اشاره
نظر به اهمیت نقش تشیع در تاریخ، بخصوص نقشى که شیعه در تمدن عظیم اسلامى داشته است، لازم دیده شد که طى نشستى با حضور حجج اسلام آقایان مهدى پیشوائى ویعقوب جعفرى، درباره این مطلب به گفتگو بپردازیم:
– تعریف تمدن چیست؟
حجهالاسلام پیشوائى:
علما ودانشمندانى که در زمینه تمدن کتاب نوشتهاند، همچنیننویسندگان لغتنامههاوفرهنگنامهها، همگى معتقدند که تمدن از کلمه «مدینه» به معناى شهر گرفته شده و تمدن با مدنیت (شهرنشینى) هممعناست; اما در مفهوم اصطلاحى، به مرحلهاى از زندگى بشر اطلاق مىشودکه بشر داراى پیشرفت و تحولى گردیده و ابزارمند شده باشد و با ایجاد تحول، به زندگى خود رفاه ببخشد. یکى از دانشمندان معاصرآمریکایىمىگوید:بشرتاکنونسهنوعتمدن داشته و سه مرحله را پشتسر گذاشته است:
اول، زمانى که با کشاورزى آشنا شد. در این مرحله، بشر با ذخیرهسازى و کشت زمین آشنایى پیدا کرد. لذا، این مرحله را، که تحولى در زندگى انسان به وجود آورد، «تمدن کشاورزى» مىگویند.
دوم، مرحله پس از آن است که «تمدن صنعتى» به وجود آمد. در این مرحله، بشر به صنعت دستیافت وبرفولاد وآهن چیره گشت.
سوم، تمدن زمان معاصر است که دوران «تمدن علم» است. در این دوره، هر کشورى که بیشتر از این نوع تمدن بهرهمند باشد از سایران جلوتر است. لذا، مىتوان کشورها را نیز به تبع برخوردارى از این نوع تمدنها، به سه نوع تقسیم بندى نمود.[1]
حجهالاسلام جعفرى:
تمدن مىتواند دو جنبه داشته باشد: جنبه مادى و جنبه معنوى. جنبه مادى تمدن صنعت، کشاورزى، پیشرفتهاى علمى و مانند آن است که امروز دنیا به آن رسیده است. اما تمدن جنبههاى معنوى هم مىتواند داشته باشد و آن عبارت از رسیدن جامعه به همزیستى مسالمت آمیز است. این، نوع برتر تمدن است; یعنى فقط کافى نیست که بگوییم جامعهاى از نظر صنعتى پیشرفت دارد، (البته این هم تمدن است ولى تمدن مطلوب که انسان را خوشبختسازد، نیست) تمدن مطلوب تمدنى است که در آن بشر به بلوغ فکرى رسیده باشد; دست کم، به این مرحله رسیده باشد که مزاحم دیگرى نشود. این قسمت از تمدن با معناى لغوى و لفظ تمدن نیز بیشتر تناسب دارد. در لفظ مدینه، وجود فرهنگ نیز ضرورى است; اما در جوامع بدوى و غیر متمدن چنین چیزى وجود ندارد. لذا، وقتى جامعهاى از بدویتبه مدنیت مىرسد مىگویند به تمدن رسیده است.
این نکته را باید اضافه کرد که درست است که تمدن به این دو قسم تقسیم مىشود و قسم دوم مهمتر از قسم اول است ولى در اصطلاح، وقتى سخن از تمدن به میان مىآید بیشتر به جنبههاى مادى آن توجه مىشود; یعنى جامعهاى را متمدن مىدانند که از نظر صنعتى پیشرفت کرده باشد. بنابراین، لازم است در بحثها این دو در کنار هم در نظر گرفته شود.
حجهالاسلام پیشوائى:
از نظر ما، تمدن صنعتى و کشاورزى (تمدن مادى) کافى نیست ولى ممکن است غربیها و مکاتب دیگر این نظر را نپذیرند. از عوارض تمدن غربى این است که تمام ابزار و عوامل صنعتى در راه تخریب بشریتبه کار مىرود و به جاى تامین آسایش، بهترین مغزها را در استخدام صنایع تسلیحاتى قرار مىدهند. در واقع، آنها آزادى علمى را هم سلب کردهاند و علم و دانش را در اختیار اغراض غیر انسانى خود قرار دادهاند. از این نظر، مىتوان گفت که تمدن مادى به تنهایى کافى نیست. از مجموع مباحث مطرح شده، به دست آمد کهتمدن به طورکلى عبارت است از مجموع دستاوردهاى مادى و معنوى بشر در هر جامعهاى.
— تمدن اسلامى چیست؟
حجهالاسلام پیشوائى:
مقصود از تمدن اسلامى پیشرفتهاى مسلمانان مىباشد که با الهام از تعالیم اسلام، در محیط اسلامى به وجود آمده است; مانند علوم انسانى، اعم از فلسفه، کلام و مانند آن. مسلمانان در این قسمتها پیشرفتهایى داشتهاند و در شکوفایى آنها سهیم بودهاند.
در مظاهر مادى، مقصود از تمدن اسلامى این است که مسلمانان با الهام از تعلیمات اسلام چهنقشى درعلم و صنعت، مثلا پیشرفت پزشکى، تاسیس بیمارستانها و کتابخانهها و این قبیل امکانات رفاهى داشتهاند.
حجهالاسلام جعفرى:
تمدن اسلامى برخاسته از تعلیمات اسلامى است و یک تمدن باز یا یک تمدن مطلق نیست، تمدنى نشات گرفته از اندیشههاى اسلامى است و باتوجهبه تشویقهاى پیامبر اسلام _ صلى الله علیه و آله و سلم _ و بزرگان دین از علم و دانش، این تمدن پا گرفته و در اثر آشنایى با تمدنهاى بیگانه و مسلمان شدن کشورهاى متعدد این تمدن رشد کرده است. به قول تاینبى، تمدن اسلام تمدنى است که در آن بسیارى از تمدنها ادغام شده; زیرا این تمدن از تمدنهاى ایران، هند، یونان، روم و دیگر کشورها اقتباس کرده است. البته اساس کار، تشویقهایى است که پیامبر و ائمه _ علیهمالسلام _ نسبتبه کسب علم و دانش داشتهاند.
حجهالاسلام پیشوائى:
یکى از نویسندگان در باره تمدن اسلامى نوشته است: قرآن کریم به تشکیل جامعه «اعلون» (جامعه برتر از نظرا آگاهى، خیر و فضیلت) دعوت کرده است:
«وانتم الاعلون ان کنتم مؤمنین» (آلعمران:139);
شما اگر مؤمن باشید (در نظر و عمل) همان برترانید.[2] قرآن چون اینگونه به مسلمانان بها داده بنابراین، مسلمانان به دنبال برترى علمى و صنعتى بودند. قرآن اینگونه به آنها خط فکرى دادهاست. علاوهبرآن،چون مسلمانان چنینطرز تفکرى داشتند،درحالىکهقرآنخصلتسلاطین دنیا را چنین بیان کرده است
(ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله)،[3]
اما فاتحان مسلمان به هر جا که وارد مىشدند کتابخانه، مراکز علمى و مساجد دایر مىکردند. این الهام گرفته از تعلیمات اسلامى آنها بود.
— آیا نقشى که شیعیان در تاریخ و تمدن اسلامى داشتند مخصوص شیعیان امامى استیا منظورمطلقشیعیان، اعماززیدیه، فاطمیان و غیر آنهامىباشد.
حجهالاسلام جعفرى:
در تاریخ اسلام، تشیع در سه مورد به کار مىرود:
اول، تشیع به معناى خاص کلمه که منظور از آن اعتقاد به خلافتبلافصل حضرت على _ علیه السلام _ است و همه فرقههاى امامى، زیدى و سایر مذاهب شیعى را در بر مىگیرد.
دوم، پس از قتل عثمان، عدهاى اندک به عثمان وفادار ماندند و بیشتر مسلمانان براى بیعتبه حضرت على _ علیه السلام _ روى آوردند. این عده فراوان، که در آن زمان از عثمان حمایت نکردند و از او اعراض نمودند، گرچه اعتقادات شیعه به معناى خاص کلمه را هم نداشتند و دو خلیفه پیشین را نیز قبول داشتند، «شیعه على _ علیه السلام _» در مقابل «شیعه عثمان» یا «عثمانیه» خوانده شدند.[4] کسانى که در تاریخ به عنوان شیعه معرفى شدهاند ولى در عین حال، شیعه اصطلاحى نیستند این افرادند.
