به مناسبت پنجم ربیع الاول
سال روز وفات حضرت سکینه
دختر امام حسین(ع)
بخش نخست:
نقش سکینه در نهضت حسینی
سکینه، مانند دیگر فرزندان امام حسین(ع) در واقعه کربلا حضور داشت. او یکی از زنان ادیب، شاعر، بخشنده و شجاع بود که از صراحت لهجه برخوردار و از کودکی شیرین زبان بود.(1)
او از زنان زیبا و نیکوخصال زمان خویش محسوب می شد. سکینه رنج شهادت پدر، برادران و اقوام خویش را در کربلا و سختی های اسارت را در کوفه و شام تحمل کرد و در موارد گوناگون شجاعانه به دفاع از جد خود علی(ع) می پرداخت و از فرصت های به دست آمده علیه دشمنان اهل بیت بهره می برد.
امام حسین(ع) در اشعاری وی را «خیره النسوان؛ بهترین زنان» معرفی کرده است که نشان می دهد در زمان واقعه کربلا سکینه بالغ بوده است(2). در گفت وگویی که سهل بن سعد در شام با وی دارد، در آغاز از او با تبیر «جاریه(3)؛ خانم بالغ» سؤال می کند. زمان تولد و مقدار سن وی مشخص نیست.
زرکلی درباره او می نویسد: «سکینه دختر حسین بن علی بن ابی طالب(ع)، زنی شریف، شاعر و کریم است و از زیباترین زنان، خوش نفس ترین و سرور زنان عصر خویش بود که با بزرگان قریش مجالست داشت. شعرا نزد او جمع می شدند و به گونه ای می نشستند که او آنها را می دید اما آنها او را نمی دیدند. سخنان آنان را می شنید و یکی را بر دیگری برتری می داد. اشعار آنان را نقد می کرد و به آنها جایزه می داد.»(4)
زندگانی وی دارای اوج و فرودهای فراوانی است که به گوشه هایی از آن اشاره می کنیم.
نام سکینه
نامش را امیمه، امینه و آمنه دانسته اند و آمنه را درست تر معرفی کرده اند.(5)
مادر سکینه
رباب، دختر امرؤ القیس بن عدی کلبی، شاعر معروف عرب، مادر سکینه و علی اصغر بود. امام حسین(ع) به شدت همسرش رباب و دخترش سکینه را دوست داشت و نقل شده که فرمود:
«لعمرک اننی لأحب دارا تحلّ بها سکینه و الرباب(6)؛
به جان تو سوگند من خانه ای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب وارد شده باشند.»
علاقه رباب هم نسبت به امام حسین(ع) چنان شدید بود که پس از شهادت حضرت، وی به تمام خواستگاران خود پاسخ منفی داد و خیمه ای برای عزاداری برپا کرد و با کنیزان خود بر حضرت، اشک می ریختند تا قطرات اشک آنان قطع شد و پس از یک سال از واقعه کربلا از دنیا رفت.(7)
ازدواج اول سکینه
ذکر کرده اند که حسن بن حسن بن علی(ع) به خواستگاری نزد عمویش امام حسین(ع) آمد حضرت از او خواست یکی از دو دخترش فاطمه یا سکینه را انتخاب کند. او با فاطمه ازدواج کرد و امام درباره سکینه فرمود: «انّ الاستغراق مع اللّه غالب علیه؛ اندیشه و تفکر در خدا بر او غالب است.»(8) این گزارش نشان می دهد که سکینه در آن زمان به سن بلوغ رسیده بوده است. شیخ طبرسی در اعلام الوری نوشته است امام او را به ازدواج پسر عمویش عبداللّه بن حسن درآورد ولی عبداللّه قبل از زفاف، در کربلا شهید شد.(9)
سکینه در واقعه کربلا
سکینه در واقعه کربلا همراه مادر خود حضور داشت. غلام رباب، عقبه بن سمعان از کسانی است که از مدینه تا کربلا با امام بود و کشته نشد(10) او گزارش های مهمی از نهضت امام، نقل کرده است. سکینه نیز جزو گزارش گران این واقعه مهم تاریخی است. اینک به برخی از این گزارش ها و حوادثی که مربوط به سکینه است، اشاره می کنیم.
1. مقرم ـ که کتابی درباره سکینه نوشته ـ گزارشی در مقتل الحسین آورده که مربوط به زمان شهادت ابوالفضل است. وی می نویسد: پس از این که امام به استغاثه عباس پاسخ داد، با حالت حزن و اندوه به خیمه ها برگشت و صدا زد: آیا کسی هست که ما را یاری کند؟ …، گویا زنان حرم متوجه شدند که حادثه تلخی رخ داده است. سکینه نزد پدر رفت و از عمویش پرسید و امام خبر از شهادت وی داد. زینب که این خبر را شنید، صدایش به گریه بلند شد و صدا زد: ای برادر، ای عباس …، زنان گریه کردند و امام هم با آنان اشک ریخت.(11)
2. از گزارش های او امام حسین(ع) در آخرین وداعش که با اهل بیت، به در خیمه گاه می آید و از زینب جامه کهنه می طلبد که آن را زیر لباس های خود بپوشد تا سپاه ابن زیاد پس از شهادت، آن را از بدن وی بیرون نیاورند. امام(ع) فرمود: من به شهادت می رسم و لباس هایم را به غارت می برند. سپس با زنان حرم وداع می کرد که متوجه شد سکینه جدای از زنان در گوشه ای نشسته و گریه می کند.(12) حضرت او را به آغوش گرفت و در اشعاری فرمود:
«سیطول بعدی یا سکینه فاعلمیمنک البکاء اذ الحمام دمانی
لاتحرقی قلبی بدمعک حسره مادام منی الروح فی جُثمانی
و اذا قتلت فانت اولی بالذیتأتینه یا خیره النسوانی(13)
ای سکینه بدان که پس از من گریه تو طولانی خواهد شد وقتی که مرگ بر من وارد شود. قلب مرا با گریه حسرت آمیز خود مسوزان تا زمانی که روح در کالبد من است. و زمانی که به شهادت رسیدم پس تو سزاوارتری که گریه نمایی ای بهترین زنان.»
علامه مجلسی در بحارالانوار از برخی کتاب ها نقل می کند که امام حسین(ع) برای وداع آمد و صدا زد: «یا سکینه یا فاطمه یا زینب یا ام کلثوم علیکنّ منی السلام؛ ای سکینه، ای فاطمه، ای زینب و ای ام کلثوم درود آخرین بر شما باد!» سکینه صدا زد: «یا ابه استسلمت للموت؛ ای پدر آیا آماده مرگ شده ای؟» پاسخ داد چگونه تسلیم نشود کسی که یار و یاور ندارد. سکینه گفت: ای پدر پس ما را به حرم جدمان بازگردان! فرمود: اگر صیاد مرغ قطا را می گذاشت، در آشیانه خود استراحت می کرد. صدای زن ها به گریه بلند شد. امام حسین(ع) آنها را ساکت کرد و به دشمن حمله نمود.(14)
شاعر فارسی زبان گوید:
آمد به خیمه گاه و وداع حرم نمودبر کودکان نمود به حسرت همی نگاه
این را نشاند در بر و بر رخ فشاند اشکآن را گذاشت بر دل و از دل کشید آه
در اهلبیت شور قیامت بپا نمودوز خیمه گاه گشت روان سوی حربگاه(15)
3. گزارش دیگر مربوط به وداع با اجساد مطهر شهداست که مورخان نوشته اند: سکینه آن قدر در کنار بدن پدر، گریه کرد که او را خواب برد.
سکینه نگران حرکت کرد در حالی که گوشه های چشم وی از اشک آسیب دیده بود و به گونه خود می زد.
در این هنگام هاتفی چنین می خواند:
«بکت الارض و السماء علیهبدموع غزیره و دماء
یبکیان المقتول فی کربلبین غوغاء امه ادعیاء
منع الماء و هو عنه قریبعین ابکی الممنوع شرب الماء(16)؛
زمین و آسمان بر او گریه کردند با اشک های فراوان و خون
آن دو بر شهید کربلا می گریند در میان عموم امتی که ادعای تقرب دارد
از آب بازداشته شد در حالی که به آن نزدیک بود. چشم گریه کن بر کسی که از خردن آب ممنوع شد.»
با اینکه فاطمه دختر امام حسین(ع) و دیگر زنان حضور فعالی در صحنه کربلا داشته اند گزارش های سکینه مفصل تر به نظر می رسد. شاید علت آن، حضور اجتماعی و شهرت او بوده که مخبران، نقل های وی را شنیده و برای دیگران نقل می کردند.
سکینه در اسارت
بریدن سرهای شهدای مسلمان تا زمان واقعه کربلا سابقه نداشته است و گفته شده اولین سری که در اسلام از بدن جدا و از شهری به شهری دیگر حمل شد، سر عمرو بن حمق یکی از یاران علی(ع) بود که توسط زیاد بن ابیه حاکم کوفه، به شام نزد معاویه فرستاده شد.(17) ولی این عمل در سطح عام و گسترده نبود. اما در واقعه کربلا پسر وی عبیداللّه بن زیاد، سر 72 تن شهید کربلا را بین قبایل کوفه تقسیم کرد و پس از کوفه به شام فرستاد.(18) اما به اسارت بردن خانواده مسلمان تا زمان واقعه کربلا سابقه نداشت. وقتی که علی(ع) بر اصحاب جمل و از جمله عایشه پیروز شد، هرچه یاران حضرت، اصرار کردند که مردان و زنان آنان را اسیر بگیرند، نپذیرفت و عایشه را با احترام و همراه با زنانی که لباس مردانه پوشیده بودند، به مدینه اعزام کرد؛ به گونه ای که عایشه در پایان سفر خود از زن بردن همراهان خویش آگاه شد. از این رو در طول سفر اسارت، کوفیان به زودی از هویت اسیران مطلع شدند چون برخی از قبل آنها را می شناختند. ولی شامیان تصور نمی کردند که خلیفه ومدعی جانشینی پیامبر اسلام، جمعی از خاندان وی را به اسارت بگیرد و در شهرها به گردش درآورد. برخورد افراد و مردم شام را با اسیران کربلا باید با توجه به این نکته مورد توجه قرار داد و اتفاقاتی را که می افتد باید با این نگاه تحلیل کرد. این سخن که گویا آنان اسیران ترک و دیلم هستند، به همین معنی است که آنان گویا جمعی غیر مسلمان اند که خلیفه مسلمین بر آنان پیروز شده است.
در طول اسارت در کوفه، گزارش خاصی از سکینه به دست ما نرسیده است. گویا غم و اندوه مصیبت پدر و برادران و خویشان او را غمگین کرده است و فضای نظامی شدید کوفه که با اعتراض عبداللّه بن عفیف ازدی به شدت کنترل می شد و با اعتراض زینب(س) و امام سجاد(ع) به عبیداللّه بن زیاد بیشتر شد، زمینه ارایه هر گونه گزارش را از بین برد.
اسیران کربلا در شام
در شام گزارش های متعددی از سکینه نقل شده است که نشانه مقاومت این خاندان در برابر یزید زشت کردار است و نشانه ای از ناآگاهی مردم شام که آن روز را جشن گرفته بودند و سه روز برای این جشن تدارک می دیدند و شهر را آذین بندی کردند.(19) البته با ورود اهل بیت، وضع شام دگرگون شد و اسیران توانستند پیام خون شهیدان را به عمق کاخ یزید ببرند.
وقتی اسرای اهل بیت در روز با صورت های باز وارد شام می شوند، مردی شامی می گوید: ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیدیم. می پرسند شما کی هستید؟ سکینه می گوید: «نحن سبایا آل محمد؛ ما اسیران آل محمد(ص) هستیم.»
یزید، بر در کاخ نشسته بود. چون اسیران و سرهای شهدا را بر روی نیزه دید گفت:
«لما بدت تلک الحمول و اشرقتتلک الرؤس علی شفا جیرونی
نعب الغراب فقلت قل او لا تقلفقد اقتضیت من الرسول دیون؛
چون این کاروان اسیران ظاهر شد و سرها به کنار باب جیرون رسیدند، کلاغ، آواز سر داد پس گفتم بگو یا نگو به تحقیق قرض های خود (انتقام کشته های بدر) را از آل پیامبر گرفتم.»
به جهت همین اشعار، ابن جوزی، قاضی ابویعلی، تفتازانی و سیوطی که همه از بزرگان اهل سنت هستند، حکم به کفر و لعن یزید کرده اند.(20)
در روز اول صفر، اسیران وارد دمشق شدند. مردم با داریه و بوق و شادی از آنان استقبال کردند.
سهل بن سعد ساعدی، که بعد از سفر حج قصد زیارت بیت المقدس را کرده بود، گوید: دیدم مردم شام جشن گرفته اند. گفتم: ای مردم من عیدی برای شما در این تاریخ نمی شناسم. گفتند: گویا تو اعرابی هستی. گفتم من سهل بن سعد هستم که پیامبر را دیدم. آمدن اسیران و سرهای شهدا را برای من گفتند. پرسیدم از کدام دروازه وارد می شوند. گفتند: از دروازه ساعات. سرها را دیدم و زنانی که روی شترها بودند به اولی آنها نزدیک شدم. گفتم: ای دختر تو کی هستی؟ گفت: من سکینه دختر حسین(ع) هستم. به او گفتم: آیا حاجتی از من داری؟ من سهل بن سعد هستم؛ کسی که جد تو را دیده و حدیث او را شنیده است. گفت: ای سعد به کسی که این سر در اختیار اوست بگو سر را در جلو ما ببرد تا مردم به دیدن آن مشغول شوند و به حرم رسول خدا(ص) ننگرند. سهل گوید: من نزد کسی که سر در اختیار او بود رفتم و گفتم: آیا می توانی درخواست مرا برآورده کنی و از من چهارصد دینار بگیری؟ گفت: آن چیست؟ گفتم جلو بردن سر بر حریم او، این کار را انجام داد و من آن چه را به او وعده داده بودم، پرداختم و سر را در ظرفی قرار دادند و بر یزید وارد شدند و من هم با آنان وارد شدم و یزید بر تخت نشسته و بر سرش تاج دارای در و یاقوت بود و در اطراف وی جمعی از بزرگان قریش بودند. وقتی که صاحب سر وارد شد، طی اشعاری گفت: رکاب مرا پر از طلا و نقره کن زیرا من
سید محترمی را کشته ام. کسی را که از جهت پدر و مادر بهترین است. کشتم و بهترین آنان از جهت نسب وقتی که نسب، آنها ذکر می شود.(21) یزید او را طرد کرد و به او پاداش و جایزه ای نداد و این نکته را قبلاً امام حسین(ع) فرموده بود.
در مجلس یزید
در مجلس یزید، حوادث بسیاری رخ داد، از اشعار کفرآمیز یزید و اعتراض زینب(ع) و خطبه امام سجاد(ع). دو گزارش دیگر، مربوط به دختران امام حسین(ع) بود. یکی از این دو گزارش مربوط به فاطمه دختر امام حسین(ع) و دیگری مربوط به سکینه(ع) است. نوشته اند یزید مجلس خود را برای ورود اسرا آذین بندی کرده بود. سفرای روم را هم دعوت کرده بود تا در این جشن پیروزی شرکت کنند و با تبحر تمام به شراب خواری و قماربازی مشغول بود. مردی که گویا از بزرگان شام بود، وقتی که چشمش به فاطمه افتاد، از یزید خواست وی را به کنیزی به او ببخشد، ولی زینب جواب قاطع به او و به یزید داد – که این حق را برای خود ثابت می دانست – آن مرد وقتی متوجه شد این اسیران از خاندان پیامبرند بشدت ناراحت و به یزید اعتراض کرد.(22)
این گزارش به گونه ای دیگر نیز نقل شده است. طبری، فاطمه را دختر علی(ع) معرفی کرده اما ابن اثیر، فاطمه را بزرگ تر از خواهرش سکینه دانسته و بین دو نقل طبری جمع کرده است و نقل ذهبی در تاریخ الاسلام اضافاتی دارد. او می نویسد: عبیداللّه بن زیاد، فرزندان امام حسین(ع) علی، فاطمه و سکینه را به جانب یزید فرستاد. یزید دختر امام حسین(ع) سکینه را پشت تخت خود قرار داد که سر پدر را نبیند و علی بن الحسین(ع) در غل و زنجیر بود. یزید بر دندان های ثنایای امام چوب می زد و شعر می خواند. امام سجاد(ع) با آیاتی از قرآن او را پاسخ داد. یزید آیه ای از قرآن خواند. امام سجاد(ع) فرمود: به خدا سوگند اگر رسول خدا ما را در غل و زنجیر ببیند دوست دارد که ما را رها کند. یزید گفت: راست می گویی، آنها را باز کنید. امام(ع) گفت: اگر ما را در برابر رسول خدا قرار دهند، ما را نزدیک خود قرار می داد. یزید گفت: راست می گویی و آنها را نزدیک قرار داد.
در این هنگام فاطمه و سکینه، دختران امام حسین(ع) تلاش می کردند که سر پدرشان را ببینند و یزید تلاش می کرد سر پدرشان را پنهان کند.(23) چون فاطمه و سکینه سر پدر را دیدند، صیحه زدند. ناگاه زنان یزید و دختران معاویه زاری و ولوله کردند. فاطمه دختر امام حسین(ع) که از سکینه بزرگ تر بود، گفت: ای یزید آیا دختران رسول خدا اسیر و برده باشند؟ یزید گفت: ای برادزاده من، این کار را دوست ندارم و اکراه داشتم. فاطمه گفت: به خدا برای ما یک حلقه زیور نگذاشتند. یزید گفت: آن چه به شما داده خواهد شد، بیشتر و بهتر است از آن چه ربوده شده است. مردی از اهل شام که سرخ رو بود، برخاست و به یزید گفت: این دختر را به من ببخش. فاطمه ترسید و جامه زینب را گرفت. زینب گفت: دروغ گفتی و پستی نمودی این نه حق توست و نه حق او؛ یعنی یزید. یزید خشمگین شد و گفت: دروغ گفتی. به خدا این کار حق من است و اگر بخواهم انجام می دهم. زینب گفت: هرگز، به خدا سوگند خداوند برای تو این حق را قرار نداده مگر اینکه از دین ما خارج شوی و به دینی جز دین ما بگروی. یزید از خشم به هیجان آمد و گفت: با من چنین سخن می گویی! آن که از دین خارج شده پدرت و برادرت بود! زینب پاسخ داد: به دین خدا و دین پدرم و برادرم و جدم، تو و پدرت و جدت هدایت یافته ای. یزید گفت: دروغ می گویی ای دشمن خدا! زینب گفت: تو امیری که به ناحق و ستم دشنام می دهی و با قدرت خود غلبه می یابی. پس یزید شرمنده و خاموش شد. در این هنگام مرد شامی گفت: ای امیرالمؤمنین این دختر خانم را به من ببخش. یزید ناراحت شد و گفت: دور شو، خدا به تو مرگ حتمی دهد.(24)
در روز چهارم حضور اسیران در شام، سکینه خوابی را برای یزید نقل کرد و گفت: ای یزید دیشب خوابی دیدم که اگر می شنوی برای تو نقل می کنم.
یزید گفت بگو آن چه دیده ای، سکینه گفت: تا نیمه شب بیدار بودم و از گریه خسته شده، نماز خواندم و دعا کردم. پلک هایم روی هم رفت و مرا خواب ربود. دیدم درهای آسمان گشوده شد و در این هنگام، نوری از آسمان به زمین می درخشید و من در جمع گروهی از بهشت یان بودم و در باغی سرسبز قرار داشتم و در این باغ قصری بود و دیدم پنج بزرگوار وارد این قصر می شوند و نزد آنان خدمتکارانی است. به یکی از آنها گفتم به من بگو این قصر از کیست؟ گفت: برای پدرت حسین است که خداوند به جهت پاداش صبرش به او داده است. گفتم این بزرگان چه کسانی هستند؟ گفت: اولی آدم ابوالبشر و دومی نوح پیامبر و سومی ابراهیم خلیل الرحمن و چهارمی موسأی کلیم است. به او گفتم: پس پنجمی چه کسی است که دست به محاسن خود گرفته و در بین آنها غمگین و گریان است؟ به من گفت: ای سکینه آیا او را نمی شناسی؟ گفتم: نه. گفت: او جدت رسول خداست. گفتم: کجا می روند؟ گفت: به سوی پدرت حسین. گفتم: به خدا سوگند خود را به جدم رسانده، به او خبر می دهم به آن چه بر ما گذشته. او به سرعت رفت و به ایشان نرسیدم. در این هنگام که متفکر بودم، جدم علی بن ابی طالب(ع) را دیدم که در دستش شمشیر بود و ایستاده بود. پس او را صدا زدم: ای جد بزرگوارم به خدا سوگند پسرت را بعد از تو کشتند. پس گریه کرد و مرا به سینه خود چسباند و گفت: ای دخترکم، صبر کن، خدا یاری کننده است سپس رفت و ندیدم که کجا رفت. پس من نگران ماندم و در این هنگام دیدم آسمان گشوده شد و ملائکه به سوی سر پدرم می آیند و می روند.
هنگامی که یزید این را شنید به صورت خود سیلی زد و گریه کرد و گفت: مرا چه به قتل حسین.(25)
در نقل دیگری، افزون بر آن آمده که وقتی نام جدم را شنیدم و می خواستم شکایت کنم، ناگاه دیدم پنج هودج از نور پیدا شد که در میان هر یک از آنها زنی نشسته بود. از خادم پرسیدم این زنان کیستند؟ گفت: اول حوا، ام البشر، دوم آسیه، زن فرعون، سوم مریم، دختر عمران و چهارم خدیجه، دختر خویلد است. گفتم: این زن پنجم کیست که از اندوه دست بر سر گذاشته و گاهی می افتد و گاه برمی خیزد؟ گفت: جده تو فاطمه زهراست. من چون نام جده ام را شنیدم و او را دیدم خود را به هودج رساندم و در برابر وی ایستادم و گریه کردم و گفتم: ای مادر به خدا سوگند که ستمگران این امت حق ما را انکار کردند و جمعیت ما را پراکندند و حریم ما را مباح دانستند. ای مادر به خدا سوگند که پدرم حسین را کشتند. حضرت فاطمه فرمود: ای سکینه بس است. همانا جگرم را آتش زدی و رگ دلم را قطع کردی این پیراهن پدرت حسین است که با من است و از من جدا نخواهد شد تا خدا را با آن ملاقات نمایم. پس از خواب بیدار شدم.(26) اینها همه حکایت از غم و اندوهی دارد که اهل بیت در دوران اسارت تحمل کردند اما آنان توانستند شام را از وضعیت ناآگاهی و جهل خارج نکنند؛ به گونه ای که یزید اجازه داد در شام برای امام حسین(ع) مجلس عزا به پا دارند و با احترام اهل بیت(ص) را به مدینه فرستاد.
پی نوشتها: ــــــــــــــــــــــــــ
1. حاج محمد هاشم خراسانی، منتخب التواریخ، ص 246، انتشارات جاویدان. در این کتاب و منابع دیگر آمده است روزی سکینه را زنبور گزید. گریان نزد مادرش آمد و گفت: مرا زنبور کوچکی گزید مثل سر سوزن و کمی مرا درد گرفت «لسعتنی دبیره مثل الأبیره» (بحار الانوار، ج 61، ص 318).
2. پیشین، ص 246.
3. بحار الانوار، ج 45، ص 128، «یا جاریه من أنت؟ فقالت: انا سکینه …».
4. زرکلی، الأعلام، ج 3، ص 106؛ سبط بن جوزی، تذکره الخواص، ص 278.
5. امین، اعیان الشیعه، ج 3، ص 491؛ تذکره الخواص، ص 278؛ الاغانی، ج 16، ص 360.
6. اعیان الشیعه، ج 3، ص 492؛ الاغانی، ج 16، ص 360، تاریخ دمشق، ج 69، ص 218، مقاتل الطالبیین، ص 121.
7. تاریخ مدینه دمشق، ج 69، ص 218.
8. مقتل الحسین، ص 277.
9. اعلام الوری، ج 1، ص 418، تحقیق و نشر مؤسسه آل البیت، قم، ص 195، تحقیق تهرانی.
10. مقرم، مقتل الحسین، ص 306.
11. مقتل الحسین، ص 270.
12. مقتل الحسین، ص 277؛ بحار الانوار، ج 45؛ ص 47، منتهی الأمال؛ ج 1، ص 387.
13. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 109.
14. بحارالانوار، ج 45، ص 47.
15. منتهی الأمال، ص 393.
16. کفعمی، المصباح، ص 741، چاپ دیگر، ص 967، اعلمی بیروت؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج 17، ص 26.
17. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص 92، ش 1919.
18. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 113.
19. منتهی الآمال، ج 1، ص 426.
20. مقرم، مقتل الحسین، ص348.
21. همان، ص 126 و 127،
اوفر رکابی فضه و ذهبا انا قتلت السید المحجبا
قتلت خیر الناس اما و ابو خیرهم اذ ینسبون النسبا
22. منتهی الأمال، ج 1، ص 433.
23. تاریخ الاسلام، ج 4، ص 18، وی ادامه مطلب را ننوشته است.
24. الکامل، ج 3، ص 299، تاریخ طبری، ج 4، ص 353 و 355، کامل بهائی، ص 638.
25. بحار الانوار، ج 45، ص 194.
26. منتهی الأمال، ج 1، ص 440.