نمایند. البته آن حضرت مىدانست که چنین قیامى برپا نخواهد شد و خودش با جمعى قلیل باید قیام کنند و کشته شوند. از این رو شهادت خود را به مردم اعلام مىکرد. گاهى در پاسخ کسانى که از آن حضرت مىخواستند سفر نکند و به عراق نرود مىفرمود: «من رسول خدا را در خواب دیدم و در آن خواب به کارى مأمور شدم که اگر آن کار را انجام دهم سزاوارتر است».(3)
در کشف الغمه از حضرت زین العابدین نقل شده که فرمود: «به هر منزل فرود آمدیم و بار بستیم، پدرم از شهادت یحیى بن زکریا سخن مىگفت و از آن جمله روزى فرمود: از خوارى دنیا نزد بارىتعالى این است که سر مطهر یحیى را بریدند و به هدیه نزد زن زانیهاى از بنىاسرائیل بردند».(4)
بنابر آنچه گفته شد مدارک و مصادر معتبر تاریخى دلالت دارند که امام حسین (ع) از شهادت خود و به دست نیامدن پیروزى نظامى، علم و آگاهى داشت و قیام آن حضرت، اعلان بطلان حکومت یزید، احیاى دین، رفع شبهات و انحرافات فکرى و نجات اسلام از ضربات کشنده حکومت یزید بود. هنر امام حسین (ع) در این بود که «حقانیت» خود را با پاسخ به دعوت کوفیان، با تدبیر و «عقلانیت» پیش برد به گونهاى که بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلومیت» آمیخته کرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاریخ باقى بماند و قابل محو شدن و کم رنگ شدن نباشد. لذا این رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند (5)0
پی نوشت :
(1)» داناى نهان است و کسى را بر غیب خود آگاه نمىکند جز پیامبرى که از او خشنود باشد «، جن (72)، آیه 26.
(2) ربانى خلخالى، على، چهره درخشان حسین بن على) ع (، ص 134- 140.
(3) تاریخ طبرى، ج 4، ص 292 الحسن و الحسین سبطا رسولالله، ص 91 و 92.
(4) قمقام، ص 359 نظم در رالمسمطین، ص 215.
(5) براى آگاهى بیشتر ر. ک:
الف. مقتل خوارزمى، ف 8، ص 160 و ف 9، ص 187 و ف 10، ص 218 و ص 191 و 192 ب. طبرى، ج 4، ص 31 پ. کامل، ج 3، ص 278 ت. قمقام زخار، ص 333 ث. قمقام، ص 263 و 264 ج. ترجمه تاریخ ابن اعثم، ص 346.
چرا امام حسین(علیه السلام) با اینکه مىدانستند به شهادت مىرسند، خانواده خود را به همراه بردند؟ جایگاه و نقش زنان در انقلاب عاشورایى حسین(علیه السلام) چه بود؟
نهضت امام حسین (ع) دو چهره داشت و بر اساس هر یک از آنها، یک تقسیم کار صورت گرفت: یکى فداکارى و جانبازى و «شهادت» و دیگرى «ابلاغ پیام». البته ابلاغ پیام جز با فداکارىها و زحمات طاقتفرسا ممکن نبود. جایگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظیفه دوم، تبلور یافت. گرچه زنان در تربیت رزمندگان، تهییج آنان و سایر اقدامات پشتیبانى نقش ایفاء کردند اما وظیفه اصلى آنان، «پیامرسانى» بود.
براى بحث راجع به نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان کرد. یکى اینکه طبق روایات، تمام کارهاى سیدالشهدا (ع) روى حساب بوده است و علت اینکه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به سوى کوفه برد، این بود که به واسطه الهامى که از عالم معنا به اباعبدالله (ع) شد و پیامبر (ص) در عالم رؤیا به ایشان فرمود: «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا»(1) حضرت فهمید که اسارت اینها مورد رضاى حق است یعنى، حضرت مصلحت تشخیص داد که اهل بیت خود را همراه ببرد. در حقیقت امام (ع) با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.
مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاریخ است، هیچ کس منکر نقش زن در طول تاریخ نیست و لااقل نقش غیرمستقیم زن را همه قبول دارند بدین صورت که زن، مرد را مىسازد و مرد تاریخ را و نقشى که زن در ساختن مرد دارد، بیشتر از نقشى است که مرد در ساختن تاریخ دارد. به طور کلى، زنان، از نظر نقش داشتن یا نداشتن در طول تاریخ، به سه دسته تقسیم مىشوند:
الف. زنانى که مثل شىء گرانبها، اما بدون نقش بودند مثل بسیارى که زن براى آنها یک شىء- نه شخص- گرانبها بوده که باید در حریم خود محفوظ بماند و به دلیل همان گرانبهایىاش بر مرد اثر مىگذاشت. مىتوان گفت: سازنده چنین جوامعى تنها جنس مذکر بوده است.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شىء بودن خارج شده، وارد اجتماع مىشود اما حریم خود را گم مىکند و چون در همه جا حضور مىیابد، ارزش خود را از دست مىدهد و بىارزش مىشود زن در این جوامع «شخص» است اما شخصى بىارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى- از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و- به او شخصیت مىدهند و از شىء بودن خارجش مىسازند ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مىبرند. از طبیعت زن این است که براى مرد گرانبها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مىشود. سازنده این جوامع گرچه مذکر- مؤنث است، اما زن، کالاى ارزان است بدون اینکه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یک زن را داشته باشد
ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و کمالات انسانى،- مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى- را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن کریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است مثلًا حوا را در کنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مىخواهد که به آن درخت نزدیک نشوند.(2) ساره نیز مانند ابراهیم خلیل (ع) فرشتهها را مىبیند و با آنان صحبت مىکند. مریم (س) از خداوند رزق و روزىهایى مىگیرد که زکریا در تعجب فرو مىرود و فاطمه زهرا (س) کوثر (خیرکثیر) خوانده مىشود.
در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا (س) است. او که خوشحال مىشود تنها کارهاى داخل منزل از سوى پیامبر (ص) به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبهاى مىخواند که امثال بوعلى نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمىباشند. اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مىخواند یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مىدهد که یک زن چقدر مىتواند مؤثر در جامعه باشد.
با این دو مقدمه باید گفت: که تاریخ کربلا، یک تاریخ مذکر- مؤنث است یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند ولى هر یک در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود.
نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب (س) از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مىکند و تمام کارها
از این پس به او واگذار مىشود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مىکند که دوست و دشمن به گریه در مىآیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین (ع) را برپا مىکند. از امام سجاد (ع) و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مىکند و در مقابل دروازه کوفه با خطبه خود، شجاعت على (ع) و حیاى فاطمه (س) را در هم مىآمیزد و خطابههاى عالى علوى را به یاد مردم مىآورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، متنبه مىسازد. این است زنى که اسلام مىخواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.(3)
با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین (ع) در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است
1. زنان و کودکان توانایى تبلیغ و پیامرسانى را دارند.
2. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند زیرا باید حریم آنان را حفظ کنند و در صورت آسیبرسانى به زنان و کودکان، عواطف همگان جریحهدار مىشود و نزد افکار عمومى در طول تاریخ محکوم خواهند شد. چنان که در واقعه کربلا دشمنان حتى نزد خانوادههاى خود، سرافکنده شدند.
دیگر آنکه از نگاه عرفانى، امام حسین (ع) تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه کاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد که نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجهاى برسند که همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نکته قابل ذکر است:
یک. پیامرسانى
تکلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست بلکه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى کنند و از حکومتهاى فساد و مسؤولان نالایق، انتقاد نمایند و در صحنههاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسیرى که حضرت زهرا (س) در حمایت از امام معصوم (ع) و افشاگرى علیه رویههاى ناسالم زمامداران داشت زنان به خصوص حضرت زینب (س) نیز در نهضت کربلا دوشادوش امام حسین (ع) مشارکت داشتند.
هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پیام» تشکیل مىگردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پیام» نیز، رساندن و ابلاغ خواستههاى انقلاب و بیان آرمانها و اهداف آن است.
با بررسى قیام مقدس امام حسین (ع)، این دو بخش کاملًا در آن به چشم مىخورد زیرا انقلاب امام حسین (ع) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچمدارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچمدارى امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنهدارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهلبیت (ع)- به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود- بىشک اگر بازماندگان امام حسین (ع) به افشاگرى و بیدارسازى نمىپرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مىدادند همچنان که برخى در تهمتى درباره امام حسن (ع) گفتند: «بر اثر ذاتالریه و سل از دنیا رفت».
اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا (ع) در دوران اسارت- که کینهتوزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود- اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مىشود.
دو. خنثىسازى تبلیغات بنىامیه
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمانروایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر (ص) را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مىدانستند و نه اسلام را دستکم آنگونه که در مدینه رواج داشت، مىشناختند البته 113 تن از صحابه پیامبر اکرم (ص) یا در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سکونت گزیده
بودند ولى بررسى زندگىنامه این افراد نیز روشن مىکند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر گرامى اسلام (ص) را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند.
گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین (ع) تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مىبردند.
اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند که گوشهنشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمىدانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مىراندند و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخهاى بزرگ و تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین کسانى بودند که مىپنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است.(4)
معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونهاى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بىچون و چرا تسلیم شوند.(5) معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مىکند، بىهیچ اعتراضى بپذیرند.
حکومت پلید بنىامیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنىامیه را خویشان رسول خدا و نزدیکترین افراد به او معرفى کرده به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا زمان قتل مروان آخرین (خلیفه اموى)، نمىدانستیم که رسول خدا (ص) جز بنىامیه خویشاوندى داشت که از او ارث ببرند، تا آنکه شما امیر شدید.(6)
بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مىخوانیم: به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زینالعابدین (ع) ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت سپس با تلاوت آیاتى مانند:
«إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً».(7) فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند بلکه فرزندان پیامبر هستند و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.(8)
بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین (ع) و خطبهها و روشنگرىهاى امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س)، تحریفات چندین دهه بنىامیه- حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان- خنثى شد.
سه. افشاى چهره ظالمان
بعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین (ع)، نشان دادن چهره سفّاک، بىرحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیامآوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناحها، گروهها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلومنمایى مىکنند چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنانکه مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه کربلا، نه مظلومنمایى بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالىترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند به گونهاى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مىرسد.
خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم ولى با قساوتبارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لبهاى تشنه در کنار شط فرات جان داد دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد خیمههاى آنان به آتش کشیده
شد و این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید کمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر (ع) است که آن شمشیرزدنها و خونهاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد (ع) در شام همین که خواست دستگاه بنىامیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین (ع) را به نحو مثله و قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرندهاى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد.
اینجا اگر امام سجاد (ع) مىفرمود: «پدرم را شهید کردند»، در چشم مردم شام- که شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند- خیلى مهم نبود زیرا مىگفتند: «در جنگ، افرادى کشته مىشوند و یکى از آنان امام حسین بوده است».
امام سجاد (ع) فرمود: بر فرض قصد کشتن دارید اما چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمههاى او حمله کردید؟ چرا کودک او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و یک جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت.
نکته پایانى آنکه، یزید مىخواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهلبیت، همه حرکتها را در نطفه خفه کند به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین (ع) و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هستههاى ظلمستیزى را براى خونخواهى امام حسین (ع) و از بین بردن بنىامیه در نقاط مختلف سرزمینهاى اسلامى به وجود آورد.
پی نوشت :
(1) بحارالانوار، ج 44، ص 364.
(2) درباره این فکر غلط مسیحیت که آدم) مرد (اصالت دارد و حوا) زن (تبعیّت، و مبارزه قرآن با این تفکر، استاد مطهرى مفصل بحث کرده است. ر. ک: حماسه حسینى، ج 1، صص 406- 404.
(3) حماسه حسینى، ج 1، صص 397- 411 و ج 2، صص 236- 231.
(4) شهیدى، سید جعفر، قیام امام حسین) ع (، ص 185.
(5) آیتى، محمد ابراهیم، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
(6) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
(7) احزاب (33): آیه 33» بىشک خداوند مىخواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنى «.
(8) اخطب خوارزمى، مقتل الحسین) ع (، ج 2، ص 61 اللهوف، ص 74.
منابع:
1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان کربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباسعزیزى
7. شرع و شادى، ابوالفضلطریقهدار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها