بدین جهت، لازم است این قوانین با احکام و قوانین اسلامی هماهنگ بوده و با آنها مخالفت نداشته باشند، در غیر این صورت فاقد مشروعیت خواهند بود.
توحید در حاکمیت
حق حاکمیت اولاً و بالذات به خداوند اختصاص دارد، زیرا حاکمیت نوعی از ولایت و تدبیر است که مختص به خداست. از سوی دیگر، حکومت یکی از نیازهای اجتماعی بشر است، و تحقق آن در گرو حاکمیت و فرمانروایی بشری است. حاصل این دو اصل این است که کسانی از سوی خداوند دارای حق حاکمیت باشند، تا با رعایت اصول و ضوابط عقلی و شرعی عهدهدار رهبری جامعه و اعمال حق حاکمیت گردند. در این که پیامبران الهی عموماً و پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ خصوصاًَ دارای چنین مقامی بودهاند، سخنی نیست. از دیدگاه شیعه این مقام پس از پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به جانشینان معصوم او یعنی ائمه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ سپرده شده است، چنان که در عصر غیبت فقیهان عادل، پارسا و با کفایت دارای چنین حقی میباشند.
به عبارت دیگر، نظام حکومت در اسلام بر پایه ولایت استوار است و ولایت نبوت، امامت و فقاهت، مظاهر و مصادیق آن میباشند.[1]
در بحثهای امامت بار دیگر به این مسئله باز خواهیم گشت.
توحید در اطاعت
حق اطاعت اولاً و بالذات مخصوص خداوند است، زیرا او خالق و مالک جهان و انسان است بدین دلیل اطاعت خداوند ـ همچون عبادت او ـ بر همگان لازم است. از سوی دیگر، تشریع حق حاکمیت و رهبری از سوی خداوند برای افرادی خاص (پیامبران و…) مستلزم آن است که اطاعت از آنان نیز بر دیگران لازم باشد، در غیر این صورت ولایت و رهبری آنان در عمل لغو و بیاثر خواهد بود. جمع میان این دو مطلب به این است که اطاعت از غیر خداوند به خودی خود بر کسی واجب نیست، اما اطاعت آنان که از طرف خداوند بر بشر ولایت دارند، به اذن و فرمان الهی بر دیگران واجب است، چنان که فرموده است:
«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».[2]
و نیز فرموده است:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[3].
شایان ذکر است که مظاهر و مصادیق توحید در ربوبیت و تدبیر به موارد یاد شده اختصاص ندارد، و ذکر آنها به جهت اهمیت ویژه آنها در حیات اجتماعی بشر بوده است.[1] . جهت آگاهی بیشتر در این باره به کتاب «دین و دولت» از نگارنده رجوع شود.
[2] . نساء/ 59.
[3] . نساء/ 64.
علی ربانی گلپایگانی – عقاید استدلالی