نویسنده: علی اکبر جهانی
نقش امام حسن عسکری(ع) در امور سیاسی در زمان حیات پدر
یکی از مسائلی که در زندگی ائمه معصومین (علیه السلام) مورد توجه است نقش آنها در دوران قبل از امامت است. ولی متأسفانه باید گفت که در این مورد تاریخ ما دارای نقص است؛ زیرا در زمان حیات ائمه هیچ توجهی به امام بعد از او نشده است تا بدانیم که در دوران جوانی به چه امری مشغول بوده است. وقتی به تاریخ ائمه نظر می افکنیم درمی یابیم که عمده مطالب و مسائل درباره امام از بدو امامتش آغاز شده و در تاریخ ثبت و ضبط شده است. از نقش حضرت حسن و حسین (علیه السلام) در هنگام حیات پدرشان چندان اطلاعی در دست نیست. جز حضور آنها در چند جنگ به همراه پدر بزرگوارشان. و از فعالیت حسین بن علی (علیه السلام) در حیات برادرش چیزی به یادگار نمانده است. و این روال با توجه یا بدون توجه همچنان ادامه یافته است. و با اینکه نگاشتن فعالیتهای آنها در دوره حیات امام عصرشان امری بایسته و شایان توجه می نمود ولی هیچ اثری در این باب از آنها برایمان باقی نمانده است. یگانه چیزی که در برخی از کتابها به چشم می خورد این است که ائمه در زمان حیات امام پیش از خود پیرو او در همه امور بودند. همین مطلب در زندگی امام یازدهم نیز اشاره شده است که آن بزرگوار مطیع محض پدر خود بوده و هرچه پدرشان انجام می دادند، می پسندیدند. که البته باید گفت این سخن، سخنی درست و پذیرفتنی است؛ چرا که بر هر شخصی اطاعت از اوامر امام عصرش بایسته و واجب است. اما پرداختن به نحوه عملکرد آنها در امور سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی در دوره جوانی رهگشایی است برای رهروان ولایت و آنها که در اداره حکومت می خواهند به اطاعت از ولایت بپردازند که متأسفانه آگاهی چندانی از این مرحله در دست نیست، و حکمت این مسئله چندان پنهان و پوشیده نیست؛ چراکه تاریخ نگاری عمدتاً به دست دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بوده است و آنها با هماهنگی و موافقت حکام، دست به وقایع نگاری می زدند و آنچه موافق طبع آنها بوده به رشته تحریر در می آوردند. ولی آنچه امروزه برای رهروان امامت به یادگار باقی مانده است نتیجه همت و تلاش شماری از محبان آل رسول (صلی الله علیه و آله) است که با تحمل همه مصائب، آنها را دست به دست به ما سپردند تا از آنها بهره بگیریم و به عنوان رهروانی صادق در اطاعت و پیروی از آنها بکوشیم.
شهادت پدر
یکی از اموری که حضرت در روزگار جوانی با آن روبه رو شد شهادت پدر بزرگوارش بود. دستگاه جبار عباسی تاب و تحمل آن وجود مبارک را نداشت، پس در صدد برآمد که آن شمع فروزان را به گونه ای از میان بردارد تا زمین خدا از حجت او خالی شود و مردم به تباهی و فساد روی آورند و آنها به ستمگری و جنایت خویش تداوم بخشند.
در این راستا که معتمد برادر معتز، خلیفه وقت، با دلی پر از کینه و جنایت امام را مسموم کرد و بدین واسطه آن امام همام به دیار جاوید شتافت و در حین شهادت جز فرزندش، حضرت عسکری (علیه السلام)، کسی بر بالینش نبود.
مرحوم شیخ عباسی قمی (ره) می گوید که شهادت آن عزیز در روزگار خلافت معتز، سیزدهمین خلیفه عباسی در روز دوشنبه چهار روز مانده به آخر ماه جمادی الاخر در سال 254 هجری واقع شد. آن بزرگوار در زمان شهادت چهل سال، و به گفته ای چهل و دو سال، سن داشت.(1)
تجهیز و تکفین پدر
مسعودی می گوید که شمار بسیاری برای ما حدیث کردند که در روز وفات او آنها داخل خانه امام هادی (علیه السلام) شدند. جمعیت بسیاری از بنی هاشم از آل ابی طالب و بنی عباس و شیعیان در آنجا حاضر بودند؛ ولی امامت حضرت عسکری (علیه السلام) برای آنها آشکار نبود. جز شماری از افراد موثق، کسی از این مطلب آگاهی نداشت؛ همان افرادی که پدرش نزد آنها به امامت تصریح او کرده بود. همه آنها در مورد امامت در شگفتی بودند که ناگاه خادمی از خانه بیرون آمد و خادمی دیگر را صدا زد و گفت ای ریاش این نامه را بگیر و به خانه امیرالمومنین ببر و آن را به فلان شخص بده و بگو این نامه حسن بن علی (علیه السلام) است. پس مردم بدان سو می نگریستند که ناگاه دیدند از بالای رواق دری گشوده شد و خادمی سیاه از آن بیرون آمد. سپس ابومحمد در حالی که سر برهنه و گریبان چاک کرده بود از در بیرون آمد و لباسی سفید بر تن داشت و چهره مبارکش چون پدرش بود.
در آن هنگام فرزندان متوکل که برخی از آنها سمت ولیعهدی داشتند در آن خانه بودند. همه مردم در برابر امام برخاستند. آنگاه ابومحمد بن موفق به سوی حضرت آمد و حضرت نیز به سویش رفت و با هم معانقه کردند. سپس او رو به امام کرد و گفت مرحبا به پسر عمویم. آنگاه امام میان درهای رواق نشست و مردم دورش حلقه زدند و صحن خانه اش مانند بازار پرجمعیت و با سر و صدا بود. اما از ورود امام همگان ساکت شدند و ما جز صدای عطسه و سرفه صدای دیگری نمی شنیدیم که در آن هنگام کنیزی از خانه خارج شد و از برای وفات امامش می گریست و به امر او کنیز به منزل بازگردانده شد.
آنگاه خادمی از خانه بیرون آمد و در برابر امام ایستاد. امام برخاست و جنازه پدر بزرگوارش را بیرون آوردند و او به همراه دیگر شیعیان، به همراه جنازه حرکت کردند تا به خیابانی که در برابر خانه موسی بن بغا بود، رسیدند. البته باید بگوییم که امام پیش از خارج شدن جنازه از خانه، بر آن پیکر شریف نماز گذاردند و پس از خروج جنازه معتمد بر جنازه اش نماز خواند و سپس حضرت را در خانه شریفش دفن کردند.
مسعودی در ادامه کلامش چنین می گوید: پس از تدفین امام دهم به واسطه کثرت و ازدحام جمعیت حرارت و گرما بر فرزندش چیره شد. آنگاه امام به مغازه بقالی رسیده و بر او سلام کرد و پس از اذان جلوس در آن جا نشستند، در حالی که مردم گرد او اجتماع کردند. آنگاه جوانی خوش سیما با جامه ای پاکیزه، در حالی که سوار بر اسب بود وارد شد و پس از پیاده شدن از مرکب، از حضرت خواست که بر آن اسب سوار شود. حضرت سوار بر اسب به خانه خویش درآمد و از عصر همان روز توقعیات از ناحیه حضرتش بیرون آمد. گویا مردم فاقد چیزی در امر امامت نشدند جز وجود مبارک حضرت هادی (علیه السلام) (2).
نکته ها
1. از خبر فوق چنین برگرفته می شود که امام دهم(علیه السلام) در موقعیتهای مناسب مسائل مهم روزگارش را به افراد موثق و مورد اعتمادش بیان می کردند؛ همان گونه که امامت فرزندش را به معتمدان اطلاع می دادند.
2. شمار بسیاری از محبان اهل بیت (علیه السلام) در آن روز دریافتند که امامت پس از حضرت هادی در حضرت عسکری مستقر است.
3. از بسیاری جمعیت تشییع کننده چنین برگرفته می شود که دشمن با همه تبلیغاتی که بر ضد خاندان رسالت انجام می داد نتوانست از عشق و محبت مردم نسبت به این بیت شریف بکاهد؛ بلکه می توان گفت دشمنی نابخردانه آنها در برخی از مواقع، وسیله مناسبی برای ابراز ارادت مردم نسبت به آنها می گردید.
4. چون حضرت احتمال می داد دستگاه جبار عباسی برای فریفتن مردم ممکن است بر بدن پدرش نماز بگزارد، در داخل بیت خویش بر آن پیکر مقدس نماز خواند و نمازی که معتمد به همراه دیگر مردمان بر حضرت خوانده نماز دوم بوده است.
5. دستگاه حیله گر و سیاسی خلافت به بهترین وجه در تشییع پیکر امام (علیه السلام) شرکت می کند تا با ظاهر سازی به مردم بفهماند که دوستدار این خاندان است و میان آنها هیچ تضادی وجود نداشته است؛ بلکه در امور حکومتی و دینی با هم اتفاق نظر نیز دارند.
6. از این روایت چنین برگرفته می شود که امام در غم از دست دادن پدرش گریبان جامه خویش را پاره کرد و لیکن این کردار در میان مردم امری مقبول نیفتاد و لذا برخی به او اعتراض کردند.
بحثی درباره گریبان چاک زدن
از روایاتی که در مرگ ابوجعفر سید محمد، برادر حضرت، و در مرگ پدرش ذکر کردیم به دست می آید که آن امام در مصیبت از دست دادن برادر و پدرش گریبان جامه خویش را پاره کرد و مردم به او اعتراض کرده و گفتند ما هیچ امامی را ندیده ایم که در غم از دست دادن بستگانش چنین کرداری انجام دهد و از هیچ شخصیتی نشنیده ایم که چنین کرداری جایز باشد؛ بویژه صدور این فعل از شخصی که مدعی امامت و زعامت مردم عصر خویش است، امری بعید است.
کشی در این باره می گوید: خرج ابومحمد (علیه السلام) فی جنازه ابی الحسن (علیه السلام) و قمیصه مشفوق. فکتب الیه ابوعون الابرش قرابه نجاج بن سلمه: من رایت او بلغک من الائمه شق ثوبه فی مثل هذا؟(3)
ابومحمد به همراه جنازه پدرش بیرون آمد در حالی که پیراهن او پاره شده بود و ابوعون ابرش در همین باره به امام نوشت: کدام یک از ائمه را دیدی یا از کدام یک از آنها به تو خبر رسیده که در چنین مصیبتی گریبان خویش را پاره کند؟
حال جای این پرسش باقی است که آیا گریبان چاک کردن از نظر شرعی جایز است و آیا این کار از آن پیشتر نیز پیشینه داشته یا از ویژگیهای این امام (علیه السلام) بوده است؟
در پاسخ این پُرسش باید گفت که این کردار در مصیبت از دست دادن پدر و برادر جایز است و دارای پیشینه هم بوده است. شیخ طوسی (ره) در این باره می گوید: سئل حنان بن سدیر عن ابی عبدالله (علیه السلام) عن رجل شق ثوبه علی ابیه و علی امه و علی اخیه و علی قریب له، فقال (علیه السلام) لا باس بشق الجیوب. قد شق موسی بن عمران علی اخیه هارون (علیه السلام) و لا شیء فی اللطم علی الخدود سوی الاستغفار و التوبه و قد شققن الجیوب و لطمن الخدود الفاطمیات علی الحسین بن علی (علیه السلام) و علی مثله تطلم الخدود و شقق الجیوب (4) یعنی حنان از امام صادق (علیه السلام) پرسید که مردی در مصیبت از دست دادن پدر و مادر و برادر و بستگانش گریبان خویش را چاک زده است، آیا این کردار جایز است؟
حضرت فرمود: ایرادی در این کار نیست؛ زیرا که موسی بن عمران (علیه السلام) در غم برادرش هارون، چنین کرده است. و دیه لطمه زدن بر صورت استغفار و توبه است. و همانا فرزندان فاطمه (علیها السلام) در مصیبت واقعه کربلا گریبانها چاک زدند و لطمه ها بر صورت خویش زدند و بدین صورت یقه چاک زدن و لطمه بر صورت وارد ساختن جایز است.
و باز کشی (ره) می گوید: کتب ابوعون الابرش قرابه نجاج بن سلمه الی ابی محمد (علیه السلام): ان الناس قد استوحشوا من شق ثوبه علی ابی الحسن (علیه السلام)، فقال (علیه السلام) یا احمق و ما انت و ذاک؟ قد شق موسی علی هارون (علیه السلام) (5)
ابوعون ابرش به امام عسکری (علیه السلام) نوشت که مردم از گریبان چاک زدنش در مصیبت از دست دادن پدر، ابراز بیزاری و دلتنگی کردند و این کردار را ناپسند دانستند. امام در پاسخ نوشت که ای نادان، تو چه می دانی و چگونه این کردار را درک می کنی؟ به تحقیق موسی (علیه السلام) در غم فقدان برادرش، هارون، چنین کرد.
نکته ها
1. از روایات چنین برگرفته می شود که حضرت موسی (علیه السلام) در غم برادرش گریبان جامه اش را پاره کرده و عقیله بنی هاشم نیز در رویداد کربلا چنین کردند. پس این کردار پیشنیه تاریخی داشته است.
2. این کردار فعل حرام نیست؛ چرا که اگر کرداری حرام و نامشروع بود هیچ گاه اهل بیت (علیه السلام) دست به چنین کرداری نمی زدند.
3. در جوابی که حضرت برای ابوعون نوشتند او را با واژه نادان مورد خطاب قرار دادند. ممکن است کسی بگوید صدور چنین کلمه ای از امامی که معدن ادب و کمال است، امری جایز نبود؛ بویژه آنکه او در مقام پُرسش از حضرت بود نه در مقام توهین.
در پاسخ این سخن باید بگوییم که امام بر پایه شناختی که از این شخص داشتند او را چنین مورد خطاب قرار دادند تا به او دیگر همدستانش بفهمانند که امام از درون دلهایشان آگاه است و می داند که اعتراض آنها بر ضد امام از منبع و منشأ درستی برخوردار نبوده، آنها صرفاً برای موضع گیری در برابر حضرت دست به اعتراض زده اند. شاهد این گفتار ما کلام امام (علیه السلام) است که در پاسخ به ابرش چنین فرمود: و منهم من یولد مؤمنا و یحیی مؤمنا و یموت کافرا و انک لا تموت کافرا و انک لا تموت حتی تکفر و یتغیر عقلک(6)
یعنی ای ابوعون برخی از مردم مؤمن به دنیا می آیند و مؤمن زندگی می کنند، ولی در حالت کفر از دنیا می روند و براستی که تو نخواهی مرد تا اینکه کافر گردی و خرد خود را از دست بدهی.
پس با این کلام صریح امام درباره او، کاملاً روشن خواهد شد که خطاب «نادان» به او خطابی ناپسند نبوده است. چه نادانی ای بالاتر از اینکه انسان در برابر امام خویش به عنوان اعتراض قد علم کند، به طوری که به مرور ایام کافر بشود و با خسران از دنیا برود.
4. بر این پایه، فقهای شیعیه هم حکم به جواز این کردار داده اند. همان گونه که صاحب جواهر (ره) می گوید: از استدلال حضرت صادق (علیه السلام) به گریبان چاک زدن حضرت موسی (علیه السلام) در فقدان برادرش و همچنین از روایت مرسلی که منجر به فوت اصحاب است، چنین برگرفته می شود که گریبان چاک کردن پدر و برادر جایز است؛ بخصوص آنکه کردار حضرت عسکری (علیه السلام) در اندوه از دست دادن پدرش دال بر این مطلب است. بلکه بعید نیست که از باب تأسی به اهل بیت (علیهم السلام) به استحباب این کردار قایل بشویم.(7)
5. از تتبع و بررسی در فتاوی به دست می آید که گریبان چاک زدن فقط در مصیبت پدر و برادر جایز است نه در مورد اشخاص دیگر. و آنچه در روایت حنان بن سدیر در جواز این کردار در اندوه مادر و دیگر بستگان آمده بود، صحت ندارد؛ چرا که سیره عملی امام (علیه السلام) و اهل بیت خلاف این مطلب را بیان می کند و لذا این روایت «معرض عنه» فقهاست و همه فقها این کار را در غم از دست دادن پدر و برادر جایز دانسته اند.
پی نوشت ها :
(1) برگردان انوارالبهیّه، ص 467.
(2)اثبات الوصیه، ص 234.
(3) بحارالانوار، ج50، ص 191.
(4) و (5)رجال کشی، ص 479.
(6) رجال کشی، ص 479.
(7) جواهر الکلام، ج4، ص 369.
منبع: جهانی، علی اکبر، (1384)، زتدگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل