نویسنده: محمد یوسفی
سید جلیل آقا سید حسن شوشتری فرمود:
از نجف اشرف به زیارت سیدالشهداء علیه السلام مشرف شدم. در مراجعت به هیچ وجه توشه ی راه و مرکب سواری نداشتم. تقریباً دو فلس (واحدی از پول عراق) پیدا کردم و با آن خرما خریدم و خوردم و روانه شدم.
در اثناء راه تشنگی مرا از پای درآورد، لذا برای رسیدن به رودخانه، به سمت چپ جاده پیچیدم.
پس از آن که قدری راه رفتم به جایی رسیدم، ناگهان دیدم سفره ی بسته ای در یک بلندی گذاشته شده است، گمان کردم کسی از باید در اینجا باشد. آب خوردم، ولی بعد هرچه تفحص کردم هیچ کس را نیافتم و اثر آمدن کسی را هم در آنجا ندیدم.
فهمیدم آن سفره برای من گذاشته شده است، آن را باز کردم، دو قرص نان و یک مرغ بریان در آن بود. همه را خوردم و باز به راه افتادم.
شب در کاروانسرای بین راه بیتوته نمودم و دوباره صبح پیاده به راه افتادم.
در نیمه ی راه گرسنگی سخت مرا اذیت می کرد. ناگاه دیدم سواری به صورت یکی از اعراب بادیه از بین راه قطع مسافت می کند، وقتی به من رسید فرمود: سفره را از روی اسب باز کن و غذا بخور.
سفره اش را باز کردم و غذا خوردم تا سیر شدم.
فرمود: آیا آب می خواهی؟
عرض کردم: منت بگذارید و مرحمت کنید.
ناگاه دیدم اسب خود را تاخت و رفت، وقتی برگشت ظرف آب خوشگواری بدون اینکه از کسی بگیرد یا از جایی بردارد به من عطا فرمود.
سید حسن شوشتری (صاحب قضیه) تا این قسمت از حکایت خود را نقل کردند، ولی دیگر از گفتن بقیه ی آن خودداری نمودند. (1)
پی نوشت :
1. کمال الدین، ج 1، ص 108، س 17 و عبقری الحسان، ج 1، ص 319.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم