نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب
خداوند متعال میفرماید:
(اما قوم ثمود، پس آنان را راهبری کردیم، ولی آنها کوردلی را بر هدایت ترجیح دادند. پس به کیفر آنچه مرتکب شدند، صاعقهی عذاب خفتآور آنان را فرو گرفت. و کسانی را که ایمان آورده و پرهیزگار بودند، نجات دادیم.) (1)
(و در ماجرای ثمود نیز عبرتی بود،آنگاه که به ایشان گفته شد تا چندی برخوردار شوید تا آن که آنان از فرمان پروردگار خود سربرتافتند و در حالی که آنها مینگریستند، آذرخش آنان را فرو گرفت. در نتیجه، نه توانستند به پای خیزند و نه طلب یاری کنند.) (2)
قوم هود به دلیل گناهان خود نابود شدند و خداوند مردم ثمود را وارث سرزمین آنها گردانید. آنها مردمی عرب بودند و آن سرزمین را بسیار آباد کردند.
خداوند متعال در داستان قوم ثمود میفرماید:
(و ثمود، آنان که در دره، تخته سنگها را میبریدند.) (3)
آنها زیر آن تخته سنگها کاخها برافراشتند، راهها گشودند، باغها آباد کردند، چشمهها از دل سنگ بیرون آوردند و دژها از سنگ تراشیدند تا در سختیها به آن پناه ببرند. روزی آنها به فراوانی و از راههای مختلف میرسید، اما آنها شکرگزار خدا نبودند و سرکشی کردند و به فساد رو آوردند و از حق دور شدند. آنها تکبر ورزیدند و خدایانی از بت اختیار کردند و به پرستش آنها پرداختند و با این کار خود از آیات الهی روگردان شدند و به خداوند شرک ورزیدند و گمان کردند که این نعمت برایشان ماندگار خواهد بود.
اما خداوند اراده فرموده است تا زمانی که پیامبری را برای قومی نفرستد، آن قوم را دچار عذاب نکند، از این رو حضرت صالح (علیه السلام) را به سوی قوم ثمود فرستاد. حضرت صالح (علیه السلام) دارای اصل و نسبی شریف، حلمی وافر و خردی روشن بود. او مردم را به پرستش خدا دعوت و بر اعتقاد به توحید تشویق کرد. حضرت صالح (علیه السلام) مردم را آگاه کرد که از خاک آفریده شدهاند و از نعمتهای آشکار و نهان خداوند برخوردارند و نیز آن حضرت خویشاوندی نزدیک خود را با آنان متذکر شد. آنها قوم و قبیله او بودند و او خیر و صلاح آنان را میخواست. صالح (علیه السلام) از مردم خواست تا توبه کنند و گرد گناهان گذشته نگردند تا خداوند دعای آنان را اجابت کند. اما مردم گوشها، دلها و چشمان خود را فرو بستند، نبوت آن حضرت را انکار کردند، به تمسخر وی پرداختند و گفتند: ای صالح! ما تو را ذخیرهای میدانستیم که در روزهای سخت به عقل و خرد تو روی آوریم تا راه راست را به ما نشان دهی و مشکلات ما را با عقل و درایت خویش حل کنی و در سختیها و مشکلات تکیهگاه ما باشی.
ای صالح! پیش از این خواستار حضور تو در میان خود بودیم، آیا ما را از پرستش بتهایی که پدران ما میپرستیدند نهی میکنی؟
عجب مصیبتی! هر چیزی را از تو انتظار داشتیم جز این را! ما اصلاً انتظار نداشتیم به خدایان ما که مورد ستایش پدرانمان بودهاند، نسبتهای ناشایست بدهی.
قوم ثمود این چنین از دعوت برادرشان صالح شگفت زده شدند. چرا؟ چون آنها نه حجتی داشتند و نه برهان و تفکری که با تمسک به آن پاسخ صالح را بدهند. چون پدرانشان بتپرست بودند، آنها هم باید بت پرستی کنند!
این تاثیر عادت و پیروی از گذشتگان است و پیامبر میآید تا این تقلید نابخردانه را درهم شکند و بر عادات و سنتهای غلط و هلاکت بار، خط بطلان بکشد.
عادت، تکرار عمل توسط فرد است و عرف یا سنت، تکرار یک عمل توسط جماعت است.
از این روست که عقیدهی توحید، پیش از هر چیزی، مهمترین وظیفه خود را آزاد کردن افکار و اندیشهها از سنتهای ناپسند و خرافات گذشتگان میداند.
اصل و جوهر دعوت به توحید در همین نکته نهفته است، اعلان آزادی اندیشه و فکر برای رسیدن به حقایقی که انسان را از نگرانیها به آرامش و از شقاوت به سعادت میرساند.
حضرت صالح (علیه السلام) مردم را از مخالفت با خود برحذر داشت و آنها را از خشم خدا ترسانید و برای آنان توضیح داد که هیچ سود مادی را از آنها انتظار ندارد و برای نصایحش چیزی از آنها نمیخواهد و خواستار مقام و ریاست نیست، بلکه اجر خود را از پروردگار خود دریافت میکند. صالح این سخنان را برای آن گفت که هرگونهای شبههای را که ممکن بود به ذهن آن قوم خطورکند، بزداید. پس عدهای از ضعفا و فقرا به وی ایمان آوردند، لیکن اکثر مردم نه تنها همچنان بر عناد باقی ماندند، بلکه مانع نشر دعوت آن حضرت نیز شدند و گمان میکردند که اگر از وی اطاعت کنند، از مسیر حق و راه راست منحرف شدهاند!
صالح (علیه السلام) فرمود: ای مردم! اگر خدای خود را معصیت کردم، چه کسی مرا از عذاب او میرهاند و از کیفرش باز میدارد؟ شما مردمانی دروغگو هستید، من شما را میان دو امر مختار میکنم تا یکی را برگزینید:
1. اگر چیزی میخواهید، بگویید تا آن را از خدا برایتان طلب کنم.
2. من ازالههی شما چیزی طلب میکنم، اگر خواستهی مرا اجابت کرد، کاری به کارتان ندارم، زیرا من از کارهای شما بیش از نفرتی که به من دارید متنفرم.
قوم او گفتند: انصاف دادی، سپس آنها یک روز را معین کردند تا با هم از شهر بیرون روند. مردم در روز موعود با بتهای خود بیرون رفتند تا عیدشان را جشن بگیرند. پس از آن که خوردند و آشامیدند. حضرت صالح (علیه السلام) را فرا خواندند و گفتند: ای صالح! بپرس!
حضرت صالح (علیه السلام) نیز از الههی آنها حاجتی خواست، اما پاسخی داده نشد. لذا فرمود: میبینم که الههی شما قادر نیست حاجت خود را بخواهید تا با خدای خویش در میان گذارم و فوراً جواب بگیرم. قوم او گفتند: ای صالح! برای ما از این صخره ناقهای را که ده ماهه باردار، شکمدار و پر پشم باشد بیرون بیاور. اگر این کار را انجام دهی، تو را تصدیق میکنیم و به تو ایمان میآوریم. حضرت صالح (علیه السلام) خواستهی آنان را با خدای خویش در میان نهاد. ناگهان صخره چنان از هم شکافت که نزدیک بود مردم از وحشت دیوانه شوند، سپس همانند زنی در حال زایمان به شدت در هم فشرده شد و در مقابل چشمان حیرت زده قوم، ناقهای ده ماهه باردار، شکم دار و پر پشم از میان آن خارج شد.
قوم صالح دیگر بهانهای برای روگردانی و احتجاج نداشتند، اما با وجود این معجزهی آشکار، فقط تعداد کمی از آنها به او ایمان آوردند. حضرت صالح (علیه السلام) خطاب به مردم فرمود: ای مردم! این ناقهی خداوند است. آب اینجا یک روز برای او و روز دیگر برای شماست. بگذارید از زمین خدا بخورد.
مردم تا آن روز ندیده بودند یک شتر تمام سهم آب یک روزشان را بنوشد و آنان را از آبشخورشان محروم سازد. حضرت صالح (علیه السلام) آنان را از انجام دادن هر اقدامی علیه شتر بر حذر داشت و به آنان سفارش کرد که سعی در آزار شتر نداشته باشند تا خشم و عذاب خدا بر آنان نازل نشود.
آن ناقه مدت زیادی در میان قوم صالح بود و از زمین خدا تغذیه میکرد. یک روز تمام آب به او اختصاص داشت و روز دیگر از آب دور میشد. این رفتار شتر باعث شد که تعداد دیگری از مردم به صدق رسالت صالح (علیه السلام) پی ببرند و به او ایمان بیاورند. این کار موجب بر آشفته شدن دلهای مستکبران شد و خطاب به کسانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا به راستی میدانید که صالح از جانب پروردگارش مبعوث شده است؟ گفتند: ما به رسالت او ایمان داریم. اما پاسخ مستکبران چنین بود: ما بدانچه شما به آن ایمان آوردهاید، کافریم.
مستکبران چارهای جز توطئه چینی نداشتند و توطئه آنها برای کشتن ناقه بود تا بدین ترتیب آیتی که دروغ آنان را بر ملا می کرد، از میان برداشته شود.
از گذشته تا به امروز، شیوه و منش رژیمهای کافر، کشتن بیگناهان بوده است و از بدو خلقت با این سلاح حکومت کردهاند. در چنین رژیمهایی عدهای که با عقل و خرد بیگانهاند، قدرت را در دست میگیرند و با منطق و برهان هیچ میانهای ندارند، بلکه پیوسته دست به سلاح و آمادهی کشتن هستند. زیرا آنان تصور میکنند که کشتن آسانترین راه برای حل مشکلاتی است که با آن روبه رو میشوند.
قوم صالح نیز سعی کردند از همین سلاح استفاده کنند. آنها هر بار که خواستند ناقه را بکشند، وحشت زده باز میگشتند. انتظار آنها در این حالت به درازا کشید. شرّ، آنها را تحریک میکرد و ترس، آنها را از عمل باز میداشت و هیچ کس جرئت آزار رساندن به ناقه را نداشت.
از این رو آنها چارهای جز متوسل شدن به زنها ندیدند، زیرا میدانستند که اگر زنان بخواهند کاری را انجام دهند، حتماً آن کار انجام خواهد شد. کافی است که آنان برای عاشق خود کمی ناز کنند تا وی را به هر کاری وادار کنند. صدوق دختر محیا زنی با اصل و نسب و ثروتمند بود. وی خود را بر شخصی به نام مصروع بن مهرج عرضه کرد، اما مشروط به اینکه ناقهی صالح را پی کند و مردم را از این آیت آشکار و حجت رسا، که گروهی را از دین پدرانشان روگردان کرده است برهاند. همزمان، زن دیگری به نام عنیزه بنت غنیم نظر مردی به نام قدار بن سالف را به خود جلب کرد و یکی از دخترانش را بر وی عرضه داشت. این تحریکات در آن دو مرد موثر واقع شد و به آنان جرئت و جسارت بخشید. آنها در میان مردان به جستو جوی همدستانی برای خود پرداختند و توانستند هفت نفر دیگر را با خود همراه کنند. آنها برای توجیه کاری که قصد داشتند آن را انجام دهند، به مشورت پرداختند. قرآن کریم در این باره میفرماید:
(و گفتند: آیا تنها بشری از خودمان را پیروی کنیم؟ در این صورت، ما واقعاً در گمراهی و جنون خواهیم بود.) (4)
عدهای دیگر گفتند:
(آیا از میان ما [وحی] بر او القا شده است؟ [نه،] بلکه او دروغگویی گستاخ است.) (5)
آنگاه جامهای شراب به گردش درآمد و بحث دربارهی صالح و ناقهاش آغاز شد. یکی از حاضران که هنوز مستی، عقلش را به کلی زایل نکرده بود، گفت:
مردم! صالح ما را از نزدیک شدن به ناقه برحذر داشته و تهدید کرده است که اگر آزاری به آن برسانیم، بیدرنگ به عذاب گرفتار خواهیم شد. حاضران این صدای خردمندانه را با دو جام شراب ساکت کردند و گفتند: این صالح و ناقهاش چقدر شومند! بهتر است از شر آنها خلاص شویم و این کار را از ناقه شروع کنیم. آنها با عزمی راسخ در کمین ناقه نشستند و چون ناقه از آبشخور بازگشت، مصرع با تیری هر دو ساق آن را به هم دوخت. آنگاه قدار بن سالف با شمشیر پای آن را پی کرد و شتر به زمین درغلتید. سپس قدار بن سالف شمشیر را در قلب ناقه فرو کرد و آن را به قتل رسانید. چون آنها ناقه را کشتند، رو به صالح کردند و گفتند:
(ای صالح! اگر از پیامبرانی، آنچه را به ما وعده میدهی، برای ما بیاور!) (6)
حضرت صالح (علیه السلام) جواب داد: حقیقتاً گناه بزرگی را مرتکب شدهاید. سه روز را در خانههایتان خوش بگذرانید که از آن پس عذاب بر شما نازل خواهد شد و این وعده دروغ نیست.
شاید حضرت صالح (علیه السلام) این ضربالأجل را برای آن تعیین کرد که قوم او به خود بیایند، توبه کنند و دعوت او را بپذیرند. اما این مردم چنان گرفتار اوهام و حماقت شده بودند که به اخطار وی توجهی نکردند، بلکه خواستار آن شدند تا خداوند عذاب را زودتر نازل کند. صالح (علیه السلام) که از این پاسخ شگفت زده شده بود، فرمود: ای مردم! چرا بدی را به جای نیکی برگزیدهاید، چرا از خداوند طلب مغفرت نمیکنید تا شاید بخشوده شوید؟
اما قوم او از گمراهی خود دست برنداشتند و تصمیم گرفتند او و پیروانش را به قتل برسانند، لیکن خداوند این فرصت را به آنان نداد و صالح و پیروانش را از شر آنان نجات داد و عذاب دردناک خود را نازل فرمود. پس صاعقهای بر آن مردم فرود آمد و همگی درون حصارهایشان خشک شدند. به این ترتیب، نه استحکام قلعه، نه کاخهای سربه فلک کشیده، نه اموال بیاندازهای که جمع کرده بودند و نه باغها و بستانهای بزرگشان، هیچ کدام نتوانست آنها را از عذاب خدا نجات دهد.
صالح (علیه السلام) بلای نازل شده بر قوم خود را مشاهده کرد و دید که همه مردم مبدل به مجسمههای خشک شدهاند و شهر و دیارش خالی از سکنه شده است. از این رو در حالی که افسوس و غم سراسر وجودش را فرا گرفته و دلش را به درد آورده بود، از آنها رو برتافت و گفت: ای مردم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و از نصیحت شما دریغ نورزیدم، اما شما نصیحتگران را دوست نمیدارید.
قرآن کریم حضرت صالح (علیه السلام) و ثمود را در سوره اعراف به شیوهی ایجاز چنین آغاز میکند:
(و به سوی [قوم] ثمود، صالح، برادرشان را [فرستادیم]، گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید، برای شما معبودی جز او نیست؛ در حقیقت، برای شما از جانب پروردگارتان دلیلی آشکار آمده است. این ماده شتر خدا برای شما نشانهای است. پس آن را بگذارید تا در زمین خدا بخورد و گزندی به او نرسانید که عذابی دردناک شما را فرا خواهد گرفت.
به یاد آورید هنگامی را که [خداوند] شما را پس از [قوم] عاد جانشینان [آنان] کرد و در زمین به شما جای [مناسب] داد تا بر روی خاکش [برای خود] کاخهایی برافرازید و در کوههایش خانههایی [زمستانی] بسازید. پس نعمتهای خدا را به یاد آورید و در زمین تبهکاری و فساد مکنید.
سران قوم او که گردنکشی میکردند، به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا میدانید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟
گفتند: بی تردید، ما به آنچه وی بدان رسالت یافته است، ایمان داریم.
