فقیه نامدار شیعه شیخ طه نجفی میفرماید: من در اوان تحصیل علوم دینیّه بسیار تنگ دست بودم. روزی به همراهی یکی از رفقیان تنگ دست به کربلا و حرم مطهر مولانا عباس قمر بنی هاشم ـ علیه السلام ـ مشرف شدیم.
دیدم مردی عرب یک مجیدی (یک چهارم مثقال طلا) در دست دارد و میخواهد در ضریح مقدس بیاندازد. به او گفتم: ما محصّلی مستحقّ هستیم، این پول را به ما بده.
جواب داد: بسیار مایلم امّا نذر کردهام و میترسم این کار تخلّف از نذر باشد. گفتم: نخی به پول میبندیم و در ضریح میاندازیم. بدین وسیله نذر تو ادا میشود و حضرت اگر خواست پول را به ما میدهد. قبول کرد، پول را با نخ در ضریح انداختیم ولی هر چه کشیدم نخ بیرون نیامد، نزدیک بود نخ پاره شود، گفتم: آقا جان؛ (پول مال شماست ولی نخ مال ماست) پول را نمیدهی، نخ را بده، پس نخ را کشیده بدون پول بیرون آوردیم و از حرم خارج شدیم.
در صحن مطهر برای کشیدن چپق گوشهای نشستیم و چپق کشیدیم و آتش را بر زمین ریختیم. باد آتش را به طرف مردی عرب که خوابیده بود رساند. عرب بینوا در اثر سوزش از خواب جهیده با غضب نزد ما آمد.
پیش از آن که اجازه اعتراض به وی داده باشیم، گفتم: برادر عرب ما گناهی نداشتیم، باد آتش را آورد.
گفت: معلوم میشود حال روحی شما خراب است. گفتم: آری، ما مفلس جامع الشرائط و تنگدست هستیم.
گفت: بسیار خوب، یک مجیدی نذر دارم، به شما میدهم تا از تنگدستی خارج شوید، بدین ترتیب از برکت مولانا العباس از بیچارگی نجات یافتیم.[1]
[1] . محمد باقر، ملبوبی، الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 45.
توجهات/عبدالرحمن باقر زاده