مقصد رشد اخلاقی(1)

مقصد رشد اخلاقی(1)

نویسنده : محمد عالم زاده نوری

ما انسان ها از آن روز که با خود آشنا شدیم، همیشه برای دست یابی به وضعیت بهتر تلاش کرده ایم. گاهی برای تهیه یکی از لوازم زندگی، گاهی برای کسب یک موفقیت اجتماعی و گاهی برای به دست آوردن یک حال معنوی، یکبار برای اندوختن دانش بیشتر و بار دیگر در پی آسایش و لذّت افزون تر و … در تکاپو بوده ایم و همه این ها را در ایجاد یک وضعیّت بهتر مفید و موءثر دانسته ایم.
اگر این تلاش ها را که به اشیای کوچک و بزرگ و امور خرد و کلان زندگی تعلق می گیرد، در ذهن خود باز آفرینی کنیم، به راحتی مواردی را می یابیم که این تلاش ها با شکست مواجه شده و موجب دل خوری و ناخرسندی ما گشته است و البّته در مواردی هم کوشش ما به نتیجه رسیده و ما را خشنود و رضایت مند ساخته است.
اما همیشه این گونه بوده که پس از رسیدن به یک وضعیت بهتر به دنبال حالتی از آن بهتر بوده ایم. تهیه یک وسیله، لباس یا کتاب شاید ما را خوشحال ساخته باشد، ولی هرگز به کلّی راضی نکرده است، اگر زینتی یا وسیله ای تهیه کردیم، پس از گذشت مدتی که با آن انس گرفتیم در روءیای رسیدن به زینتی گران بهاتر یا وسیله ای کامل تر به سر برده ایم و همیشه احساس کمبود و نارسایی کرده ایم، رنج محرومیت و درد ناکامی، دائما با ما بوده است. طبیعی است پس از این تجربه ها از خود سوءال کنیم:
بهترین وضعیتی که می توانیم در آن قرار داشته باشیم چیست؟ بزرگ ترین آرزوی دست یافتنی و کمال نهایی ما انسان ها چیست؟ انتهای حرکت انسان و قلّه صعود او چه نقطه ای است؟ آدمی تا چه اندازه می تواند رشد کند و فراخ شود و رسیدن به چه منزلی را هدف پایانی حرکت خود قرار دهد؟ خدای متعال انسان را برای چه آفریده است با توجه به اینکه خدای متعال معماری شخصیت و ماهیّت انسان را به خودش واگذاشته و او را به گونه ای آفریده که می تواند ماهیت تعریف خود را تغییر دهد و مناسبت خود را با جهان هستی عوض کند اهمیّت این پرسش بیشتر می شود.
شاید اساسی ترین پرسش بشر در طول تاریخ پرسش از نهایت حرکت و مقصد نهایی اوست. انسان هرگاه از جریان خروشان عادت ها و روزمرگی ها خارج شده و فرصتی یافته تا به خود بپردازد، به صورتی طبیعتی، نه تحمیلی و دستوری، از خویش پرسیده از کجا آمده ام؟ آمدنم بهرچه بوده؟ و آخر به کجا می روم؟

انسان دارای دو بعد فردی و اجتماعی
انسان دارای یک هویت و خود فردی و نیز دارای یک هویت و خود اجتماعی است1 یعنی یک شخصیت حقیقیِ فردی و یک شخصیت اجتماعی و صنفی دارد. به همین جهت همان گونه که موظف به خودشناسی، خودآگاهی و خودسازی فردی است موظف به خودشناسی، خودآگاهی و خودسازی اجتماعی است. همان گونه که به عنوان یک انسان باید از ظرفیت ها، دارایی ها، فرصت ها، نیازها، استعدادها، بایسته ها، وظایف و کاستی های خود اطلاع داشته باشد به عنوان یکی از اعضای پیکره اجتماع نیز لازم است ارزش خود را در حیات اجتماعی بالا برد.
انسان، به اقتضای انسانیت خود به عنوان یک فرد و فارغ از عضویت در اجتماع بشری موظف است برای دست یابی به هدفی بلند، مسیری را طی کند؛ مرد و زن، پیر و جوان، شهری و روستایی، کاسب و کارمند و کارگر و معلم در اصلِ این وظیفه تفاوتی ندارند؛ زیرا همه در انسانیت مشترک اند. آن هدف بلند همان حیات طیبه است که به تفصیل بیان خواهد شد. رسیدن به این نقطه تأمین ارزش انسان در زندگی فردی است. انسان حتی اگر دور از آبادی به سر برد و در جزیره تنهایی زیست کند، به حکم انسانیت خویش موظف به خودسازی و تحصیل حیات طیب و کمالات اخلاقی است.
انسان همچنین موظف به حضور اجتماعی است و به مقتضای سرشت اجتماعی خویش، به عنوان یک فرد، وظیفه دارد در اجتماع زندگی کند. کمال مطلوب انسان نیز در گرو همین زندگی اجتماعی رقم خورده و با حضور در میدان اجتماع قابل دست یابی است.
همین انسان، آنگاه که با جامعه مرتبط می شود و به عنوان عضوی از پیکره اجتماع در می آید، تعریف تازه ای می یابد و وظایف جدیدی بر دوش می گیرد. اینک نه به حکم انسانیت، بلکه به مقتضای حضور اجتماعی اش وظایفی دارد. مثلا موظف است که حقوق دیگران را رعایت کند، به نیازهای هم نوعان خویش توجه داشته باشد و در صدد ارائه خدماتی به آنها باشد.
اکنون لازم است ارزش انسان را در هر دو بعد فردی و اجتماعی معلوم کنیم.

مقصد رشد و ارزش انسان در حیات فردی
آفریننده بی نیاز که انسان را برای جلوه کمالی بی نظیر آفریده، و عشق به کمال را در سرشت او نهاده، کمال نهایی او را در اسوه های برگزیده ای به نمایش گذاشته تا شوق به آنها دل ها را به هیجان آورد. پیامبران و اولیای الهی که به مقصد عالی کمال رسیده اند پس از بازگشت از این سفر معنوی و انسانی، رهاورد ارزنده ای برای بشر آورده اند تا او را از سرگشتگی و حیرت وارهانند. پیامبران سخن از یک زندگی دیگر و برتر دارند و انسان را به سوی حیات و قرب فرا می خوانند.
آنان گفته اند انسان می تواند از مرتبه فرشتگان بالاتر رفته، به خدا نزدیک تر شود. این بالایی و نزدیکی هرگز توصیف وضعیت مکانی و نحوه قرار گرفتن جسم انسان نیست. در این فصل به توضیح مفهوم قرب و حیات طیبه انسانی می پردازیم.

قرب به خدا
در ادبیات دینی و در قرآن و روایات، آخرین مقصد حرکت انسان قرب به خد معرّفی شده و بهترین وضعیّت برای او، وضعیتی اعلام شده که در آن انسان به خدا نزدیک تر باشد. این نزدیکی تا بدان جا پیش خواهد رفت که آدمی مثال و جانشین خدا می گردد و همان کند که خدا تواند و همان باشد که خدا خواهد.
درک بهتر مفهوم تقرّب بسیار اهمیّت دارد زیرا هم شناخت ما را از خود و جایگاه والایمان در نظام جهان بیشتر می گرداند و هم انگیزه بیشتری برای حرکت به ما می دهد2. اگر آدمی خود را ذرّه ای فراموش شده و وانهاده در گوشه ای از این جهان بزرگ نپندارد و قابلیت های خود را به خوبی بشناسد هرگز حاضر نمی شود گوهر ارزشمند وجود خود را صرف کمتر از بهای خود گرداند.
بی تردید قرب به خدا معنای مادّی ندارد. یعنی به معنای کم شدن فاصله مکانی یا زمانی میان ما و خدا نیست، زیرا اوّلاً حقیقت وجود انسان همین کالبد مادی و بدن خاکی او نیست. بنابراین نزدیک شدن این کالبد خاکی به چیزی هرگز به معنی نزدیک شدن انسان نیست. ثانیاً خدای متعال وجود مادی زمانی و مکانی ندارد که بتوان با او رابطه ای مکانی یا زمانی برقرار کرد. نسبت خدا به همه موجودات مادی در هر زمان و هر مکان مساوی است و از این جهت دور و نزدیک برای او فرض ندارد.
همچنین قرب به خدا به معنای نزدیکی اعتباری، قراردادی و تشریفی نیست. مثلاً نزدیکان حاکم کسانی هستند که حاکم نسبت به آنها توجه بیشتری دارد هرچند از حیث مکانی از او دور باشند. این نزدیکی صرفاً یک قرارداد جایگزین پذیر است یعنی می توان با تغییر قرارداد، کس دیگری را به عنوان وزیر و وکیل معرّفی کرد.
قرب به خدا یک واقعیّت وجودی است. از آنجا که خدای متعال کمال مطلق است، قرب به کمال مطلق به معنی کامل تر شدن است. وقتی می گوییم یک دانشجوی کوشا به استاد نزدیک تر است تا دانش آموز دوّم ابتدایی، هرگز فاصله زمانی و مکانی و قراردادی را در نظر نگرفته ایم؛ بلکه مرادمان این است که از جهت علمی و کمالات وجودی میان این دانشجو و آن استاد فاصله کمتری است و اگر بنا باشد کار آن استاد به کسی واگذار شود و جانشین یا نماینده ای برای او تعیین گردد، شایستگی و فعلیت دانشجو بسیار بیش تر از دانش آموز است. برخورداری ها و دارایی هایی آن استاد بیشتر در این دانشجو دیده می شود تا آن دانش آموز، آن استاد و این دانشجو از این جهت مثل یکدیگرند و مشابهت بیشتری دارند.
قرب به خدا نیز این چنین است. همه مخلوقات از آن جهت که موجودند به خدا نزدیک اند وَ نحَْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنکمْ وَ لکن لاتُبْصِرُونَ3 امّا با در نظر گرفتن ویژگی ها و کمالات وجود، فاصله آنها با خدا متفاوت است. فاصله جمادات با خدا بیش از فاصله حیوانات با خداست زیرا حیوان آگاهی و حرکت دارد، امّا جماد از این دو برخوردار نیست. همچنین فاصله حیوان با خدا بسیار بیش از فاصله فرشته با خدا است زیرا آگاهی و قدرت فرشتگان با حیوانات قابل مقایسه نیست. در این میان آدمیان چنان آفریده شده اند که می توانند با کسب کمالات بیشتر به سوی خدا حرکت کنند، مشابهت خود را با خدا افزایش دهند و از فاصله خود با خدا بکاهند. یعنی خلیفه و جانشین خدا گردند.
هرچه انسان کامل تر شود و وجود خود را گسترش دهد به وجود آن کامل بی نهایت نزدیک تر است آن گونه که 90 به صد. دمیده شدن روح الهی در وجود انسان4 و بهره گیری از رنگ الهی5 که در آیات قرآن به آن اشاره شده، همین محتوا را انتقال می دهد.
با توجه به اینکه غیر خدا کسی از خود چیزی ندارد و هر کمالی که آفریدگان خدا دارند اصالتا از خدا و متعلق به او است، می توان دریافت که انسان هرچه داراتر و به خدا نزدیک تر گردد، وابستگی بیشتری به او خواهد داشت و این وابستگیِ بیشتر، او را از خدای صمد غنی دورتر می کند. به تعبیر دیگر انسان در یک صفت هرگز به خدا نزدیک نمی شود و آن صفت غنا و استقلال است. بنابر این هرکس که به خدا وابسته تر و فقیرتر باشد کامل تر و به خدا نزدیک تر است. یکی از خصوصیات انسان آگاهی به خود است. با تکامل نفس این خودآگاهی نیز تکامل پیدا کرده و قوی تر می شود. یعنی انسان نحوه وجود خود را بهتر و روشن تر درک می کند و بیشتر به وابستگی و نیاز خود پی می برد. به عنوان تشبیبه اگر شعاعی از نور را که به منبع نوری مانند خورشید متصل است در نظر بگیریم و فرض کنیم که این شعاع نور توان درک وجود خود را داشته باشد می تواند بیابد که حقیقتی جز ارتباط و اتصال با منبع نور ندارد. اما از آنجا که این شعاع تنها در یک نقطه به منبع نور متصل است در صورت داشتن خودآگاهی تنها به اندازه نقطه اتصال از نحوه وجود خود و ارتباطش با خورشید آگاه است. حال اگر این شعاع نور می توانست کامل تر و بزرگ تر شود، چون وجودش عین اتصال به منبع نور است، اتصال بیشتری با منبع نور پیدا می کرد و از آنجا که بنا به فرض دارای خودآگاهی است، در نتیجه این تکامل از اتصال خود با منبع نور، بیشتر آگاه می شد و به همان میزان منبع نور را شدیدتر و واضح تر می یافت. تکامل نفس انسان هم موجب درک وابستگی بیشتر خواهد بود. همان طور که یک جسم شفاف هرچه شفاف تر باشد ناپیداتر می گردد و ورای خود را بیشتر از خود نشان می دهد انسان نیز هرچه کامل تر می شود فقر و وابستگی خود را بیشتر درک کرده و از خود چیزی جز ارتباط با خدا نمی بیند. به عبارت دیگر بین خود و خدا واسطه و حجابی نمی بیند و خود را به عنوان موجود مستقلی در برابر خدا نمی یابد. 6
به تصویر روی جلد کتاب نگاه کنید این تصویر به دست یک طراح هنرمند کشیده شده است. شاید شما هیچ گاه او را ندیده و اطلاع ویژه ای از او نداشته باشید. این تصویر هرگز شما را با قیافه ظاهری، دانش، کیفیت معاشرت، و خلق و خوی او آشنا نمی کند، اما بخشی از هنر، سلیقه، دقت، توان و مهارت او در این اثر آشکار است. تنها از ناحیه همین اثر احساس می کنید که نسبت به صفات آن طراح شناختی پیدا کرده اید و گزاره هایی در باره او می توانید بیان کنید؛ گویا تا اندازه ای او را می بینید. این تصویر، خویشاوندی و قرابتی با آن طراح دارد.
آثار دیگری که از این شخص باقی مانده هریک تا اندازه ای او را معرفی می کنند مثلا اگر تصویر او را ببینید یا صدای او را بشنوید، یا از اظهار نظر او در باره مطلبی مطلع شوید، به صورت واضح تری با ویژگی های او آشنا می شوید. گویا او را بهتر دیده اید. هر یک از این آثار آینه و جلوه شخصیت آن طراح است که به اندازه خود، او را به ما معرفی می کند. البته آینه و جلوه ای ناقص که تنها بخشی از صفات او را ارائه می دهد. بی شک هرچه این ارائه، جلوه گری و مظهریت بیشتر باشد تقرب اثر به صاحب اثر بیشتر است. اظهار نظرها و عقاید هرکس از صدای او به شخصیتش نزدیک تر است.
هرچه انسان بیشتر بتواند خدا را بنمایاند و مظهریت بیشتری برای پروردگار داشته باشد به خدا مقرب تر است. تا جایی که انسان آینه تمام نمای او می گردد. خدای متعال بر خلاف ما انسان ها که با هیچ اثری نمی توانیم تمام صفات ظاهری و باطنی خود را بنمایانیم7، آینه ای تمام نما و جلوه ای تام دارد. به صورتی که اگر به آنها نظر شود گویا خدا دیده شده است. این مخلوقات مانند تصویر درون آینه استقلالی از خود ندارند8. اما می توان گفت هرکس به آنها نظر کند خدا را دیده است. آنها انسان های کامل، نماینده، خلیفه و جانشینان خدایند. از آینه تمام نمای الهی که بسیار به او نزدیک است با عناوین زیر یاد شده است. خلیفه الله، المثل الاعلی (نمونه برتر)، اسم اعظم9، مظهر تام، جلوه کامل، وجه تام، و آیه کبری
لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک. 10
نکته قابل توجه اینکه مظهریت مخلوقات برای خدا با مظهریت آینه و آثار برای انسان متفاوت است. مظاهر ما انسان ها معمولا نوعی استقلال دارند. بخشی از آن منتسب به ماست و مظهریت دارد و بخش دیگری نیز منسوب به ما نیست. صدای ما یا نوشته های ما به گونه ای از ما جدا هستند و استقلال دارند، یک ساختمان دو بعد دارد از حیث صورت ظاهری منسوب به معمار است و از جهت مصالح به کار رفته در آن، حقیقتی مستقل از معمار دارد. در حالی که آثار و جلوه های خدا حقیقت مستقلی جز این تجلی و نشانگری ندارند و به تمام حقیقت خود آیه و وابسته اند.
هو الاول و الاخر و الظاهر والباطن
خدا فرموده است: عبدی، أطعنی حتی اجعلَک مثلی، أنا أقول للشی ء کن فیکون، أجعلک تقول للشی ء کن فیکون11.
یابن آدم! أنا غنیّ لا افتقر، أطعنی فی ما أمرتک أجعلک غنیاً لا تفتقر. یابن آدم! أنا حیّ لا أموت، أطعنی فی ما أمرتک، أجعلک حیّاً لاتموت. یابن آدم! أنا اقول للشی ء کن فیکون، أطعنی فی ما أمرتک أجعلک تقول للشی ء کن فیکون12.
ما یتقرب الیّ عبد من عبادی بشیء أحبّ الیّ ممّا افترضتُ علیه و انّه لیتقرّب الیّ بالنافله حتّی احبَّه. فاذا أحببتُه کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الّذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به ویده الذی یبطش بها، ان دعانی أجبته و ان سألنی اعطیته13.
ابهام دیگری که اینجا نهفته این است که مراد از کمالات وجودی چیست؟ انسان چه چیزی کسب کند تا شباهت خود را با خدا بیشتر نماید؟ مثلاً آیا تحصیل ثروت و شهرت بیشتر انسان را به خدا نزدیک تر می کند؟ کدام دانش یا چه قدرتی موجب قرب به خدا است؟
بی شک ثروت و شهرت حقایقی خارج از وجود انسان هستند گرد آمدن توده انبوهی از کالا، کنار جسم انسان هرگز به معنی رشد حقیقت وجودی او نیست همان گونه که شهرت و محبوبیت و جلب نظر دیگران ربطی به کوچکی و بزرگی و منزلت واقعی او ندارد. یک حیوان بسیار کوچک و بی مقدار نیز ممکن است مورد توجّه عموم واقع گردد و شهرت و عنوان داشته باشد. امّا به یقین افزایش علم و آگاهی یک کمال واقعی است.
ما آدمیان هرگاه خود را با حشرات، چارپایان و کودکان مقایسه می کنیم احساس بزرگی و برخورداری می کنیم و با دیدن سرمایه ها و دارایی های فراوانی که در اختیار داریم بر خود می بالیم. احتمالاً همه ما بارها حرکات مورچه ها را اطراف لانه کوچکشان دیده ایم و تلاش پی گیر آن ها برای کشف و جابه جایی دانه های غذا را زیر نظر گرفته ایم. شاید برای آزمایش تکه نان یا دانه شکری سر راه آن ها قرار داده باشیم یا با اشاره انگشتی یا ایجاد نسیم ملایمی دانه از دهان مورچه ای برگرفته باشیم هم چنین شاید مورچه ای را به لانه خود نزدیک یا از آن دور کرده باشیم در این صحنه ها اگر خود را در میان جمع مورچگان تصور کنیم شور و شعف فراوان آنها را در یافتن آن دانه شیرین یا اندوه و غصه آنها را در غم از دست دادن آن دانه در می یابیم. مورچه کوچک، دانه شیرین شکر را می بیند و از شادی به دست آوردن آن در پوست خود نمی گنجد، امّا به جهت ضعف قوای ادراکی خود موجود بزرگی چون ما را که با اشاره انگشتی آن دانه و صدها مثل آن را در راه او قرار می دهیم یا به کمترین زحمتی او را به لانه نزدیک یا از آن دور می کنیم نمی بیند. ما که از افقی برتر، زندگی مورچه را بررسی می کنیم بر حال و روز او تأسف می خوریم و وجود او را کوچک می شماریم و او را در مرتبه نازلی می نگریم. زیرا مورچه توان ادراکی محدودی دارد و قادر نیست با حقایق فراوان آشنا شود. تمام دنیای مورچه به همان چند وجب لانه اش محدود است که از آن علم و اطلاع دارد و با آن ارتباط برقرار می سازد.
تمام شخصیت حیوان محدود به دایره تصّورات و علاقه مندی های اوست. هیچ چارپایی از قواعد هندسه و فیزیک سر در نمی آورد، توان تحلیل سیاسی ندارد، ارزش نسخ خطی را نمی داند، با جغرافیای جهان آشنا نیست، از دیدن یک فیلم سینمایی لذّت نمی برد و خلاصه معنای حقایق بسیاری را درک نمی کند. به همین دلیل می گوییم وجود کوچکی دارد.
در مقابل، ما از این که این همه را درک می کنیم شعف مند و شادانیم و چون می توانیم با حقایق فراوانی ارتباط برقرار کنیم خود را دارای وجودی برتر و در بهشتی گسترده تر می یابیم. بزرگی وجود ما نه به اندام درشت و هیکل سنگین که به میزان علم و درک و معرفت ماست.
به بیان امام علی (ع) قدر کل امری ءٍ ما یحسن
اندازه وجود هر کسی همان است که می داند14.
سطح درک و دریافت ما از حقایق جهان یکسان نیست. دغدغه ها، دردها، ذهنیت ها و حساسیت های ما بسیار ناهمگون است لذا دنیای ما قابل توسعه است.
ما با افزایش آگاهی و معرفت خود می توانیم به جهانی دیگر وارد شویم. گوهر وجود ما از همین یافته ها و آگاهی ها تشکیل شده و علم و معرفت، دایره هستی ما را توسعه می بخشد و ابعاد وجود ما را بزرگ تر می کند15. علم پیرایه ای بر وجود ما نیست که زینت جان ما محسوب شود. علم به معنای گسترده و کاملش تمام حقیقت ما را تشکیل می دهد. برای درک بهتر این مطلب کالبد تن را از مجموعه هستی خود کنار زنیم. اگر ما تن نمی داشتیم چه بودیم؟ مشتی آگاهی و گرایش و اراده. اکنون نیز همانیم و این تن عاریت که فردا از ما گرفته می شود در حقیقت و هویت ابدی ما نقشی کوتاه مدت دارد.
انسان، آفریده شده تا با افزایش شعور خود و درک بیشتر حقایق جهان، وجود خویش را کامل تر کند و جهان خود را بزرگ تر سازد. راز عظمت انسان و برتری او بر فرشتگان در همین علم است.
و علّم آدم الأسماء کلّها ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبئونی بأسماء هولاء ان کنتم صادقین قالوا سبحانک لا علم لنا الاّ ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم16

امّا آیا مراد از علم، همین علم ریاضی و فیزیک و شیمی است؟
حقایق عالم در دو گروه بزرگ جای می گیرند مادی و معنوی، پیدا و پنهان، ظاهر و باطن، شهادت و غیب. منظور از حقایق مادی یا پیدا دسته ای از پدیده ها است که باواسطه یا بی واسطه با حواس پنج گانه قابل مشاهده و دست یابی است و انسان البته با تلاش و زحمت، می تواند آنها و روابط میان آن ها را به وسیله ابزارهای حسی خود بشناسد. دسته دوّم حقایق غیبی (غیر مادی) است که از دسترس حواس پنج گانه خارج است و انسان نمی تواند با استفاده از ابزار مادی و حواس ظاهری با آنها مرتبط شود.
آن گونه که از تعالیم دینی بر می آید نسبت ابعاد عالم ماده به حقایق پنهان جهان نسبت حلقه به فلات است تو گویی عالم ماده با همه عظمتی که برای ما دارد به منزله حلقه کوچکی است که در بیابان پهناوری افکنده شده باشد. آن چه با حواس قابل درک است ظاهر این عالم است و در مقایسه با آن سوی هستی به منزله محیط زندگی جنین (رحم مادر) در مقایسه با دنیای خارج تنگ و تاریک و محدود است17.

پی نوشت ها :

1.هویت هرکس یا هر چیز اوصاف ویژه او است که در کسان یا چیزهای دیگر دیده نمی شود. یعنی اموری که وجه تمایز آن چیز از اشیای دیگر است و موجب بازشناسی آن از دیگر اشیا می شود.
2. شناخت ما از اشیا مراتب مختلفی دارد، ما با ابزارهای ادراکی متفاوت می توانیم پدیده ها را در سطوح مختلف بشناسیم؛ کسی که توصیف آتش را می شنود و با مفهوم آتش در سطح اوّل آشنا می شود اگر آتش را ببیند، در سطح دیگری آتش را شناخته است و اگر در آتش قرار گیرد و بسوزد درک عمیق تری از آن برای او حاصل می شود.
انسان نابینا توان درک مفهوم رنگ را ندارد. کودک نونهال نیز توان درک مفهوم غریزه جنسی را ندارد و اگر برای او این غریزه را به نوعی نیرو، کشش یا جاذبه میان زن و مرد تعریف کنیم لاجرم آن را باطری، کش یا آهن ربا تصور می کند! و اگر به شیرینی توصیف کنیم آن را شبیه حلوا و عسل خوردنی می یابد. درک کودک از این مفهوم تا هنگامی که به سنّ بلوغ برسد، ناقص و نارسا است.
ما نیز در درک پاره ای از معارف همان کودک نونهالیم و ابزار درک برخی از حقایق را نداریم مثلاً وقتی سخن از فرشتگان مقرب خدا می رود موجودی لطیف و زیباروی با بال و پری سفید تصور می کنیم که برای انزال وحی کتابچه ای را از آسمان به زمین می آورد و بر سینه پیامبر خدا (ص) رها می سازد.
این فرایند به جهت انس ما با موجودات مادّی و فاصله فراوان ما از حقایق فرامادّی و پس پرده عالم طبیعت است. به همین جهت همه آن مفاهیم را به تجربیات مادّی خود باز می گردانیم و مادّی تصور می کنیم درست مانند تصور آن فرد نابینا از رنگ بنفش.
اکنون اگر علم به حقایق پنهان عالم و درک مفاهیم فرا طبیعی را ضروری می دانیم، برای رسیدن به آن باید ابزارهای ادراکی خود را گسترش دهیم و با رشد وجودی خود از مرحله حس به مرحله عقل و از مرحله عقل به مرحله شهود منتقل شویم. به یقین نمی توان از حس و تجربه انتظار فهم روابط پنهان عالم را داشت چنان که نمی توان از لامسه برای دریافت واقعیت رنگ بهره گرفت.
پاره ای از این حقایق غیر مادی عبارتند از: خدا، عرش، کرسی، لوح، قلم، روح، قیامت، تقدیر، بداء، وحی، شب قدر، نزول قرآن، معراج، هبوط، اسم اعظم، حوض کوثر، عالم ذر، بهشت، جهنم، صراط، میزان، … تقرّب به خدا نیز از همین مقوله است. از این رو لازم است همواره مراقب باشیم این گونه مفاهیم و از جمله قرب به خدا را حمل بر معانی دست پایین نکنیم و تلاش کنیم ضمن پیراستن محتوای آن از محتوای مادّی تا آنجا که امکان پذیر است به حقیقت آن آشنا گردیم.
3 واقعه: 85، ما به شما نزدیک تریم اما شما نمی بینید.
4 وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن روحِی. ص 38: 72.
5. صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً وَ نحَْنُ لَهُ عابدُونَ (138)
6 رک: فلسفه اخلاق، محتبی مصباح، قم: انتشارات موءسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380.
7 برای آشنایی کامل با شخصیت یک فرد چه باید کرد؟ فرض کنید فرصتی پدید آید که چهره به چهره با آن هنرمند طراح روبرو شویم. در این صورت آیا می توانیم ادعا کنیم که او را کاملا شناخته و دیده ایم؟ به یقین اندام مادی و چهره ظاهری آن هنرمند تمام شخصیت او نیست و اگر می گوییم که او را دیده ایم، مرادمان این است که پیکر او را دیده ایم نه او را و نه دانش و معرفت و اخلاق و ویژگیهای شخصیتی اش را. به این ترتیب همان گونه که اینجا مُجاز هستیم از واژه دیدن استفاده کنیم در باره سایر آثار او نیز مُجازیم از این واژه استفاده کنیم. زیرا در هر دو مورد تنها اندکی با او آشنا می شویم. در باره آینه هم همین مساله هست. وقتی کسی می گوید خودم را در آینه دیدم مرادش این است که از بدن خود تنها صورتم را در آینه دیدم. حتی آینه های قدی بزرگ نیز تنها یک طرف اندام انسان را آشکار می کنند و توان نشان دادن همه ظاهر – و به تبع آن باطن شخصیت – انسان را ندارند. در این دنیای مادی آینه ای که بتواند همه شخصیت ما را بنمایاند وجود ندارد. تندیس سه بعدی ای که مشابه یک نفر ساخته می شود نیز گویای کیفیت حرکت های او نیست. حتی فیلمی که از افراد گرفته می شود نمی تواند نشان همه شخصیت آنها باشد. ناگزیر بخشی از ویژگیهای هرکس مخفی است و در تصویر و آینه و فیلم و تندیس قابل مشاهده نیست. به تعبیر دیگر می توان گفت اثر هرکس مقداری از شخصیت اوست یا اثر هرکس در مرتبه ای پایین تر، خود اوست.
تمامی آفرینش، با خدا چنین رابطه ای دارد. هر یک از آفریدگان به اندازه ظرفیت وجودی خود و کمالاتش نمایانگر قدرت و هنر و کمال پرورگار است. هر مخلوقی به زبان حال دم از او می زند و صفات و ویژگیهای او را می نمایاند. هر موجودی به نوعی و تا اندازه ای نشان دهنده خدا و آیه و آینه اوست. بنابر این در همه عالم می توان او را دید و تمام عالم اسم وجلوه و شأن و نشانه اوست. امیر موحدان علی ع) فرمود: ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه و فیه.
به دریا بنگرم دریات بینم به صحرا بنگرم صحرات بینم به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنات بینم
قرآن کریم همین حقیقت را به روشنی در آیات فراوان بیان کرده و همه مخلوقات را نشانه و آیه پروردگار معرفی کرده است. گرچه هر یک از مخلوقات تنها پاره ای از اوصاف او را می نمایانند. اینما تولوا فثم وجه الله، از جمله کمالات انسان، معرفت به همین حقیقت است. تمام اخلاقیات بندگی مانند توکل، تفویض، تسلیم، … ناشی از درک این حقیقت و رسیدن به این مقام است.
8 انسان می تواند آیینه تمام نمای خدا باشد یعنی تمام صفات خدا را داشته باشد جز صفت استقلال و صمدیت که مخصوص خدا است. خدای متعال همه کمالات را از خود و به استقلال دارد اما انسان هیچ کمالی ندارد مگر انکه خدا به او عنایت کند. اگر همه کمالات را هم واجد باشد، در همه آنها به خدا وابسته است. یعنی صفت صمدیت خدا قابل کسب نیست ولی بقیه کمالات او به اذن و اراده او قابل کسب است. هرچه انسان به خدا نزدیک تر شود و صفات و کمالات او را بیشتر دارا باشد درجه وابستگی او به خدا بیشتر می شود یعنی برای بقا در آن مرتبه وجودی و حفظ آن دارایی های حقیقی و صفات الهی به خدا محتاج تر و نیاز او به منبع وجود بیشتر است. آنان که غنی ترند محتاج ترند …
9. رابطه نام با صاحب نام رابطه آینه با صاحب تصویر است زیرا از ناحیه نام نیز ما با افراد به اندازه ناقصی آشنا می شویم. به محض اینکه نامی را می شنویم صاحب نام را تجسم می کنیم و از رهگذر نام او با او ارتباط برقرار می کنیم. به این اعتبار همه مخلوقات اسم خدای متعال هستند اما به تناسب میزان بازنمایی حقیقت خود می توان آنها را درجه بندی کرد. نامی که بتواند بیشترین ویژگی های صاحب نام را بیان کند اسم اعظم است. در تعابیر قرآنی از مخلوقات به کلمه نیز تعبیر شده است شاید وجه این تعبیر نیز این باشد که هر کلمه ای به اندازه خود ویژگی های صاحب کلام را می نمایاند و مظهر او به شمار می رود. کلمه بودن کلمه به آن مفهومی است که بیان می کند و گرنه لفظ بی مفهوم کلمه نیست، موجودات هم همه موجودیتشان به مظهر و آیه بودنشان است و گرنه به عدم واصل می شوند.
10 از زیارت ماه رجب، مفاتیح الجنان.
11. علم الیقین 2: 610.
12. عده الداعی: ص 310.
13. کافی ج 2، ص 352، حدیث 8.
14. امالی طوسی: 494.
15. در حکمت متعالیه از این حقیقت به اتحاد علم و عالم و معلوم یا اتحاد عقل و عاقل و معقول یاد شده است.
16. بقره 2: 30 و 31.
17. قال الصادق (ع): ما السماء الدنیا فی السماء الثانیه الاّ کحلقه درع ملقاه فی أرض فلاه و کذلک کل سماء عند سماء أخری (بحار الانوار 25: 385 و کافی ج 8، ص 153) آسمان دنیا نسبت به آسمان دوّم چون حلقه ای از زره است که در بیابانی افکنده شده باشد هم چنین هر آسمان نسبت به آسمان مافوق خود این گونه است. ما السماوات و الارض عند الکرسی الاّ کحلقه خاتم فی فلاه و ما الکرسی عند العرش الاّ کحلقه فی الفلاه (بحار الانوار، ج 55، ص 2) آسمان و زمین در مقابل کرسی مانند حلقه انگشتری در بیابانی پهناور است و کرسی در مقابل عرش نیز چنین است.
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 265

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید