وقف و انگیزه ‏های آن

وقف و انگیزه ‏های آن

نویسنده: علیرضا فیاض
وقف، یکی از مسائل اجتماعی است و از روزگاران دوردست که بشر به طور اجتماعی، زندگی خود را آغاز کرد، شروع شده و تا انسان خردمند و جامعه‌ی مآل‌اندیشی در پهنه‌ی گیتی وجود داشته باشد همچنان ادامه خواهد یافت. بنابراین، وقف، مبنای عقلائی دارد و بر پایه‌ی بنای عقلا و ویژگیهای آن و نیاز عاقلان پی‌ریزی شده، و با نگاه به همان پایه و اساس باید درباره‌ی آن سخن گفت.
وقف از تشریعات و مخترعات شرع انور نیست که بخواهیم ماهیت، کیفیت، شرائط، حدود و قیود آن را از شرع بگیریم، گو اینکه شرع مقدس نیز در بنائات عقلا و از جمله وقف، نظارت و مراقبت داشته، و درباره‌ی آن، اهمیت آن، شرائط آن، حدود آن و فضیلت و ثواب آن، اوامر و دستورهایی صادر فرموده است؛ ولی چنانچه گفته شد همه‌ی آنها اشاره‌ای است به بنای عقلا، تأییدی است از کارهای خیر خردمندان، ارشادی است به سوی آنچه عاقلان مآل‌اندیش در جامعه‌ی خود انجام می‌دهند و راهنمایی است بری آنان که مبادا در وقف کردنها از جاده‌ی صواب منحرف گردند.
در قرآن کریم، آیه‌ای درباره‌ی وقف به طور خاص، وجود ندارد؛ ولی درباره‌ی نیکوکاری و کمک به همنوع و معاونت در کارهای بر و خیر، مصالح عمومی و امور عام‌المنفعه توصیه‌ها شده است، و همه‌ی آنها اوامر ارشادی هستند.
وقف را به صدقه‌ی جاریه، یا حبس کردن عین (یعنی مال و ملک) و تسبیل و اطلاق منفعت تعریف کرده‌اند. حبس عین به این معنی که دیگر نتوان آن را معامله کرد و در معرض نقل و انتقال درآورد، و تسبیل یا اطلاق منفعت یعنی در راه خدا قرار دادن و رها کردن منافع آن، و به عبارت دیگر عوائد و بهره‌ی آن را فی سبیل الله و صدقه‌ی جاریه و مستمر قرار دادن است.
آیا وقف، عقد است، یا ایقاع، یا مرکب از هر دو؟ فقها بر سه قول هستند، و چه بهتر که برای پاسخگویی به این پرسش به عرف عقلا رجوع کنند. آن سه قول به شرح زیر گفته شده‌اند :
1 – عقد است به طور مطلق با این تفاوت که در وقف خاص، واقف وقف می‌کند و موقوف علیه قبول می‌کند؛ ولی در وقف عام، حاکم قبول می‌کند.
2 – ایقاع است به طور مطلق، و نیازی به قبول ندارد.
3 – عقد است در وقف خاص، و ایقاع است در وقف عام.
مشهور فقها وقف را از عقود می‌شناسد و شاید عرف عقلا آن را ایقاع می‌داند، و نیازی نمی‌بیند که موقوف علیه یا موقوف علیهم آن را بپذیرند. تا وقتی که وقف شده، به موقوف علیه تحویل داده نشده می‌توان آن را به هم زد.
در کتاب مبادی فقه و اصول از نگارنده آمده است : باید بدانیم که قبض، در وقف شرط لازم آن است نه شرط صحت، و معنی
قبض، آن است که واقف، عین موقوفه را در اختیار موقوف علیه (علیهم) قرار دهد، و در این صورت وقف، لازم است؛ ولی بدون قبض جایز است؛ یعنی واقف هر زمان بخواهد می‌تواند آن را به خود برگرداند.
آیا تابیه در وقف شرط است، یا وقف موقت نیز صحیح می‌باشد، میان فقها اختلاف است و عرف عقلا می‌تواند پاسخ آنان را بدهد.
صاحب جواهر بر ابدیت و دوام آن ادعای اجماع کرده است؛ ولی گروهی دیگر لزوم ابدیت وقف را مورد مناقشه قرار داده‌اند و وقت موقت و منقطع را نیز جایز دانسته‌اند؛ از جمله می‌توان از فقیه بزرگ سید محمد کاظم یزدی نام برد که در عروهالوثقی وقف منقطع را نیز درست می‌دانند.
وقف منقطع بر دو قسم است : یکی اینکه واقف، عین موقوفه را برای دیگری یا دیگران وقف کند و مشخص کند که آنان چه کسانی هستند؛ مثلا وقف کند برای اولاد بلافصل خود و در این صورت هرگاه آن اشخاص از میان رفتند آن موقوفه به ملک مالک برمی‌گردد یا به ورثه‌ی مالک واقف می‌رسد. قسم دوم آن است که واقف، وقف را موقت به زمانی معین مثلا صد سال کند. صاحب عروهالوثقی برای اثبات نظر خود به عموم حدیث شریف : «الاوقاف علی حسب ما یقفها اهلها» یا «الوقف علی حسب ما یقفه اهله» تمسک کرده است و گوید : اگر واقف، آن را ابدی وقف کرد ابدی می‌شود و اگر موقت وقف کرد، موقت می‌گردد. صاحب حدائق از شهید ثانی در مسالک نقل می‌کند که شرط ابدیت وقف، مشکوک و مورد اختلاف است.
اینکه در تعریف وقف، تحبیس عین یا اصل، و تسبیل منفعت یا ثمره به کار گرفته شده، به جهت روایاتی است که از پیغمبر اکرم – صلوات الله علیه و آله – نقل شده است؛ مثلا در یک حدیث نبوی آمده است : حبس الاصل و سبل المنفعه، و در نبوی دیگر آمده است : حبس الاصل و سبل الثمره… (جواهرالکلام، ج 4-3/82)
و در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمود : هنگامی که کسی بمیرد، پرونده‌ی اعمال او بسته می‌شود، مگر در مورد سه چیز (که همچنان آثار و ثواب کارهای او تا زمانهای دور ادامه می‌یابد، و به صاحبش عائد می‌گردد)؛ یکی از آن سه، صدقه‌ی جاریه (یعنی وقف) است، و دو دیگر علم او که دیگران از آن بهره‌مند می‌شوند، و سه دیگر فرزند شایسته‌ای که برای او دعا می‌کند.(شرح لمعه 163/3).
به طوری که ملاحظه شد، در این روایت، وقف را «صدقه‌ی جاریه» نامیده‌اند، و مراد این است که کار خیری است که مدتها استمرار پیدا می‌کند، و مردم از آن بهره‌مند می‌گردند و تا هر زمان باقی باشد ثوابش به واقف، خواهد رسید.
شاید به سبب همین روایات است که گروهی از فقها وقف را چون صدقه و عطیه دانسته و آن را از امور عبادی توصیف کرده‌اند؛ چنان که شیخ طوسی در کتاب نهایه و سلار در کتاب مراسم آن را در زمره‌ی عبادات قلمداد کرده‌اند، و سلار گوید : وقف و صدقه یک چیز است، و شهید اول در دروس آن را صدقه‌ی جاریه معنی و تعریف کرده است.
صاحب جواهر فرماید : هیچ یک از تعاریف وقف ناظر به ماهیت وقف نیست، و تعریف حقیقی محسوب نمی‌شود، و طرد و عکس ندارد؛ بلکه، به اصطلاح شرح دادن لفظ وقف است و برای آن است که اجمالا آن را از چیزهای دیگر تمییز دهیم (جواهر 4-3/28).
گروه بسیاری از فقها وقف را عبادت نمی‌دانند؛ اگر چه هرگاه با قصد قربت همراه باشد، ثواب عبادت را نیز خواهد داشت که عاید واقف خواهد گردید. شهید ثانی گوید : اینکه وقف، عبادت نباشد و به قصد قربت نیاز نداشته باشد، از قول دیگر که آنرا عبادی می‌داند صحیح‌تر است؛ زیرا دلیل شایسته‌ای بر اعتبار داشتن قصد قربت در وقف وجود ندارد (شرح لمعه 165/3).

انگیزه‌ی وقف
وقف کردن – چنان که اشاره شد – از کارهای پسندیده و نیکوئی است که از دیرباز و خیلی پیش از ظهور اسلام در جوامع بشری و عرف عقلا متداول بوده و نمونه‌های بسیاری از آن را در کتب تواریخ و جامعه‌شناسی و غیره می‌توان مطالعه کرد. آنچه از مطالعه‌ی این مسأله‌ی اجتماعی در زمانهای دور و نزدیک به دست می‌آید این است که این سیره‌ی محموده همه جا برای خاطر انگیزه‌ی دینی نبوده؛ بلکه در مواردی نیز انگیزه‌های دیگری را می‌توان دید که مردم را به سوی وقف کردن برانگیخته است.
در تاریخ پیشینیان، بسیاری از کسان را نام برده‌اند که احیانا دین و مبانی مذهبی را باور نداشته‌اند و در عین حال سرمایه‌های فراوان و املاک بزرگی را برای مصالح عمومی و امور عام‌المنفعه اختصاص داده و وقف کرده‌اند.
آقای محمدتقی سالک در شماره‌ی دوم همین مجله‌ی میراث جاویدان، ص 41 در مقاله‌ای زیر عنوان «سخنی درباره‌ی وقف» با استفاده از کتابهای ایران در زمان ساسانیان، و تاریخ زندگانی روستائیان و غیره درباره‌ی وقفهای جوامع پیش از اسلام مطالب مفیدی ذکر کرده، از جمله می‌نویسد :
«سنت وقف ویژه کشورهای اسلامی و شرقی نیست. در کشورهای غربی و حتی در نقاط دور افتاده‌ی جزایر استرالیا و آفریقا و در میان سرخ‌پوستان آمریکای جنوبی نیز این سنت وجود داشته و این اقوام برای معابد و پرستشگاها و کلیساها و صومعه‌ها و دیرهایشان موقوفه‌هایی اختصاص داده‌اند؛ بویژه در مصر باستان و یونان و چین و هند و ژاپن و روم و بابل و فلسطین قبل از اسلام نیز موقوفاتی وجود داشته است…»
فقهای بزرگ ما نیز در آثار خود درباره‌ی وقف کردن پیشینیان سخن گفته‌اند : مثلا صاحب جواهر گوید : زردشتیان بر آتشکده‌های خود وقف می‌کنند (جواهرالکلام 31/28) و در جای دیگری گوید :
اگر یهود و نصاری بر کنشت و کلیسا وقف کنند، یا برای تورات و انجیل، جایز است؛ بی‌آنکه فقیهی در آن اختلاف داشته باشد. (همان کتاب 36/28).
شارع مقدس این امر عرفی و اجتماعی را تأیید کرده و ضمن امضای خود نظرهای ارشادی و امر و نهی ارشادی ارائه فرموده است.
با توجه به این واقعیات در امر اوقاف می‌توان نتیجه گرفت که قطع نظر از جنبه‌های الهی و عبادی، انگیزه‌های دیگری نیز انسان را به سوی وقف کردن برمی‌انگیزاند، و ما در این فرصت به برخی از آنها اشاره‌هایی گذرا خواهیم داشت.
حب نفس و خودخواهی که در نهاد هر انسانی نهاده شده است، خود انگیزه‌ی نیرومندی است که شخص را به سوی بسیاری از کارهای اجتماعی و عام‌المنفعه از قبیل وقف و حبس وهبه و هدیه و غیره و حتی اکتشاف و اختراع می‌کشاند. انسان خود را دوست دارد و به زندگی خود سخت علاقه‌مند است، و مال و منال خود را نیز دوست دارد و از اینکه روزی دست زورمند اجل گلویش را خواهد فشرد، و مرگ را بر او تحمیل خواهد کرد سخت نگران و پریشان است، بنابراین پیش خود فکر می‌کند و می‌گوید : حال که زندگی من در فرداهای نزدیک و دور به پایان می‌رسد، باید کاری کرد که نام من و خواسته و مال من به صورتی
دیگر برای من باقی بماند، که اگر خودم دیگر در میان جامعه نیستم – دست کم – نام و نشان من در جامعه مطرح باشد تا فراموش نشوم و یادم در خاطره‌ها نقش بندد. گروهی از مردم خردمند برای رسیدن به این هدف به سوی وقف روی می‌آوردند.
بعضی از مردم که مآل‌اندیش نیستند ممکن است نه وصیت کنند، نه وقف، و نه به هر صورت دیگر برای اموال خود پس از مرگ سرنوشتی را رقم زنند. اینان هم در زندگی برای خود منطقی دارند، و چه منطق سخیفی ! در زمان طاغوت، یکی از دوستان – که خدایش بیامرزد – را دیدیم که دارای ضیاع و عقار بسیار و اندوخته‌های بی‌شمار بود، او تا پایان عمر مجرد ماند و زن نگرفت و از زندگی لذتی نبرد و بهره‌ای نگرفت. از قضا به بیماری سختی گرفتار آمد که برای درمانش به خارج بردند. در بیمارستان آنجا حالش به وخامت گرایید. برادران که میانه‌ی خوبی هم با او نداشتند بالای سرش رفتند و هر چه از وی خواستند وصیت یا وقف کند نپذیرفت، و هر چه اصرار کردند او در انکار خود پا فشرد، و آخرین سخنش این بود :
دیگی که برای من نجوشد
بگذار برای سگ بجوشد
دولتیان، هشتاد درصد اموالش را بردند و بیست درصد مانده را به برادران سپردند. و بدین جهت است که انسان عاقبت‌اندیش برای آنکه خودش و دارایی‌هایش به چنین سرنوشت شومی دچار نشود، هیچ راه دیگری در برابر خود نمی‌بیند جز آنکه لااقل در بخش آخر عمر خود آن اموال را به سوی کارهای خیر و عام‌المنفعه سوق دهد، و ملکیت خود و هر کس دیگر را از آن سلب کند، یا اگر احیانا اهل و خاندان خود را شایسته می‌داند، ولی آنان را مدیر و مدبر نمی‌شناسد و می‌ترسد که آنان در زمانی کوتاه از سر کم‌خردی، و بی‌کفایتی آن سرمایه‌ها را نابود کنند، بخش عظیمی از اموال خود را وقف می‌کند و منافع آن را به ورثه و غیرورثه اختصاص می‌دهد.
او هم برای خود منطقی دارد و می‌داند که انسان در این رهگذر بر چند صنف دسته‌بندی می‌شود : هر انسانی، یا همسر و فرزندانی دارد، یا ندارد، و آن که دارد، یا آنان افرادی صالح و خلف و نیکوکار و دیندار هستند، یا نیستند، و گاه انسانی ممکن است سترون و عقیم باشد و از داشتن فرزند محروم بماند. شما بهترین نوع از زندگی این انسان را به بررسی بگیرید تا حسابها روشن شوند؛ فرض کنید شخص ثروتمندی زن و فرزندان شایسته و خداشناس داشته باشد، ما بسیاری از قبیل او را دیده‌ایم که وقتی مردند، رفته رفته فراموش شدند، بسیاری از بازماندگان خوب را دیده‌ایم که با مرور زمان، عزیز از دست رفته را از یاد می‌برند و به تدریج مهر و محبت او را از دل برون می‌افکنند و هر یک به راه خود می‌روند و به رتق و فتق گرفتاریهای زندگی خود سرگرم می‌شوند. ورثه، با گذشت زمان دیگر هیچ یادی از ولی نعمت عزیز خود نمی‌کنند و به او که به آنان زندگی و زندگانی بخشیده است پشت می‌نمایند و پشت پا می‌زنند. اگر خوبانشان چنین باشند، دیگر چه انتظاری از بدان و ناخلافان داشت؛ ورثه‌ای دغلکار و بی بند و بار که در همان روز مرگ پدر جشن برپا می‌کنند و به رقص و پایکوبی و عیش و نوش سرگرم می‌شوند و اموال بادآورده را در راههای فساد و حرام و هرزگی و ولنگاری و ولخرجی به باد فنا می‌دهند، و به جای آنکه نام و شرف و آبروی میراث گذار خود را نگهدارند، آن چنان مایه‌ی رسوایی و ننگ برای او و خودشان می‌شوند که زبان از شرح آن عاجز است. آثار شوم و فضیحت بار اعمال بی‌رویه‌ی آنان خواهی نخواهی گریبان مورث ظاهرالصلاح آنان را می‌فشارد، و زمینه‌های لعن و نفرین جامعه را به کسی که آنان را پس انداخته است فراهم می‌آورد.
وای بر حال کسی که برای خود و اموال خود این سرنوشت غم‌انگیز و دردناک را رقم زده است ! انسانهای عاقبت‌اندیش هرگز خود را در چنین دامهای خطرناکی گرفتار نخواهند ساخت.
و به هر حال اگر در میان انسان‌ها کسی پیدا شود که سترون باشد یا مجرد و از قبل برای جریان صحیح اموال خود پس از مرگ نقشه‌ی عاقلانه‌ای طرح نکند که دیگر هیچ، خسر الدنیا و الآخره است و ذلک هو الخسران المبین ! اموال او به غارت می‌رود و جز وزر و وبال، هیچ نفعی عاید او نخواهد گردید.
این صحنه‌ها که بسیار اتفاق افتاده و می‌افتد، انگیزه‌ی عقلائی خوبی است برای آنان که اهل فکر و بیدار و هشیار هستند که تا دیر نشده و کار از کار نگذشته است برای خود و خواسته‌ی خود فکری کنند.
و این اندکی است و گوشه‌ای از مسائل و انگیزه‌هایی که انسان را به سوی وقف کردن اموال خود در راه مصالح عمومی، کمک به بی‌نوایان و دستگیری از بیچارگان و واماندگان می‌کشاند.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید