نویسنده: مهدى مهریزى
مقدمه :
انسان هاى بزرگ, به جهت بسط وجودى, عرصه هاى زندگى شان بسیار متنوّع و گسترده است. اینان, به سبب احاطه علمى بر زوایاى تاریک و ناپیداى انسان و جهان, اندیشه اى سرآمد دارند. بالندگى فکر و اندیشه و نوع رفتار و کردارشان, گاه در مواجهه نخست و یا براى انسان هاى بسیط, پرسش ها و ابهاماتى را مى آفریند.
کاوش در اندیشه, و غور و بررسى در رفتار چنین نخبگانى, آدمى را به اصول و محکماتى مى رسانَد که به سان نخى دانه هاى پراکنده تسبیح را به هم پیوند مى دهند. بدین ترتیب, تشتّت و ناهماهنگى بَدْوى مرتفع مى شود و مجموعه اى موزون, رُخ مى نماید.
پس مى توان نتیجه گرفت که شناخت انسان هاى بزرگ و بلندْ اندیشه و نیک رفتار, در گرو آن است که اصول و محکمات اندیشه و زندگى شان کشف گردد و در پرتو آن, به تفسیر و تبیین مجموعه سخن, فکر و رفتارشان اهتمام گردد. البته روشن است که این ضرورت, زاییده محدود بودن ظرفیت هاى فهم آدمیان و متفاوت بودن میزان درک و شعور انسان هاست. از این رو این پرسش ها براى همتایان انسان هاى بزرگ, مطرح نیست و هر چه از رأس مخروط نخبگان به قاعده طبقات اجتماعى فرود آییم, مشکل و دشوارى بیشتر است. چنان که هر چه اندیشه و فکر, بالنده تر باشد و فاصله ها افزون تر, این دشوارى نمود بیشترى دارد.
بر پایه همین نکته, فهم قرآن, دیر یاب است و همین نکته در فهم اندیشه و رفتار پیامبرانى چون: حضرت خضر, نوح, ابراهیم و… باید منظور گردد.
گفتنى است این قاعده, چنان که در فهم اندیشه هاى بلندِ غیر مادّى و فراتر از حصارهاى مکانى و زمانى سارى است, در فهم رفتارها و کردارهاى اجتماعى هم مى باید به کار گرفته شود; یعنى استخراج و تدوین محکماتِ اندیشه و رفتار انسان هاى بزرگ, رمزِ دستیابى به فهم درست شخصیت و زندگى آنان است.
برپایه این قاعده, شناخت امام على(علیه السّلام) و وارد شدن به دنیاهاى بزرگِ اندیشه و رفتار او, کشف اصول و محکمات اندیشه و سیره اش را مى طلبد و بدون آن, دستیابى به نظامى موزون, ناممکن و یا دشوار است.
این گفتار, تلاش مى کند قواعد فهم سیره سیاسى امام على (علیه السّلام) را تا اندازه اى بنمایانَد… و البته این, بخشى از آن کارِ بزرگ است.
پیش از آن, لازم مى بیند تا براى نشان دادن اهمّیت و اولویت این قاعده, به پاره اى از پرسش ها و ابهام ها در زندگى و سیره سیاسى امام على(علیه السّلام) اشاره شود.
1. سکوت امام على (علیه السّلام)
پس از رحلت رسول خدا, امیرمؤمنان, زمانى طولانى سکوت کرد و از جریان هاى سیاسى اجتماعى جامعه اسلامى کناره گرفت. این سکوت و کناره گیرى, براى برخى پرسش آفرین و ابهام زاست. بدین معنا که مى پرسند: چگونه امام(علیه السّلام) با کناره گیرى خود, شاهد بروز انحراف در جامعه بود و با آن, ستیز نمى کرد؟
2. تدبیر سیاسى
ابن أبى الحدید, در این باره مى گوید:
واعلم أنّ قوماً ممن لم یعرف حقیقه فضل أمیرالمؤمنین(علیه السّلام) , زعموا أنّ عمر کان أسوس منه, و إن کان هو أعلم من عمر, و صرح الرئیس أبو على سینا بذلک فى الشفا فى الحکمه, و کان شیخنا أبوالحسین یمیل الى هذا, و قد عرّض به فى کتاب الغرر, ثم زعم أعداؤه و مباغضوه أن معاویه کان أسوس منه وأصحّ تدبیراً, و قد سبق لنا بحث قدیم فى هذا الکتاب فى بیان حسن سیاسه أمیرالمؤمنین(علیه السّلام) و صحه تدبیره.1
بدان که گروهى از آنان که کُنهِ فضلیت امیرمؤمنان را نشناخته اند, گمان برده اند که عُمر از او سیاستمدارتر بود, گرچه وى از عمر داناتر بود. ابن سینا در بخش حکمت از کتاب الشفا, بدین امر, تصریح کرده است.
استاد ما ابوالحسین نیز بدین مطلبْ گرایش داشت و آن را در کتاب الغرر آورده است. سپس گروهى از دشمنان و کینه توزان امام على(علیه السّلام) , گمان بردند که معاویه از او سیاستمدارتر و تدبیرش درست تر بود!
ما پیش از این, در همین کتاب (شرح نهج البلاغه), از سیاست نیکو و تدبیر درست امام على(علیه السّلام) سخن راندیم.
شهید سید محمد باقر صدر, این مطلب را با این پرسش ها مطرح کرده است:
لماذا لم یرتض الامام بانصاف الحلول أو بشىء من المساومه؟ لماذا لم یسکت؟ لماذا لم یُمْضِ ولو بصوره مؤقّته الجهاز الفاسد الذى ترکه و خلفه عثمان بعد موته؟ لماذا لم یُمْضِ الجهاز حتى اذا اطاعه هذا الجهاز و أسلم له القیاده بعد ذلک یستطیع أن یمارس بشکل أقوى و أعنف عملیه التصفیه؟2
چرا امام به پاره اى از راه حل هاى منصفانه و چانه زنى ها تن در نداد؟ چرا سکوت نکرد؟ چرا به صورت موقّت, دستگاه فاسد باقى مانده از زمان عثمان را نپذیرفت؟ چرا دستگاه فاسد را تأیید نکرد , تا هنگامى که در برابر او تسلیم شدند , بتواند با نیرومندى و قاطعیت , آن را بپالاید؟
و نیز گفته شده :
ییظن أن بعض المواقف السیاسیه للامام هى دلیل عدم تأهله السیاسى و عدم کفاءته فى هذا المجال, و یزعم أنّ علیّاً رجل حرب و شجاعه , و لیس رجل سیاسه.
من المواضع التى تغرى هؤلاء بهذا الوهم بعض مواقف الامام قبل بلوغه السلطه, مثل موقفه فى عمل الشورى السُداسیه التى انتجبها عمر لتعیین الخلیفه من بعده, و عدد آخر من مواقفه السیاسیه بعد تسلّمه الحکم, کعزله معاویه بدایه خلافته.3
برخى گمان برده اند که پاره اى از موضعگیرى هاى سیاسى امام على(ع), نشانه ناتوانى سیاسى و کفایت نداشتن اوست, و گمان برده اند او [تنها] مرد جنگ و دلاورى است , نه مردِ سیاست.
از موضعگیرى هایى که آنان را به این توهّم واداشته, برخى عملکردهاى او پیش از رسیدن به قدرت است, مانند موضعگیرى او در شوراى شش نفره که عمر براى تعیین خلیفه معیّن کرده بود, و برخى از موضعگیرى هاى سیاسى او پس از به قدرت رسیدن, مانند کنار گذاران معاویه در آغاز خلافت .
3. نصب کارگزاران خائن و نالایق
در میان کارگزاران امام على, افرادى چون: زیاد بن ابیه, منذر بن جارود و نعمان بن عجلان به چشم مى خورند که خیانت پیشه بودند, و نیز افرادى هستند که از تجربه کافى برخوردار نبودند, چون: عبیداللّه بن عباس و ابو ایوب. و این همه, با تأکیدهاى امام على(علیه السّلام) بر به کار گرفتن کارگزاران صالح و باتجربه , سازگار نیست.
4. عزل کارگزاران صالح
امام على, ابوالأسود دُئلى را که از یاران دیرین و باسابقه اش بود, از منصب قضاوتْ عزل مى کند, به گونه اى که براى خود ابوالأسود نیز سؤال برانگیز است:
إنّ أمیرالمؤمنین ولّى أبا الأسود الدؤلى القضاء , ثم عزله. فقال له: لمَ عزلتنى و ما جنیت و ما خنت؟ 4
امیرمؤمنان , ابوالأسود را به منصب قضاوت گماشت. سپس او را عزل کرد. ابوالاسود پرسید: چرا مرا عزل کردى, با این که نه جنایت کردم و نه خیانت؟
چنان که کنار گذاردن قیس بن سعد و جایگزینى محمد بن أبی بکر نیز براى پاره اى در پرده ابهام است; چرا که سعد را به عنوان انسانى با هوش سیاسى بالا و وفادار به على(علیه السّلام) مى شناسند و محمد بن أبى بکر, جوانى بود که تازه به عرصه هاى سیاستْ گام مى گذارْد. 5
اینک پس از طرح پاره اى از پرسش ها و ابهام ها در سیره سیاسى امام على(علیه السّلام) , به بررسى شرایط و قواعد فهم آن, رو مى کنیم و در این مسیر, به چهار موضوع مى پردازیم:
یک. توجّه به ظرفیت هاى موجود جامعه
هیچ گاه نمى توان فعل انسان ها را جدا از واقعیت هاى عینى جامعه تجزیه و تحلیل کرد و به ارزیابى آن اقدام کرد; وگرنه دچار ذهنگرایى و وهم در سنجش خواهیم شد. گرچه نباید یکسره از واقعیت تبعیت کرد و آن را مبناى تصمیم گیرى و رفتار قرار داد; اما نمى توان به تمامى هم از آن, چشم فروبست و بدان بى توجه بود. از اینرو , رفتارها و تصمیم گیرى هاى فردى و جمعى انسان ها را باید در ظرف وقوع تاریخیشان تحلیل کرد. کشف و شناخت این ظرف ها و ظرفیت ها هرچه به گذشته برگردد, دشوارتر است; چرا که باید بر اسناد و متون تاریخى اعتماد کرد و بر پایه آنها سخن گفت; اما درستى این متون و کافى بودنشان براى نشان دادن واقعیت ها, همیشه با پرسش و ابهام مواجه است, لیک از آنچه موجود است, نباید چشم پوشید.
حال اگر بخواهیم رفتار سیاسى شخصیت هاى بزرگى چون امیرمؤمنان را تحلیل کنیم و به پرسش ها پاسخ دهیم, این قاعده را باید منظور داریم. براى مثال, آیا در روزگارى که على(علیه السّلام) زیاد بن ابیه را به کار گرفت, شایستگان دیگرى شناخته شده بودند و او از آنها صرف نظر کرد؟
یا آن که شمار مدیران لایق و کاردان و ناصح و یک رنگ, همیشه اندک است و باید از میان نیروهاى موجود, آن را که آسیب و زیانش کم تر است, برگزید. براساس همین قاعده, برخى نویسندگان, به کار گرفتن امثال زیاد بن ابیه را چنین پاسخ گفته اند:
وینبغى الالتفات الى أنّ الامام(علیه السّلام) کان یواجه حقائق لا تُنْکر کغیره من الحکام. و بالنظر الى ضروره اداره المجتمع و استثمار مختلف الطاقات و بالنظر الى معاناه الامام(علیه السّلام) من قله الأنصار المخلصین, فلا بدّ له من تولیه زیاد و اضرابه, بید أنّه(علیه السّلام) کان یقرن ذلک بالاشراف والتحذیر, و یراقب الأوضاع بدقّه.6
و باید توجه داشت که امام على(علیه السّلام) مانند دیگر حکمرانان, با واقعیت هاى انکار ناپذیرى روبه رو بود و با توجه به ضرورت اداره جامعه و به کار گرفتن همه توانمندى ها, و با توجه به کمى یاران مخلص, به ناچار مى باید زیاد و افرادى مانند او را به کار مى گرفت, در حالى که همیشه بر آنان اشراف داشت و اوضاع را به دقّتْ مراقبت مى کرد.
نیز در همان جا آمده است که به کار گماردن زیاد را عبداللّه بن عباس به امام(علیه السّلام) پیشنهاد کرد و جاریه بن قُدامه نیز او را تأیید کرد. البته زیاد در کارش ورزیده بود , لیکن تعهد دینى نداشت.
به تأخیر انداختن پاره اى از اصلاحات فرهنگى را نیز مى توان به این امر, گره زد. سخن امام على(علیه السّلام) در این باره چنین است:
لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغیرت أشیاء. 7
اگر گام هایم در این بحران ها ثابت گردد, امورى را دگرگون خواهم ساخت.
ابن أبى الحدید در شرح این سخن حضرت مى گوید: و إنّما کان یمنعه من تغیّر أحکام من تقدّمه, اشتغاله بحرب البغاه والخوارج, و الى ذلک یشیر بالمداحض التى یؤمل استواء قدمیه منها, و لهذا قال لقضاته: «اقضوا کما کنتم تقضون, حتى یکون للناس جماعه».8
همانا گرفتارى جنگ با سرکشان و خوارج, او را از دگرگون ساختن فرمان هاى پیشینیان باز مى داشت, او بدین نکته با واژه «مداحض» اشاره دارد, آن جا که استوار شدن گام هایش را آرزو مى کند و بدین جهت به قُضات خود فرمود: «مانند گذشته داورى کنید, تا اجتماع مسلمانان فراهم آید».
و نیز در جاى دیگر فرمود: و لو حمّلت النّاس على ترکها و حوّلتها الى مواضعها و الى ما کانت فى عهد رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) لتفرّق عنّى جندى, حتى أبقى وحدى أو قلیل من شیعتى.9
اگر مردم را بر ترک این امور (پاره اى از احکام و دستورهاى دینى) وادارم و آنها را به جاى خود و به وضعیّت زمان رسول خدا باز گردانم, سپاه از اطرافم پراکنده مى شوند و من تنها خواهم ماند, یا با اندکى از پیروان.
دو. حکومت هاى پس از شورش و انقلاب, آمادگى مردم و مطالبات
اگر حکومتى پس از شورش و انقلاب مردم روى کارآید, توقّع و خواسته هاى جامعه از آن بسیار بیشتر از حکومت هاى دوران آرامش است; چرا که شورش, بر پایه نارضایتى ها شکل مى گیرد و در صورتى سر برمى آورد که تاب تحمّل عمومى سر آمده باشد. از سوى دیگر, در شرایط انقلابى, توان و آمادگى مردم براى تحمل سختى ها نیز بیشتر است و بسیارى از دگرگونى ها را در آن شرایط, مى پذیرند که در شرایط عادى پذیرش آنها دشوار است.
از این رو, حاکم, از یک سو باید بیشترین بهره سالم و سودمند را از این تحمّل و توان عمومى بِبرَد و از دیگر سو, به مطالبات عاطفى و حقوقى بسیارِ آنان, پاسخ دهد و بسا اوقات مى باید از پاره اى از حقوق حکومت, صرف نظر کند و یا آن که پاره اى سخت گیرى ها را معمول دارد.
شهید صدر, در پاسخ به این که چرا امام على(علیه السّلام) نخستْ معاویه را ابقا نکرد تا دولتش مستقر گردد و سپس او را کنار گذارد, مى نویسد:
لا بدّ من الالتفات أیضاً الى أنّ أمیرالمؤمنین(علیه السّلام) جاء فى أعقاب ثوره, و لم یجئ فى حاله اعتیادیه. و معنى ذلک ان البقیه الباقیه من العواطف الاسلامیه, کلّ هذه العواطف تجمعت, ثم ضغطت, ثم انفجرت فى لحظه ارتفاع و ماذا ینتظر القائد الرسالى غیر لحظه ارتفاع فى حیاه اُمه, لکى یستطیع أن یستثمر هذه اللحظه فى سبیل إعاده هذه الأمه الى مسیرها الطبیعى.
کان لا بدّ للامام أن یستثمر لحظه الارتفاع الثوریه هذه, لأن المزاج النفسى و الروحى وقتئذ لشعوب العالم الاسلامى, لم یکن ذاک المزاج الاعتیادى الهادى الساکن حسب مخطط تدریجی….
لو أن الامام على(علیه السّلام) أبقى الباطل مؤقتاً و أمضى التصرفات الکیفیه التى قام بها الحکّام من قبل, لو أنّه سکت عن معاویه و سکت عن أحزاب أخرى مشابهه لمعاویه بن أبىسفیان، إذن لهدأت العاصفه و لا نکمش هذا التیار العاطفى النفسى.10
باید توجه داشت که امام على(علیه السّلام) پس از یک انقلاب, روى کار آمد ونه در شرایطى عادى. معناى این سخنْ آن است که باقى مانده عاطفه و احساسات دینى جامعه جمع شد و به غلیان آمد و در یک لحظه منفجر شد و پیشواى متعهّد, جز چنین لحظه اى را آرزو نمى کند: لحظه انفجار در زندگى امّت, تا از آن بهره بَرَد و امّت را به سیر طبیعى بازگرداند. امام, ناگزیر بود از چنین وقتى بهره بَرَد; چرا که آمادگى روحى و روانى مردمان دنیاى اسلام, آمادگى شرایط سکون و عادى و براساس یک برنامه تدریجى نیست.
اگر امام, باطل را به صورت موقّتْ باقى مى گذارد و دخل و تصرّف حاکمان پیشین را امضا مى کرد و در برابر معاویه و سایر حزب ها سکوت مى کرد, توفان برخاسته, فروکش مى کرد و آن آمادگى عاطفى و روحى از میان رخت برمى بست.
سه. همبستگى و وحدت جامعه اسلامى
امام على(علیه السّلام) چه در دوران سکوت و چه در دوران خلافت, همبستگى جامعه اسلامى و جلوگیرى از فروپاشى آن را یکى از اهداف اساسى خود بر مى شمارد و بارها بر آن, تأکید مى کند. درباره دوران سکوت, سخنان بسیار از وى نقل شده است , مانند:
فرأیت أن الصبر على هاتى أجحى فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى.11
دیدم صبر بر چنین حالت طاقت فرسایى عاقلانه تر است. پس صبر کردم, در حالى که خارى در چشم و استخوانى در گلو داشتم.
ابن أبى الحدید , از عبداللّه ین جُناده از امام على(علیه السّلام) نقل مى کند که:
وأیم اللّه لولا مخافه الفرقه بین المسلمین و أن یعود الکفر و یبور الدین, لَکُنّا على غیر ما کنا لهم علیه.12
به خدا سوگند, اگر بیم وقوع تفرقه در میان مسلمانان و بازگشت کفر و تباهى دین نبود, رفتار ما با آنان, طور دیگر بود.
و نیز کلبى از على (علیه السّلام) نقل مى کند که پیش از عزیمت به سوى بصره , در یک سخنرانى , حادثه تلخ سکوت پس از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را چنین شرح مى کرد: فرأیت أنّ الصبر على ذلک أفضل من تفریق کلمه المسلمین و سفک دمائهم , و الناس حدیثو عهد بالاسلام , والدین یمخض مخض الوطب , یفسده أدنى وهن و یعکسه أقل خلق.13
دیدم صبر , از تفرقه میان مسلمانان و ریختن خونشان بهتر است مردم تازه مسلمان اند و دین, مانند مشکى که تکان داده مى شود, کوچک ترین سستى اى آن را تباه مى کند و کوچک ترین فردى آن را وارونه مى کند.
و نیز فرموده است:
قد علمتم أنى أحق الناس بها من غیرى , واللّه لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین و لم یکن فیها جور إلاّ عَلَیَّ خاصّه.14
شما خود مى دانید من از همه براى خلافتْ شایسته ترم. به خدا سوگند, مادام که کار مسلمانان روبه راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد , مخالفتى نخواهم کرد.
پس از به دست گرفتن حکومت نیز همبستگى و اجتماع مسلمانان برایش یک اصل بود. وى شُریح را بر مسند قضاوتْ ابقا کرد تا اجتماع مسلمانان, شکل گیرد. بر این اساس , به او مى فرماید: اقض بما کنت تقضى حتى یجتمع أمرالناس.15
همان گونه که [پیش از این] داورى مى کردى, داورى کن, تا امور مردمْ سامان گیرد.
و نیز علّت عدم پافشارى خود را بر پاره اى تغییرات فرهنگى, جلوگیرى از تفرقه و شورشْ معرّفى مى کند:
ولقد خفت أن یثوروا فى ناحیه جانب عسکرى ما لقیت من هذه الأمّه من الفرقه.16
ترسیدم در گوشه اى از سپاه , شورشى برخیزد. این گونه تفرقه را در میان امّت, شاهد بوده ام.
و در پاسخ ابو موسى در مسئله حکمیت مى نویسد: و لیس رجل ـ فاعلم ـ أحرص على جماعه اُمه محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اُلفتها منّى.17
بدان هیچ کس بر اجتماع و الفت امت محمد, از من حریص تر نیست.
ادامه دارد ….
پی نوشت ها :
1. شرح نهج البلاغه, ج10, ص212.
2. أهل البیت تنوع أدوار و وحده هدف, دارالتعارف, بیروت, 1410هـ – 1990م، ص19.
3. موسوعه الامام على بن أبىطالب(ع), ج4, ص51.
4. همان, ص137ـ 138.
5. همان, ص256.
6. همان, ص138 و ج12, ص267.
7. نهج البلاغه, حکمت272 .
8. شرح نهج البلاغه, ج19, ص161 .
9. موسوعهالامام على بن أبىطالب(ع), ج4, ص123.
10. اهل البیت تنوع ادوار و وحده هدف,ص10 ـ 11 .
11. نهج البلاغه, خطبه3 .
12. شرح نهج البلاغه, ج1 , ص307 .
13 . همان, ص308 .
14 . نهج البلاغه, خطبه 72 .
15 . الغارات, ج1, ص123.
16. موسوعه الامام على بن أبىطالب(ع),ج4, ص124 .
17 . همان, ص245 .
منبع: www.hadith.net