نویسنده: دکتر حسن روحانی
تاریخ زندگی و سیره و راه و روش امیرالمؤمنین علی(ع) را نمی توان به عنوان انسان والایی که در زمان یا مکانی محصور باشد، مطرح نمود. (1) راه و روش آن حضرت، تنها به عنوان تاریخ زندگی یک شخصیت والا مطرح نیست، بلکه راه و روش آن حضرت به عنوان یک الگو و سرمشق و تابلو درس آموز پیش روی همه شیعیان و علاقه مندان آن حضرت در همه تاریخ خواهد بود. او شخصیتی فرای زمان و فرای همه مکان هاست و هرچه زمان می گذرد، بر عاشقان و شیفتگان آن حضرت افزوده می شود.
اگر آن حضرت در دوران حیاتش در کوفه و مدینه و مکه و بصره و ایران امروز و بخشی از کشورهای اسلامی دیگرِ امروز نظیر یمن، عراق، بحرین، کویت، امارات، مصر، پاکستان، افغانستان و کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز به عنوان امام، رهبر و مقتدا مطرح بود، امروز امیرالمؤمنین به عنوان یک چهره ممتاز و بی نظیر نه تنها برای شیعیان و نه تنها برای مسلمانان که برای همه آزادی خواهان و محققین و اندیشمندان جهان اعم از مسلمان و غیرمسلمان، مطرح است.
اسوه های بزرگ بشریت
تاریخ زندگی امیرالمؤمنین و راه و روش آن حضرت باید به عنوان الگو و سرمشق برای همه ما باشد. قرآن مجید نسبت به پیامبراسلام(ص) می فرماید: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا»(2). قرآن مجید این مسئله را با تأکید بیان می کند، هم با «لام»، هم با «قد» و با تعبیر «لقد کان لکم»، درواقع خداوند با تأکید فراوان الگو بودن زندگی پیامبر را برای مسلمانان مطرح می کند. تعبیر«کان» هم آمده تا استمرار را برساند. «لقد کان لکم»، یعنی این چنین بوده و هست و خواهد بود که «فی رسول الله» در زندگی پیامبر و در راه و روش زندگی آن حضرت، اسوه حسنه، سرمشق های پسندیده و نیکو و الگوهای حیات بخش برای زندگی شماست. گرچه این الگو و سرمشق برای همه است، اما چه کسانی می توانند از این سرمشق به خوبی استفاده کنند؟ قرآن می گوید «لمن کان یرجوا الله»، آنهایی که امید به خداوند دارند. امید به رحمت و هدایت الهی دارند و آنهایی که امید به روز حساب و رستاخیز دارند. «و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا» و همچنین آنهایی که همواره دل های آنها مملو از یاد حق است. سه شرط را خداوند برای آنهایی ذکر می کند که قادرند زندگی پیامبر را برای خود الگو قرار دهند: امیدوار به خداوند و روز قیامت «یرجوا الله و الیوم الاخر» و دارای دلی مملو از یاد خداوند «و ذکرالله کثیرا». برخی از مفسرین«یرجوا الله» را توحید و ایمان به خداوند«و الیوم الاخر» را اعتقاد به معاد و روز قیامت و یاد و ذکر خدا را نیز وسیله ای برای استمرار ایمان و امید ذکر کرده اند.
در سه مورد قرآن مجید از کلمه «اُسوه» یعنی سرمشق و الگو استفاده کرده است: یک جا برای پیامبر اسلام و دو مورد نسبت به ابراهیم خلیل و یاران نزدیک آن حضرت. آیه مربوط به پیامبر اسلام در سوره احزاب و دو آیه ای که نسبت به ابراهیم خلیل(ع) در سوره ممتحنه آمده است. قرآن مجید می گوید«قد کانت لکم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه»(3)،مردم! برای شما سرمشق و الگوی نیکو و حسنه ای وجود دارد، در زندگی ابراهیم خلیل و آنهایی که در کنار ابراهیم و با ابراهیم بودند. در آیه دیگری در همین سوره می گوید «لقد کان لکم فیهم اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر»(4)در زندگی ابراهیم و اصحاب و یاران آن حضرت اسوه حسنه است، باز برای آنهایی که امید به خدا و روز قیامت دارند.
البته شأن نزول این آیات و آیات قبل و بعد، عمدتاً مربوط به صحنه های اجتماعی، استقامت و مقاومت و ایستادگی در برابر دشمنان است. «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه»، مربوط به جنگ احزاب (خندق) است که قرآن مجید می گوید «ولما رءآ المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ایماناً و تسلیماً»(5)خیلی مهم بود که در جنگ احزاب، مسلمانان در مدینه در برابر حمله و تجمع همه گروه ها و دستجات و احزاب مواجه شدند و ایستادگی کردند. به تعبیر قرآن، دشمنان دست به دست هم داده بودند و در برابر اسلام یکپارچه شده بودند. و لذا پیغمبر راهی نمی دید جز ایجاد یک خط دفاعی تا جلوی هجوم دشمن را به شهر مدینه بگیرند که همان حفر خندق بود. در آن شرایط بحرانی که منافقین هم در داخل مدینه وسوسه می کردند و دل مردم را خالی می کردند و می گفتند ما توان مقاومت نداریم، پیغمبر با چهره گشاده و با لب خندان در کنار مسلمانان، خود برای کندن خندق فعال بود و خاک خندق را گاهی در دامانش و گاهی در ظرفی از خندق خارج می کرد و مردم را به پیروزی وعده می داد. قرآن می گوید مؤمنین وقتی احزاب را دیدند، گفتند این وعده خدا و پیغمبر بوده که به ما گفته بودند که کفار به ما حمله می کنند و ما می دانیم وعده پیروزی از جانب خدا و پیامبر، درست است. قرآن در برابر آن همه دشمن می گوید «و ما زادهم الا ایماناً و تسلیما»، وقتی تجمع و هجمه دشمن را مشاهده کردند، جز اینکه ایمانشان افزایش پیدا کرد و در برابر فرمان خدا و پیامبر بیشتر تسلیم شدند، چیز دیگری نبود. در این موقعیت است که قرآن می گوید« لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه» باید از پیامبر تأسی بجویید و راه او را بپیمایید.
اتفاقاً در ماجرای حضرت ابراهیم هم که قرآن مسلمانان را دعوت می کند به اینکه مسیر ابراهیم خلیل الله و یاران او را طی کنند، در شرایطی مطرح می کند که ابراهیم در برابر کفار و مشرکین قرار می گیرد و از آنها تبرّی و بیزاری می جوید. «قد کانت لکم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا برءوا منکم و مما تعبدون من دون الله»، آن زمانی که ابراهیم به کفار گفت از شما و آنچه شما می پرستید، بیزار هستیم. در واقع، در هر دو آیه در یک صحنه مبارزه با دشمن و مقاومت و ایستادگی این مسئله مطرح شده است. از این آیات درس می گیریم که در صحنه های اجتماعی و مقاومت در برابر دشمن بیشتر نیاز داریم تا از زندگی پیامبران و معصومین(ع)الگو بگیریم.
بنابراین اسوه بودن و الگو بودن پیامبراسلام یا ابراهیم خلیل در متن قرآن مجید مطرح شده است. امیرالمؤمنین نیز به عنوان شاگرد تربیت یافته مکتب پیامبر و نزدیک ترین فرد به رسول خدا که خود ایشان فرمود تا پیامبر زنده بود، من نزدیک ترین به او بودم؛ در هنگام رحلت هم من نزدیک تر از همه به او بودم و روح پیامبر از کنار دستان من به آسمان عروج کرد- که در ادامه بحث به این بیان امیرالمؤمنین اشاره می کنم- می تواند به عنوان بهترین الگو و اسوه برای همه ما باشد.
امیرالمؤمنین الگوی حق جویان
وقتی از امیرالمؤمنین و زندگی ایشان سخن می گوییم، یک پیام و رسالت سنگینی برای ما دارد. اینکه ما علی بن ابیطالب(ع) را شناخته ایم، یکی از بزرگ ترین نعمت های الهی است. اینکه ما به زندگی امیرالمؤمنین آشنا شده ایم، یکی از الطاف الهی است. اما خدای ناکرده اگر به پیام این آشنایی و مسئولیت و رسالت آن توجه نکنیم، بار سنگینی از مسئولیت را در این جهان و عقاب الهی را در آن جهان متوجه ما خواهند نمود. اگر کسی علی بن ابیطالب(ع) را بشناسد و از راه او فاصله بگیرد، چطور؟ اینجاست که گاهی ممکن است بگوید ای کاش جزو کسانی بودم که امیرالمؤمنین را نشناخته بودم. عده ای بودند که از راه آن حضرت فاصله داشته چون چهره مقدس او را در لابلای صفحات تاریخ ندیده بودند. عده ای هم فاصله داشتند، بدان دلیل که به حقانیت آن حضرت نرسیدند و راه او را نشناخته بودند. اما اگر کسی با علی(ع) و راه او آشنا شد و او را در مقام عمل اسوه قرار نداد، بار مسئولیت سنگین تری را بر دوش دارد.
پیام زندگی امیرالمؤمنین پیام شیعه بودن و راهروی ما از اوست. مسئولیتی که زندگی آن امام بر دوش ما می گذارد، آن است که با چراغی که از سیره و روش ایشان به دست آوردیم، جاده حق را بشناسیم. که خود فرمود: من همواره بر جاده حق بودم(لعلی جاده الحق)(6). علت اینکه امیرالمؤمنین جاودانه است اینکه «علیّ مع الحق و الحق مع علیّ»(7)علی همواره با حق بود و حق همواره با علی بود،«یدور معه حیثما دار»(8) هرجا علی بود، حق بود و هرجا حق بود، علی همان جا بود. چون حق جاودانه است، پس علی هم جاودانه است. چون حق، مسیر هدایت انسان هاست، پس زندگی امیرالمؤمنین هم مسیر هدایت همه ماست.
اگر تصور شود که امیرالمؤمنین(ع)دارای مقام خاص و ویژه ای بوده و در مجموعه کمالات شخصیتی استثنایی بوده است و دست ما هرگز به دامان آن حضرت نخواهد رسید، این تصور، تصور درستی نیست. البته که امیرالمؤمنین(ع) ویژگی هایی داشته که مخصوص ایشان بوده و حتی برخی از آنها را در زندگی سایر ائمه هدی هم پیدا نمی کنیم، ولی این بدان معنی نیست که نتوانیم از راه او تبعیت کنیم، در عین حال که خصایص ایشان قابل کپی برداری نیست. به عنوان مثال، علی(ع) نزدیک ترین صحابی پیامبراکرم بوده است. آن ویژگی که علی(ع) در نزدیکی به رسول خدا داشت، مخصوص خود ایشان بود. او اولین کسی بود که اسلام آورد، این ویژگی نیز مخصوص خود ایشان بود.
ویژگی های امیرالمؤمنین از زبان خودش
به بیان امیرالمؤمنین(ع)در این زمینه نگاه کنید تا بهتر به ویژگی های آن حضرت آشنا شویم و این مسئله برای ما روشن شود که کجا امیرالمؤمنین برای ما الگوست و در چه مواردی ممکن نیست دست ما به آن حضرت برسد. «انا وضعت فی الصغر بکلاکل العرب»(9)فرمود من هنوز سن کمی داشتم، تازه جوان بودم که پشت بزرگترین قهرمانان عرب را به خاک مالیدم. «و کسرت نواجم قرون ربیعه و مضر». من در جوانی بزرگان قبیله ربیعه و مضر را به خاک انداختم. یا به تعبیر خودش شاخ های بلند آنها را شکست. یک همچون ویژگی هایی که خود توصیف می کند، خاص ایشان است.«و لقد علمتم موضعی من رسول الله صلی الله علیه و اله بالقرابه القریبه و المنزله الخصیصه». همه شما می دانید که من به پیامبر چقدر نزدیک بودم و پیش ایشان جایگاه خاص و ویژه ای داشتم. «وضعنی فی حجره و انا ولد»، من کودک بودم، پیامبر مرا در دامان خود قرار می داد و به سینه خود می چسباند. «و یکنفنی فی فراشه»، در کنار پیامبر بودم روز و شب. همیشه در کنار ایشان بودم تا جایی که می گوید «و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امّه»، آن نوزاد کوچک شتر چگونه مدام دنبال مادرش حرکت می کند و پا جای پای مادر خود می گذارد، من هم همواره در کنار پیامبر بودم و پا جای پای ایشان می گذاشتم. «یرفع لی فی کل یوم من اخلاقه علما» هر روز که در کنار پیامبر بودم، پرچمی را در زمینه اخلاق و فضایل برای من می افراشت. «و یأمرنی بالاقتداء به»و به من امر می کرد پیرو راه و هنجار و رفتاری باشم که او برای من ترسیم می کند. «و لقد کان یجاور فی کل سنه بحراء» هر سال پیامبر مدتی به غار حرا می رفت و آنجا می ماند و مجاور می شد و عبادت می کرد. «فاراه و لا یراه غیری» هیچ کس از این ماجرا خبر نداشت و فقط من بودم که به ملاقات پیامبر می رفتم. این فقط علی بود که در آن ایام رسول خدا را می دید. فرمود جز من در آن ایام کسی پیامبر را نمی دید. «و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله صلی الله علیه و آله» فقط یک خانه بود که صدای اسلام در آن خانه بود، یک خانه بود که در آنجا نماز به پا می شد، یک خانه بود که وحی الهی در آنجا نازل می شد و در آن خانه پیامبر و خدیجه بود و من سوم آنها بودم. «أری نورالوحی و الرساله» من پرتو وحی و پیامبری و رسالت را با چشم می دیدم. « و اشمّ ریح النبوه» بوی عطر نبوت به مشام من می رسید.«و لقد سمعت رنّه الشیطان حین نزل الوحی» آنگاه که وحی آسمانی بر پیامبر نازل می شد، من ناله شیطان را می شنیدم.« فقلت یا رسول الله ما هذه الرنّه؟»از پیامبر سؤال کردم که این صدای ناله از کجاست؟ پیامبر فرمود: «هذا الشیطان أیس من عبادته» این ناله شیطان است که مأیوس می شود از آنکه در میان مردم معبود باشد و فرمان او اطاعت بشود. « انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الا انک لست بنبی و لکنکّ وزیر» گفت علی جان آنچه من می بینم تو هم همان را می بینی، آنچه من می شنوم تو هم همان را می شنوی، فقط تو پیامبر نیستی و تو وزیر من هستی. بنابراین آنچه رسول خدا می شنود، علی هم می شنود، آنچه پیامبر می بیند، علی هم می بیند. این خطبه 192 نهج البلاغه است.
در خطبه دیگر امیرالمؤمنین می فرماید: «و لقد واسیتُهُ بنفسی فی المواطن التی تنکُصُ فیها الابطال»(10)در مواقفی در کنار پیامبر جان خود را در کف گذاشتم و فداکاری و جانبازی کردم که خطرناک ترین مواقف بود. در آنجاهایی که شجاعان عرب هم فرار می کردند. «و تتأخرُ فیها الاقدامُ»و قدم به عقب می کشیدند «نجدهً اکرمنی الله بِهَا». آن قدرت، شهامت و ایستادگی که خدا به من کرامت و عطا کرده بود. تا جایی که می گوید «و لقد قبض رسول الله صلی الله علیه و آله و إن رأسه لعلی صدری». رسول خدا در حالی که سرش بر سینه ام بود، قبض روح گردید. آن از کودکی که گفت کودک بودم در دامان پیامبر بزرگ شدم. پیامبر سینه مرا به سینه خودش می چسباند. آن از دوران نوجوانی که گفت هر روز پیامبر پرچمی را از اخلاق برافراشت و به من گفت تبعیت کنم، در مسیری که او برای من ترسیم می کرد. آن هم در دوران جوانی که گفت در مواقفی که شجاعان عرب می هراسیدند، من فداکاری کردم و جان به کف در کنار پیامبر بودم؛ و این هم پایان کار که گفت پیامبر سرش بر سینه من بود و جان به جان آفرین تسلیم کرد. «و لقد سألت نفسه فی کفی فأمررتها علی وجهی» آن وقت که روح پیامبر به جنان پرواز می کرد، کنار دست های من عبور کرد و من به خاطر تبرک روح پیامبر، دستم را به صورت کشیدم.
«و لقد ولیت غسله صلی الله علیه و آله» من متولی غسل او شدم، «والملائکه أعوانی»، و فرشتگان در این غسل علی را کمک می کردند «فضجت الدار و الأفنیه». همه جا صدای ناله و گریه در خانه و اطرافش بود.«ملأ یهبط و ملأ یعرج» من می دیدم که گروهی از فرشتگان به خانه پیامبر فرود می آمدند و گروهی عروج می کردند. « ما فارقت سمعی هیمنه منهم» من صدا را می شنیدم که گروه گروه فرشتگان وارد می شوند و صدای عروج آنها را می شنیدم. «یُصَلّون علیه» گروه گروه فرشتگان می آمدند و بر پیامبر نماز می خواندند.«حتی واریناه فی ضریحه» تا زمانی که من بدن پیامبر را در خاک مدفون کردم.
جایگاه ویژه
این جایگاه امیرالمؤمنین است. بی تردید او دارای ویژگی هایی است که هیچ کس آن ویژگی ها را ندارد. چه کسی به جز او، از کودکی پیامبر استاد او بوده است؟ در میان همه بزرگان و اصحاب پیامبر و حتی ائمه هدی(ع) چنین مقام و موقعیتی را نمی بینیم.این مقام، ویژه امیرالمؤمنین بود. او در شهامت، شجاعت، عبادت، ایثار، یتیم نوازی، دستگیری بینوایان، مبارزه با انواع بدعت ها، استقرار عدالت و فداکاری و شب زنده داری جایگاهی داشت که هرگز نمی توان به سادگی به آن جایگاه نزدیک شد. امام سجاد(ع) می گوید عبادت من کجا و عبادت امیرالمؤمنین کجا! امام صادق(ع)می گوید شب زنده داری من کجا و علی بن ابیطالب کجا!
زهد، شهامت، عبادت، یتیم نوازی، عدالت، ایثار و مردانگی امیرالمؤمنین او را در جایگاه بسیار رفیع و بلندی قرار داده است. او در بالای بلندترین و رفیع ترین قله فضیلت است. اوج قله کمال، انسانیت و ایثار و مروّت و همه فضایل اخلاقی است. اینکه کسی مدعی شود می تواند به جایگاه او دست یابد، این ادعا نادرست است. یک خیال و توّهم است. خود امیرالمؤمنین فرمود «ألا و إنکم لا تقدرون علی ذلک»، آن زهدی که من دارم، شما نمی توانید به آن برسید. این جملاتی از نامه ای است که حضرت به عثمان بن حنیف نوشت. عثمان بن حنیف کارگزار و استاندار وی در بصره بود. او از صحابه پیامبر بود. همان کسی بود که در حکومت خلیفه اول در حضور خلیفه اول ایستاد و شهادت داد که خلافت از آن امیرالمؤمنین است. او جزو آن دوازده نفری بود که در حضور خلیفه اول سخنرانی کرد و به ولایت و خلافت بر حق علی(ع) شهادت داد. عثمان بن حنیف یک شخصیت برجسته و یک صحابی برجسته رسول خدا بود. در عین حال امیرالمؤمنین از عثمان بن حنیف رنجیده بود که به جلساتی دعوت می شد که ویژه ثروتمندان بصره بود و انواع غذاهای لذیذ بر سر آن سفره ها بود. در جمعی که به قول علی(ع) از فقرا خبری نبود. لذا امام برای او نامه نوشت و فرمود: «و إن أمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه»(11). امام و راهبر شما به دو پیراهن کهنه و دو قرص نان از دنیایش اکتفا کرده است و تو چطور به مجالسی می روی که از فقرا خبری نیست و خود را به انواع غذاها سرگرم کرده ای. فرمود اگر امیرالمؤمنین هم بخواهد، چنین شرایطی برای او آماده است. «و لو شئت لاهتدیت الطریق إلی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القزّ» اگر بخواهد می تواند بهترین عسل ها و بهترین نان ها از مغز گندم و بهترین لباس ها را داشته باشد، اما این کار را نمی کند، چون او امام است. و لکن«هیهات ان یغلبنی هوای و یقودنی جشعی إلی تخیر الأطعمه و لعل بالحجاز او الیمامه من لا طمع له فی القرص و لا عهد له بالشبع، او ابیت مبطاناً و حولی بطونٌ غرثی و اکبادٌ حری… أأقنع من نفسی بان یقال هذا امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر»(12) فرمود هرگز هوای نفسم به من چیره نخواهد شد و حرص و آز به انتخاب انواع غذاها نخواهد کشاند، در حالی که ممکن است در حجاز یا یمانه کسی در فکر قرص نانی باشد و هرگز غذای سیری نخورده باشد، من سیر بخوابم و اطرافم شکم های گرسنه ای باشد که از شدت گرسنگی به پشت چسبیده باشند و یا جگرهای سوخته. یعنی نمی شود من راهبر دنیای اسلام باشم، اما در سختی مردم سهیم و شریک نباشم. خود سیر بخوابم و به فکر گرسنگان نباشم.
مسئولیت پیرو بودن
در عین حال امام فرمود آن راهی که علی می پیماید «ألا و إنکم لا تقدرون علی ذلک» درست است که آن زهد و شب بیداری و عبادت و ساده زیستی امیرالمؤمنین را نمی توانید داشته باشید« و لکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفه و سداد»، اما در عین حال می توانید علی را کمک کنید. به چه چیز؟ به ورع، به تقوا و پاکدامنی و کوشش و تلاش، به صداقت و درستکاری. در آغاز این نامه هم فرمود: «الا و إن لکل مأموم إماما یقتدی به و یستضیء بنور علمه» هر فرد امامی دارد که باید از او تبعیت کند و با نور او هدایت شود. در عین حالی که علی می گوید شما نمی توانید مثل علی باشید؛ اما می گوید باید راه تقوا و درستکاری و مسیر تلاش و اجتهاد و کوشش را انتخاب کنید. در عین حال می گوید من راهبر و امام شما هستم و هر مأمومی، امامی دارد تا پیرو او باشد. بحث در همین جاست. پیام زندگی امیرالمؤمنین همین است. ما امیرالمؤمنین را امام خود می دانیم. آن هم امام اول، برترین امام، با ویژگی های خاص و مخصوص به خود. امیرالمؤمنین می گوید مأموم و پیروی که امامت امامی را پذیرفته است،«یقتدی به» این است که به او اقتدا کند. از امام پیروی و دنباله روی کند. «و یستضیء بنور علمه»، با علم و دانش و راهنمایی آن امام، باید مسیر زندگی او روشن شود و مسیر درست انتخاب شود. در ادامه بحث به این مسئله اشاره خواهد شد که پیروی از زندگی امیرالمؤمنین تنها برای آخرت نیست.
بعضی ها فکر می کنند که ما نمی توانیم پیرو باشیم، این یک اشتباه است. ما می توانیم پیرو باشیم. ما نمی توانیم مانند امیرالمؤمنین باشیم. او در قله است و ما نمی توانیم به قله برسیم، ولی می توانیم در دامنه قرار بگیریم. مسیر را می توانیم انتخاب کنیم. خود امام فرمود پشت سرش حرکت کنیم. اشتباه اول این است که بگوییم او امام است و امیرالمؤمنین است و ما هزاران فرسنگ با او فاصله داریم و نمی توانیم از او پیروی کنیم. نه تنها می توانیم که وظیفه ماست. اشتباه دوم این است که فکر کنیم آثار این پیروی کردن بعد از مرگ و روز قیامت ظاهر می شود. نه آثار آن در همین جهان ظاهر می شود. پیروی امیرالمؤمنین اول برای اصلاح دنیای ماست. اتفاقاً بعد از قرن ها، دنیای امروز به این نتیجه رسیده است که تعالی جامعه، بدون یک الگوی اخلاقی امکان پذیر نیست.