سوم، بهطورکلى، هر کسى محب اهلبیت _ علیهمالسلام _بوده در تاریخ به شیعه معروف شده است، حتى به عنوان مثال، برخى از معتزله هم که شیعه به معناى خاص کلمه نبودند چون از نظر علمى و فضایل نفسانى قایل به تفضیل حضرت على _ علیه السلام _ بودند شیعه (معتزلى) خوانده شدهاند.
آنچه در اینجا مورد نظر استشیعه به معناى خاص کلمه مىباشد. منظور از تمدن شیعى مورد بحث در اینجا نیز همان تمدنى است که شامل همه فرق شیعى مىشود; فرق شیعى امامى، زیدى و اسماعیلى که ظاهرا در دنیا غیر از این سه فرقه، فرقه شیعى دیگرى وجود ندارد; اگر هم باشد تعدادشان بسیار اندک است. البته درگذشته، شیعه فرق متعددى داشته است. کتاب فرق الشیعه نوبختى قریب پنجاه فرقه براى شیعه ذکر کرده که بیشتر آنها منقرض شدهاند; از این همه، آن که در تاریخ نقشداشته واکنوننیزموجوداستسهفرقهبوده:
1- شیعه امامى اثنىعشرى;
2- شیعه زیدى که پیروان آن در یمن مىباشند.
3- شیعه اسماعیلى که همان فاطمیان مصرند و اکنون نیز در شامات زندگى مىکنند. (فاطمیان مصر شیعه امامى نبودند.)پس پیشرفت تمدن شیعى به دلیل فعالیتهاى این فرقهها بوده که البته پیشرفتهاى اینها از برکت تعالیم اهل بیت _ علیهمالسلام _ بوده است.
— با توجه به ابعاد مادى و معنوى تمدن، نقش شیعیان در بعد معنوى بیشتر بوده استیا در بعد مادى تمدن اسلامى؟
حجهالاسلام جعفرى:
تمدن مادى نیازمند برخوردارى از یک سلسله امکانات مادى است که متاسفانه شیعه در طول تاریخ، این امکانات را یا بهطور کلى در اختیار نداشته یا کمتر داشته است; زیرا معمولا حکومتهاى موجود با شیعیان رابطه خوبى نداشتهاند و طبعا در مقاطع کوتاهى از زمان، اگر حکومتى در اختیار شیعه بوده تمدن شیعى از نظر مادى نیز خود را شکوفا ساخته است; مانند حکومت فاطمیان در مصر یا آلبویه در بغداد که در مقطع خاصى شیعه حکومت پیدا کرد و کارهاى مهمى نیز انجام داد.
اما در بعد معنوى، مساله بر عکس است; چون شیعه با اهلبیت _ علیهمالسلام _ و سرچشمه علوم اسلامى ارتباط داشته لذا، از بعد معنوى، شیعه بالاتر و برتر از دیگر فرق اسلامى بوده است; مثلا، احادیث دینى، که از ائمه _ علیهمالسلام _ به ما رسیده، فرهنگ غنى و گستردهاى در این زمینه براى شیعه به وجود آورده است. عمده این احادیث نیز از امام باقر و امام صادق _ علیهما السلام _ است که در دوران فترت بین حکومتبنى امیه و بنى عباس فرصتى براى ترویج این مسائل پیدا کردند.[1] . آلوین تافلر، موج سوم و جنگ و یاد جنگ، ترجمه مهدى بشارت، مقدمه، ص 14
[2] . محمد رضا حکیمى، دانش مسلمین، ص 271
[3] . نمل: 34
[4] . جاحظ کتابى در باره عثمانیه نوشته است.
@#@ این احادیثسرمایههاى بسیار گرانبهایى است که در اختیار شیعه مىباشد. بنابراین، شیعه در بعد معنوى تمدن پیشرفت فراوانى داشته است و اکنون هم از سایران پیشرفتهتر است; زیرا امنیت فکرى و اخلاق عملى که شیعه از آن برخوردار بوده فرقههاى دیگر اسلامى نداشتهاند. این از برکت احادیث ائمه _ علیهمالسلام _ است.
— در برخى از مقاطع زمانى و مکانى، بهطور محدود، شیعه امکانات مادى نیز به دست آورده است; مانند علویان در مازندران، فاطمیان در مصر و آلبویه در ایران. در این مقاطع شیعه از نظر ترویج علم و سایر مظاهر تمدن چه نقشى داشته است؟
حجهالاسلام پیشوائى:
چنانکه اشاره شد، شیعه در همه ادوار، قادر به تشکیل حکومت نبوده است; اما با توجه به پیشآمدن برخى موقعیتهاى خاص در بعضى از نقاط و بعضى از زمانها، سلسلههاى شیعه یا حکومتهاى شیعه به وجود آمدهاند. اینها از نمونههاى درخشان تمدن اسلامى است. مورخان فعالیتهاى این سلسلهها و حکومتها را در زمره فعالیتهاى علمى مسلمانان ذکر کردهاند و اسم شیعیان و حکومتهاى شیعى را به صورت مشخص ذکر نمودهاند; از آن جمله، مىتوان به شهرسازى، ایجاد بیمارستان، سدسازى، رونق دادن به کشاورزى، تاسیس مدارس و مراکز علمى بزرگ، ساختمان سازى و مانند آن اشاره کرد.
همه سلسلههاى شیعى، اعم از آلبویه در بغداد و ایران; حمدانىها، که سر سلسله ایشان سیفالدوله بود که البته در موصل و سپس در حلب سلسلهاى تشکیل داد[1] و فاطمیان در مصر، چنین اقداماتى در جهت پیشرفتبعد مادى تمدن داشتهاند; مثلا، بیمارستان عضدى بغداد و بند امیر در شیراز،[2] که بقایاى آن هنوز هم باقى است، از آثار عضدالدوله بیهقى و از یادگارهاى حکومتهاى شیعى آن دوره است.[3] این نشاندهنده آن است که مسلمانان در قرن چهارم و پنجم، سدسازى داشتهاند. در زمینه ترویج کتابخانهها و مراکز علمى نیز در تاریخ شواهدى در باره پیشرفتهاى چشمگیر سلسلههاى آلبویه و فاطمیان و حمدانیان در دست است.[4]
اهتمام دولتمردان شیعى نسبتبه این مسائل تا آنجا بوده که در بیمارستانهاى مجهز آن زمان، بیماران را به طور رایگان مورد مداوا قرار مىدادند.[5] برخى از آنها نیز براى تشویق مردم به کسب علوم و فنون، براى صاحبان علوم و فنون، مقررى ماهیانه معین کرده بودند.[6] اینها نمونههایى از سعى و تلاش شیعیان در بعد مادى تمدن است.
— نقش امام صادق و امام باقر _ علیهما السلام _ و شاگردان آنها در گسترش تمدن اسلامى – به طور عام – چگونه بوده است؟
حجهالاسلام پیشوائى:
نقش امام صادق _ علیه السلام _ در احیاى هر دو بعد تمدن اسلامى (مادى و معنوى) بارز است. در بعد مادى، ربیتشاگردانى چون جابربن حیان (شیمیدان اسلامى) و در بعد معنوى، پرورش متکلمانى چون هشام بن حکم بر کسى پوشیده نیست. مدارکى که در دست است نشان مىدهد که امام صادق _ علیه السلام _ چهار هزار شاگرد داشتند[7] که اینها پس از طى دورههایى، در رشتههاى تخصصى به تحصیل پرداختند. نقل شده است که شخصى براى مناظره خدمت آن حضرت آمد. ایشان او را در هر یک از رشتههاى کلام، لغت و فقه به یکى از شاگردان خود ارجاع دادند.[8]
حجهالاسلام جعفرى:
اینکه معروف است امام صادق _ علیه السلام _ چهار هزار نفر شاگرد داشتند چنین نبوده است که آن حضرت مثلا، مؤسسه یا مدرسهاى به معناى امروزى داشته باشند و آنها مجتمعا در درس آن حضرت شرکت کنند، بلکه در طى چند سال، افرادى خدمت آن حضرت مىرسیدند، درس مىآموختند و جزو شاگردان ایشان محسوب مىشدند; مثلا، ابوحنیفه، رئیس مذهب حنفى اهل تسنن، یکى از شاگردان امام صادق _ علیه السلام _ بوده است. او خود مىگوید: «لولا السنتان لهلک النعمان.» مالکبن انس، رئیس مذهب مالکى اهل تسنن و سایران نیز از جمله شاگردان آن حضرتاند.
