نویسنده: سروپالی راداکریشنان
مترجم: صادق رضازاده شفق
موضعی که هندو گرفته روی یک فلسفه حیات قرار دارد که میگوید دیانت عبارتست از یک واقع شناسی شخصی و شرایع و احکام و کلمات و اشارات جمله وسایلند و عمل به آنها یاری به رشد روحانیست که از یک وظیفهای پشتیبانی کنند که کاملاً شخصی است. روح یک موجود آزاد است و حیات آن عبارتست از رها شدن از مراسم ظاهری و وصول به زندگانی حقیقی. درخشندگی نامصور حیات روحانی را در کلمات انسانی نتوان تعبیر کرد. ما در هوای لطیفی گام برمیداریم که هرگز جای پای در آن نمیماند. کسیکه وجود واقعی را دیده باشد در مافوق حدود و نسبت و اضافاتست. وقتی ما در عالم روحی لنگر انداختیم از تعداد زیادی عقاید و نظرها فارغ میگردیم. تحکم و رسوم ما را گرفتار و پادار نمیسازد. نامی که به خدا میدهیم و رسمی که به واسطه آن به او تقرب میجوییم از اهمیت میفتد (کارل هایم) (1) اظهار میدارد: «به نظر عارف که در اوج آزمایش وجد و حال است کلیهی افکار راجع به شخص عیسی از بین میرود و روح در اقیانوس حقیقت غیرقابل تعبیر الوهیت مستغرق میگردد» احساس واقعیت حضور خداوند و شوق وجود باطنی او عارف را از تمام مسائل تاریخ فارغ میسازد. اعظامی که روح متناهی در برابر لایتناهی به جا میآورد بواسطهی همان بردباری و تواضع است.
فقط در تجارب بزرگترین اهل ذکر است که ادراک بیشائبهی وجود مطلق حصول مییابد و مخلوق کاملاً تسلیم روح غیر مخلوق میگردد. بکار بردن صور و اشارات را طبیعت ما به ما تحمیل میکند. فکر و عواطف ما ارتباط نزدیکی با عالم اشیایی دارد که در آن زندگی میکنیم.
با ارجاع به اشیاء مرئی است که ما به شهود واقعیت نامرئی صورت محسوس میدهیم. استفاده از اشارات و امارات جزء اساسی حیات انسانیست و تنها راه مقابله و اجابت یک مخلوق مقید به زمان و مکان است نسبت به حقیقت مافوق زمان و مکان. اعم از اینکه ما ایمان خود را به جسمها و سنگها ربط دهیم یا به امور انتزاعی یا اشارات و رموز پردازیم در هر صورت همهی اینها مطلق را محدود و حقیر کردنست. در بتی که مورد عبادت قرار میگیرد خشنترین شکل استفاده از اشارات مشهود است و این عمل در عالیترین صور ایمان هم وجود دارد. عالیترین اشارات همانا علامات یک واقعیت لایزالست که بزرگتر از تصور و ادراکیست که از او داریم.
(سنت توماس) چنین گوید: «پیداست که هرچه از طرف چیزی درک میشود در آن حال مُدرِک ظاهر میشود بنابراین آنچه مثال حقیقت الهی در ذهن ما مرتسم میشود مطابق، صور عقلیهی ما میگردد و صور عقلیهی ما از قبول مثال کامل الهی قاصر است و این قصور از درک مثال کامل به عدد اشیاء غیر مماثل وقوع مییابد. »
یک دستگاه عقاید تحکمی در واقع به دایرهی بسته میماند که حدود تنگ آن متناسب با نظر بانیان آنست. یک رشته شعائر محدود و گذران نمیتواند ممتاز و قطعی و مطلق باشد.
درستست هر گروه اجتماعی شعائر و رسوم و نظر آرمان اجتماعی و مدینهی فاضله دارد که دروازههای آن به روی افراد گروه باز است ولی ما نمیتوانیم به هر چه نسبت به آن انس و الفت داریم به نظر تام و کامل بنگریم. حقیقت همیشه مافوق دسترش بشر است. خدا بزرگتر از آنست که علم ما احاطه کند. بینایان از «ظلمت قدسی» بحث میکنند و اظهار جهل احترام آمیز آنان روش بهتریست از خشونتی که متحکمین در بحث از اسرار از خود نشان میدهند. حقیقت الهی با تعدادی تمثیلات عقلانی تعیین میگردد و حق آن تمثیلات در موارد نادری ادا میشود که پرده فرو میفتد و ما جلوهای از حق را مشاهده میکنیم. از زمان تا ابدیت راههای زیادی هست که ما باید یکی را اختیار کنیم.
ترقی در دیانت یک سیر حیاتیست. ما با یک نظر محدود آغاز میکنیم و اگر مستمراً و از روی خلوص آن را تعقیب کنیم به واقعیت بیحدود میرسیم. هر مشربی را بپذیریم و هر فلسفهی که از آن پیروی کنیم مانع (درک واقعیت) نیست چنانکه زبانی که با آن صحبت میکنیم یا لباسی که به تن میپوشیم مانع نیست. این حقیقت از متون (هندی) ذیل ساطع میشود.
«نامهای زیاد از طرف دانشمندان، برحسب مقاصدی، به ذات مطلق داده شده مانند قانون، نفس، حق».
«متفکرین (سمخیه) (2) او را ذات مینامند، مؤلفین (ویدا) او را برهمن میگویند، (ویجناوادین) (3) ها او را وجدان پاک و بسیط عنوان میدهند» لاشیئیها (4) او را (شونیا) میخوانند و آفتاب پرستان او را منیر لقب میدهند همچنین او را ناطق، متفکر، دوستدار و مجری فعالیت وصف میکنند «پرستشکاران شیوا او را شیوا میشناسند و زروانیان او را زروان (زمان) میدانند. »
(بغهوته) (5) گوید:
«همانطور که یک جوهر به حکم اعراض متعدد در مدرکهی ما از راه حواس با حالات گوناگون دیده میشود همانطور هم ذات مطلق به حکم روایات گوناگون دینی به اشکال مختلف درک میشود. »
برای آرامش یک روح دینی لزومی نیست که بصیرتش کامل باشد ولی باید ایمانش مطمئن باشد. لازم نیست ما عالم کامل باشیم ولی نسبت به آنچه میدانیم نمیتوانیم مدام در شک بمانیم. به موجب کتاب (بغهود گیته) حتی آنانکه به خدایان دیگر و نیاکان و عناصر پرستش میکنند اگر از روی ایمان بکنند ایمان آنان قابل تصدیق است زیرا خدا هر شکل عبادت را از بندگان میپذیرد. ملاحظه کنید حضرت عیسی به مأمور نظامی رومی چه میگوید: «من مانند ایمان تو را ندیدم حتی در بنی اسرائیل» هر که با روح تعمق زندگی کند و خلوص باطنی مطلق داشته باشد در استقرار روحانی پیشرفت خواهد کرد. لوتره در شهادت خود چنین گوید:
«فقط ایمان و اعتماد قلبی است که به خدا یا بت میرسد. اگر ایمان و اعتماد شما صمیمانه است خدای بر حق را دارید و برعکس اگر ایمان و اعتماد شما غلط و خطاست خدای بر حق را ندارید زیرا خدا و ایمان هر دو متعلق به همند و باید به هم برسند. »
حکیم دانمارکی (کرکه گارد) گوید:
«اگر کسی که در محیط مسیحیت زندگی میکند به خانهی خدا رود- یعنی خانه واقعی خدا- و تصور صحیحی از خدا داشته باشد ولی عبادت خود را نادرست انجام دهد و دیگری که در محیط شرک زندگی میکند ولی با قلبی پر از شوق لایتناهی عبادت کند، ولو اینکه چشمش به سوی بت باشد، در این صورت در کجا حقیقت بیشتری هست؟ یکی خدا را از روی حقیقت عبادت میکند ولو بت پرست باشد دیگری خدای برحق را بناحق عبادت میکند و در حقیقت اوست که به بت سجده میکند. »
تمام پرستش دینی صمیمی پرستش ذات متعال است که هر دعایی را که به حضرت دسترس نیافتنی او متوجه باشد مستجاب میکند. هند و حتی ملحد را در مقام خود تقدیر میکند زیرا اگر این شخص در کاوش حق صمیمی باشد و باطن صحیح بدست آورد خود به نارسایی عقیدهی خود پی خواهد برد. دیانت و بیدینی با اینکه متضادند هر دو از نظر تعقل سطحی قابل توجهند.
هرچند هیچ قاعدهای، هرچه هم شامل باشد، به ذاته ارزش مطلق ندارد بلکه تا آن اندازه میارزد که باورکنندگان خود را راه صحیحی برای حیات روحانی به وجود آورد. اهمیت آن در حکایتی است که از حقیقت میکند و نیرویی است که در جلب و تعبیر سرّ هستی مؤثر واقع میشود. اگر میبینیم هندو بعضی از مخلوقات و مبتدعات بچگانه را میپرستد برای اینست که آنها نمودار اهتمام انسان برای اجابت به روح نادیدنی است.
دیانت شخص را نباید با دعاوی کلامی او سنجید بلکه باید دید تا چه اندازه ثمرات روح را به کار میبرند. آیا کی میتواند ارزش جاودان شهادت با عظمت و آرام سقراط را انکار کند؟ اگر جهان بیدینی اشخاصی به وجود آورد که پر از محبت و معنویت باشند در این صورت ما نمیتوانیم بگوییم که دینی از ادیان تمام خوبی و حقیقت را در انحصار دارد.
در کتاب مزامیر داود گفته است: «اینک درگاه خدا: درستکاران وارد شوند!» به موجب کتاب اعمال رسولان (انجیل) پطروس مقدس موقعی در حال حیرت چنین گفت:
«براستی به نظر من میرسد که خداوند به اشخاص وقعی نمینهد بلکه در هر قومی کسانی که ازو بترسند و درستکار باشند در پیشگاه او پذیرفته میشوند. »
به موجب حکایت انجیل شخص سامری خداشناس شناخته شد زیرا حضرت عیسی در آن باب گفت: «هر کس ارادهی خدا را عمل کند برادر و خواهر و مادر من اوست. »
جملههای تلعین و تکفیر که در عقاید (آتاناسیوس) آمده مخالف مشرب ساده عیسی و مقررات پیروی ازوست که گفته است ما باید مردم متدین را با اعمالشان قضاوت کنیم نه با اقوالشان حتی ادیان ابتدایی همه ذیروحی (6) و آیینهای خاص توالد و تناسل نباید با عقاید و فرضیاتی که اظهار میکنند قضاوت شوند بلکه با عادات و اعمالشان.
اگر آنگونه جوامع قادرند پیروان خود را وادارند با امیال فردی و خطرات خودپرستی مبارزه کنند با وجود نداشتن فکر بلند لااقل نمودار نیرویی هستند که در زندگی مؤثر است.
ژاک مارتین مردمی را در خارج محیط مسیحیت که شاهد آزمایشهای عرفانی و زندگی روحانی خاص خود بودهاند مورد بحث قرار میدهد و چنین میگوید:
«همه چیز ما را وا میدارد بیندیشیم که چنین حالاتی (در خارج مسیحیت) وجود دارد اگرچه آنان تعمید نشدهاند و نشان وحدت با کلیسیا ندارند و در اعمال خاص کلیسیا شرکت نمیکنند و در کار کفاره نیستند با این همه آنان ممکنست بدون توجه به حیات معنوی کلیسیا باز از زندگی معنوی برین مستفیض گردند و در واقع اعضای کلیسیای نامرئی مسیح شوند و دارای توفیق و ایمان باشند. »
ایضاً: «چوپانی که یک گلهی گوسفند را راهنمائی میکند در عین حال گوسفندان دیگر هم هستند که از یاری او بهره مندند ولو اینکه او را نشناسند کلیسیا که مهبط وحی کامل است ما را مجاز میسازد در هر جای دیگر مظاهر پراکندهای از آن وحی مشاهده کنیم و احترام بگذاریم. مقدسینی هستند که به کلیسیای نامریی مسیح متعلقند و از ان لحاظ ما موظفیم برادران دوردست آنها را نیز که از کلیسیا خبری ندارند ولی در واقع اعضای کلیسیای نامرئی هستند تصدیق کنیم. مثلاً یوحنای مقدس صلیب، ما را آماده میسازد به اینکه حق امثال (راما کریشنا) را بشناسیم. » (7)
هیچ عقیده و نظری که افکار مردمی را در طول قرونی اشغال کرده و مثمر نتایج و باعث زندگانی متقیانهای گشته ممکن نیست از حقیقت عاری شود.
توجه به هدف حیات روحانی در هند انواع پرستشکاران را به هم پیوند داده و هندوان را از پرمدعائی روحانی نجات بخشیده است.
برخی استدلال میکنند که چون فلان دین وسیلهی ترقیات بیشتر شده پس حقانیت بیشتری داشته و نیروی بزرگتری برای تمدن در آن بوده است. ولی تعیین اینکه عوامل تمدن و علل برتری چیست مشکل است. اگر هم قبول کنیم که چنان تعینی امکان داشته باشد باز معلوم نیست ترقی مردمی نتیجهی عمل به احکام یا رد یک دین باشد (8) البته مسیحیت دین اروپا و آمریکاست و امروز هر دو سرزمین رهبر جهان هستند ولی آیا میتوان ادعا نمود که ترقی آنها اثر داخل کردن اصول مسیحیت در جوامع خود بوده است. حبشیها خیلی زودتر از بسیاری اقوام اروپایی مسیحی شدند ولی تا این اواخر از نعم تمدن و ترقی برخوردار نبودند.
برتری مغرب زمین از تمامکاری آنست. در کشاورزی و صنایع و اقتصاد و سیاست و امور اداری روش تمامکاری (9) به راه انداختند. تمامکاری در حسن نیت و مهر و رأفت به وسیلهی مؤسسات فرهنگی و بیمارستانها و رسالات مذهبی به کار بردند. به ممالک غیرمسیحی مردان و زنان مخلص و فداکار وظیفه شناس فرستادند که ضمن مقصود عمدهی که تبلیغ دینی باشد در راه تخفیف آلام و اصلاح امور زندگی کوششها کردند. ولی آیا این تمامکاری یا کارگزاری کامل همهاش از دین است؟ آیا این دلیل میشود که اگر مثلاً مملکتی ارتش تمامکار مجهز دارد پس دین عالی خوبی دارد؟ یا باید به قول یعقوب به طریق کار بندیم که گفت: «اگر خدا غذای مرا بدهد که بخورم و لباس بدهد تا بپوشم در این صورت معبود من خواهد بود» آیا خدا فقط وسیلهی رفع احتیاجات ماست؟ در انجیل گفته است: نمیشود هم خدا را خواست هم خرما را با این همه میگویند ترقیات مادی ملاک موفقیت و ثمرات مادی دلیل فضایل اخلاقی است. متمولین تصور میکنند تمول آنها علامت عنایت خداست و فقر دلیل ضعف اخلاقی است. ولی حقیقت اینکه اگر مادین را از نظر فواید دنیوی قضاوت کنیم روح آن را فراموش کردهایم. این رشوه خواهی مستمر هرگز مناسبتی با دین ندارد زیرا کار دین نجات روح است ولو به قیمت تمام دنیا باشد. کالای روحانی را با نقود جهانی نمیتوان سنجید. (فلوطینوس) چه عاقلانه میگوید: «اگر کسی وراء زندگی خوب چیزی غیر از آن میخواهد پس هدفش زندگی خوب نیست» ما از لحاظ تاریخ امپراطوریهای بزرگ و کاخهای باشکوه و اهرام را اعجاب و تقدیر میکنیم. عظیمتر و پایاتر از بابل و نینوا و آتن و رم چه میتوانست بشود؟ ولی امروز لنها کجا هستند؟ موضوع دیگر آنکه اقوام مشرک دنیا قرنها پیش خدایان دیگری را ستایش میکردند. اگر یونان مشرک عظمت پیدا کرد آیا معنی آن اینست که خدایان (اُلیمپوس) (10) مستحق پرستش بودهاند؟ بهتر است صمیمانه اعتراف و تصدیق کنیم که کمال یک دین را باید از روی صفاتی مانند اعتماد و سکونت باطنی و لطافت روح و محبت به همسایه و ترحم به تمام مخلوقات و کشتن شهوات جابرانه و آرزوی آزادی روحانی سنجید و آمار قابل اعتماد نداریم که این گونه صفات بیشتر در ملل مترقی تمامکار وجود داشته باشد باید با کمال امانت قبول کنیم که در جوامع هندوئی و بودائی و مسیحی همهی معایب وجود دارد و هیچکدام کامل نیست. ولی اگر بگوییم معایب جوامع ما فرعی و مال دیگران اصلی است خود را گول میزنیم. منظور از این ادعا اینست که معایب نوع اول با رجوع به کار بستن اصول اصلاح میشود و معایب نوع دوم با ترک اصول مرتفع میگردد. آقای (ماکنیکول) (11) مینویسد:
«اگر مسیحیت به اصول خودش کار بندد دنیا را اصلاح میکند و تا هندوئی اصول خود را ترک نگوید تا ابد به همان حال اصلاح نشدنی خواهد ماند» (11) ببینید تا چه پایه ما بشر به صحت عقاید خود اعتماد داریم. غرض بزرگتر از این نیست که ما خودمان را بیغرض و غیرخاطی تصور کنیم!
با کمال تأسف مذهب مسیحی از مذهب یهود عقیدهی «خدای حسود» را به ارث برد که از لحاظ مسیح معنی «تنها فرزند خدا» از آن به میان آمد. بنابراین تجمل هیچ رقیبی را در جوار اریکه نپذیرفت. وقتی اروپا دین مسیحی را پذیرفت با وجود انسان گروی وسیعی که داشت عدم بردباری شدیدی را که مستلزم چنین قولی بود «حق به طور کلی و قطعی به مقدسین سپرده شده» به کار برد. یک اعتقاد قطعی و نهائی به آسانی به روح تعصب تنزل مییابد و متحکم و مصرّ و خونآشام میگردد و از فکر آزاد به شدت عصبی میشود و هر نوع انحراف از شریعت مرسوم را به زور از بین میبرد.
هرچه را که از احکام معین سربسته مغایرت داشت خلاف کتب مقدس و بنابراین خطا شمردند. ترقی و تحول را باطل محسوب داشتند و سوزاندن جادوگران را (که بسا مکتشفین و علما را هم به آن نام مینامیدند) وظیفه پنداشتند و جهالت زمان گذشته را مانند امور قدسی تلقی کردند. مرض تحکم چه در دین چه در سیاست چه فکر اجتماعی دشمن آزادی و ترقی بشر است. مخالفین کمونیزم در روسیه و مخالفین فاشیسم در ایتالیا و یهود و اجتماعیون در آلمان به همان رفتار معروض شدند که معترضین و ناسازگاران (12) مسیحی از طرف کلیسیای متحکم شدند.
آزارگران (13) عصر ما که میکوشند دین را از میان بردارند چنانکه در روسیه عمل میکنند، یا ماهیت دین را تغییر دهند چنانکه در آلمان میکنند، همان دلایل قدیمی را بکار میبرند که کمی پیش از این مسیحیان در برابر مردودین خود بکار میبردند. بیش از هزار و پانصد سال مسیحیان در آزارگری و تعقیب کسانی که با آنان کاملاً هم عقیده نبودند اصرار ورزیدند. اکنون هم آمادهاند با همان روح خصومت و جنگجویی صلیبی قرن دوازدهم بر ضد روسیهی بیدین و دین توحیدی اسلام برخیزند. پس اگر بالشویکها هم برای حفظ آنها که به نظر آنها برحق است قیام کنند ما نمیتوانیم مدعی باشیم رفتار آنها مستند به تعصب و سختگیری است و رفتار ما مستند به فلسفه. اگر ما از آزارگری و پیگیری از حق بزرگی که به دست ما سپرده شده دفاع کنیم دلیلی نخواهد داشت که به آزارگری بیدینان بر ضد کلیهی ادیان ایراد بگیریم و اعتراض کنیم، حقیقت امر اینست که هیچ عقیده و حقّی با اعمال زور صحیحتر و برحقتر نمیشود. اسقف (پارنس) (14) در این جملات، لبّ مطالب را بیان میکند:
«با اینکه از تورات میتوان هزار مثال برای تعقیبات و آزارگری مذهبی آورد و با اینکه گویی آن لازمهی دیانت عمیق است و از زمان (کنستانتین) در تمام شعب کلیسیای مسیحی هم عمل شده با این همه چنان عملی ولو ملایم و معتدل باشد هم غلطست و هم جنایت. غلطست زیرا معمولاً به موفقیت منتهی نمیشود. جنایت است زیرا بنام تقوی پستترین شهوات بشری زنجیر گسیخته به کار میفتد. »
تاریخ و جغرافیا و زمان و مکان در زندگانی جسمانی و روحانی ما تأثیر دارد. افکار از خلاء به وجود نمیآید. صورت رشد آنها متوقف است به ذهنی که فکر میکند و شرایطی که آن افکار تحت آنست. درست همان طور که نبات و حیوان یک منطقهی مخصوص جغرافیایی تحت تأثیر شرایط طبیعی نظیر خاک و آب و هواست.
باید گفت وظیفهدار بودن ما نسبت به دین و ملت خود به طور کلی نتیجهی اختیار ما نیست بلکه نتیجهی طالع کور و سرایت قومی است. اگر هندو در سواحل (گنگ) سرود میخواند و چنین «مجموعه»های مذهبی را مطالعه میکند، و ژاپنی پیکر (بودا) را میپرستد و اروپایی به شفاعت عیسی اعتقاد دارد و عرب در مسجد قرآن تلاوت میکند و آفریقایی در برابر بت خود تعظیم بجا میآورد هر یک از اینها برای اعتقاد و اعتماد خاص خود درست همان دلیل را دارد که دیگران دارند. هر شکل عقیده کاملاً تکیه به یک نوع یقین باطنی و ایمان پیروان خود دارد که عبارتست از یقین به خدا و تجلی او. هر دینی دعوی حقانیت دارد که پیروان بر آن دعوی استوارند، با آن بزرگ شدهاند و آن جزو وجود آنان شده. (ترالچ) (15) چنین گوید:
«دین وجه خداست که به ما تجلی کرده. راهی است که ما در سیر آن وحی خدا را درمییابیم و در برابر آن عمل میکنیم، ما را موظف میکند و نجات میبخشد، برای ما امریست نهایی و بلاشرط چون ما چیزی دیگر نداریم و آنچه داریم از آن لحن صدای الهی را میشنویم. ولی این مانع نیست از اینکه سایر اقوام که در شرایط فرهنگی کاملاً مغایر هستند با حیات قدسی به سبک خود تماس حاصل کنند و دینی را داشته باشند که با آن بزرگ شدهاند و تا هستند از آن جدا نشوند و با کمال صدق به صحت آن عقیده داشته باشند و به موجب مقتضیات احساسات دینی خود آن عقیده را اظهار و تعبیر کنند. معتقدات متفرقه عبارتند از تعبیرات تاریخی حق که از وصف مستغنی است با اینکه گنجینه یکی است و دستبرد ناپذیر است ولی ظرف خاکی که محتوی آنست رنگ و شکل زمان و محیط را میگیرد. هر عقیده که در تاریخ ظهور میکند تا ممکنست تعبیر کاملیست از الوهیت و به حکم خصوصیتی که دارد قادر است ما را به معالی سوق دهد. و تمایز آن مربوط به اقوام مختلف است. دکتر (اینج) میگوید ممکن نیست یک انگلیسی به مذهب کاتولیک روم بگرود و (سنتیانا) (16) در این باب مینویسد:
«اگر انگلیسی دوست داشته باشد که خود را کاتولیک بنامد ادایی است مانند هزار ادای دیگر که باطنش با تمام بازیگری ممکنست به آن تمایل نشان دهد. ممکن هم هست سفری روحانی به رم کند ولی اگر واقعاً تغییر عقیده داد و کاتولیک مؤمن شد البته دیگر آن شخص که بود نیست. دیگر رخنهای که او را از همه چیز میهنش جدا میسازد از بیان خارجست. برای یک انگلیسی با آزادی و آزمایش و محافظه کاری که در خونش هست به روم منتقل شدن در اساس یک نوع انتحار است و باید اول باطنش تسلیم شود. چنین انگلیسی ممکن است مرد مقدسی گردد ولی در عین حال نسبت به انگلیس بیگانه خواهد ماند.
این نوع تغییر، تغییر آلی نیست؛ بلکه تغییر ماهیت است… دین، مانند تار سازی است که اگر از آن جدا شد اگر هم آهنگی داشته باشد به کلی آهنگ نابجائیست.
همانطور که شخصیت آدمی بسته به بقای حافظه است حیات اجتماعی هم بسته به بقای سنت گذشته است. سنت و روایات جامعه حافظه و تذکر گذشتهی آنست. اگر فرد را از رگ و ریشه سنن خود جدا سازیم وی پا در هوا میماند. کسانی که به تغییر عقیدهی دینی قائل هستند سیر تاریخ را به نظر یک نیروی استبداد مینگرند که مکنست به انسان تحمیل شود و تصور میکنند اختیار یک دین خیلی فرق از چرخاندن یک سکه ندارد. تاریخ چیزیست آلی و جهتی از جهات طالع زمینی بشر است و برای او همان اندازه اساسی است که حافظه برای تعیّن شخص لازمست و عبارتست از پیروزی حافظه به روح انحطاط. اگر ما گذشتهی اجتماعی خود را فراموش کنیم خانوادهی خود را فراموش کردهایم. بنابراین جدا کردن یک فرد از دین خودش مانند اینست که یک رگ طلا را از دل سنگی جدا سازند که در آن فرو نشسته. کتاب (بغهود گیته) با نظر روشنی که نسبت به تاریخ دارد ما را برحذر میدارد که مبادا با تغییر معتقدات دینی مردم آرامش درونی آنان را برهم بزنیم. درین تعلیم دستور داده شده معتقدات دیگران را تأیید کنیم با اینکه ممکنست هم عقیده با آنها نباشیم. فطرت بشری نه یک لوحهی پاکی است و نه یک تخته سیاه که هرچه دلمان خواست هر نقشی را روی آن بنگاریم و آنگاه آن را با انبرک بزدائیم بلکه روح حساسی است که کوچکترین انطباعات را ثبت و ضبط میکند. ما راست با وضوح دریابیم که ایجاد یک نظام اجتماعی تا چه حد مشکلست و باید تعادل بین آزادی و ثبات را حفظ کنیم که بدون آن تسلسل زندگی امکان نخواهد داشت. چون هر دینی هدفش پیوند اجتماعی است و تا حدی هم آن را تأمین میکند پس آن را با یک دین دیگر عوض کردن خیلی احتیاط و تأمل لازم دارد.
گذشته از این تعرض به دین دیگران فتحی برای یک دین نیست. اینکه ما شعائر دیرین و علائم کهنهی دینی را ترجیح میدهیم فقط نتیجهی یک خصلت خودخواهانه و کورانه نیست. ممکنست چیزهای نوین توجه ما را جلب کند ولی مراحل عمیق عاطفی ما به عوامل و محرکات قدیمتر تحریک میشود که انعکاس آنها به روزگار کودکی و سوابق نژادی برمیگردد. نوینی ممکنست انتباهات تازه به بار آورد ولی نیرومندترین رؤیاها از یادهای کهنه برمیخیزد. (بغهود گیته) خوب دریافته که حتی خشنترین صور و نقوش محسوس پرستش ابتداییترین اقوام وسایلی هستند برای ادراک ذات قدسی. گرچه هیچ کدام از این تصورات و علایق و تخیلات مناسب مقام معبود لایوصف نیست ولی نظام دینی میخواهد ما پرستش خود را ادامه دهیم هر کجا و به هر نحو که امکان داشته باشد. شعائر گوناگون هرچه هم از واقع دور باشند در نهاد ما یک حس عمیق آزمایش روحانی بیدار میکنند. از نظر ظهور یک دین خلاقه آیین بومی به هر نوع دین از خارج وارد شده ترجیح دارد، زیرا کسی که به دین نوینی تبلیغ شده باشد خود را به خودش بیگانه حس میکند و چنین کسی شبیه کودک باهوشی است که توارثی و پیوستگی با اسلافش نداشته باشد. آنچه در دیگران به مثابه عادت و غریزه است در او تظاهری یا تصنعی جلوه میکند در دیانت جدید رشد باطنی یا ترقی طبیعی نیست زیرا از گذشته و سابقه سرچشمه نمیگیرد بلکه معلوم نیست از کجا آمده.
با کمال تأسف همانطور که ایمان به ملیت خود ایمان به انسانیت را از بین میبرد ایمان منحصر به یک دین ایمان به ادیان دیگر را از بین میبرد. پیروان هر دین تصور میکنند وظیفه دارند دین خود را یک کالای صادراتی قرار دهند همانطور که چینی چین و نقوش چاپی ژاپنی کالای صادراتی است. آنان میخواهند همهی نفوس را به حیطهی روحانی خود سوق نمایند. متوجه نیستند که تحمیل یک عقیده به تمام اقوام زیان بزرگی به انسانیت میرساند. از بین بردن سنن مختلف دینی این جهان را جای بدی میکند. آیا اگر راه تقدیر چیزی را نیازموده باشیم حق داریم آن را از بین ببریم؟ به خاک مالاندن اموری که در نفس مردمی ارزش دارد و در نتیجهی مساعی و تعقل عصرها به وجود آمده، ترکتازی روحانیست.
از گنجینههای الهام آور روح بشر همانا خاطرهی (گوتمه بودا) (17) را باید نامید که تأثیر آن در میلیونها نفوس بشری بیاندازه است و الهامی که برای زندگی مردانه و شرافتمندانه بدلها بخشیده در فوق تقدیر است. افاضهای که در تلطیف روح انسانی و سوق جامعه بشری به آدمیت نموده عظیم است. با این همه برخی از جنگاوران زیر بیرقهای دیگر که بدون تردید نسبت به هم میهنان خود علاقه داشتهاند، اهتمام کردهاند یاد آن روح بزرگ را از بین ببرند و نفوذ او را پایان بخشند. که علت آن را فقط باید در نادانی قابل تأسف و غرض ورزی کورانه جست. دینی که چنین سنگدلی را به راه اندازد و به چنان فاجعهی قومی با بیقیدی نگرد مشکل بتوان آن را شایستهی نامش دانست. حضرت عیسی گفت: «تصور نکنید من آدم شریعت یا دین را به هم زنم. من برای بهم زدن نیامدم بلکه برای تحقق بخشیدن آمدم» (18) توصیه کرد بوته کتانی را که دود میکند بیرون نیندازند ونی را که زیان دیده نشکنند.
چون هر دینی یک نهضت زنده ایست پس هیچکدام دعوی تمامیت نمیتواند کند هیچ دین تاریخی نمیتواند به نظر مطلق و لایتغیر دیده شود. از این همه گذشته، حتی تاریخ بشر در این زمین با مقایسه با عهد قدیمترین خاره سنگها ناچیز است بنابراین دورهی عمل هریک از ادیان را که با زمان بسنجیم اهمیتش از آن هم کمتر میشود. پس دعوی اینکه در چنین عصر کوتاهی ما به حقیقت نهایی و مطلق رسیدهایم واقعاً متحکمانه است.
ما میتوانیم تصور کنیم که خدا نه تنها به حکم نخستین آفرینش به طور جدا نشدنی در نهاد آدمی است بلکه مدام به او نیرو میبخشد. هرچه هم متروک به نظر آییم باز ریشهی حیات ما بدست اوست و همه جا قدمهای لرزان کلیهی بشر را در راه دشوار صعود به معالی با روح حامی خود نگه میدارد. ما میتوانیم به فعالیت فطرت یاری کنیم ولی نمیتوانیم تعجیل کنیم. اگر ما آنچنان مدعی هستیم که بتوانیم دینی را به جای اینکه در انتظار اثر تصفیهی الهی باشیم خود از جهات محسوس و مخیّل معرّی سازیم ممکنست به جایی برسیم که ذهن مشروط به حس و قلوب آزمند ما چیز معین محسوسی در برابر خود نه بیند (یعنی حقیقت دین نیز توأم با ظواهر محسوس از بین برود). کسانی که عقیده دارد «کلمه» ی خدا در نهاد همه است مجبورند ارزش تمام ادیان را قبول کنند. با اینکه حواریون تصدیق داشتند که در نهاد کلیهی بشر محرکی برای جستجوی خدا وجود دارد و اظهار کردند که حقیقت الهی در اذهان مشرکین هم گاهی ظهور میکند با این همه رسوم و عقاید دیگران را محصول خرافات و خطا دانستند. (پولس) مانند انبیاء بنی اسرائیل بر ضد «بتهای مشرکین» تنفر اظهار میکرد. (یوستین مقتول) (150-ب. م) عقیده داشت آنان که مانند سقراط و (هرکلیتوس)، مطابق حکمت زندگی کردند مسیحی بودند. (کلمنس) اسکندرانی معتقد بود که فلسفه به مثابهی معلمی بود که یونانیان را به مسیح هدایت کند همانطور که شریعت یهود را هدایت میکرد. سنت (اوگستینوس) مدعی بود که تمام مردم نیک از آغاز نسل بشر تحت ریاست مسیح بودهاند.
کلیهی اینگونه تصورات که نتیجهی تعلیم کلمهی (لوغوس) است در برابر میراث یهود پامال شد زیرا در نظر آنها تنها خدا همان (یهوه) ی یهود است و کلیهی خدایان دیگر خدایان دشمنان یهود است.
یهود خود را قوم برگزیدهی خدا میدانست که شریعت و مقدسات خاصی دارد. عمل نکردن به شریعت و ترک خدای بزرگ یهود و پیروی از خدایان دیگر گناه کبیره محسوب است ولی در نظر دینی مانند دین هندو که به قرب و در نهاد بودن خدا عقیده دارد مردم برگزیدهی خدا تمام افراد بشر است. اگر ما قادریم چیزهایی به همسایگان خود یاد دهیم احتیاج داریم چیزهایی هم از آنان بیاموزیم. دانایان هندو تشخیص دادند که راه به سوی حقیقت که آنان پیش میگیرند برای عامه و توده عظیم جامعهی هندی با اینکه احساسات دینی دارند زیاد سرازیر است پیمودن آن آسان نیست ولی آنان هم حقی دارند و چون از امتیازات و امکانات روشنفکران بیبهره بودهاند نمیتوان انتظار داشت راه را به همان قدمهای صلحاء طی کنند. آنان را باید به همان مقصد واحد ارشاد کرد ولی از طریق خودشان. در باب زندگانی فلسفههای متضاد وجود دارد که میتوان در کلمات افلاطون و روسو آن را بیان کرد. افلاطون در کتاب قوانین گوید: «قانونگذار باید تشخیص دهد کدام عقاید بسود یک شهر است و آنگاه باید کلیهی تدابیر خود را به کار برد تا جامعهی شهر آن یک موضوع را در یک آهنگ و یک آواز و یک قصه و یک صحبت به کار برد. »
روسو در کتاب امیل میگوید: «مردی که طبق ارادهی خود عمل میکند کسی است که برای انجام آن عمل احتیاجی نداشته باشد دست دیگران را در آن دخالت دهد. منظور اینست که مبدأ تمام چیزهای مطلوب آزادیست نه مأموریت. شخص وقتی واقعاً آزاد است که چیزی (19) بخواهد که میتواند داشته باشد و آنچه دلش بخواهد بکند. اینست اصلی که من قائل هستم» تردید بین این مشرب متضاد زندگی آدمی در تاریخ سیر تکامل انسان که در طول قرنها داشته ثبت است. یک عقیده اینست که انسان به حکم غریزه حق را نمی تواند تشخیص دهد و بسا قضاوت او به ضرر اوست پس او را باید مجبور به درک حق و عمل صحیح نمود. یعنی باید آدمیزاد را مانند خوکها تربیت کرد و مانند گل به قالب زد و واکنشهای او را اداره نمود و فکر و زندگی او را تعیین نمود. اینچنین نظر به تعلیمات الزامی فاشیسم و کمونیسم حق میدهد ولی نظر دیگر هوادار روشهای دمکراسی و آزادیست که انسان را یک وحشی زنجیری نمیشمارد بلکه به نظر یک روح بالقوه مینگرد. این همان اختلافست که میان زور و آزادی، یکنواختی و تنوع فردی و تسلیم و رشد موجود است. کوچکترین کار دین اینست که ملجاء آزادی باشد، پس هرگز نمیشود آن را از خارج توسط ماشین به ما تحمیل کنند- قانون رشد روح از قانون اشیاء فرق دارد که در آن ما قربانی بردگی فریبنده مادیات هستیم.
تخمی که کاشته شده باید خودش بروید و از درون به بیرون به حاصل آید حق یک کیفیت روحی است که آنرا میجوید و مییابد. جستجو همان اندازه مهمست که اکتشاف هست. حق را هیچ وقت نمیتوان تحمیل کرد. ممکنست دیگران را وادار به ادعا و تظاهر نمود ولی ممکن نیست قبولاند و معتقد ساخت. میشود صور و وسایل ظاهری را تحمیل کرد ولی حیات باطنی را نمیشود القاء کرد.
حیات باطنی در زیر نقاب صوری که ممکنست از خارج وارد شده باشد زنده میماند. ممکنست مسیحیان در غرب و شرق اشکال و عبارات مشابه به کار برند ولی معانی مختلف به آن دهند و تجارب مختلف داشته باشند. وقتی مغرب زمین مسیحیت را پذیرفت اصول آن هیچ وقت باطن مردم را تصرف نکرد. یک نوع جلوههای دینی نوینی ساختند. برخی از تعالیم را که مطبوع طبع آنان بود پذیرفتند و برخی را یا حذف کردند یا اصلاً با سوء تفاهم بکار بردند، معمولاً وقتی مردم دین خود را تغییر میدهند هند عادات ذهنی و اعمال زندگی را تغییر نمیدهند. حیات دینی از قوانین فعالیت ذهنی که ما را اراده میکند مستثنا نیست. ما مسائل را از روی استعداد و نظر خود میفهمیم. (20) بسیاری از عقاید و شعایر خود مسیحیت هم از ادوار قدیمتر گرفته شده.
آقای (ایونس) (21) در حفریات قصر (کنوسس) (22) جزیرهی (کریت) یک خاچ از مرمر سیاه کشف کرد و کشیشی که همراه بود به آن سجده کرد گویا نمیخواست باور کند که آن خاچ مسیحیی نبود و دو سه هزار سال پیش از صلیب حضرت عیسی وجود داشته.
به موجب روایت (برستد) (23) در کتیبهی فرعون (اخناتون) به خط قدیم مصری چنین آمده: «ای پدر آسمانی، تو در قلب منی، کسی دیگر تو را مانند من که پسر تو هستم نمیشناسد». تمام ادیان عرفانی خدایان نجات دهندهای تعبیه کردند و مطالبی شبیه به موضوع انتظار مسیح موعود که در یهود بود درست کردند.
همین که مسیحیت از محیط یهود به خارج راه یافت با عقاید و اعمال عالم یونان و روم کنار آمد. مثلاً جشن میلاد مسیح را از جشن انقلاب شتوی رومیها گرفتند ارتباط این جشن با درخت و سبزه اشاره به روزگاریست که درختان را دارای حس میدانستند و مظهر اراده و حکمت خدایان میشناختند. عروسک هایی که امروز بر درختهای جشن میلاد آویزان میکنند عباراتی را از کتاب شاعر معروف رومی (ویرکیلیوس) (24) (قرن اول ق. م. ) بخاطر میآورد که چطور دهاتیان زمان او عروسکهایی را به احترام (باکوس) (خدای انگور) بر کاخها آویزان میکردند مفهوم کلمه یا (لوغوس) را مؤلف انجیل چهارم از فلسفهی یونان برداشت. رسم عبادت کاتولیکها برخی از رسوم آیین (ایسیس) خدای اسکندریه را به خاطر میآورد. همچنین پرستش مادر (مریم) و سایر مقدسین تقویم رومی از عالم مشرکین خبر میدهد و در متون مقبول مسیحی در باب پرستش مریم چیزی نمیخوانیم. در محل (الوسیس) (25) یونان معبدی به نام (دیمتریوس) درست در محل معبد قدیم مخصوص (دِ متر) ساخته شده. کسانی که با اشکال لاتینی و رومی و شرقی مسیحیت آشنایی دارند نمیتوانند منکر شوند مسیحیت تا چه پایهی با ادیان پیشین کنار آمده و این حق شناسی است نه فقط سازش با غرایز مشرکین وحشی.
پینوشتها:
1. Karl Heim در کتاب «روح و حق».
2. Samkhya
3. Vijnavadin
4. منظور از لاشیئیها امحانیون یانهیلست Nihilist ها هستند: شونیا Sunya
5. Bagavata
6. همه ذیروحی را در ترجمه کلمهی (Animisme) بکار بردم.
7. این مطالب را مؤلف از کتاب «مراحل علم» تألیف Jaques Maritain (1946) نقل کرده.
8. مؤلف ارجاع میکند به کتاب (آزمایش تمدن هندوچین و ژاپن 1914) تألیف دیر کنسن G. Lowes Dirkinson که نوشته است «ملل مغرب زمین هیچگاه واقعاً مسیحی نبودهاند. »
9. منظور از تمامکاری یا کاملکاری ترجمهی لغت (Epfficiency) است.
10. Olympus کوهی در یونان شمالی که در قدیم مسکن خدایان شمرده میشد. نام ورزشها و بازیهای الیمپی از همین اصلست مؤلف درین قسمت از کتاب موسوم به «خلاقیت» (1932) تألیف رابیت Rabbit نقل میکند که نوشته: معلوم نیست (بودا) کمتر از مسیح قدسیت داشته باشد الا اینکه بوداییها بردبارتر از عیسویها بودهاند. همچنین از کتاب «هندوئی و بودائی» تألیف (چارلس الیوت) (Charles Eliot) (1921) نقل میکند که گفته: برتری اروپاییان بر آسیاییان فقط در علوم عملی و مالی و اداری است نه در تفکر و هنر.
11. Macnicol در کتاب (آیا مسیحیت منحصر به فرد است؟) 1936.
12. Non-Conformists مؤلف در شرح خصومت و تلعین و تکفیر مسیحیان نسبت به فرق و احزاب بین خود مخصوصاً دسته (آتاناسیوس) بر ضد (آریوس) از کتاب تاریخ کلیسیای شرقی (1862) تألیف A. P. Stanley مطالب جالبی در پاورقی نقل میکند. همچنین از مؤلف دیگر به نام فولگنتیوس (Fulgentius) مثالهای حیرت آور از تعصبهای شدید جاهلانه میآورد.
13. آزارگری را در ترجمهی لغت (Persecution) یعنی تعقیبات یا پیگیری مذهبی بکار بردم.
14. Barnes
15. Troeltsch در کتاب «فکر مسیحی» (1923).
16. Santayana (1952-1863) فیلسوف و شاعر آمریکایی متولد در اسپانی که 1923-25 در ایتالیا اقامت کرد.
17. Gautama Buddha
18. انجیل متی 5/17.
19. مؤلف محترم در نقل قول افلاطون فلسفهی صلاح عامه و مستهلک بودن منافع فرد در برابر منافع جامعه را و در قول روسو عکس آن یعنی آزادی فرد را بیان کرد. ولی حقیقت اینکه هر دو فیلسوف هر دو عقیده را در آثار خود آورده و تصدیق کردهاند.
20. مؤلف در پاورقی مثالهای جالبی میآورد که چطور مثلاً مسیحیان بومیان (گواتمالا) دین مسیح را طبق عادات اخلاق و معتقدات خود به کلی تغییر داده و مسخ کردهاند! (رک به ص 333) ایضاً در صحیفه بعد روایات غریب در باب سیاههای مسیحی شده نقل میکند که کلیهی خواص و عقاید و خرافات خود حتی رنگ پوست و ریخت و شکل خود را به عقاید و اشخاص مسیحی تطبیق کردهاند. اینجانب خود در معابد عیسویان سیاه پوست آمریکا در نیویورک حاضر شدم و مخلوط مراسم مسیحی و بومی را به چشم دیدم.
21. Sir A. Evans
22. Knossos
23. J. H. Breasted مصرشناس معروف آمریکایی که قبل از جنگ دوم به ایران هم آمد.
24. Virglius(ورژیل)
25. Eleusis
منبع مقاله :
راداکریشنان، ساروپالی، (1393)، ادیان شرق و فکر غرب، ترجمهی صادق رضازاده شفق، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.