گردنکشان گفتند:ما به آنچه بدان ایمان آوردهاید، ایمان نمیآوریم.
پس ماده شتر را پی کردند و از فرمان پروردگار خود سرباز زدند و گفتند:ای صالح! اگر از پیامبرانی، آنچه را به ما وعده میدهی، برای ما بیاور.
آنگاه زمین لرزه آنان را فرو گرفت و در خانههایشان از پا درآمدند.
پس [صالح] از ایشان روی برگردانید و گفت: ای قوم من! پیام پروردگارم را به شما رساندم و اندرزتان دادم، ولی شما [خیرخواهان و نصیحتگران] را دوست نمیدارید.) (7)
سپس در قرآن در سوره هود به ایجاز دیگری اما با شیوهای متفاوت داستان را بیان میکند:
(و به سوی [قوم] ثمود، برادرشان، صالح، را [فرستادیم]. گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید. برای شما هیچ معبودی جز او نیست. او شما را از زمین پدید آورد و به آبادانی آن واداشت پس، از او آمرزش بخواهید و به درگاه او توبه کنید که پروردگارم نزدیک [و] اجابت کننده است.
گفتند: ای صالح! پیش از این به تو امید میداشتیم. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان میپرستیدند، باز میداری؟ ما از آنچه تو ما را بدان میخوانی، در شکّیم.
گفت: ای قوم من! چه گویید اگر از پروردگارم حجتی به همراه داشته باشم و او از جانب خود رحمتی به من داده باشد، پس اگر او را نافرمانی کنم، چه کسی در برابر خدا مرا یاری میکند؟ اگر از شما فرمان برم، جز به زیان من نخواهید افزود.
ای قوم من! این ماده شتر خداوند است که برای شما نشانهای است. پس بگذارید او در زمین خدا بچرد و آسیبش مرسانید که به زودی عذاب شما را فرو میگیرد.
پس آن [ماده شتر] را پی کردند. [صالح] گفت: سه روز در خانههایتان از زندگی برخوردار شوید. این وعدهای بیدروغ است.
چون فرمان ما فرا رسید، صالح و کسانی را که به او ایمان آورده بودند، به رحمت خود رهانیدیم و از رسوایی آن روز [نجات دادیم]. به یقین، پروردگار تو توانا و پیروزمند است.
و کسانی را که ستم ورزیده بودند، آن بانگ [مرگبار] فرا گرفت و در خانههایشان از پا درآمدند.
گویا هرگز در آن [خانهها] نبودهاند. آگاه باشید که قوم ثمود به پروردگارشان کفر ورزیدند. هان! قوم ثمود از رحمت خدا دور باد!) (8)
آنگاه قرآن کریم در سوره شعراء ایجازی متفاوت از ایجاز قبلی ارائه میکند:
(قوم ثمود پیامبران [خدا] را تکذیب کردند؛
آنگاه که برادرشان، صالح، به آنان گفت: آیا پروا ندارید؟
من برای شما پیامبری امین هستم.
از خدا پروا کنید و فرمانم ببرید.
و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمی کنم. اجر من فقط بر عهدهی پروردگار جهانیان است.
آیا پندارید که شما را در آنچه اینجا دارید، آسوده رها میکنند؟
در باغها و در کنار چشمه ساران و کشتزارها و خرما بنانی که شکوفههایشان لطیف است؟
و شادمانه برای خود از کوهها خانههایی میتراشید.
از خدا پروا کنید و فرمانم ببرید.
و فرمان این اسرافکاران را پیروی مکنید؛
آنان که درزمین فساد میکنند و اصلاح نمیکنند.
گفتند: جز این نیست که تو از افسون شدگانی. تو جز بشری مانند ما [بیش] نیستی. اگر راست میگویی، معجزهای بیاور.
گفت: این ماده شتری است که یک روز آب خوردن حق او باشد و یک روز حق شما.
به آن گزندی مرسانید که عذاب روزی بزرگ شما را فرو میگیرد.
پس آن را پی کردند و پشیمان شدند.
آنگاه عذاب آنان را فرو گرفت. قطعاً در این [ماجرا] عبرتی است، [ولی] بیشترشان ایمان نیاوردند.) (9)
آنگاه قرآن کریم به ایجازی کم لفظ در سورهی نمل روی می آورد و میفرماید:
(و به راستی، به سوی قوم ثمود، برادرشان، صالح، را فرستادیم که: خدا را بپرستید.
پس به ناگاه آنان دو دستهی متخاصم شدند.
[صالح] گفت: ای قوم من! چرا پیش از [جستن] نیکی، شتابزده خواهان بدی هستید؟
چرا از خدا آمرزش نمیخواهید؟ باشد که مورد رحمت قرار گیرید.
گفتند: ما تو را و هر کس را که همراه توست، به فال بد گرفتهایم. گفت: جزای شما نزد خداست. اینک مردمی فریب خورده هستید.
درآن شهر، نُه مرد ناصالح بودند که در آن سرزمین فساد میکردند، نه اصلاح.
و غافل بودند که اگر آنها حیلهای اندیشیدهاند، ما نیز حیلهای اندیشیدهایم.
پس بنگر که فرجام نیرنگشان چگونه بود؛ ما آنان و قومشان را همگی هلاک کردیم.
و این [هم] خانههای خالی آنهاست به [سزای] بیدادی که کردهاند. قطعاً در این [کیفر] دانایان را عبرتی خواهد بود.
کسانی را که ایمان آورده تقوا پیشه کرده بودند، رهانیدیم.
و [یاد کن ] لوط را که چون به قوم خود گفت: مرتکب عمل ناشایست [لواط] میشوید، در حالی که خود به زشتی آن آگاهید؟) (10)
سپس قرآن مجید در سورهی قمر همین معنا را موجزتر بیان میکند:
(قوم ثمود بیمدهندگان را تکذیب کردند و گفتند: اگر از انسانی همانند خود پیروی کنیم، گمراه و دیوانه باشیم؛آیا از میان همهی ما کلام خدا به او القا شده است؟ نه، او دروغگویی خودخواه است. فردا خواهند دانست که دروغگوی خودخواه کیست. ما برای آزمایش آنان، آن ماده شتر را فرستادیم و به صالح گفتیم: مراقب آنان باش و شکیبایی کن و به آنان خبر ده که آب میانشان تقسیم شده است و هر کدام را آب به نوبت خواهد بود. پس رفیقشان را صدا کردند و [او] شمشیر کشید و [شتر را] پی کرد.
پس چگونه بود عذاب من و هشدارها [ی من]؟
ما بر [سر] شان یک فریاد [مرگبار] فرستادیم و چون گیاه خشکیدهی [کومهها] ریز ریز شدند.) (11)
سپس قرآن کریم همین معنا را در سوره شمس به حدی ایجاز و مختصر بیان کرده است که هیچ انسانی قادر به آوردن نظیر آن نیست. در این سوره داستان ثمود را کلاً با 23 کلمه بیان فرموده است:
(قوم ثمود از روی سرکشی تکذیب کردند، آنگاه که شقیترین آنان برخاست. پیامبر خدا به آنها گفت که ماده شتر خدا را با آبشخورش واگذارید. تکذیبش کردند و شتر را پی کردند. پس پروردگارشان به سبب گناهشان بر سرشان عذاب آورد و آنها را با خاک یکسان ساخت و او از سرانجام کردهی خویش بیمناک نشد.) (12)
پینوشتها:
1- قرآن، فصلت / 17- 18.
2- قرآن، ذاریات / 43- 45.
3- قرآن، فجر / 9.
4- قرآن، قمر / 24.
5- قرآن، قمر / 25.
6- قرآن، اعراف / 77.
7- قرآن، اعراف /73- 79.
8- قرآن، هود / 61-68.
9- قرآن، شعراء /141- 158.
10- قرآن، نمل /45- 52.
11- قرآن، قمر /23- 31.
12- قرآن، شمس / 11- 15.
منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران …]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم