نویسنده:سیدحسن اسلامى
3. آیات عبس:
عَبَسَ وَتَوَلَّى أَن جَاءهُ الاَْعْمَى وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکْرَى اَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى وَمَا عَلَیْکَ أَلاّ یَزَّکَّى وَأَمَّا مَن جَاءکَ یَسْعَى وَهُوَ یَخْشَى فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّى.
روى ترش کرد و رخ بگردانید، که آن نابینا نزد وى آمد. و تو چه دانى، بسا او پاکیزگى یابد، یا در یاد گیرد و آن یادکرد، او را سود مى رساند. اما آن که بى نیازى نشان مى دهد، تو به او مى پردازى؟ و بر تو الزامى نیست و اما آن که شتابان نزد تو آمد، در حالى که (از خدا) مى هراسد، تو از او روى به دیگرى مى پردازى (عبس: 1ـ10، ترجمه موسوى گرمارودى، ص585).
در این آیات مکى، داستان مردى نابینا، نیک دل و صافى ضمیر آمده است که براى تعلیم نزد حضرت رسول آمد. در آن هنگام حضرت مشغول گفتوگوى مهمى با برخى از مشرکان در جهت دعوت آنان به اسلام بود. در این میان، کسى از حضور آن نابینا رنجید و روى ترش کرد و رفتارى از خود نشان داد که خداى را خوش نیامد. آن گاه آیات فوق نازل شد و شخص ترش روى، سخت نکوهش شد. آن شخص که بود؟ اگر پیامبر بود که این رفتارش با عصمت وى سازگارى ندارد. اگر شخص دیگرى بود، چرا آیات حضرت را مخاطب ساخته است؟
در این آیات، نامى از آن شخصى که چنین رفتارى از او سرزده، به میان نیامده است; اما مفسران طبق مشرب هاى مختلف خود کوشیده اند آن شخص را شناسایى کنند. برخى گفته اند که این شخص مجهول است (مغنیه، التفسیر الکاشف، ج7، 515). از نظر این گروه اساساً این شخص، چه بسا فرد مشخصى نباشد و نتوان او را از نظر تاریخى بازشناخت. طبق این نظر، شخص عابِس (چهره در هم کشنده)، چندان مورد توجه قرآن نیست، بلکه مهم آن درس تربیتى و اخلاقى اى است که خداوند خواسته به دست دهد. نمونه هایى از آیات قرآن مى تواند مؤید این نظرگاه باشد (قیامت: 31ـ35). این نظر در میان مفسران چندان مقبولیت ندارد و آنان بر این باورند که شخص یادشده در آیات واقعیتى تاریخى دارد و قابل بازشناسى است. با این حال، کسانى که بر این نظرند، درباره وى اختلاف دارند که کیست و عمدتاً دو دیدگاه در این باره وجود دارد:
یک، برخى از مفسران بر این نظرند که آن شخص، حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. طبق این نظر، روزى پیامبر اکرم در مکه با گروهى از بزرگان قریش که همچنان بر شرک خود پاى مى فشردند، سخن مى گفت و آنان را به پذیرش اسلام ترغیب مى نمود. در جمع مشرکان، کسانى مانند عُتبه و شیبه از پسران ربیعه، ابوجهل، عباس بن عبدالمطلب، امیه بن خلف و ولید بن مغیره نیز حضور داشتند (زمخشرى، الکشاف، ج4، ص217). حضرت سخت به ایمان آوردن آنان امید بسته بود و بر این نظر بود که با این کار، راه دعوت، هموار و بسیارى از موانع، از سر راه برداشته مى شود. در این حال، یکى از مؤمنان و شیفتگان اسلام که نابینا بود، شتابان خود را به آن جمع رساند و بى توجه به موقعیت، یا بى خبر از آن، از حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواست تا به او برخى از احکام دین را بیاموزد. حضرت به دلیل آن که در حال گفتوگو با میهمانان خود بود، توجهى به او ننمود; لیکن وى پى درپى خواسته خود را بر پیامبر مطرح مى کرد و مى گفت: یا رسول الله، علمنى مما علمک الله. حضرت بر اثر اصرارهاى نابجاى او رنجید و چهره اش در هم رفت و آثار کراهت در آن پدیدار شد. در این هنگام، آیات بالا نازل شد و حضرت به دلیل آن که به جاى پاسخ به آن نابینا، توجه خود را مصروف مشرکان قریش کرده بود، مورد عتاب خداوند واقع شد.
این خلاصه داستانى است که در این باره وجود دارد. البته برخى از تفاسیر بر این مقدار، بازهم افزوده اند، مانند ابوبکر عتیق نیشابورى (سورآبادى، تفسیر، ج4، ص2766). شوکانى نیز در شأن نزول این آیات، روایتى دال بر نابینایى حضرت پس از این واقعه به دست مى دهد و از ابن کثیر نقل مى کند که این حدیث غریب است و سند آن جاى سخن دارد (شوکانى، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایه و الدرایه من علم التفسیر، ج5، ص386). همچنین در برخى از نقل ها آمده است که ابن ام مکتوم عصاکشى داشت که بى توجه به دستور حضرت رسول اکرم مبنى بر عدم ورود به جلسه گفتوگو، او را به سمت حضرت هدایت مى کرد. اما خواجه عبدالله انصارى بر این نظر است که ابن ام مکتوم عصاکشى نداشت و هنگام آمدن سکندرى مى خورد و رسول را مى جست و حضرت ناراحت شد و… (انصارى، کشف الاسرار و عده الابرار، ج10، ص381)
طبق این تفسیر، پیامبر اکرم پس از این واقعه آن نابینا را سخت محترم مى داشت و دو بار در غیاب خود و هنگامى که عازم جنگ شده بود، او را جانشین خود در مدینه ساخت و هر گاه وى را مى دید، مى فرمود: مرحباً بمن عاتبنى فیه ربى (زمخشرى، الکشاف، ج4، ص217 و تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص590). این سخن آخر با تفصیل بیشترى نیز نقل شده است (طبرسى، مجمع البیان، ج9، ص664). درباره نام و نسب دقیق وى میان مفسران اختلاف نظر فراوانى وجود دارد (زمخشرى، الکشاف، ج4، ص217 و بروسوى، تفسیر روح البیان، ج10، ص330).
جلال الدین رومى همین واقعه را پذیرفته و آن را این گونه گزارش کرده است:
چون دوایت مى فزاید درد، پس *** قصه با طالب بگو، بر خوان عبس
چون که اعمى طالب حق آمدست *** بهر فقر، او را نشاید سینه خست
تو حریصى بر رشاد مهتران *** تا بیاموزند عام از سروران…
زین سبب تو از ضریر مهتدى *** رو بگردانیدى و تنگ آمدى
(بلخى، مثنوى، ج2، 95)
این تفسیر، مورد قبول عمده مفسران مسلمان است، تا جایى که فخر رازى در این باره ادعاى اجماع کرده است (رازى، التفسیر الکبیر، ج31ـ32، ص56). شوکانى (فتح القدیر، ج5، ص382)، قرطبى (الانصارى، الجامع لاحکام القرآن، ج19، ص209) و طالقانى (پرتوى از قرآن، ج1، ص124) هر یک به شیوه اى به این اجماع اشاره مى کنند. این وحدت نظر در میان اهل سنت تقریباً قطعى است و تا کنون نگارنده در جایى خلاف آن را نیافته است. (مقاتل بن سلیمان، تفسیر، ج4، ص590) به صراحت از شخص رسول اکرم نام مى برد. طبرى، نُه روایت بدین مضمون نقل مى کند که حضرت رسول مورد عتاب واقع شد و زان پس همواره ابن ام مکتوم را گرامى مى داشت (طبرى، جامع البیان عن تأویل آى القرآن، ج15، ص65ـ66). عبد الرزاق بن همام (عبد الرزاق، تفسیر، ج3، ص392) ابن ادریس رازى (رازى، تفسیر القرآن العظیم، ج10، ص3399) ابواللیث سمرقندى (تفسیر السمرقندى، ج3، ص542) هُوّارى (تفسیر کتاب الله العزیز، ج4، ص470) قشیرى (لطائف الاشارات، ج3، ص678) ثعلبى(الکشف و البیان المعروف بتفسیر الثعلبى، ج10، ص131ـ130) ابن جوزى (زاد المسیر فى علم التفسیر، ج4، ص399) جارالله زمخشرى (الکشاف، ج4، ص217) فخر رازى (التفسیر الکبیر، ج31ـ32، ص55) بقاعى (نظم الدرر فى تناسب الآیات و السور، ج21، ص250) ثعالبى (تفسیر، ج5، ص551) سیوطى (الدر المنثور فى تفسیر المأثور، ج8، ص417) قرطبى (الجامع لاحکام القرآن، ج19، ص209) شوکانى (فتح القدیر، ج5، ص382) شنقیطى (اضواء البیان فى ایضاح القرآن بالقرآن، ج10، ص310) سید قطب (فى ظلال القرآن، ج6، ص3824) و وهبه الزحیلى، (التفسیر المنیر، ج29ـ30، ص60) نیز سخنانى با همین مضمون دارند. در میان تفاسیر شیعه نیز گاه به این شهرت اشاره شده است (مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج26، ص123).
کسانى که این تفسیر را پیش مى نهند، باید به این پرسش پاسخ دهند: مستند این ادعا چیست؟ آیا این عتاب و خطاب تند، با عصمت رسول خداوند سازگار است؟ چرا خداوند رسول خود را این گونه مورد مؤاخذه قرار داد؟ آیا رفتار آن نابینا درست بود یا رفتار حضرت؟ چرا در آغاز سوره به آن شخص به صورت غایب اشاره شده است؟ مفسران کم و بیش به این مسائل پرداخته و کوشیده اند تا پاسخى بدانها دهند.
نخستین مسئله اى که باید حل شود، مستند این ادعاست. در این مورد، دو دلیل ارائه مى شود: برون متنى، و درون متنى. دلیل برون متنى، همان ادعاى اجماع یا اجماع محقق در این زمینه است. دلیل دوم و مهم تر، سیاق آیات است. مرورى بر آیات فوق براى بسیارى یک نکته را مسجل مى سازد: فاعل دو آیه نخستین و کسى که در آیات بعد مورد خطاب قرار گرفته است، یک تن است. سبک «التفات از غیبت به خطاب» در آیات دیگر قرآن کریم نیز مشهود است (مانند قیامت: 31ـ35).
ممکن است که پرسش دیگرى مطرح شود: چرا در این آیات این دوگانگى به چشم مى خورد و حرکت از غیبت به خطاب صورت گرفته و چه حکمتى چنین چرخشى را موجه ساخته است؟ از آن جا که از دیدگاه مفسران مسلمان این گونه تغییرِ زاویه دیدها، بر حکمتى مبتنى است و آنان در جاهاى مختلف در پى کشف و بیان آن بوده اند، در این جا نیز کوشیده اند علت آن را بیان کنند. خلاصه نظر مفسرانى که مخاطب آیات فوق را حضرت رسول اکرم مى دانند، آن است که در این تغییر سیاق و خطاب، لطفى نهفته است. خداوند از حرکتى ناخوشایند یعنى چهره دژم کردن نام مى برد، لیکن نمى خواهد آن را مستقیماً به پیامبر محبوب خود نسبت دهد; از این رو، به جاى آن که به صراحت به او بگوید: «عبست و تولیت»، از فاعل این حرکت به عنوان شخص غایب یاد مى کند; لیکن پس از آن که این مسئله بیان شد، حضرت حق از باب تأنیس و تألیف قلب، شیوه خطاب مستقیم را در پیش گرفته و به تأدیب و تعلیم پیامبرش روى آورده، مستقیماً او را مورد خطاب قرار مى دهد. از جمله مفسران متعددى که این نکته را گفته اند و مورد قبول مفسران بعدى واقع شده، مى توان قرطبى (الجامع لاحکام القرآن، ج19، ص209) از اهل سنت، و طبرسى (مجمع البیان، ج9ـ10، ص664) از مفسران شیعه را نام برد. سید قطب نیز بر این نظر است (سید قطب، فى ظلال القرآن، ج6، ص3824). به نظر مى رسد که این توجیه قانع کننده باشد و با شیوه دیگر آیات سازگار است. اما مهم ترین پرسش در این باره که موجب شقاق میان مفسران شده و آنان را به دو اردوگاه تقسیم کرده است، این گونه پرسش ها نیست. پرسش اصلى آن است که آیا این سبک خطاب و این گزارش از سوى خداوند با عصمت پیامبر سازگارى دارد و آیا مى توان آن را با دیگر تعالیم دینى در این باره هماهنگ ساخت.
در این جاست که اهل سنت کوشیده اند تا طبق مشرب خود به این پرسش پاسخ دهند. نکته اى که نباید فراموش کرد، آن است که مسئله عصمت پیامبران، به ویژه حضرت رسول اکرم، مورد قبول همه مسلمانان است و از این جهت فرقى میان اهل سنت و شیعه نیست. تنها تفاوت در دامنه عصمت و معناى آن است. یکى از پاسخ ها آن است که معناى عصمت، پرهیز از گناه است; اما آنچه حضرت رسول اکرم در این باره انجام داد، گناه به شمار نمى رفت و تنها ترک اولى بود. ایشان بر این باور بود که دوستان را همواره مى توان مورد تفقد قرار داد; اما این فرصت کوتاهى که پیش آمده، چه بسا تکرارپذیر نباشد. در این جا نیز شخصیت هاى تعیین کننده اى حضور دارند که مى توانند سرنوشت دعوت دینى را به سود حضرت دگرگون کنند و از این رو باید از این فرصت سود جست. اما خواسته ابن ام مکتوم را در آینده نیز مى توان برآورده ساخت و تعلیم برخى از فروع دین، در این شرائط چندان اولویتى ندارد. به همین دلیل حضرت نخواست با عبدالله سخن بگوید و ترجیح داد که به گفتوگوى با مشرکان ادامه دهد. این راه حلى است که بسیارى از مفسران ارائه کرده اند. فخر رازى این راه حل را پیش مى کشد و بر آن است که رفتار حضرت نوعى ترک افضل بود، نه گناه (رازى، التفسیر الکبیر، ص56). شوکانى، (فتح القدیر، ج5، ص383) همین نظر را دارد، و قرطبى آن را به عنوان یکى از پاسخ هاى خود پیش مى کشد. با این حال، وى بر آن است که بعید نیست که این کار گناه صغیره بوده باشد (الجامع لاحکام القرآن، ج19، ص213). از مفسران شیعه نیز فتح الله کاشانى همین تفسیر را پیشنهاد مى کند (کاشانى، تفسیر منهج الصادقین، ج10، ص149).
راه حل دیگر آن است که بگوییم رفتار حضرت رسول، گناه یا حتى ترک اولى نبود، و به نوشته ثعالبى «در این آیه چیزى دال بر گناهکارى حضرت یا مخالفت ایشان با فرمان پروردگارش وجود ندارد» (ثعالبى، الجواهر الحسان فى تفسیر القرآن، ج5، ص551) زیرا پیش تر نهیى متوجه آن نشده بود. از این رو چهره دژم کردن و رویگردانى خطا به شمار نمى رفت. اما پس از نزول این آیات و تعبیر «کلاّ» که در آغاز یازدهمین آیه آمده، این عمل حرام و گناه شمرده شد. طبرسى از جُبّایى، از متکلمان بزرگ معتزلى، نقل مى کند که این آیه دلالت دارد که آن رفتار، به دلیل نهیى که به آن تعلق گرفته، پس از آن معصیت خواهد بود; اما پیش از نهى خداوند از آن، معصیت نبوده است (طبرسى، مجمع البیان، همان، ص664). فتح الله کاشانى نیز در توضیح کلمه «کلاّ» همین توضیح را مى افزاید (منهج الصادقین، همان، ص152). طبرسى خود ظاهراً این تفسیر را مى پذیرد و چنین مى گوید: «کلا: اى لا تعد و انزجر عنه… و قوله کلا فیه دلاله على انه لیس له ان یفعل ذلک فى المستقبل و اما الماضى فلم یتقدم النهى عن ذلک فیه فلا یکون معصیه» (طبرسى، مجمع البیان، همان، ص665).
راه حل سوم آن است که این عمل از سوى پیامبر نه گناه بود و نه ترک اولى و حضرت درست همان کارى را کرد که باید انجام مى داد و علت این خطاب و عتاب را باید در جاى دیگرى جست. حضرت رسول مسئول تربیت مؤمنان بود و هر رفتار او درسى براى دیگران به شمار مى رفت. از سوى دیگر، رفتار ابن ام مکتوم در قطع سخن حضرت در هر حال خطا بود و شایسته تنبیه. این تنبیه مى توانست زبانى باشد و مى توانست از طرق چهره در هم کشیدن و سکوت کردن، تا آن شخص نادرستى رفتار خود را دریابد و دیگر آن را تکرار نکند. این که مخاطبان حضرت در آن جمع مشرک بودند، دلیل نمى شود که شخص ثالثى سرزده وارد شود و سخن حضرت را قطع کند و مصرانه در پى ارشاد یا پاسخ پرسش هاى خود باشد. رفتار ابن ام مکتوم بى ادبانه بود و او مستوجب توبیخ. حضرت نیز به مقتضاى حال چنین کرد. اما به دلایلى آیات فوق براى ابهام زدایى نازل شد; برخى از حاضران در آن جلسه به جاى توجه به علت این رفتار حضرت چه بسا دچار این پندار شده بودند که حضرت با دیدن سران قریش و موقعیت آنان، یاران دیرین و درویشان را فراموش کرده یا آن که به دولتمندان بیش از بى چیزان بها مى دهد. به همین سبب، آیات فوق نازل شد و مخاطب حقیقى نه خود حضرت که همه مسلمانان بودند تا مبادا به دلایلى از این دست، بى چیزانِ مؤمن را رها کنند و جانب دولتمندان را بگیرند. کسى که به تفصیل وارد این بحث شده و پرسش هاى مختلفى را پیش کشیده و به آنها پاسخ داده، فخر رازى است. وى پس از نقل داستان ابن ام مکتوم، سه پرسش در این باره پیش مى کشد و به آنها پاسخ مى دهد:
نخستین پرسش آن است که پسر ام مکتوم سزاوار سرزنش و توبیخ بود، پس چرا خداوند حضرت رسول را سرزنش کرد؟ او به چند دلیل مستحق توبیخ بود. یکى آن که گرچه نابینا بود، گوشش سالم بود. از این رو، تلاش براى به هم زدن این گفتوگو و طرح خواسته خود خلاف ادب بود; دیگر آن که اهمّ مقدم بر مهم است و ابن ام مکتوم مسلمان شده و مسائل لازم خود را آموخته بود; اما آن کافران هنوز مسلمان نشده بودند و مسلمان شدن آنان مى توانست موجب نیکى فراوان گردد و این مسئله مهم تر از آموزش ابن ام مکتوم به شمار مى رفت; سوم آن که خداوند متعال مى فرماید: «آنهایى که از آن سوى حجره ها ندایت مى دهند، بیشتر بى خردانند» («ان الذین ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لایعقلون»، حجرات: 4) و مسلمانان را از فراخواندن حضرت رسول اکرم جز در مواقع معین منع کرده بود. اما این بانگ بى موقع موجب انصراف کافران از ایمان آوردن شد. بدین ترتیب رفتار ابن ام مکتوم خطا بود و آنچه حضرت انجام داد بایسته بود (فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج31ـ32، ص55ـ56).
پرسش دوم: هنگامى که خداوند حضرت رسول اکرم را به مجرد چهره در هم کشیدن توبیخ کرد، با این کار ابن ام مکتوم را ستود، اما چرا از او به عنوان «اعمى» که نوعى تحقیر است، نام برد؟ (همان، ص56)
پرسش سوم: پیامبر اکرم مجاز بود که آن گونه که صلاح مى داند، با اصحاب خود رفتار نماید. از این رو، این چهره در هم کشیدن نیز مى توانست بخشى از شیوه تربیتى حضرت باشد و در نتیجه این کار حضرت مجاز بوده است; حال چرا حضرت رسول باید به سبب آن مورد عتاب قرار گیرد؟ (همان)
از نظر فخر رازى، پرسش اول دو پاسخ دارد: یک، هرچند حقیقت مطلب همان گونه است که گفته شد، لیکن این رفتار حضرت رسول اکرم چه بسا موجب این توهم مى شد که ایشان دولتمندان را بر درویشان ترجیح مى دهد و این مسئله موجب دل شکستگى آنان شود. به همین سبب خداوند حضرت را مورد عتاب قرار داد: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداه و العشى یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شئ و ما من حسابک علیهم من شئ فتطردهم فتکون من الظالمین»،(انعام: 52). پاسخ دوم آن که این عتاب متوجه رفتار ظاهرى حضرت نبود، بلکه به سبب تمایل قلبى او بود. چه بسا ایشان مى پنداشت که کافران قریش داراى شرافت و مکانت برترى از ابن ام مکتوم اند و خداوند بر اثر این تصور حضرت رسول اکرم را توبیخ کرد (فخر رازى، التفسیر الکبیر، همان، ص56).
پاسخ دومین پرسش آن است که خداوند از آن شخص به عنوان «اعمى» یاد کرد تا تأکیدى باشد که وى به دلیل این نقص جسمانى بیشتر سزاوار محبت و توجه است (همان). علامه طباطبایى نیز در مورد تعبیر به «اعمى» همین نظر را دارد (طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج20، ص200). شنقیطى نیز این وصف را توجیهى براى قطع سخن حضرت مى داند (شنقیطى، اضواء البیان، ج10، ص310).
پاسخ سومین پرسش آن است که حضرت در این گونه رفتارها مأذون بود، لیکن این کار موجب این توهم مى شد که ایشان دولتمندان را بر فقیران مقدم مى دارد و به این ترتیب گویى دنیا بر آخرت ترجیح دارد (فخر رازى، التفسیر الکبیر، همان، ص56). فخر رازى پس از این پاسخ ها، این مسئله را پیش مى کشد که قائلان به صدور گناه از پیامبران به این آیه استناد کرده، آن را گواه ادعاى خود قرار داده اند. آنگاه وى این نحو استناد را رد کرده، مى گوید که این رفتار از سوى پیامبر گناه به شمار نمى رفت; لیکن چون موجب توهم مقدم داشتن دولتمندان بر درویشان مى شد، خداوند حضرت رسول اکرم را به سبب آن عتاب کرد (همان).
قرطبى نیز پس از نقل اصل داستان و برخى مناقشات تاریخى درباره حاضران در آن جلسه مى گوید: «علماى ما مى گویند: اگر ابن ام مکتوم مى دانست که پیامبر در حال گفتوگو است و این کار را انجام داد، مرتکب سوء ادب شده بود، لیکن خداوند او را معاتب ساخت تا دل اهل صُفّه نشکند یا آن که دانسته شود که مؤمنِ فقیر از کافر غنى برتر است» (الجامع لاحکام القرآن، ج19، ص211). وى همچنین اشاره مى کند که مشابه این خطاب در جاهاى دیگر قرآن نیز دیده مى شود، مانند آیه 28 سوره کهف: «و همراه با کسانى که هر صبح و شام پروردگارشان را مى خوانند و خشنودى او را مى جویند، خود را به صبر وادار. و نباید چشمان تو براى یافتن پیرایه هاى این زندگى دنیوى از اینان منصرف گردد. و از آن که دلش را از ذکر خود بى خبر ساخته ایم و از پى هواى نفس خود مى رود و در کارهایش اسراف مىورزد، پیروى مکن» (ترجمه آیتى، ص298) و آنها را مؤید این نظرگاه قرار مى دهد (همان، ص212). عتیق نیشابورى نیز نقل مى کند که: «هر چند جرم در آنْ عبد الله را بود … لکن خداى تعالى عتاب با رسول کرد از بهر قوت دل وى را و ضعف دل آن درویش را تا جهانیان بدانند که درویش را نیکو باید داشت که خداى در دو جهان یار درویشان است» (سورآبادى، تفسیر، ج4، ص2767).
دو: در برابر دیدگاه مسلط فوق، برخى از مفسران با این تفسیر سخت مخالفند و بر آن اند که شخصى که چهره دژم کرد، به هیچ روى رسول خدا نبود و این کار با مقام و موقعیت ایشان، سلوک اخلاقى حضرت و شخصیت شان سازگار نیست. ابو الفتوح رازى، پس از نقل داستان معروف، موضعى معارض اتخاذ مى کند و دلایلى به سود آن پیش مى کشد (ابوالفتوح رازى، روض الجنان و روح الجنان، ج20، ص147). این دیدگاه در میان مفسران شیعه مدافعان فراوانى دارد، مانند قمى، (تفسیر، ج2، ص5ـ404; البته در صورتى که انتساب این تفسیر را به قمى بپذیریم) طوسى، (التبیان، ج10، ص268) جرجانى، (تفسیر گازر، ج10، ص288) فیض، (الصافى، ج5، ص284) لاهیجى، (شریف لاهیجى، تفسیر، ج4، ص708) میرزا محمد مشهدى، (قمى مشهدى، کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج14، ص146) شبّر، (تفسیر القرآن الکریم، ص548) طباطبایى (همان) و صادقى تهرانى (صادقى، الفرقان، ج30، ص108).
غالب کسانى که از این دیدگاه دفاع مى کنند، به نحوى از دلایل شریف مرتضى، متکلم بزرگ شیعى متأثرند و آنها را به همان سبک یا با اندکى تفاوت نقل مى نمایند. براى مثال، طبرسى در مجمع البیان عین سخنان او را بدون داورى و کاستى یا افزایشى نقل مى کند (مجمع البیان، ج9ـ10، ص664). مفسران بعدى نیز، مانند علامه طباطبایى (المیزان، ج20، ص203) عمدتاً به نقل از طبرسى سخنان شریف مرتضى را آورده اند.
ادامه دارد …