اما امام صادق _ علیه السلام _ بیش از همه در جهت تحکیم مذهب تشیع فعالیت مىکردند; یعنى با وجود آنکه قیامهاى زید، عباسیان، ابومسلم و ابوسلمه بر ضد بنىامیه و قیامهایى مانند قیام نفس زکیه بر ضد عباسیان، آن هم به داعیه اهلبیت _ علیهمالسلام _ و به عنوان «الرضا من آل محمدصلى الله علیه وآله» انجام مىشد، اما زمینههاى فکرى براى قیام آماده نبود. به عبارت دیگر، با وجود چنین قیامهایى بر ضد حاکمان وقت، به دلیل مساعد نبودن زمینه فکرى مردم و کمى تعداد شیعیان بابصیرت، بیشتر در جهت تحکیم مبانى مذهب کوشش مىکردند تا مردم بیشتر با حقانیت مذهب آشنا شوند. این کار بهتر از شرکت در قیام و مبارزه مسلحانه بود. در این جهت نیز بیشتر تلاش آن حضرت در زمینه ترویج مسائل عقیدتى و فکرى و کار بر روى مسائل فقهى بود. برخى از شاگردان امام صادق _ علیه السلام _ به حدى رشد کردند و به شهرت رسیدند که در مقابل فرقههایى مانند معتزله، سلفیه، مرجئه، قدریه و مانند آن ایستادگى کردند. امام صادق _ علیه السلام _ مىخواستند که در برابر اینها، مبانى شیعه را تحکیم بخشند. این کارى زیربنایى و ریشهاى بود و البته در کنار آن، به علوم دیگر هم توجه مىشد; مانند شیمى.
— یکى از مظاهر تمدن علوم است. در اسلام نیز، بر علم و اکتساب آن تاکید فراوان شده است.ارزش علومى مانند تفسیر، فقه، حدیث و جایگاه آنها در میان علومخالصاسلامىچگونهاست؟
حجهالاسلام جعفرى:
علومى مانند تفسیر، فقه و حدیث از علوم خالص اسلامى است. البته تفسیر به یک معنى پیش از اسلام نیز بوده است; مانند تفسیر کتب مقدس در میان یهودیان و حتى زرتشتیان. شرحهایى که آنها بر کتابهاى خود داشتهاند، هر چند مکتوب هم نباشد تفسیر به معناى عام کلمه بوده است. اما در اینجا منظور تفسیر قرآن است.
در تفسیر قرآن، شیعه پیشرو بوده و اولین و مهمترین مفسر قرآن حضرت على _ علیه السلام _ است. ایشان مىفرماید: آیهاى نازل نشد مگر اینکه مىدانستم که ناسخ آن چیست، منسوخ آن کدام است، چه زمانى نازل شده است، در کجا باید قرار بگیرد و مانند آن. در کتب اهل سنت نیز به این مطلب تصریح شده است. آن حضرت قرآن را تدوین کرد ولى پس از تدوین مورد پذیرش حکومت وقت قرار نگرفت. پس از ایشان، شاگردشان ابنعباس، مفسر بزرگ، تفسیرى نوشته است که خوشبختانه اکنون نیز در دست است و اهل سنت نیز نظریات او را قبول دارند. یکى از ویژگیهاى تفسیر ابن عباس این است که در معناى کلمات و واژههاى قرآن حتى از اشعار شعراى جاهلى نیز استفاده کرده و این مطلب مهمى است; مثلا، براى توضیح هر واژه قرآنى، آورده است که فلان واژه در فلان شعر امرؤالقیس نیز آمده و آنجا به این معناست. البته بعضى در اصالت تفسیر منسوب به او تردید دارند ولى مشهور این است که همان تفسیر ابنعباس است. این مطلب درستباشد یا نباشد در اصل مطلب، که ایشان مفسر بسیار بزرگى بوده است، دخالتى ندارد. اهل تسنن او را قبول دارند; مثلا، طبرى در تفسیرش، که از تفاسیر مهم روایى آنهاست، از ابن عباس نقل کرده است.
پس از ابنعباس نیز کسانى مانند سعید بن جبیر، که شیعه و مفسر معروفى بوده، به تفسیر قرآن پرداختهاند. پس از آنها نیز به تدریج، در طول قرون، همیشه شیعه نسبتبه قرآن عنایت داشته و تفاسیر بسیارى از شیعه در باره قرآن موجود است. بعضى از آنها چاپ شده و بعضى نیز به چاپ نرسیده است. البته این ظلم بزرگى نسبتبه شیعه است که گاهى بعضى از اهل سنت ادعا مىکنند که شیعه نسبتبه قرآن عنایت نداشته است، در حالى که تعداد تفاسیر شیعه بیش از تفاسیر اهل تسنن است.
در باره فقه نیز، ائمه _ علیهمالسلام _ بخصوص امام باقر و امام صادق _ علیهما السلام _ در باره ساختن فقه شیعه بسیار کوشش کردند. البته فقه یک علم عقلى صرف نیست. ما در فقه بیشتر متکى به نقل هستیم و خوشبختانه شیعه منابع بسیارى در این زمینه در اختیار دارد که متاسفانه اهل سنت این منابع را در اختیار ندارند. آنها فقط به احادیث نبوى اتکا دارند ولى ما علاوه بر احادیث نبوى، به احادیث صادره از ائمه _ علیهمالسلام _ نیز متکى هستیم و چون مىدانیم که همه احادیثى که از ائمه _ علیهمالسلام _ رسیده است در نهایت، به پیغمبرصلى الله علیه وآله مىرسد نبوى محسوب مىشود بنابراین، شیعه در فقه، سرمایه عظیمى در اختیار دارد; فقهى پویا که باب اجتهاد را براى همیشه مفتوح نگهداشته و هیچگاه باب اجتهاد بر روى شیعه بسته نشده است، بخلاف مذاهب دیگر که باب اجتهاد را بسته مىدانند. لذا، فقهشیعهبسیارپیشرفتهترازمذاهبدیگراست.
— تا زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز کتابتحدیث در بین اهل تسنن ممنوع بود ولى شیعیان خود را ملزم به این منع نمىدیدند. این عدم پایبندى و التزام آنها تا چه حد موجب حفظ آثار پیغمبرصلى الله علیه وآله و سیره آن حضرت شد؟
حجهالاسلام پیشوائى:
علاوه بر تفسیر، که بدان اشاره شد، در فقه نیز، شیعه بر اهل تسنن مقدم است. پس از قرآن مجید، که کتاب آسمانى مسلمانان است، اولین مجموعه فقهى را حضرت على _ علیه السلام _ جمع آورى کرد و آن صحیفهاى بود که به صورت طومارى به شمشیر خود مىبست. از آن حضرت نقل شده است که ما پس از قرآن، جز این صحیفه چیزى نداریم. آن صحیفه به دیات و مسائلى مانند آن مربوط مىشده است.[9][1] . شیخ ابراهیم نصرالله، حلب و التشیع، ص 21 – 624- در نزدیکى مرودشت
[2] .
[3] . على اصغر فقیهى، آلبویه، ص746 و789
[4] . احمد امین، ظهر الاسلام، ج 1، ص 255 -256 و ص199 / شیخ ابراهیم نصرالله، همان، ص 24/ فقیهى، همان، ص533 -537 / آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، ص 202، 204،206 و207
[5] . فقیهى، همان کتاب، ص 754
[6] . فقیهى، همان، ص749 / آدام متز، همان، ص216
[7] . شیخ مفید، الارشاد، ص 271
[8] . طوسى، اختیار معرفه الرجال، تحقیق حسن مصطفوى، ص 275 – 278 / شیخ محمدتقى شوشترى، قاموس الرجال، ج3، ص416
[9] . مسند احمد حنبل، ج 1، ص119 / سید عبدالحسین شرفالدین، مؤلفوا الشیعه فی صدرالاسلام، ص 14 – 15 / مرحوم علامه سید حسن صدر در ص279 کتاب تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام- که در آن ابتکارهاى علمى شیعه را بیان کرده مىنویسد: نسخهاى از این صحیفه نزد من موجود است و بخارى در باب «کتابه العلم» از این صحیفه نقل کرده است.
@#@ طبق اسنادى که در دست است، پس از حضرت على _ علیه السلام _ اولین مجموعه فقهى را ابو رافع، کاتب و منشى على _ علیه السلام _، به نام السنن و الاحکام والقضایا جمعآورى کرد.[1] بنابراین، از نظر فقه نیز، شیعه از اهل سنت جلوتر است.
در طى مدت ممنوعیت کتابتحدیث، که قریب یکصد سال طول کشید، بسیارى از محدثان از دنیا رفتند و بدین ترتیب، زمینه براى جعل و تحریف احادیثباز شد. این خسران عظیمى براى مسلمانان به حساب مىآید ولى بیش از همه اهل تسنن دچار زیان شدند; زیرا شیعه خود را مقید به اطاعت از این دستور نمىدید. پس از این دوران نیز در زمان امام باقر و امام صادق _ علیهما السلام _، شاگردانى در مکتب آنها تربیتشدند که هر کدام تعداد فراوانى از احادیث را حفظ کرده بودند; بعضى سىهزار، برخى دیگر بیستهزار و برخى دیگر کمتر یا بیشتر. محمد بن مسلم، زراره بن اعین و جابر بن یزید جعفى از جمله این شاگردان برجستهاند. حتى گاهى اوقات آنها در موارد اختلاف نظر یا در باره مسائلى که خود از امام نشنیده بودند، از محمد بن مسلم مىپرسیدند و او عین سخنان حضرت باقر _ علیه السلام _ را در آن زمینه نقل مىکرد.[2]
مجموعه این احادیث در دورانهاى بعد، اصول «اربعمائه» شیعه را به وجود آورد که شامل چهارصد «اصل» بود.[3] بنابراین، چون شیعه از ابتدا این حرکت را انحرافى مىدانست، خود را بدان پاىبند نساخت و اصالت فقهى خود را حفظ کرد. در تایید این مطلب، توجه به این واقعه جالب است:
نقل کردهاند که محمد بن مسلم مدتى تحت تعقیب حکومت وقت قرار گرفته بود. او مىگوید: مخفیانه زندگى مىکردم. نیمههاى شبى شنیدم که کسى در خانه را مىزند. با ترس و احتیاط، پشت در آمدم و پرسیدم: کیست؟ صداى زنى را شنیدم که مىگفت: محمد بن مسلم، در را باز کن، مسالهاى دارم. فهمیدم که مرا مىشناسد. در را باز کردم. گفت: دختر من حامله بوده اما هنگام زایمان از دنیا رفته است. اکنون بچه درون شکم او زنده است. تکلیف ما چیست؟ آیا بچه را با مادرش دفن کنیم؟ گفتم: در محضر امام باقر _ علیه السلام _ بودم که آن حضرت فرمود: در چنین مواقعى، باید شکم مادر را شکافت و بچه را بیرون آورد. آن زن خوشحال شد و به راه افتاد. او را صدا زدم و گفتم: من هم یک سؤال از تو دارم; چه کسى تو را به اینجا راهنمایى کرد؟ گفت: نزد ابوحنیفه رفتم و این سؤال را از او پرسیدم. گفت: در این مورد چیزى نمىدانم. این مساله را کسى جز محمد بن مسلم نمىداند. آنگاه گفت: اگر از او چیزى آموختى بیا و به من هم بگو. محمد بن مسلم مىگوید: من فهمیدم که ابوحنیفه حکم این مساله را نمىداند و مىخواهد از این طریق بیاموزد. لذا، روز بعد به صورتى ناشناس به مسجد رفتم و در حلقه درس او شرکت کردم. او در ضمن مسائل فقهى این مساله را نیز مطرح کرد. من سرفهاى کردم تا او از حضور من مطلع شود. او متوجه حضور من شد و گفت: «اللهم غفرا دعنا نعیش»![4] بنابراین، اهل تسنن غناى فقه شیعه را نداشتند.
— به دلیلگسترش جغرافیایى تمدن اسلامى و برخورد با سایر فرهنگها و تاثیر و تاثراتى که این دو بر یکدیگر داشتند، در قرن دوم و سوم هجرى، نهضت ترجمه را به وجودآوردند. آیا نهضت ترجمه موضوع طرحریزى شدهاى براى دستیابى به اهداف خاصى بود یا مسالهاى طبیعى بود که از برخورد بین فرهنگها به وجود مىآید؟ و چه اثراتى در جامعه اسلامى داشت؟
حجهالاسلام جعفرى:
ترجمه از زبانهاى بیگانه به زبان عربى ابتداء به زمان خالد بن یزید باز مىگردد. او اولین کسى بود که چند کتاب ریاضى را به زبان عربى ترجمه کرد. ولى نهضت ترجمه، که در آن کتابهاى متعددى در زمینههاى فلسفه، طب، ریاضى، نجوم و حتى امور کشوردارى به زبان عربى ترجمه شد، در زمان عباسیان اتفاق افتاد. اوج این کار نیز در زمان مامون بود. او مرکزى به نام «بیت الحکمه» تاسیس کرد و مامورانى داشت که براى دستیابى به کتاب به مناطق گوناگون جهان سفر مىکردند، کتابهایى مىآوردند و مامون دستور مىداد آنها را ترجمه کنند. هموزن آن کتابها نیز به مترجم طلا مىداد. به دلیل تشویقهاى خلفا، بخصوص مامون، ترجمه بیش از حد لزوم شایع گردید. لذا، کتابهاى بیگانه، که وارد کشور مىشد، هرچند هم که مهم نبودند، ترجمه مىشدند. این کتابها بیشتر از یونان، روم، ایران، هند و برخى دیگر از سایر جاها آورده مىشدند. نهضت ترجمه قریب یک قرن به طول انجامید. در این مدت، مسلمانان بیشتر مترجم آثار دیگران بودند تا مبتکر.
شاید یکى از علل تشویق خلفا به ترجمه متون بیگانه، بخصوص متون فلسفى، رشد فکرى مردم و طلب حقایق از سوى آنان بود و همین تشنگى نسبتبه مطالب عقلى و فکرى بود که آنها را به سوى اهلبیت _ علیهمالسلام _ رهبرى مىکرد ولى این موضوع خوشایند خلفا نبود. لذا، آنها براى اینکه مردم غذاى فکرى و عقلى خود را از غیر طریق اهلبیت _ علیهمالسلام _ به دست آورند به این کار دامن مىزدند. اگر چنین مسالهاى اثبات گردد مىتوان گفت که اهداف دیگرى نیز از ترجمه مورد نظر بوده است و شاید بتوان گفت که در اثر همین سیاست مردم تا حدى از ائمه _ علیهمالسلام _ جدا شدند و به دنبال اشباع نیازهاى فکرى و عقلى خود از غیر طریق وحى برآمدند.
— ائمه اطهار _ علیهمالسلام _ تا چه حد توانستند از آثار منفى نهضت ترجمه جلوگیرى کنند؟
حجهالاسلام جعفرى:
شیعه تسلیم این وضع نشد و همواره مطالب خود را از ائمه _ علیهمالسلام _ مىپرسید; مطالب فکرى، عقیدتى، فقهى، کشوردارى و مانند آن را. اینهمه ثروت که شیعه از اهل بیت _ علیهمالسلام _ دارد به برکت همین سؤالهاست. همین حادیثبود که توانست جلوى هجوم افکار انحرافى را به جامعه اسلامى بگیرد و تا حد زیادى با آنها مقابله کند. این نکته را نیز باید اضافه کرد که ائمه ما _ علیهمالسلام _ با علم مخالف نبودند; یعنى تمام مطالبى که از خارج به کشور اسلامى وارد مىشد مورد مخالفت آنان نبود. به عنوان نمونه، به حسب روایتى، امام صادق _ علیه السلام _ از ارسطاطالیس تمجید کرده و او را موحد دانسته است. این مطلب در انتهاى حدیث توحید مفضل آمده است.
– ائمه _ علیهمالسلام _ ، که حجتخدا بر روى زمین بودند و وظیفه هدایت جامعه را بر عهده داشتند، در موارد بىشمارى به هدایت مردم و حتى حکام وقت اقدام کردهاند. برخى از نمونههاى عینى این مساله را ذکر کنید.
حجهالاسلام پیشوائى:
یکى از خدمات ائمه _ علیهمالسلام _ مقابله با مکتب اعتزال بود. معتزله به عقل بهاى فراوان مىدادند و همه چیز را با معیار عقل مىسنجیدند. در این میان، نفوذ فلسفه یونان کمک فراوانى به اعتزال کرد. اما سعى ائمه _ علیهمالسلام _ بر این بود که شیعیان را راهنمایى کنند تا بیش از حد بر عقل محدود بشرى تکیه نکنند. افکارى که از خارج از حوزه اسلامى وارد شده بود نیز به رواج تفکر اعتزالى دامن مىزد تا آنجا که مامون، خلیفه عباسى وقت، نیز خود پیرو افکار معتزله گردیده بود. در مقابل افراط معتزله بر تکیه بر عقل، اهل حدیث پدید آمدند که نقش عقل را در فهم مسائل نفى کردند و صرفا به نقل متکى گردیدند. دکتر طه حسین در یکى از کتابهایش، مىنویسد: «چیزى نگذشت که مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه، بخصوص با فرهنگ یونان و از همه بیشتر با فلسفه یونان، آشنا شدند. اینها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسیله دفاع از دین خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چیزى حاکم شمردند و گمان کردند تنها عقل سرچشمه معرفت است و تدریجا خود را بىنیاز از سرچشمه وحى دانستند. این ایمان افراطى به عقل، آنان را فریفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همین اشتباه بود که درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعیتى به استدلالات واهى تمسک جستند و شماره فرقههاى آنان را از هفتاد گذراند.»[5]
حجهالاسلام جعفرى:
علاوه بر معتزله، در آن برهه زمانى، عدهاى نیز به نام زنادقه و دهرىها پیدا شدند که امام باقر و امام صادق _ علیهما السلام _ با آنها نیز مباحثاتى طولانى داشتند.
حجهالاسلام پیشوائى:
ائمه اطهار _ علیهمالسلام _ با طرز تفکر التقاطىگرى نیز به مبارزه پرداختند. در این زمینه، امام رضا _ علیه السلام _ مناظرات متعددى در مرو و خراسان با صاحبان اینگونه تفکر داشتند. البته درست است که این مناظرات را مامون بر پا مىکرد ولى همانگونه که اشاره شد، مامون از برگزارى این مناظرات اهدافى سیاسى دنبال مىکرد; هم مىخواست مردم را به این وسیله سرگرم سازد تا کمتر به نارساییهاى کشور توجه کنند و هم مىخواستخود را مروج علم و دانش معرفى کند. این امید را هم داشت که بتواند امام رضا _ علیه السلام _ را در موضع ضعف قرار دهد; زیرا هر چند در زمان چند تن از ائمه _ علیهمالسلام _ مجالس مناظره به گرمى بر پا مىشد، اما مناظراتى که در زمان امام رضا _ علیه السلام _ بر پا گردید همیتبیشترى دارد; زیرا در این مناظرات گروههاى گوناگونى، از جمله فلاسفه، زنادقه، صابئین و مسیحیان و دیگران شرکت مىکردند. امام رضا _ علیه السلام _ نیز به هر یک از اینان پاسخى قانعکننده مىدادند و چون این مجالس از سوى حکومت وقتبرگزار مىشد بازتاب آن در سطح کشور منتشر مىگشت.[1] . نجاشى، فهرست مصنفیالشیعه، ص 4
[2] . شیخ مفید، الاختصاص، ص53 / مجلسى، بحارالانوار، ج46، ص 328
[3] . اصل عبارت از مجموع احادیثى است که راوى مستقیما یا با یک واسطه آنها را از معصوم نقل کرده باشد. اصول «اربعمائه» پایه کتب اربعه شیعه است.
[4] . همان، ص203 – 204
[5] . آئینه اسلام، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى، ص266
@#@
نکته دیگرى که اشاره بدان لازم است این که پس از رحلت رسول خداصلى الله علیه وآله – آنگونه که در کتاب الاحتجاج مرحوم طبرسى و امثال آن آمده است – اهلکتاب به مدینه مىآمدند تا با مسلمانان مناظره کنند اما خلفاى اول و دوم قادر به چنین کارى نبودند. در این مواقع، حضرت على _ علیه السلام _ یا بر حسب اتفاق با خبر مىشدند و پاسخ آنها را مىگفتند و یا حتى خلفا آنها را خدمت على _ علیه السلام _ مىفرستادند تا آن حضرت مشکلگشایى کند. ابن ابىالحدید در فضایل حضرت على _ علیه السلام _ مىنویسد: پیامبرصلى الله علیه وآله فرمودند: «اقضاکم علی»; تواناترین شما در قضاوت على _ علیه السلام _ است. چون قاضى باید فقیه هم باشد لذا، معناى این حدیث این است که: افقهکم علی; على _ علیه السلام _ از همه فقیهتر است.[1] بنابر این، اگر اسلام پشتوانهاى چون على _ علیه السلام _ نداشت این آیین از اصل زیر سؤال مىرفت. عمر قریب هفتاد مرتبه گفت: «لولا علی لهلک عمر.»[2] على _ علیه السلام _ در سایر مسائل مانند مسائل نظامى و سیاسى نیز مشکلگشا بود. ابن عبدالبر، دانشمند برجسته اهل سنت، (م.463) در الاستیعاب نقل مىکند که عمر به خدا پناه مىبرد که براى مشکلى پیش بیاید که ابوالحسن به حل آن نپردازد.[3]
ائمه _ علیهمالسلام _ پس از آن حضرت نیز وقتى مشکلى اساس اسلام را تهدید مىکرد، با آنکه از صحنه قدرت و سیاست دور بودند، از همانجا که بودند، مشکل را حل مىکردند.
در مورد امام حسن عسکرى _ علیه السلام _
نیز نقل شده است که در زمانى که آن حضرت در زندان حکومتبودند، خشکسالى شد. مسلمانان هر چه نماز استسقا خواندند باران نبارید; اما یک کشیش مسیحى آمد، دعا کرد و باران فراوانى بارید. براى مردم شبهه به وجود آمد و نزدیک بود که پایههاى اعتقادى آنها سستشود. خلیفه وقتبه ناچار امام حسن عسکرى _ علیه السلام _ را از زندان آزاد کرد تا این شبهه را برطرف کند. آن حضرت دستور دادند که مسیحیان مجددا براى مراسم استسقا جمع شوند. در روز مقرر، همه حاضر شدند. آن کشیش مسیحى وقتى دستش را بلند کرد تا دعا کند حضرت دست او را گرفتند و استخوانى را که او در دست داشت از او گرفتند. سپس فرمودند: این استخوان یکى از انبیا _ علیهمالسلام _ است. و استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمىشود، مگر اینکه باران نازل مىشود. این شخص نیز با استفاده از همین استخوان توانسته بود درخواستباران کند. به این وسیله، شبهه مردم بر طرف شد.[4]
نمونه دیگر مسالهاى است که آن را به یعقوب بن اسحاق کندى نسبت مىدهند.[5] مىگویند: در زمانى که امام حسن عسکرى _ علیه السلام _ در سامراء تحت نظر بودند، کندى جلسات درسى داشت و در آن شاگردانى بر اساس مکتب خود پرورش مىداد. کتابى نیز نوشته بود در باره تناقضات قرآن که مدتها براى جمعآورى و نگارش آن زحمت کشده بود. امام حسن عسکرى _ علیه السلام _ نیز به دلیل آنکه تحت نظر و محدود بودند، نمىتوانستند به طور مستقیم، پاسخ او را بدهند تا اینکه روزى یکى از شاگردان کندى، که از شیعیان بود، خدمت امام حسن عسکرى _ علیه السلام _ رسید. آن حضرت به او فرمود: آیا در میان شما شخص رشیدى نیست که بتواند این شبهه استاد خود را پاسخ گوید: آن شخص جواب داد: هرچه باشد ما شاگرد او هستیم و قدرت چنین کارى نداریم. آن حضرت فرمودند: آیا اگر چیزى به تو بیاموزم که به وسیله آن بتوانى شبهه او را پاسخ بدهى به او جواب مىگویى؟ گفت: بلى. آن حضرت فرمود: از این به بعد، با او صمیمیت پیدا کن. وقتى به او نزدیک شدى روزى که با او تنها هستى از او بپرس: آیا ممکن است که متکلمى سخنى بگوید ولى مخاطب مقصود او را اشتباه متوجه شود و به منظور او پى نبرد؟ آن حضرت سپس فرمودند: چون او باهوش است، خواهد گفت: بلى، ممکن است. وقتى او این مطلب را تصدیق کرد به او بگو: آیا احتمال نمىدهید که این تناقضهایى که شما در باره قرآن جمع کردهاید به این دلیل باشد که شما مقصود اصلى خدا را متوجه نشدهاید؟ آیا ممکن استبر اساس آن معنایى که شما تصور کردهاید تناقض به وجود آمده باشد ولى بر اساس مراد اصلى، هیچ تناقضى در کار نباشد؟ آن شخص رفت و بر اساس راهنمایى امام حسن عسکرى _ علیه السلام _، برنامه را اجرا کرد. کندى سرش را پایین انداخت و گفت: سؤال خود را تکرار کن. او سؤال خود را تکرار کرد. کندى پرسید: این سؤال را چه کسى به تو آموخته است؟ او پاسخ داد: چه اشکالى دارد که این سؤال به ذهن خود من رسیده باشد؟ کندى گفت: نه، این سؤالى که مطرح کردى از خودت نبود. این مطلب را کسى به تو آموخته است. او مىگوید: ابومحمد (حسن بن على) _ علیه السلام _ این را به من یاد داده است. کندى مىگوید: راست گفتى. چنین سؤالى تنها از این خاندان برمىآید. سپس دستور مىدهد آتشى آماده مىکنند و آن کتاب را مىسوزاند.[6]
بنابراین، گرچه ائمه _ علیهمالسلام _ از صحنه سیاست دور بودند، ولى در جایى که مصالح اسلام و امت اسلامى اقتضا مىکرد وارد میدان عمل مىشدند و مساله را حل مىکردند.
— یکى از رشتههاى علوم اسلامى عرفان و اخلاق است. نقش شیعیان در این زمینه تا چه حد بوده است؟
حجهالاسلام جعفرى:
احادیثى که ما از ائمه _ علیهمالسلام _ دریافت کردهایم همچون دریایى است که همه چیز در آن یافت مىشود; از جمله عرفان و اخلاق. احادیث عرفانى و اخلاقى صحیح که از ائمه _ علیهمالسلام _ نقل شده به قدرى فراوان است که شاید شمارش همه آنها ممکن نباشد. کتب احادیث، سرشار از اینگونه احادیث است.
اما نکتهاى که قابل توجه است این که اهل بیت _ علیهمالسلام _ مطالب را مطابق سطح فهم مردم بیان مىکردند; مثلا، برخى را در سطح فهم عموم و برخى را در سطح فهم خواص، متناسب سطح فکر مخاطب. به عنوان نمونه، احادیثى که حضرت على _ علیه السلام _ خطاب به کمیل فرمودهاند یا روایاتى که از قول امام صادق _ علیه السلام _ خطاب به عنوان بصرى نقل شده از سطح بالایى برخوردار است و اساس عرفان راشکلمىدهد.
شاگردان ائمه _ علیهمالسلام _ نیز در باره اخلاق با استفاده از سخنان ائمه _ علیهمالسلام _ کتابهاى متعددى نوشتهاند. نجاشى در فهرست و رجال خود به بیشتر اینگونه کتابها اشاره کرده است. اگر کسى فهرست نجاشى، فهرستشیخ منتجبالدین، ابن ندیم، فهرستشیخ طوسى و معالم العلماء را بررسى کند، مىبیند که شیعه در باره اخلاق و عرفان چقدر کتاب و چقدر مطلب دارد که البته بیشتر آنها با راهنمایى ائمه _ علیهمالسلام _ بوده است. گذشته از اینها، ابنمسکویه نیز کتابهاى مهمى درزمینه اخلاق نوشتهاست.کتابطهارهالاخلاق او از همه معروفتر است و یکى از کتب مبنایى اخلاق به شمار مىرود. او شیعه بوده است.
بنابراین، شیعیان با راهنمایى ائمه _ علیهمالسلام _ مطالب فراوانى نوشتهاند و در عمل، نشان دادهاند که در زمینه اخلاق عملى و اخلاق نظرى شاگردان خوبى براى آنها بودهاند.
حجهالاسلام پیشوائى:
در اصطلاح، به اخلاق «حکمت عملى» و به فلسفه نیز «حکمت نظرى» گفته مىشود. شیعیان معمولا به دلیل همین احادیث که از اهل بیت _ علیهمالسلام _ به میراث بردهاند در عمل مهذب بودهاند. لذا، تفاوت شیعه با مرجئه در همین نکته است: شیعیان از ائمه _ علیهمالسلام _ پیروى مىکردند، بخلاف سایران.
تاریخ شهادت مىدهدکه نخستینمجموعه اخلاقى مربوط به شیعه همان نامهاى است که حضرت على _ علیه السلام _ در بازگشت از جنگ صفین، در محلى به نام «حاضرین» به فرزندشان، امام حسن مجتبى _ علیه السلام _ نوشتهاند.[7] گفته مىشود که این نخستین رساله اخلاقى در تاریخ اسلام است.[8] در این رساله، حضرت على _ علیه السلام _ در تمام ابواب علم اخلاق و طرق سیر و سلوک مطالبى بیان کرده و تمام منجیات و مهلکات و ملکات فاضله را نام بردهاند.[9] کتاب ارزشمند نهجالبلاغه نیز، که سید رضى _ رحمه الله _ آن را از بین کلمات حضرت على _ علیه السلام _ برگزیده، بخشهایى از خطبهها و حکمتهاى آن حضرت در باره اخلاق است.
علاوه بر آن، صحیفه سجادیه، اصول کافى ثقهالاسلام کلینى، تحفالعقول ابن شعبه حرانى، الخصال شیخ صدوق، مصابیح القلوب ابو على بیهقى شیعى، الآداب الدینیه شیخ طبرسى، مکارم الاخلاق شیخ ابو منصور طبرسى، ارشاد القلوب دیلمى، عیون الحکم والمواعظشیخ على بن محمد لیثى واسطى، تنبیهالخواطر شیخ ابوالحسن ورام، وسائل الشیعه شیخ حر عاملى (کتاب العشره)، بحارالانوار مجلسى (جلد69 -76) و سراج الشیعه فی آداب الشریعه شیخ عبدالله مامقانى از دیگر کتب اخلاقى شیعهاند.[10] جمعآورى چنین مجموعههاى گرانبهایى به تبعیت از ائمه _ علیهمالسلام _ شروع شده است.
از نظر تاثیر اخلاقى، در زندگى عملى شیعه نیز شواهد و قراینى در دست است که نشان مىدهد شیعه از نظر اخلاقى، بسیار مهذب و ممتاز بوده است. به عنوان نمونه، قزوینى در آثار البلاد و اخبار العباد، در باره مردم مدائن مىگوید: مردم این شهر شیعه امامیهاند و زنهایشان روزها در بازار حاضر نمىشوند.[11]
همچنین از قول مامون نقل شده است که به یحیى بن اکثم گفت: شیعیان بیش از مرجئه به نماز اول وقت ملتزماند.[12][1] . ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 18
[2] . همان,
[3] . الاستیعاب (در حاشیه الاصابه، ج3، ص39/ ابن ابىالحدید، همان .
[4] . شبلنجى، نورالابصار، ص167 / ابن شهر آشوب، ج 4، ص 425 / على بن عیسى اربلى، کشف الغمه، ج3، ص219 / ابن حجر هیثمى، الصواعق المحرقه، ص207، ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه، ص 304 و 305
[5] . راوى این مطلب فقط ابنشهر آشوب است. لذا برخى تشکیک کردهاند که کندى با آنکه یکى از فلاسفه مسلمان بوده، بعید است که چنین مطلبى در موردش صادق باشد. اما برخى دیگر مىگویند: چون کندى مراحل گوناگون تحولفکرى را پشتسر گذاشته بعید نیست که در یکى از آن مراحل، چنین مسالهاى برایش پیش آمده باشد.
[6] . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 424
[7] . نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، نامه 31
[8] . این نامه در کتاب الرسائل اصول کافى نقل شده است. ابواحمد حسن بن عبدالله عسکرى نیز در کتاب الزواجر و المواعظ آن را نقل کرده و گفتهاست: «اگر از حکمتعملى چیزى یافتشود، که باید آنرابا آب طلا نوشت، همین رساله است.»
[9] . سید حسن صدر، تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص 404 / محمد رضا حکیمى، دانش مسلمین، ص323
[10] . ر. ک. به: حکیمى، دانش مسلمین، ص 325
[11] . سید جعفر مرتضى العاملى، الصحیح من سیره النبى الاعظم، ج3، ص276
[12] . زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، ص 134
@#@ به طور کلى، مىتوان گفت که تعلیمات دینى در زندگى عملى شیعه انعکاس پیدا کرده است.
فرقه مرجئه، یکى از فرق باطل،[1] بر خلاف خوارج، که عمل را جزو ایمان مىدانستند و بر خلاف شیعه، که عمل را شرط دیندار بودن مىدانند، براى عمل هیچ بهایى قایل نبودند و مىگفتند: ایمان فقط همان اعتقاد قلبى است. اگر کسى اعتقاد قلبى نسبتبه اسلام داشته باشد اهل بهشت است، هر چند تمام منکرات را انجام دهد و به این آیه استناد مىکردند: «و آخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم.»(توبه:106) آنان مىگفتند: ما نمىتوانیم در باره سعادت و رستگارى افراد داورى کنیم; داور فقط خداست که روز قیامت داورى مىکند. اما قابل توجه است که این اعتقاد بسیار مورد علاقه بنىامیه بود; زیرا چنین تفکرى باب امر به معروف و نهى از منکر را مىبست و در نتیجه اعتقاد به چنین طرز تفکرى، نوعى اباحىگرى در جامعه به وجود آمده بود. اما شیعه و خوارج دقیقا در جهت عکس اینها به ظواهر اسلام مقید بودند. در تاریخ ادبیات شیعه، بخشى به مبارزات شعراى شیعى با این طرز تفکر اختصاص دارد.
— اهمیت علم کلام در بین مسلمانان، بخصوص شیعه، تا چه حدى بوده است؟
حجهالاسلام جعفرى:
کلام به عقاید اسلامى مربوط مىشود و در تعریف آن، گفتهاند: «علمى است که به وسیله آن از ابعاد اسلام دفاع مىشود»; یعنى با آن، انسان قدرت پیدا مىکند تا از اعتقادات اسلامى دفاع کند و به شبهات پاسخ گوید. در کلام، نوعى جدل نیز وجود دارد. چون کلام به اعتقادات (خداشناسى، نبوت و مانند آن) مربوط استشیعه در زمان ائمه _ علیهمالسلام _ از این نظر هیچ مشکلى نداشت و مسائل اعتقادى خود را یا به طور مستقیم از ائمه _ علیهمالسلام _ دریافت مىکرد و یا به طور غیر مستقیم از شاگردان آنها. در مقام مبارزه با افکار انحرافى و مباحثه با ارباب ملل و نحل نیز، ائمه _ علیهمالسلام _ و شاگردانشان پیشقدم بودند. مناظرات و احتجاجهایى که ائمه _ علیهمالسلام _ با پیروان سایر مسلکها داشتهاند در تاریخ معروف است; مانند مناظره امام صادق _ علیه السلام _ با ابن ابىالعوجاء و مباحثات امام رضا _ علیه السلام _ با ارباب ادیان.[2]
اما غیر از ائمه _ علیهمالسلام _ شاگردان آنها نیز در این زمینه تخصص داشتهاند. هشام بن حکم یکى از این افراد معروف شیعه است. این حدیث معروف است که هشام بن حکم، که جوان نورسى بود، در منى به مجلس امام صادق _ علیه السلام _ وارد شدند. امام صادق _ علیه السلام _ از او بسیار احترام کردند. مردم علت این کار را پرسیدند. امام صادق _ علیه السلام _ در توضیح علت این کار و براى آنکه مقام هشام را به حاضران نشان دهند به او گفتند: اى هشام، ماجراى خود را در باره عمرو بن عبید معتزلى بیان کن.[3] هشام عرض کرد: یاابن رسول الله _ صلى الله علیه و آله و سلم _، من در حضور شما حیا مىکنم. امام صادق _ علیه السلام _ فرمودند: نه، من مىخواهم که ماجرا را بیان کنى. هشام ماجراى خود را به طور مفصل نقل مىکند.
او مىگوید: به بصره رفتم و در حلقه درس عمرو بن عبید حاضر شدم. او در باره امامتسخن مىگفت. او مىگفت: وجود امام لزومى ندارد. پس از درس، که حاضران سؤالهاى خود را مطرح مىکردند، گفتم: من هم سؤالى دارم. او گفت: بپرس. به او گفتم: آیا چشم دارى؟ او گفت: این چه سؤالى است؟ گفتم: سؤالىاست. گفت: بلى دارم. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت مىبینم. گفتم: آیا گوش دارى؟ گفت: بلى، دارم. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت: مىشنوم… (هشام از یکیک اعضاى بدن او سؤال مىکند و او پاسخ مىدهد.) سپس به او گفتم: آیا قلب دارى؟ گفت: بلى، دارم. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت کار خاصى انجام نمىدهم ولى کار همه اعضاى بدن به قلب وابسته است. اگر قلب نباشد چشم نمىبیند، گوش نمىشنود و سایر اعضا کارى نمىکنند. قلب خطاهاى آنها را نیز تصحیحمىکند. منگفتم:تومىگویىمملکتبدن به قلب نیاز دارد، اما جامعه به امام نیاز ندارد؟ عمروبن عبید گفت: تو باید هشام باشى.
شاگردان ائمه _ علیهمالسلام _، مانند هشام بن حکم، هشام بن سالم، مؤمن طاق و دیگران در کلام ید طولایى داشتهاند. تنها هشام بن حکم سى جلد کتاب در باره کلام نوشته است.[4]
بنابراین، شیعه در زمان ائمه _ علیهمالسلام _ هیچ مشکلى از این نظر نداشت و شیعیان فقط در مقام مناظره و مباحثه کتاب مىنوشتند. اما پس از غیبت کبرى، شیعه دچار مشکل شد. لذا، علماى شیعه ضرورى دیدند که براى شیعیان در زمینه اعتقادى اقداماتى صورت گیرد. بدین منظور، کتابهایى در علم کلام نوشتند. از جمله کسانى که در زمان غیبت، در این باره پیشرو بودند، آلنوبختاند.
نوبختىها قبیلهاى ایرانى و شیعى بودند که یکى از آنها نیز در زمان غیبت صغرى از جمله نواب امام زمان _ علیه السلام _ بود. فضل بن شاذان نیز از جمله کسانى است که در این باره کتاب نوشته است. سپس مرحوم شیخ مفید به چنین کارى اقدام کرد. دوران شیخ مفید، شیخ طوسى و سید مرتضى دوران اوج شکوفایى کلام شیعه است. اینان در قرنچهارم زندگىمىکردند;یعنى دورانى که در بغداد، بازار مباحثات ملل و نحل بسیار گرم بود. این بزرگواران و شاگردان آنها طى دو قرن، فعالیتهاى بسیارى در ترویج کلام شیعه انجام دادند. سید مرتضى بیش از سایران دراین زمینه کتابنوشته است. چنین فعالیتهایى در طول تاریخ شیعه بسیار به چشم مىخورد.
اما علامه حلى _ رحمه الله _، که در قرن هشتم مىزیست، بزرگترین متکلم شیعى به حساب مىآید. هیچکس تا کنون در طول تاریخ شیعى مانند علامه حلى _ رحمه الله _ در کلام شیعى کار نکرده است. او قریب 24 جلد کتاب نوشته که هر کدام از یک سبک و سلیقه برخوردار و با دیگرى متفاوت است. علامه حلى _ رحمه الله _ سلطان بلامنازع کلام شیعى است. ایشان نقش مؤثرى در گسترش کلام شیعى داشت و به دلیل خلا فکرى موجود در آن زمان، به این تلاش گسترده دست زد. مؤلفان کلام شیعى پس از وى، همه از کتابهاى او بهره گرفتهاند.
حجهالاسلام پیشوائى:
علم کلام ریشه در قرآن دارد; زیرا اساس مباحث کلامى در قرآن مطرح شده است; مانند آیه
«لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا.»[5]
پس از قرآن، در نهجالبلاغه، حضرت على _ علیه السلام _ در برخى از خطبهها، ظریفترین و دقیقترین مسائل کلامى را مطرح کرده است. پس از آن حضرت نیز، ائمه _ علیهمالسلام _ این خط فکرى را دنبال کردند. امام سجاد _ علیه السلام _ در دعاهاىخود و امامحسین _ علیه السلام _ در آثارى که از ایشان باقى مانده به این مهم پرداختهاند; مانند حدیثى که در آن «صمد» را معنى کردهاند.[6] به طورکلى، شیعه در آثار خود، سعى در حفظ اسلام حقیقى داشته است. یکى از نخستین مجموعههاى کلامى شیعى کتاب الایضاح فضل بن شاذان[7] است.
حجهالاسلام جعفرى:
نکتهاى که باید در باره مکاتب کلامى ذکر کرد این است که در کلام، مکاتب متعددى به وجود آمد; معتزله و اشاعره مهمترین آنها مىباشند. معتزله عقلگرا هستند و در مسائل اعتقادى به نقل، بهایى نمىدهند. در مقابل آنها، اشاعره، که ادامه خط فکر سلفیه، حشویه و اهل حدیثاند، در مسائل اعتقادى به عقل بهایى نمىدهند. ابوالحسن اشعرى، بنیانگذار مکتب اشاعره، ابتدا معتزلى بود و با افکار معتزله کاملا آشنایى داشت اما از مکتب معتزله جدا گشت و تابع اهل سنت (اهل حدیثیا سلفیه) گردید و مانند معتزله در تایید مکتب خود به اقامه استدلال پرداخت. اشاعره به ظواهر آیات و احادیث (مانند یدالله، عرش، کرسى) تکیه مىکنند و با عقل کارى ندارند.
اما مکتب کلامى شیعه حد وسط بین این دو است; نه صرفا به عقل گرایش دارد و نه صرفا به نقل; در عین حالى که شیعه به عقل بها مىدهد به احادیث نیز ارج مىنهد. به نظر مىرسد که شیعه به معتزله نزدیکتر است. لذا، طه حسین مىگوید: شما نگویید که معتزله از بین رفته است، درست است که مکتبى به نام معتزله وجود ندارد; اما عقاید معتزله در کلام شیعه باقى مانده است. زیدیه نیز، که داراى مکتب کلامى قدرتمندى هستند، به اعتزال نزدیکترند. حتى آنها از این مطلب ابایى ندارند که شیعه را از جمله معتزله بدانند. ابنالمرتضى، یکى از علماى زیدیه، در کتاب المنیه و الامل، که در باره ملل ونحل است، وقتى طبقات معتزله را ذکر مىکند حضرت على _ علیه السلام _ را نیز از معتزله مىداند. بنابر این، در کلام زیدیه، اعتزال پیروان بیشترى دارد.
— یکى از شاخههاى علوم اسلامى، تاریخ است. نقش شیعه در این زمینه چگونه بوده است؟
حجهالاسلام پیشوائى:
شیعه در این قسمت نیز نقش داشته است; اما به دلیل اینکه شیعه در اقلیت و انزوا قرار گرفته، در نقش او در این زمینه نیز اثر گذاشته و حتى بسیارى از آثار تاریخى و غیر تاریخى او از بین رفته است. در فهرستهایى، مانند فهرست ابنندیم، فهرست نجاشى و مانند آن اسامى برخى از آثار شیعه مشهود است که مقاطع خاصى مانند صفین، جمل و سایر قضایا را به نگارش در آوردهاند. این اهتمام شیعه در امر تاریخ به بینش اسلامى آنها در باره تاریخ بازمىگردد که در آن به عنوان عبرت مىنگریستند;
«لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الابصار.[1] . بعضى معتقدند مؤسس آن بنىامیه بوده و برخى نیز مىگویند که این فرقه فقط در جهت اهداف بنىامیه گام بر مىداشته است.
[2] . در احتجاج مرحوم طبرسى، برخى از این موارد ذکر شده است.
[3] . بنیانگذار معتزله واصل بن عطاست. اما قول معروف آن است که واصل بن عطا و عمرو بن عبید باهم این مکتب را به وجود آوردند.
[4] . در فهرست نجاشى نقل شده است.
[5] . انبیا: 22
[6] . موسوعه الامام الحسین، ص 568 -569
[7] . او (م. 260 ه شاگرد امام رضا، امام جواد و امام هادى بوده است. این کتاب در سال1363ش توسط دانشگاه تهران چاپ شده است.
@#@»(یوسف: 111)
در نظر آنان، تاریخ سرچشمه معرفت است و بدان به دیده عبرت مىنگرند. این موضوع مشوق شیعیان در اظهار علاقه به تاریخ بود.
این سخن على _ علیه السلام _ در نهجالبلاغه در توصیه فرزندش امام حسن _ علیه السلام _ به مطالعه تاریخ، بهترین مشوق شیعیان در مطالعات تاریخ است:
«پسرکم، هر چند من به اندازه همه آنان که پیش از من بودهاند، نزیستهام، اما در کارهاشان نگریستهام و در سر گذشتهاشان اندیشیده و در آنچه از آنان مانده، رفته و دیدهام تا چون یکى از آنان گردیدهام، بلکه با آگاهى که از کارهاشان به دست آوردهام، گویى چنان است که با نخستین تا پسینشان به سر بردهام.»[1]
لذا، شیعیان گامهاى بلندى درتاریخنگارى برداشتهاند. اگر شیعه را به غیرامامیه نیز تعمیم دهیم دایره آثار باقىمانده از شیعه گستردهتر مىگردد.
مشهور است که ابن اسحاق، بزرگترین سیرهنویساسلام، شیعه بوده است. قراینى نیز بر این مطلب در دست است. این مطلب که ابنهشام در نقل مطالب او، برخى از آنها را حذف کرده شاهدى بر این مدعاست; زیرا با بررسى معلوم شده بخشى از آنچه حذف گردیده در باره اهل بیت _ علیهمالسلام _ بوده است.[2]
پس از ابناسحاق در ادوار بعدى، برخى دیگر از اصحاب ائمه _ علیهمالسلام _ به ضبط مقاطع خاصى از تاریخ اقدام کردهاند; مانند ابىمخنف، لوطبنیحیى و در ادوار بعد، کسانى مانند واقدى، یعقوبى و مسعودى. البته این افراد به مفهوم مصطلح امامى نیستند، بلکه شیعه به معناى محب اهل بیت _ علیهمالسلام _ مىباشند و در آثار آنها، مطلبى در نقض اهلبیت _ علیهمالسلام _ وجود ندارد. لذا، مىتوان سهم بزرگى از تاریخنگارى را متعلق به شیعیان دانست. (بحث مکفى در باره نقش شیعه در تاریخنگارى به فرصت بیشترى نیاز دارد.)
[1] . سید جعفر شهیدى، نهجالبلاغه، ش 31، ص297 / نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، نامه 31
[2] . البته برخى از محققان، مانند رفیعالدین همدانى در مقدمه سیره الرسول، نیز سعى کردهاند که او را از اهل تسنن بدانند.
مـیز گرد با حجج اسلام مهدی پیشوایی و یعقوب جعفری- مجله معرفت, ش 18