نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی
منبع:راسخون
گرچه سراسر قرآن کریم نور است و در نور جز وحدت و انسجام چیزی مشهود نیست، زیرا خاصیت نور این است که تیرگی ندارد و تاریک نخواهد بود و منشأ اختلاف که تیرگی و تاریکی است در نور راه ندارد و قهراً هیچگونه اختلافی در قرآن نمیباشد، ولی در عین انسجام و هماهنگی سراسر این کتاب الهی در بعضی از سور آن نظم خاصی مشهود است. به این صورت که معارف قرآن اینطور دستهبندی میشود که محتوای برخی از سور راجع به توحید است، محتوای برخی راجع به رسالت است، محتوای برخی از آنها راجع به معاد است، بعضی از سور هم راجع به فروع دین در ابعاد گوناگونش صحبت میکند. گرچه در تمام سور بطور اجمال به این معارف اشاره میشود، اما بحث گسترده در این موضوعات، مخصوص به سورههای خاص است، هفت سوره در قرآن که با «حم» شروع میشود، به نام حوامیم معروف است. اینها انسجام خاصی درباره تشریح خطوط کلی رسالت یعنی تشریح اصل وحی و تبیین خطوط کلی رهآورد وحی دارند. زیرا وحی آنچنان حقیقت مهم و ارجمندی است که هضم و حملش مقدور غیر انبیاء نیست، و پیک وحی است که توحید و ضرورت رسالت و ضرورت معاد را بر قلب رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرومیآورد و نازل میکند. و چون حروف مقطعه موجود در اوائل بعضی سور ناظر به محتوای آن سوره و به منزلهی رمزی است که معارف آن سوره را نشان میدهد، و این هفت سوره محتوای مشترکی دارند، در طلیعه هر هفت سوره کلمهی «حم» که رمز مشترک آنهاست ذکر شده است. یکی از این حوامیم هفتگانه سوره احقاف است. این سوره هم مسئله توحید، هم ضرورت وحی و هم ضرورت معاد را تشریح میکند، ولی خصوصیتهای معاد را بیشتر تبیین میکند. گرچه حوامیم دیگر هم همین محتوا را با ادله و بیان دیگر افاده میکنند، اما این سوره که این محتوا را با ادله خاصی ارائه میدهد، دربارهی معاد بیش از قسمتهای دیگر توضیح میدهد. بعد از چند آیه مسئله معاد را از دید دیگر طرح میکند. بعد از بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللهی که در اول هر سوره هست، معنایش مناسب با محتوای همان سوره خواهد بود، اینطور نیست که بسم الله در تمام سور قرآن به یک معنا باشد، محققان تفسیر گفتهاند این کلمهی مبارکه، مشترک لفظی است. هر بار که نازل شده ختم یک سوره و ابتداء سوره بعد را اعلام کرده و با یک معنای تازه نازل شده است. چون رحمانیت و رحیمیت در هرجا ظهور خاصی دارد که با محتوای آن سوره مناسب و هماهنگ باشد. بعد از بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، حم تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (1) که معنای حم و تنزیل کتاب و مبدأ تنزیل که عزت و حکمت است، فرمود: «مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ» (2) نظام آسمان و زمین با پوشش حق آفریده شده است. هرگز ممکن نیست این لباس حقیقت از پیکر خلقت جهان کنده شود. اگر این نظام پوچ و بیهوده باشد، یعنی معاد و هدفی نداشته باشد، معنایش این است که پوشش حقیقت از پیکر نظام آفرینش گرفته شده است، در حالی که خدا فرمود: این نظام به حق متلبس است، یقیناً به حق اداره میشود و به هدف هم خواهد رسید. نه باطل را در این نظام راهی است، نه کار باطل باعث انقطاع و بیهودگی این هدف خواهد شد. هم در دنیا حق حکومت میکند، هم در آخرت حق ظهور میکند. منتهی در دنیا مردم در غفلتند و نمیبینند که حاکم نظام علیت و نظام طبیعت خداست. «إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّىً وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ» (3) مردم را در این سوره به دو قسمت تقسیم میکند. یک عده افرادی هستند که کوشیدند