پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی به سلمان و اباذر هر کدام درهمی داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوائی بخشید ولی اباذر صرف در مخارج خانواده خود کرد. روز بعد حضرت دستور داد آتشی افروختند و سنگی را بر روی آن گذاردند. همین که سنگ گرم شد و حرارت شعله های آتش در دل آن اثر کرد سلمان و اباذر را پیش خواند و فرمود هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را بدهید. سلمان بدون درنگ و ترس پای بر سنگ گذاشت و گفت (انفقت فی سبیل الله) در راه خدا دادم.
وقتی که نوبت اباذر رسید ترس او را فرا گرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ بگذارد و تفصیل مصرف یک درهم را بدهد از این رو در تحیر بود. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود از تو گذشتم زیرا تاب گرمای این سنگ را نداری و حسابت به طول می انجامد ولی بدان صحرای محشر از این سنگ گرمتر است و تابش آفتاب قیامت شعله های فروزان آتش سوزان تر سعی کن با حساب پاک و دامنی نیالوده به معصیت وارد محشر شوی.(16)
ای که ترا گشته جهل مشت و گریبان – چشم بپوشیده ای ز دین و ز ایمان
هیچ نیاندیشی از عذاب قیامت – هیچ نپرهیزی از شراره نیران
رفته بگوشت که کردگار کریمست – صاحب عفو است و لطف و رحمت و احسان
لیک ندانی که می کشد سوی دوزخ – معصیت خالق و اطاعت شیطان
گرچه کند روز رستخیز شفاعت – آنکه رسول است و برگزیده یزدان
راه چنان رو که روز حشر ندارد – خجلت اگر خواست از برای تو غفران
راه ابوجهل کی ترا برساند – سوی مقامی که رفت بوذر و سلمان
16) خزینه الجواهر، ص 356.