نویسنده: محمد غفارنیا
روزی که مشرکان تصمیم گرفتند شبانه پیامبر خدا را به قتل برسانند، جبرئیل (علیه السلام) آمد، او را از توطئه آنها باخبر کرد و گفت: خداوند میفرماید: «علی را بر بستر خود بخوابان و خودت برو»).
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) علی را خواند و فرمود: برادر، امشب مشرکان تصمیم گرفتهاند مرا بکشند. خداوند نیز به من دستورفرمود که از مکه بروم و تو به جای من بخوابی، تا اگر مشرکان خواستند مرا بکشند، به جای من تو را بکشند.
امیر المؤمنین (علیه السلام) گریست. پیامبر فرمود: یا علی، تو که ترسو نبودی! از ترس گریه میکنی؟!
علی (علیه السلام) عرض کرد: نه، یا رسول الله. برای آن گریه میکنم که یک جان دارم و یک بار میتوانم فدای تو باشم. ای کاش مرا هزار جان بود و به هر نوبت جانی فدای تو میکردم.
آن شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) پارچه سبز رنگی (برد حضرمی) که مخصوص پیامبر بود را به روی خود کشید و در بستر آن حضرت آرمید.
در این هنگام خداوند به جبرئیل و میکائیل فرمود: من بین شما برادری ایجاد کردم و عمر یکی از شما را طولانیتر از دیگری قرار دادم. اکنون کدام یک از شما حاضر است ایثار کرده و زندگی خود را فدای برادرش سازد.
هیچ کدام از آن دو حاضر نشدند. به آنها وحی شد: علی از شما جوانمردتر است. اکنون او در بستر پیامبر خوابیده و آماده شده تا جان خود را فدای او سازد. به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید.
هنگامی که جبرئیل بالای سر، و میکائیل پایین پای علی (علیه السلام) نشسته بودند، میگفتند: ((به، به، آفرین برتو! یا علی، خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات میکند. ))
در این موقع این آیه نازل شد:
(وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) (1)
بعضی از مردم (با ایمان و فداکاری مانند علی به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر) جان خود را برای خشنودی خدا میفروشد و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است. (2)
پینوشتها:
1-بقره/207.
2-روح الجنان: ج2. ص150.
منبع مقاله :
غفارنیا، محمد، (1387) 142 قصّه از قرآن: همراه با شأن نزول آیاتی از قرآن، قم: جامعه القرآن الکریم، چاپ اول