الف) معناى لغوى جبر «جبر» در لغت به معناى واداشتن کسى به کارى با زور است، و «مجبور» یعنى کسى که با زور به کارى وادار شده است. ب) جبر در اصطلاح علماى عقاید اسلامى «جبر» در این اصطلاح یعنى: خداى متعال بندگانش را بر آنچه مىکنند مجبور کرده است؛ در کار نیک باشد یا بد، زشت باشد یا زیبا، به گونهاى که بنده در اینباره اراده و اختیار ترک فعل و سرپیچى از آن را ندارد. …
الف) معناى لغوى جبر
«جبر» در لغت به معناى واداشتن کسى به کارى با زور است، و «مجبور» یعنى کسى که با زور به کارى وادار شده است.
ب) جبر در اصطلاح علماى عقاید اسلامى
«جبر» در این اصطلاح یعنى: خداى متعال بندگانش را بر آنچه مىکنند مجبور کرده است؛ در کار نیک باشد یا بد، زشت باشد یا زیبا، به گونهاى که بنده در اینباره اراده و اختیار ترک فعل و سرپیچى از آن را ندارد. پیروان «جبر» را عقیده بر آن است که هر چه براى انسان پدید آید، همان سرنوشت از پیش تعیین شده اوست. انسان را آنجا که باید مىبرند، او اختیارى ندارد. این سخن، سخن اشاعره است.
ج) معناى لغوى تفویض
«تفویض» در لغت به معناى واگذار کردن و اختیار دادن است.
د) تفویض در اصطلاح علماى عقاید اسلامى
«تفویض» در این اصطلاح یعنى خداوند متعال کارهاى بندگان را به خود آنان واگذار کرده است. هرچه بخواهند آزاد و رها و مستقل انجام مىدهند و خداوند قدرتى بر افعال آنان ندارد. این سخن، سخن «معتزله» است.
هـ) معناى لغوى اختیار
«اختیار» در لغت به معناى حق انتخاب و گزینش است. برگزیدن و پسندیدن و آزاد بودن در انتخاب را، اختیار گویند.
و) اختیار در اصطلاح علماى عقاید اسلامى
خداى متعال بندگانش را به وسیله انبیا و رسولان خود بر برخى از کارها مکلف و از برخى نهى فرموده است. خداوند پس از آنکه قدرت و اراده انجام کار و ترک آن را به بندگانش بخشیده و براى آنان در آنچه مىکنند، حق انتخاب و گزینش قرار داده، و هیچکس را در این راه مجبور نکرده، از آنان خواسته است تا در آنچه که به آن فرمان داده یا از آن بازداشته، او را اطاعت نمایند. استدلال بر این موضوع –به یارى خدا- در بحث آینده مىآید.
قضا و قدر و معناى آنها
ماده «قضا» و «قدر» در معانى متعددى استعمال شده که آنچه مربوط به این بحث است مىآوریم:
الف) برخى معانى ماده «قضا»
1. «قضا» به معناى «داورى» میان دو طرف درگیر، مانند:
إنّ ربّک یقضی بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون؛ یونس/93
پروردگار تو روز قیامت، در آنچه اختلاف مىکردند، میان آنان داورى مىکند.
2. «قضا» به معناى «آگاه کردن»، مانند سخن خداى متعال در داستان لوط و آگاه کردن او از سرانجام قومش که مىفرماید: و قضینا إلیه ذلک الأمر أنّ دابر هؤلاء مقطوعٌ مصبحین؛ حجر/66 ما لوط را از این موضوع آگاه کردیم که صبحگاهان، همه آنان ریشهکن خواهند شد.
3. «قضا» به معناى «واجب کردن» و «فرمان دادن»، مانند:
و قضى ربّک ألاّ تعبدوا إلاّ إیّاه؛ اسراء/23 پروردگار تو فرمان داده که جز او را نپرستید.
4. «قضا» به معناى «اراده و تقدیر»، مانند:و إذا قضى أمراً فإنّما یقول له کن فیکون؛ بقره/117.
و هرگاه چیزى را «اراده» کند، تنها مىگوید: موجود باش! و مىشود. هوالّذی خلقکم من طینٍ ثمّ قضى أجلا؛ انعام/2. او خداوندى است که شما را از گل آفرید، سپس [براى او] مدتى «مقدر» فرمود. یعنى براى زنده بودن انسان اندازه و مقدار معینى قرار داد.
ب) برخى معانى ماده «قدر»
1. «قدر» یعنى قدرت یافت، توان اقدام پیدا کرد، «قادر» یعنى توانا و «قدیر» یعنى توانمند، خداى متعال در سوره یس، آیه 81 مىفرماید:أو لیس الّذی خلق السّماوات و الأرض بقادرٍ على أن یخلق مثلهم؛ آیا کسى که آسمانها و زمین را آفرید، «قادر» نیست همانند آنها را بیافریند؟
و در سوره بقره، آیه 20 مىفرماید: و لو شاءاللّه لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّاللّه على کلّ شیءٍ قدیرٌ؛ و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنان را از بین مىبرد، زیرا خداوند بر هرچیز «توانمند» است. یعنى خداوند بر انجام هر کارى به هر گونه که حکمتش اقتضا کند قدرت دارد.
2. «قدر» یعنى در تنگنا قرار داد، «قدر الرّزق علیه و یقدر» یعنى او را در تنگناى معیشت قرار داده و مىدهد.
خداوند در سوره سبأ، آیه 36 مىفرماید:قل إنّ ربّی یبسط الرّزق لمن یشاء و یقدر؛بگو: پروردگار من روزى را براى هر کس بخواهد وسعت داده یا «تنگ» مىکند.
3. «قدر» یعنى تدبیر و اندازه کرد، «قدراللّه الأمر بقدره» یعنى خداوند آن را تدبیر کرد یا خواستار وقوع آن شد، چنانکه در سوره قمر، آیه 12 مىفرماید:و فجّرنا الأرض عیونا فالتقى الماء على امرٍ قد قدر؛ و زمین را شکافتیم و چشمههایى بیرون فرستادیم؛ و این دو آب [باران و چشمه] «به اندازهاى که تدبیر و خواسته شده بود» با هم درآمیختند.
ج) معناى «قدّر»
1. «قدر» یعنى حکم کرد، فرمان داد، «قدّراللّه الأمر» یعنى خداوند حکم و فرمان داد که کار، اینگونه باشد. چنانکه در سوره نمل، آیه 57 درباره زن لوط مىفرماید:فأنجیناه و أهله إلاّ امرأته قدّرناها من الغابرین؛ما او [لوط] و خانوادهاش را نجات دادیم، جز زنش که فرمودیم: او از بازماندگان باشد.یعنى حکم و فرمان ما این بود که آن زن از هلاکشدگان باشد.
2. «قدّر» یعنى مدارا نمود، درنگ کرد، «قدّر فى الأمر» یعنى در انجام کار درنگ کرد و با آن مدارا نمود، چنانکه خداى متعال در سوره سبأ، آیه 11 به داود(ع) مىفرماید:أن اعمل سابغاتٍ و قدّر فی السّرد؛زرههاى کامل و فراخ بساز و در بافتن آنها با تأمل و مدارا عمل کن.یعنى در ساختن زره عجله مکن، بلکه با دقت و زمان کافى اقدام کن تا نتیجه کارت محکم و استوار باشد.
د) معناى «قدر»
1. «قدر» به معناى کمیّت و مقدار و اندازه، چنانکه در سوره حجر، آیه 21 مىفرماید:و إن من شیءٍ إلاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدرٍ معلومٍ؛هرچه هست خزاین آن نزد ماست، و ما جز به مقدار و اندازه معینآن را نازل نمىکنیم.
2. «قدر» به معناى زمان و مکان، چنانکه در سوره مرسلات، آیات 22-20 مىفرماید:الم نخلقکم من ماءٍ مهیمنٍ* فجعلناه فى قرارٍ مکینٍ* إلى قدرٍ معلومٍ؛ آیا شما را از آبى پست نیافریدهایم- سپس آن را در قرارگاه محفوظ و آماده قرار دادیم- تا «زمانى» معین و معلوم؟
3. «قدر» به معناى حکم قطعى و نافذ، «قدراللّه» یعنى حکم نافذ و قطعى و محکم خدا، چنانکه در سوره احزاب، آیه 38 مىفرماید:سنّهاللّه فیالّذین خلوا من قبل و کان أمراللّه قدراً مقدوراً؛این سنت الهى، در پیشینیان نیز جارى بوده، و فرمان خدا «قطعى و نافذ و شدنى» است.
شاید تعدد معناى ماده «قضا و قدر» و نسبت آن به خداى متعال باعث شده تا برخى از مسلمانان به اشتباه افتاده و چنان پندارند که معناى «قضا و قدر» در قرآن و حدیث این است که، انسان در زندگى خویش هرچه را مىکند، نیک یا بد، براساس «قضا و قدر» و سرنوشتى است که خداوند، پیش از آفرینش او، برایش مقرر داشته است! چنانکه در روایات ما واژه «قدرى»، به «جبرى» و «تفویضى» هر دو اطلاق شده است. و بنا بر چنین اطلاقى، واژه «قدر» نامى است براى شىء و ضد آن، مانند واژه «قرء» که نامى است براى «حیض» و «پاکى» هر دو.
در پایان، از بیان اقوال «قدرىها» و پاسخ آن، براى پرهیز از طول بحث درمىگذریم، و تنها به آوردن احادیثى که پاسخ این اقوال را در آن یافتهایم بسنده مىکنیم تا – به یارى خدا – علاوه بر پاسخ، توضیح و شرح موضوع نیز باشد.
روایاتى از امامان اهلبیت(ع) در قضا و قدر
روایت اول
1. روایت نخست را از اولین امام از امامان اهلبیت علیهمالسلام، امام علىبن ابىطالب علیهماالسلام مىآوریم:
صدوق در کتاب توحید با سند خود تا امام حسن علیهالسلام و ابنعساکر در تاریخ با سند خود تا ابنعباس روایت کنند که: [عبارت از صدوق است]
دخل رجل من أهل العراق على أمیرالمؤمنین(ع) فقال: أخبرنا عن خروجنا إلى أهل الشام أبقضاءٍ مناللّه و قدر؟ فقال له أمیرالمؤمنین(ع): اجل یا شیخ، فواللّه ما علوتم تلعه و لا هبطتم بطن وادٍ إلّا بقضاءٍ مناللّه و قدرٍ، فقال الشّیخ: عنداللّه احتسب عنائى یا أمیرالمؤمنین! فقال(ع): مهلاً یا شیخ! لعلّک تظنّ قضاءً حتماً و قدراً لازماً! لو کان کذلک لبطل الثّواب و العقاب و الأمر و النّهى و الزّجر، و لسقط معنى الوعید و الوعد، و لم یکن على مسىءٍ لائمه و لا لمحسنٍ محمده، و لکان المحسن أولى باللائمه من المذنب، و المذنب أولى بالإحسان من المحسن، تلک مقاله عبده الإوثان و خصماء الرّحمان و قدریّه هذه الامّه و مجوسها. یا شیخ! إنّاللّه عزّوجلّ کلّف تخییراً، و نهى تحذیراً، و أعطى على القلیل کثیراً و لم یعص مغلوباً، و لم یطع مکرهاً، و لم یخلق السّموات و الأرض و ما بینهما باطلاً ذلک ظنّ الّذین کفروا فویلٌ للّذین کفروا من النّار؛
مردى عراقى بر امیرمؤمنان علیهالسلام وارد شد و گفت: آیا خروج ما بر شامیان به «قضا و قدر» الهى است؟ امام به او فرمودند: آرى اى شیخ! به خدا سوگند از هیچ بلندى بالا نرفتید و در هیچ پستى فرود نیامدید مگر به «قضا و قدرى» از خداوند! آن مرد گفت: امیدوارم رنج من نزد خدا به حساب آید!
امام علیهالسلام به او فرمودند: آهسته برو اى شیخ! شاید پنداشتى قضاى حتمى و قدر قطعى را مىگویم! اگر چنین باشد که ثواب و عقاب و امر و نهى و پیشگیرى باطل شده، و ترساندن و مژدهدادن بىمعنى است، نه ملامتى بر گناهکار بجاست و نه ستایشى از نیکوکار رواست، بلکه نیکوکار به ملامت سزاوارتر از بدکار بوده و گناهکار به نیکى شایستهتر از نیکرفتار است! این، گفتار بتپرستان و دشمنان خداى رحمان و «قدرىمسلکان» و مجوسان این امت است! اى شیخ! خداى عزوجل بندگان را مکلف ساخت تا به اختیار خود عمل کنند و آنان را نهى کرد تا خود باز ایستند، و بر کار اندک پاداش بسیار دهد، شکستخورده نافرمانى نشده، و ناخواسته اطاعت نگردیده، «او آسمانها و زمین و موجودات میان آن دو را به باطل نیافریده، این گمان کسانى است که کافر شدند، پس واى بر کسانى که کافر شدند از عذاب آتش!»
راوى گوید: آن شیخ برخاست و سرود:
انت الإمام الّذى نرجو بطاعته
یوم النّجاه من الرّحمن غفراناً
اوضحت من دیننا ما کان ملتبسا
ً جزاک ربّک عنّا فیه إحساناً
فلیس معذره فى فعل فاحشهٍ
قد کنت راکبها فسقاً و عصیاناً
تو همان امام حقى که به یمن طاعت او
به قیامت آرزویم کرم خدات باشد
تو ز دین ما به یک دم همه شبهه را زدودى
مگر از خدات خواهم که بر او جزات باشد
پس از این بیان روشن نسزد گناه بر من
که نه معذرت توانم نه مرا نجات باشد
روایت دوم
روایت دوم را از ششمین امام از امامان اهلبیت علیهمالسلام، امام ابوعبداللّه جعفربن محمدالصادق علیهماالسلام مىآوریم که فرمودند:
إنّ النّاس فى القدر على ثلاثه أوجه: رجلٌ یزعم أنّاللّه عزّوجلّ أجبرالنّاس علىالمعاصى فهذا قد ظلماللّه فی حکمه فهو کافر، و رجلٌ یزعم أنّ الأمر مفوّضٌ إلیهم فهذا قد أوهناللّه فى سلطانه فهو کافرٌ. و رجلٌ یزعم أنّاللّه کلّفالعباد ما یطیقون و لم یکلّفهم ما لا یطیقون و إذا أحسن حمداللّه و إذا أساء استغفراللّه فهذا مسلمٌ بالغٌ. توحید صدوق/360
مردم درباره «قدر» بر سه راه رفتهاند:
1. کسى که عقیده دارد خداى عزوجل مردم را بر گناهان مجبور کرده است، او درباره فرمان بازدارنده الهى به خدا ستم کرده، پس او کافر است.
2. کسى که معتقد است همه کارها به مردم واگذار شده، او خدا را در قدرت و سلطنت خویش ضعیف و ناتوان پنداشته، پس او [نیز] کافر است.
3. کسى که عقیده دارد خداوند بندگان را به آنچه مىتوانند مکلف کرده، و آنچه را در توانشان نیست از آنان نخواسته است، او هرگاه کار نیکى انجام دهد خدا را سپاس گوید و اگر کار بدى از او سر زند از خدا آمرزش مىخواهد، این همان مسلمان [به حق] رسیده است.
روایت سوم
روایت سوم از هشتمین امام از ائمه اهلبیت علیهمالسلام، امام علىبن موسىالرضا علیهماالسلام است که فرمودند:
1. إنّاللّه عزّوجلّ لم یطع بإکراهٍ، و لم یعص بغلبهٍ و لم یهمل العباد فى ملکه، هو المالک لما ملّکهم و القادر على ما اقدرهم علیه فإن ائتمر العباد بطاعته لم یکناللّه عنها صادّاً، و لا منها مانعاً، و إن ائتمروا بمعصیته فشاء أن یحول بینهم و بین ذلک فعل و إن لم یحل و فعلوه فلیس هو الّذى أدخلهم فیه. توحید صدوق/361
خداى عزوجل از روى اجبار اطاعت نشده، و از ضعف و شکست نافرمانى نگردیده، و بندگان را در مملکت خویش بیهوده نگذاشته، او بر همه آنچه که در اختیارشان نهاده مالک، و بر همه امورى که توانشان داده توانمند است. اگر بندگان در پى طاعتش باشند خداوند راه آنان را نمىبندد و از اطاعت بازشان نمىدارد، و اگر به دنبال نافرمانىاش باشند و او بخواهد میان آنان و گناه فاصله شود، خواهد کرد، و اگر مانع از گناه نشد و آنان انجامش دادند، او نیست که آنان را در آن راه انداخته است.
یعنى: انسانى که خدا را پیروى مىکند، مجبور بر این پیروى نیست، و انسانى که خدا را نافرمانى مىکند بر اراده و خواست خدا چیره نشده، بلکه این خود خداست که مىخواهد بنده در کارش مختار و آزاد باشد.
2. یا ابن آدم بمشیئتى کنت أنتالّذى تشاء لنفسک ما تشاء، و بقوّتى أدّیت إلىّ فرائضى، و بنعمتى قویت على معصیتى، جعلتک سمیعاً بصیراً قوّیاً، «ما أصابک من حسنه فمناللّه و ما أصابک من سیّئه فمن نفسک.» توحید صدوق/ 338
اى فرزند آدم! با خواست من است که تو گزینشگر شده و هرچه را بخواهى براى خود اختیار مىکنى، و با نیروى من است که واجباتم را بجا مىآورى، و با نعمتهاى من است که بر نافرمانىام توانمند شدهاى، من تو را شنوا و بینا و توانا ساختم، [پس این را بدان که] «هرچه از نیکویى به تو مىرسد از خداست، و هرچه از بدى به تو رسید از خودت مىباشد.»
و در روایت دیگرى آمده است: «عملت بالمعاصى بقوّتى الّتى جعلتها فیک؛ با نیرویى که در تو نهاده بودم به گناهان اقدام کردى!» توحید صدوق/363
روایت چهارم
از امام صادق علیهالسلام روایت است که فرمودند:
1. لا جبر و لا تفویض و لکن أمرٌ بین أمرین، قال قلت: و ما امرٌ بین أمرین؟ قال(ع): مثل ذلک رجلٌ رأیته على معصیهٍ فنهیته فلم ینته فترکته ففعل تلک المعصیه، فلیس حیث لم یقبل منک فترکته کنت أنتالّذى أمرته بالمعصیه. کافی/1/160
نه جبر است و نه تفویض، بلکه چیزى میان این دو است. راوى گوید گفتم: چیزى میان این دو یعنى چه؟ حضرت فرمودند: مثال آن، مثال کسى است که در حال گناه است و تو او را نهى مىکنى و او نمىپذیرد. پس از آن رهایش مىکنى و او آن گناه را انجام مىدهد، پس چنان نیست که چون از تو نپذیرفت و تو به حال خود رهایش کردى، این تو بودهاى که به گناه فرمانش دادى!
2. ما استطعت أن تلوم العبد علیه فهو منه و ما لم تستطع أن تلوم العبد علیه فهو من فعلاللّه، یقولاللّه تعالی للعبد: لم عصیت؟ لم فسقت؟ لم شربت الخمر؟ لم زنیت؟ فهذا فعل العبد، و لا یقول له لم مرضت؟ لم قصرت؟ لم ابیضضت؟ لم اسوددت؟ لأنّه من فعلاللّه تعالى.
هر کارى را که بتوانى بنده را بر آن سرزنش کنى، از آن اوست، و هرچه را که نتوانى بنده را بر آن سرزنش نمایى، از آن خداست. خداوند به بندهاش مىفرماید: چرا سرکشى کردى؟ چرا نافرمانى نمودى؟ چرا شراب خوردى؟ چرا زنا کردى؟ اینها کار بنده است. خداوند از بندهاش نمىپرسد: چرا مریض شدى؟ چرا قدت کوتاه است؟ چرا سفید رنگى؟ چرا سیاه رویى؟ زیرا اینها کار خداوند است.
شرح روایات
«جبر» و «تفویض» دو طرف دارد:
1. طرفى که به خدا و صفات خدا بازمىگردد.
2. طرفى که به انسان و صفات او مربوط مىشود.
آنچه از جبر و تفویض به خدا و صفات خدا مربوط است، سزاوار آن است که آن را از خدا و انبیاى خدا و اوصیاى ایشان بگیریم. و آنچه به انسان و صفات و افعال او مربوط مىشود همین مقدار که مىگوییم: من این کار را مىکنم، و من آن کار را نمىکنم، کافى است تا بدانیم که هرچه مىکنیم به اختیار خویش است. در بحثهاى گذشته نیز دانستیم که سیر زندگى انسان با سیر ذره و اتم و سیارات و کهکشانها و دیگر مسخّرات به فرمان خدا، در حرکات و نتایج، یکسان نیست. این از یک طرف، از طرف دیگر، خداوند انسان را به حال خود رها نکرده و او را به خود واگذار ننموده تا هر چه را بخواهد، همانگونه که دوست دارد و هواى نفس او فرمانش مىدهد، همان را انجام دهد، بلکه خداوند بهوسیله انبیاى خود راهنمایىاش کرده: هم راه ایمان قلبى به حق را به او نشان داده، و هم روش عمل شایسته سودمند جسمانى را به او نموده و هم از اعمال زیانبار آگاهش ساخته است. او اگر از هدایت خدا پیروى کند و یک گام در صراط مستقیم الهى پیش رود، خداوند دستش را گرفته و ده گام جلوترش مىبرد، سپس به خاطر آثار عملش در دنیا و آخرت هفتصد برابر پاداشش مىدهد، و خداوند به مقتضاى حکمت و سنت خویش براى هر کس بخواهد مىافزاید.
ما، در کتاب عقاید اسلام مثالى زدیم و گفتیم: خداوند این دنیا را همانند مهمانسرایى از نوع «سلف سرویس» براى مؤمن و کافر هر دو آماده کرده است، چنانکه در سوره اسراء، آیه 20 مىفرماید: «کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک و ما کان عطاء ربّک محظوراً؛ هر دو گروه، اینان و آنان را، از عطاى پروردگارت افزون مىدهیم، زیرا عطاى پروردگارت هرگز از کسى دریغ نشده است.
راستى را که اگر امداد الهى نبود، و بندگان خدا توان جسمى و فکرى خویش و امکانات آماده و مسخّر این عالم را از خداى سبحان نداشتند، نه مؤمن رهیافته مىتوانست عمل صالح و شایسته انجام دهد، و نه کافر گمراه توان اقدام زیانبار فاسد را داشت، راستى اگر خداوند یک لحظه عطاى خود را از انسان سلب کند، حتى اگر جزء کوچکى از آن باشد: بینایى، سلامت، عقل و اندیشه و… چه مىتواند بکند؟ بنابراین، انسان هرچه مىکند به اختیار خود و به وسیله ابزارى است که خداوند به او بخشیده است. پس، انسان در انتخاب مختار و در اکتساب وامدار است.
آرى، انسان در این عالم خودکار محض نیست، همانگونه که مجبور صرف هم نیست. نه همه کارها به او واگذار شده و نه بر کارى [که انتخاب مىکند] مجبور است، بلکه امرى است میان دو امر [امر بین امرین]، و این همان مشیت خدا و سنت و قانون او درباره افعال بندگان است.
«و لن تجد لسنهاللّه تبدیلاً؛
و هرگز در سنت الهى تغییر
و تبدیلى نیابى!»
علامه سیدمرتضی عسکری/افق حوزه، ش 345