این پوشش حق را در پیکر خلقت ببینند، این لباس ظریف حقیقت را در اندام آفرینش مشاهده کنند، حقیقت را با پوشش خاصی که بر نظام طبیعت افکنده است ببینند، یک عده هم نظام طبیعت را با پوشش حق نمیبینند. زیر چتر حق و با لباس حق نمینگرند، لباس باطل را بر پیکر خلقت میپوشانند و جهان آفرینش را باطل میپندارند. لذا، تمام لذایذ را در طبیعت خلاصه میکنند، هیچ دشواری و سختی را به نام صبر و بردباری تحمل نمیکنند و از هیچ لذت و عیشی نمیگذرند، وقتی به لذت و عیش رسیدند، سرسپرده میشوند و وقتی به اطاعت و صبر و دشواری رسیدند، سرپیچی میکنند. این خاصیت کفر است که به لذت رسید، سر میسپرد و به سختی رسید سرپیچی میکند. نشانهی ایمان آن است که شخص در برابر لذتهای زودگذر بایستد و در برابر لذتگرایی سرسختی کند و دشواریها را به نام صبر تحمل کند، خواه صبر در طاعت، خواه صبر از معصیت، خواه صبر بر مصیبت. پس مردم دو قسمت میشوند یک عده رادمردانند، عاقل و اندیشمند که میکوشند نظام را با دید حق ببینند و به دنبال حق حاکم بر نظام حرکت کنند تا به هدف برسند و یک عده باطلگرا هستند که میکوشند جهان را با دید باطل ببینند و آن را یاوه و بیهوده میپندارند و لذتگرایند و از فضیلت صبر و شکیبایی و بردباری محرومند. نمونههای این دو گروه را قرآن در این سوره مطرح میکند. اول به گروه کافر میگوید شما که از خدا سرپیچی میکنید و تابع توحید و تابع مبدأ عالم نیستند، آیا غیر خدا کسی سهمی در آفرینش جهان دارد یا نه؟ اگر سهمی و نقشی ندارد، پس چرا سرسپرده غیر خدائید؟ بشر ممکن نیست تابع هیچ مبدئی نباشد. آنکس که میگوید من خدا را نمیپذیرم، سرسپرده هوس و امیال نفسانی خود است. او بندهی هوی و مطیع هوس است. او بتکده و بتسرایی دارد به نام هوس، و هیچ ممکن نیست انسان بدون اطاعت از یک مبدأ بتواند زندگی کند، اگر موحد و خداشناس بود، مطیع مبدأ عالم است و از مبدأ جهان اطاعت میکند و کارها را به دستور مبدأ عالم تنظیم میکند و مطیع اوست، و اگر مسلمان و موحد نبود، به هوس کار میکند، به هوی قدم برمیدارد، برنامه را به هوی و هوس میسپرد، و تنظیم کارهای او به دست هوس است. چنین شخصی هوسپرست است نه خداپرست. پس ممکن نیست بشر بدون اطاعت از یک مبدأ حرکت کند، یا خدا مولای اوست یا هوای او مولای اوست. قرآن آنگاه استدلال میکند و میفرماید شما که مطیع غیر خدا هستید، خواه بتهای ظاهری، خواه بتهای باطنی، شما که این بتکده زمینی را تکریم میکنید، یا ستارههای آسمانی را تکریم مینمائید یا به دیگر موجودات امکانی احترام میگذارید، آنها چه نقشی در عالم دارند؟ هرگونه نقشی که ممکن است موجودی در جهان داشته باشد، از چهار نحو بیرون نیست. اول آنکه نقشش به نحو استقلال در تأثیر باشد یعنی بطور مستقل چیزی را بیافریند. دوم آنکه نقشش بطور شرکت در تأثیر باشد یعنی شریک کار خدا باشد و با خدای متعال مشترکاً کاری را انجام بدهد. سوم آنکه نقشش نه به طور استقلال باشد که مستقلاً چیزی را بیافریند و نه به طور شرکت باشد که مشترکاً با خدای چیزی را بیافریند، نه به شرکت و نه به عنوان مظاهره و پشتیبانی نقشی در آفرینش باشد و او کمک و ظهیرش باشد. چهارم آنکه نه به استقلال چیزی را بیافریند، نه به شرکت و نه به عنوان مظاهره و پشتیبانی نقشی در آفرینش داشته باشد، بلکه سهم شفاعت داشته باشد و بتواند در نظام هستی شفیع باشد. این اقسام چهارگانه در سورهی سبأ بیان شده. فرمود: این بتهای شما، این معبودهای غیرخدا چه نقشی دارند؟ «قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ» (4). آنچه غیر خداست و شما در برابر آنها کرنش میکنید و به آنها احترام میگذارید آنان را بخوانید، آنها چه نقشی دارند؟ اول: «لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ» (5) در جهان هستی به اندازه وزن ذرهای کار به طور استقلال از آنها ساخته نیست تا اینکه آنان مالک مستقل چیزی باشند. کسی که به غیر خدا سر میسپرد و از قانون غیر خدایی تمکین میکند باید بداند که غیر خدا به استقلال مالک یک ذره هم نیست، تا بتواند در آن ذره نفوذ داشته باشد. «لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ» و دوم: «وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ» (6) برای آنها شرکتی در آفرینش آسمانها و زمین نیست که شریک خدا باشد یعنی یک مقدار، خدا مالک آن چیز باشد و یک مقدار اینها یا مالک یک ذرهای یا گوشهای باشند، یا احیاناً خالق یک بخشی باشند. غیر خدا، شریک خدا نیست، چه اینکه غیر خدا بالاستقلال هم مالک چیزی نیست. سوم: «وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ» (7) خدا نیازی به استظهار و پشتیبانی اینها ندارد تا از آنها بعنوان ظهیر و پشتیبان کمک بطلبد، یعنی خدا خالق باشد، اینها ظهیر او باشند. غافل جهان خدا باشد، کمک کننده در خلقت آن اینها باشند. اینطور هم نیست، این سه قسم. پس غیر خدا مالک ذرهای نیست، نه بالاستقلال نه به شرکت نه به عنوان مظاهره و پشتیبانی. چهارم: «وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَهُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ» (8). میماند مسئله شفاعت که مسئله چهارم است. این شفاعت حق است فیالجمله، نه بالجمله. برای انبیا و اولیاء الهی، آنها مأذونند و بدون اذن خدا شفاعت نمیکنند و خدا هم اجازه شفاعت به کسی نمیدهد. الا لمن ارتضی دینه، مگر کسی که دینش مورد پسند خدا باشد. تنها در اینصورت است که خدا اذن شفاعت میدهد و از این جهت است که خداوند اجازه شفاعت به انبیاء و اولیاء الهی (علیهمالسلام) میدهد تا از مؤمنینی که کمبود دارند شفاعت کنند. البته شفاعت درجات دارد و حتی مؤمنین وارستهای که اهل بهشتند نیز برای ترفیع درجه خود نیازمند شفاعت علی و اولاد علی (علیهمالسلام) هستند. دوزخیان گرفتار عذاب هم اگر مشمول شفاعت شوند، عذابشان تخفیف پیدا میکند. اهل اعراف با شفاعت به بهشت میروند و اهل بهشت با آن ترفیع درجه پیدا میکنند. علیأیحال، اصل شفاعت فیالجمله حق است نه بالجمله، زیرا شفاعت مخصوص انبیاء و اولیاء الهی است. آنهم باید با اذن و اجازه خدا باشد و اذن و اجازه خدا، طبق بیان قرآن در محدوده ایمان آن کسی است که دربارهی او انبیاء و اولیاء شفاعت میکند «لاَّ یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَهَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً» (9) و خداوند هم جز دربارهی افرادی که موحدند، اذن شفاعت نخواهد داد. پس بتها، خواه بتهای درونی، خواه بتهای بیرونی، نقش شفاعت هم ندارند. پس انسان چرا مطیع غیر خدا باشد، در حالی که از غیر خدا هیچ کاری ساخته نیست؟ این چهاربخش را در سوره سبأ فرمود. در این سوره احقاف که محل بحث است، فرمود: شما که به غیر خدا سرسپردهاید، یا باید دلیل عقلی بر صحت آن ارائه دهید، یا دلیل نقی. البته نقلی که سند آن قطعی باشد و متن آن به وسیلهی عقل تأیید شود، یا مخالف آن نباشد، نه هر نقلی. میفرماید شما که غیر خدا را به رسمیت میشناسید، یا برهان عقلی بر آن دعوی اقامه کنید، یا دلیل نقلی بر آن مدعا ارائه دهید. «قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ» (10) این کاری که شما میکنید، که غیر خدا را میپرستید و به رسمیت میشناسید، ما را با خبر کنید «أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِام لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ» (11) اگر به میل خود عمل میکنید و سرسپرده میل خود هستید باز به غیر خدا سرسپردهاید و درونتان بتکدهای است که فرمانروای آن هوس است و شما فرمانبردارید. اینکه میگوئید من به میلم عمل میکنم، هرچه بخواهم میکنم، نشان میدهد که میلتان حاکم بر شماست. این میل شما چه نقشی در جهان دارد؟ شما جزء این جهان هستید و جدا از این نظام نیستید، پس باید تابع نظام حاکم بر آن باشید. این بتهای بیرونی که آنها را تکریم میکنید و عبادتشان میکنید، چه نقشی دارند؟ اینها یا باید خالق باشند یا باید شرکت در خلقت داشته باشند و این دعوی را یا باید با برهان عقلی ثابت کنید یا با دلیل نقلی معتبر تثبیت نمائید، یعنی یا با دلیل عقلی خالص مستقیم صحت آن اثبات شود یا دلیل نقلی معتبر که به دلیل عقلی خالص مستقیم صحت آن اثبات شود یا دلیل نقلی معتبر که به دلیل عقلی منتهی میشود. «أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِام لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ» آیا اینها در زمین چیزی را آفریدند؟ یا در آفرینش آسمان نقش شرکت داشتند؟ یا در این مجموعه سهمی دارند بطوریکه اگر نباشد این مجموعه لنگ گردد؟ آیا در اصل خلقت نقشی دارند یا در ربوبیت مخلوق سهمی دارند؟ هیچ کاری از اینها ساخته نیست. اگر کاری ساخته است، دلیل قطعی ارائه دهید «ام لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَهٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» (12) یا یک سند وحی آسمانی بیاورید و بگوئید که در آن کتاب آسمانی آمده است که این بتها نقشی و شرکتی در خلقت و آفرینش دارند، یا از ادله به یادگار مانده گذشتهها، نشانهای از علم مانده از پیشینیان ارائه بدهید. بالاخره با سند معتبر سخن بگوئید و با دلیل از قانون خدا اعراض کنید و به قانون غیر خدا تن بدهید. یا وحی آسمان باید این سخن شما را تأیید کند، یا عقل قاطع و برهان حکیم پسند. مگر جز آن است که آن غیر خدا باید در جهان نقشی داشته باشد که اگر اطاعتش کردید نفع ببرید و گر اطاعت نکردید متضرر بشوید؟ مگر نه آن است که نقش در آفرینش یا به طور استقلال است یا به طور شرکت است؟ و مگر نه آن است که اثبات این مدعا یا با دلیل عقلی است یا با دلیل نقلی معتبر؟ بنابراین باید ثابت نمائید که غیر خدا نقش دارد، یا خودتان نقش دارید، یا میل و هوستان در تأمین سعادتتان سهمی دارد، یا ثابت کنید که احترام به بتهای بتکده در تعیین و تأمین سرنوشت و سعادت شما سهمی دارد. هیچ یک از اینها مقدورتان نیست. «ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا» که وحی آسمان باید به این سخن صحه گذاشته باشد «أَوْ أَثَارَهٍ مِنْ عِلْمٍ» یا یک علم منقول و مانده از علم بشری و مانند آن که باید عقل روی آن صحنه بگذارد «إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» چون صادق در دعوا کسی است که در کنار دعوا بینهای داشته باشد. انبیاء (علیهمالسلام) صادقند، چون در کنار دعوت به توحید میتوانند بگویند «إِنِّی عَلَى بَیِّنَهٍ مِن رَبِّی» (13) زیرا هم برهان عقلی بر صحت آن دعوی ارائه میدهند و هم معجزه، که معجزه به استناد عقل قطعی، حجت است. عقل میگوید اعجاز نشانه پیوند این شخص با ماوراء طبیعت است. عقل میگوید: «سحر با معجزه پهلو نزند دلخوشدار» عقل میگوید «سامری کیست که دم از ید بیضاء بزند» عقل میگوید: سحر و دیگر شعبههای علوم غریبه علم است، راه علم حصولی دارد، راه مدرسه باز است که انسان برود ساحر بشود، شعبدهباز بشود، طلسم و جادو یاد بگیرد، چون همه اینها رشتههای علمی است و راه بشر برای یاد گرفتن باز است، عقل میگوید معجزه راه علم حصولی ندارد، عقل میگوید کیفیت فهم معجزه جز از راه شهود راه دیگری نیست، زیرا اعجاز متن خارج است و به اندیشه هیچ کسی از راه ادراک مفهوم ذهنی در نخواهد آمد، و هیچ وهمی را به مقام اعجاز که حضور عین خارج است راهی نیست. با درس خواندن نمیشود معجزه کرد، گرچه میشود با درس خواندن ساحر شد، شعبده کرد، طلسمباز شد. همهی اینها جزء علوم غریبه است که راه مدرسهاش باز است. فرمود یا برهان عقلی بر درستی مدعای خود بیاورید یا معجزه که به برهان عقلی تکیه میکند. عقل میگوید اعجاز پیوند مستقیم با مبدأ عالم دارد. انبیاء که آمدند معجزه و برهان را با هم آوردند. وقتی موسی کلیم با عصا آمد و آن را اژدها کرد، برهان عقلی بر صحت دعوای خود که همانا توحید بود اقامه نمود و گفت: «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» (14) یعنی هم روی برهان نظام فاعلی، هم روی برهان نظام داخلی و هم روی برهان نظام غائی در این جمله کوتاه استدلال کرد. سه برهان در این یک آیه کوتاه آمده است. هم با ید بیضا آمده هم با زبان گویای به حکمت، قرآن میگوید شما که به غیر خدا تکیه میکنید باید سخنانتان یا به وحی استناد داشته باشد یا به اثر و مانده از علوم گذشته بشری مستند باشد. آنگاه شروع میکند به طرح کردن مسئله پیامدهای بدی که در انتظار افرادی که از حق رخ برمیتابند و اعراض میکنند و فکر به برهان نمیدهند و اطاعت وحی آسمانی را نمیکنند. میفرماید: «وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ» (15) چه کسی گمراهتر از آن است که از غیر خدا کمک میخواهد، به غیر خدا سرسپرده است، خواه به بتهای بتکده بیرون، خواه به هوسهای بتکده درون، نه هوس و هوای درون، نه بتهای بیرون، هیچ کدام راهگشا و گرهگشا نیستند. انسان تا روز قیامت هم که هوسپرست باشد، مشکلی را حل نمیکند، تا روز قیامت هم که بتپرست باشد، گرهی گشوده نمیشود. گرچه بتپرستی بیرون از هویپرستی درون نشأت میگیرد، چون احترام به موجود خارجی بدون تکریم اندیشه و خواسته درونی نخواهد بود «وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَکَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ» (16) در روز قیامت همین بتها علیه بتپرستها قیام میکنند و سخن میگویند که ما از این بتپرستیها بیزاریم. آن اوهام و تخیلات درون علیه انسان غوغا میکند، اینچنین نیست که تخیلات درونی و وساوس درونی و اوهام و هواهای درونی علیه انسان سخن نگوید. آنجاست که «شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِم بِالْکُفْرِ» (17) ظهور میکند، آنجاست که باطن خود اینها علیه اینها شهادت میدهد، آنجاست که نه تنها دست و پا علیه انسان شهادت میدهند، بلکه همان نفسی که تاکنون معبود بود، علیه انسان عابد هوی شهادت میدهد. همان هوسی که تاکنون فرمانروا بود، علیه انسان هوسران قیام میکند. از این بحث پیداست که بتها و چوبها و… همه و همه اهل شعور و ادراکند و همه چیزهای جهان میفهمند، چون در چند جای قرآن هست که بتها در یوم قیامت علیه بتپرستها قیام میکنند و شهادت میدهند، و اعتراض میکنند. در این آیه هم فرمود: «وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً» ابن بتها دشمن شخص بتپرست خواهند بود، زیرا بتها بندگان خدایند. «إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» (18) هیچ چیزی نیست مگر که بنده خداست. این هوس ما هم بنده خداست. این ماییم که هوسپرستیم. در عالم چیزی نیست که در پیشگاه الله سجده و خضوع نکند. چیزی در عالم نیست که مسبح حق نباشد این بتها در قیامت علیه بتپرستها سخن میگویند و دشمن بتپرست خواهند بود «وَکَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ» عبادت این عابد در حضور معبودش که همان بت است، تکفیر میشود، و آن معبودها به عبادت بتپرستان کفر میورزند.
وقتی این بخش تمام شد میفرماید: آیات الهی را به عنوان سحر و احیاناً بعنوان افترا تلقی میکنند. بعد از جواب دادن به اینها قسمتها، میرسد به این بخش که مستکبران میگویند اگر اسلام و توحید و ایمان خیر بود، ما برنده بودیم. چون چیز خوبی نبود ما آن را رها کردیم. حرف درون کفار و منافقین، بتپرستان و مشرکین این است. بعضی در بیرون، بعضی در درون میگویند که اگر ایمان خیر بود ما میپذیرفتیم، لکن چون خیری در آن نیست، ما رهایش کردیم. «وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ» (19) اگر ایمان خیر بود، آنها در پیوستن به آن از ما سبقت نمیگرفتند، بلکه ما نسبت به آن پیشگام بودیم. چون چیزی در آن نیست و ارتجاع است، ما رهایش کردیم. اگر چیزی در آن بود، آن را میپذیرفتیم. «لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ» اما جواب آنها این است «وَإِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ» (20) چون هدایت نشدند و راه نیافتند، میگویند این یک افترای کهن و این یک ارتجاع سنتی است سابقهدار، که در ادوار گذشته هم گروهی این افترا را میبستند، در حالی که نه چنین است «وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَهً وَهذَا کِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِیّاً لِیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ» (21) این بخش را برای تقسیم مردم به دو گروه آغاز میکند و میفرماید: این کتاب آسمانی که به زبان عربی آمد، و قبلش هم امام و رحمتی مانند کتاب موسی (علیهالسلام) وجود داشت، برای این بود که نیکان را بشارت بدهد و تبهکاران را بترساند. مردم در برابر رهآورد انبیاء که توحید و نبوت و معاد است، دو دسته میشوند یک عده خدا را میپرستند و میپذیرند، یک عده هوسپرست و هویمدارند که نمیپذیرند و خدا را نمیپرستند. در اینجا قرآن افراد را به دو قسمت تقسیم میکند. منطق هر دو قسمت و عواقب این دو را هم تشریح میکند «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» آنها که موحدند، میگویند پروردگار ما الله است و روی این حرف میایستند، در تمام رویدادهای تلخ صابرند. و از تمام عیشها و لذتهای بیهوده میگذرند «فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (22) اینها از نبش ماضی و نبش مضارع گذشتهاند اینها از قلمرو تاریخ بیرون آمدهاند. نه گذشتهشان در آنها ایجاد حزن و اندوه میکند، نه آینده آنها را دچار هراس میسازد، زیرا اگر کسی به جان مجرد رسید و پا روی تاریخ و طبیعت گذاشت، از دو نبش ماضی و مضارع گذشت، نه از حزن ماضی رنج میبرد و نه از خوف آینده رنجور میشود. نه چیزی را قبلاً از دست داد که اکنون محزون باشد، نه چیزی را بعداً از کف رها میکند که اکنون خائف باشد، زیرا او از هر چه گذشتنی است گذشت، و به چیزی دل بست که گذشته و آینده ندارد. به چیزی سرسپرده که قابل زوال نیست و به کسی دل بسته که «هو الحی الذی لایموت» این دلی که به «هو الحی الذی لایموت» بسته شد، دلی است لایموت، و آن انسان بنوبه خود مظهر حی لایموت خواهد بود. اگر مرگ در چنین انسانی نیست، اگر زوال در چنین انسانی نیست پس نه حزن را در او راهی است نه خوف را «أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (23) این بهشت جاوید جزای ولایت الهی است که لازمهی آن نجات پیدا کردن از چنگال حزن گذشته و از پنجهی خوف آینده است. یک انسان دلبسته به طبیعت یا غمگین است یا خوفناک. زیرا موجود مادی یا از بین رفته است که رفتنش برای دلباختگان حزنآور است و یا از بین میرود که احتمال زوال آن برای علاقمندان خوفآور میباشد. ولی انسان وابسته به مبدئی که منزه از زوال و دگرگونی است، حزن و خوفی ندارد، و محب محبوبی است که از بین نمیرود. آنکه نمرده است و نمیرد خداست، اگر انسان به یک محبوب لایزال دل بست، هیچگونه حزن و خوفی ندارد. «وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً» (24) فرمود ما انسان را که در خط مستقیم سیر میکند، توصیه کردیم که گذشته از تحصیل عقائد حق، نسبت به پدر و مادرت رئوف و مهربان باش، مخصوصاً نسبت به مادر که فشارهای بارداری کودک و بار نهادن را او به عهده دارد. «وَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً» گرچه احترام به پدر و مادر لازم است، اما تکریم و تجلیل و گرامیداشت مقام مادر و احترام به مقام شامخ وی را قرآن بطور استقلال تبیین میکند، و در حالیکه میگوید به پدر و مادر احترام کنید، مشکلات مادر را تشریح میکند، میگوید که مادر، دوران بارداری را با کره – به ضم – و دشواری پشتسر گذاشت. کره – به فتح – آن است که انسان کاری را از روی کراهت انجام بدهد. ولی مادر این کار را با اراده و میل انجام داد، اما کاری بود کره – به ضم – دشوار و سخت و توانفرسا، هم بارداری و هم نهادن آن بار «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً» این نهادن بار از رحم به دامن، مجموعاً سی ماه طول میکشد. و مجموع دوران مادری از بارداری و نهادن بار و شیر دادن سی ماه طول میکشد. که گفتند حداقل حمل شش ماه و حداکثر شیرخوارگی دو سال است. «حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَهً» (25) این انسان تربیت شده وقتی به چهل سالگی رسید، به اوج اندیشیدن و به شدت رشد و شکوفائی خود رسید، اینچنین میگوید: «قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ» خدایا آن انگیزه و انبعاث را در من ایجاد کن که به سمت فضیلت گرایش پیدا کنم. راه را به وسیله عقل درون و انبیاء بیرون به من ارائه دادی و راهنمایی کردی، میدانم راه همان است که عقل و وحی آن را پذیرفتهاند. اما کششی در من ایجاد کن که این راه فهمیده را بپیمایم. اگر کشش از آن سمت نباشد کوشش سالک بیچاره به جایی نرسد. «قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ» این نعمت توحید، این نعمت ایمان، این نعمت در صراط مستقیم بودن، این نعمت اسلام که به من دادی و به پدر و مادر من عطا کردی، تا آنها مرا در دامن اسلام پروراندند و شیر اسلام به من دادند و در آغوش اسلام مرا پروراندند، به شکرانه این نعمتهای عظیم، انبعاثی در من ایجاد کن که بتوانم قدردان و سپاسگزار تو باشم «وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ» و کاری که تو بپسندی و مورد رضای تو باشد انجام دهم، چون خدا جز خوب و خالص را نمیپسندد. «أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ» (26) آن عملی که خدا پسندد، عملی است در راه حق و خالص محض. چون موجود صرف همانا عمل صرف میپسندد و مبدأ خالص همانا عمل خالص میپسندد. اگر خدا هستی صرف است غیر از عمل صالح صرف را نمیپذیرد. اگر خدا حق محض است، حق آمیخته به باطل را نمیپذیرد «وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ» پروردگارا آن توفیق را هم به من بده که فرزندان من مسلمان باشند، در مسیر توحید تو باشند، مطیع رسول تو باشند و معتقد به معاد و بازگشت بسوی تو باشند، همانطور که پدر و مادرم را به نعمت توحید و اعتقاد گرامی داشتی، و به من نیز نعمت توحید و اعتقاد به معارف را اعطا کردی به فرزندان من هم این نعمت را اعطا کن تا آنها هم موحد و مسلمان باشند. انسان موظف است به فکر نسل آینده باشد، هم نسبت به پدر و مادر مطیع باشد و آنان را دعا کند، و هم نسبت به فرزند سرپرست خوب باشد و آنها را دعا کند. انسان در فرهنگ وحی موظف است در محدودهای که به حدود الهی تجاوز نکند سرسپرده پدر و مادر باشد و سرپرست فرزندان باشد. با نیایش از خدا بخواهد که فرزندان او را مسلمان مؤمن مطیع موحد کند «وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ» (27) پروردگارا من به سوی تو توبه کردم. توبه یعنی رجوع، توبه یعنی بازگشت:
دیروز به ساغری شکستم توبه *** امروز به توبهای شکستم ساغر
بالاخره توبه کردم «وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ» مسلم و منقادم و گردن نهادهام. سلمم در برابر تو و بس، سرپیچم در برابر غیر تو و سرسختم در برابر غیر تو، و سرسپردهام در برابر ذات اقدس تو. «تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ» این بود ندا و نوا و نیایش و سخن گروه اول. حال ببینیم خدای ارحم الراحمین نسبت به اینها چه میکند؟ فرمود: «أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَن سَیِّئِاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّهِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ» (28) با اینها خدا نهایت لطف و مهر را اعمال میکند، میفرماید: لغزشهای اینها را میبخشم، اعمال اینها را که یا واجب است، یا مستحب، به بهترین وجه میپذیرم و پاداش میدهم، و اشتباهشان را میبخشم و از آن صرفنظر میکنم.
امیدوارم خدای متعال به حق انبیاء و اولیایش آن توفیق را به ما بدهد که مشمول این آیه رحمت خداوند باشیم: «رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ». از این فرصت هم استفاده کنیم و خدا را قسم بدهیم به حق انبیاء و اولیاء الهی که رزمندههای ما را در جبهههای جنگ علیه باطل پیروزمندانه به اهلشان برگرداند، و ارواح شهدای انقلاب را با ارواح شهدای کربلا محشور بفرماید، و این انقلاب شکوهمند اسلامی را به رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به پیروزی نهائی و به ظهور بقیهالله – ارواح من سواه فداه – برساند. غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. سورهی احقاف، آیات 1 و 2.
2. سورهی احقاف، آیهی 3.
3. سورهی احقاف، آیهی 3.
4. سورهی سبا، آیهی 22.
5. سورهی سبا، آیهی 22.
6. سورهی سبا، آیهی 22.
7. سورهی سبا، آیهی 22.
8. سورهی سبا، آیهی 23.
9. سورهی مریم، آیهی 87.
10 و 11. سورهی احقاف، آیهی 4.
12. سورهی احقاف، آیهی 4.
13. سورهی انعام، آیهی 57.
14. سورهی طه، آیهی 5.
15 و 16. سورهی احقاف، آیات 5 و 6.
17. سورهی توبه، آیهی 17.
18. سورهی اسراء، آیهی 44.
19 و 20. سورهی احقاف، آیهی 11.
21 و 22. سورهی احقاف، آیات 12 و 13.
23. سورهی احقاف، آیهی 14.
24 و 25. سورهی احقاف، آیهی 15.
26. سورهی زمر، آیهی 3.
27. سورهی احقاف، آیهی 15.
28. سورهی احقاف، آیهی 16.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.