سرمایه اجتماعی
امروزه اندیشمندان حتی در دنیای غرب به ویژه در چند دهه اخیر، این بحث را مطرح کرده اند که چگونه جامعه ای به تعالی می رسد. آنچه قبلاً مطرح بود اینکه تنها سرمایه مادی و فیزیکی، نقش اصلی در تعالی و توسعه کشور دارد و یا بعدها در کنار سرمایه مادی و فیزیکی، سرمایه انسانی را نیز اضافه کردند، ولی امروز مسائل دیگری نیز مطرح است. امروزه، بحث سرمایه ملی و سرمایه های اجتماعی و ضرورت داشتن الگو و مرجع برای هنجارهای اجتماعی و رفتارهای متقابل به صورت جدی مطرح است. آنچه در بیان مذهبی مطرح بود که برای تعالی فرد و جامعه، پیروی از یک الگوی کامل چون سیره امیرالمؤمنین ضروری است، دنیای امروز هم کم کم به همین حقیقت نزدیک می شود. امروز برای همه قابل قبول است که تنها سرمایه مادی، جامعه ای را به تعالی نمی رساند. حتی با ضمیمه شدن سرمایه انسانی هم، جامعه ای به تعالی نمی رسد و حداقل چهار سرمایه فیزیکی، انسانی، ملی و اجتماعی ضروری است.
من از شما می پرسم اگر در یک خانواده همه مسائل مادی حل شده باشد، خانه، وسایل منزل، پوشاک، خوراک و سایر امکانات زیست آماده باشد، حتی سرمایه انسانی هم وجود داشته باشد، یعنی افراد خانواده درس خوانده و دانشگاه دیده باشند، آیا کافی است؟ آن خانواده سعادتمند است؟ در آن خانه رفاه و امنیت وجود دارد؟ یا به سرمایه دیگری نیاز داریم تا در خانه امنیت باشد. ما نیاز داریم که به هم اعتماد داشته باشیم، بین افراد خانواده صداقت و راستگویی حاکم باشد، به وعده و قول خود عمل کنیم، نسبت به هم حسن ظن داشته باشیم، در برخوردها لحن مؤدبانه به کار بریم، بتوانیم موارد اختلاف نظر را به شیوه مناسب حل و فصل کنیم. اگر سرمایه مادی باشد و سرمایه انسانی هم باشد و همه افراد خانواده دانشمند و عالم باشند، اما بین افراد خانواده اعتماد نباشد، آنجا صفا و صمیمیت و امنیت واقعی نخواهد بود. آنجا جای آرامش و سکون و راحتی نیست. پس ما نیاز به سرمایه دیگری در سطح خانواده، سطح جامعه و در سطح کشور و حتی در سطح جهانی داریم، که آن سرمایه اجتماعی است.
اقتدای به امام، پیروی از علی(ع) و راه و روش آن حضرت، اول برای ساخت دنیای خودمان است و سپس برای آخرت. تضمین سعادت دنیای ما در کنار تضمین سعادت آخرت، در سایه نزدیک شدن به خاندان رسالت است. این خاندان است که ما را در مسیر نجات و سعادت قرار می دهد. ما می توانیم راهرو راه امیرالمؤمنین باشیم. ما می توانیم شیعه امیرالمؤمنین باشیم. والا، چرا پیغمبر گفت «إن علیاً و شیعته هم الفائزون»(13). و مگر نفرمود«فزت و رب الکعبه». به خدای کعبه علی رستگار شد. این رستگاری فقط برای امیرالمؤمنین است؟ یا برای شیعیان امیرالمؤمنین هم هست؟ پیامبر فرمود: علی جان! تو و شیعیانت از فائزین هستید و رستگار خواهید بود.
انسان به کجا می تواند برسد؟ به جایی که حتی امیرالمؤمنین دلش برای او تنگ شود! تا جایی که امیرالمؤمنین او را به عنوان برادر، خطاب کند! یعنی نه تنها پیرو و راهرو بلکه یک قدم هم بالاتر. امیرالمؤمنین فرمود «این القوم الذین دعوا الی الاسلام فقبلوه»(14)، کجا رفتند آنهایی که وقتی آنها را دعوت به اسلام می کردیم، آنها پذیرا بودند. «وقرأ و القرآن فاحکموه»، قرآن را قرائت می کردند و به آن عمل می کردند و برای اجرای دستورات قرآن پایدار می ماندند.«و هیجوا الی القتال فولهوا و له اللقاح إلی أولادها»، آنهایی که وقتی می گفتیم جنگ و جهاد، با اشتیاق، می شتافتند، اشتیاق شتر ماده ای که شیر از پستانش می چکد و با عجله خود را به بچه اش می رساند که به او شیر بدهد. وقتی می گفتیم میدان جهاد، می دویدند. «و سلبوا السیوف أغمادها»، شمشیرها را برای مبارزه با دشمن برهنه می کردند. «مره العیون من البکاء» از چشم هایشان معلوم بود که نیمه شب به درگاه خدا گریه می کنند. چشمی که خسته می شود و سفید می شود و خیلی گریه کرده باشد، می گویند «مره العیون» . «خمص البطون من الصیام» شکم هایشان لاغر شده از بس روزه گرفته بودند. «ذبل الشفاه من الدعاء»، لب هایشان از بس به ذکر و دعا مشغول بوده، خشک شده بود. « صفر الالوان من السهر» از شب بیداری رنگ چهره شان تغییر کرده و زرد بود. «علی وجوههم غبره الخاشعین»در چهره آنان گرد و غبار خشوع و مذلت در درگاه خداوند حس می شد. این اوصاف را گفت و سپس فرمود:« اولئک اخوانی الذاهبون»، اینها برادران عزیز ما بودند که رفتند و شهید شدند. «فحق لنا أن نظما إلیهم»، نسبت به این عزیزان، دلمان تنگ شده مثل عطشانی که دنبال آب می گردد و می خواهیم از دیدن چهره آنها سیراب شویم. «و نعض الایدی علی فراقهم»، باید انگشت به دندان بگزیم به خاطر فراغ این عزیزان. پس می شود به جایی رسید که حتی امیرالمؤمنین(ع) بگوید اینها برادران من هستند. فرمود«ألا بأبی و أمی هم من عده أسماؤهم فی السماء معروفه، و فی الارض مجهوله»(15)پدر و مادرم فدای آنهایی که روی زمین نامشان مجهول و در آسمان ها معروف اند.
خلاصه سخن اینکه، پیام زندگی امیرالمؤمنین برای ما پیام راهروی و تبعیت و اقتدا به آن حضرت است. مسئولیت سنگین و باری که بر دوش ماست، تبعیت و ادامه راه علی بن ابیطالب است. این نه تنها امکان پذیر است که وظیفه ماست. نه تنها می توانیم شیعه علی بن ابیطالب(ع) باشیم که حتی می توانیم به جایگاهی برسیم که امیرالمؤمنین ما را برادر خود بداند و بگوید پدر و مادر من به فدای شما.
پی نوشت ها :
1. سخنرانی در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، در حضور هزاران نفر از مردم مسلمان تهران، مدرسه عالی شهید مطهری، 8 مهر 1386.
2. قرآن مجید، سوره احزاب،آیه 21.
3. قرآن مجید، سوره ممتحنه، آیه 4.
4.قرآن مجید، سوره ممتحنه، آیه 6.
5.قرآن مجید، سوره احزاب، آیه 22.
6.نهج البلاغه، خطبه 197.
7.بحارالانوار، ج38، ص 188.
8.همان، ص 358.
9.نهج البلاغه، خطبه192.
10.نهج البلاغه، خطبه 197.
11.نهج البلاغه، نامه 45.
12.همان.
13.ارشاد مفید، ص 26.
14.نهج البلاغه، خطبه 121.
15.نهج البلاغه، خطبه 187.
منبع :روحانی، حسن (1388)، اندیشه های سیاسی اسلام (جلد اول: مبانی نظری) تهران: کمیل، چاپ سوم.