عصر امام عسکرى (ع)
بحث و گفتگو از روزگارى که امام زکى ابو محمد عسکرى(ع) در آن روزگار رشد و نمو یافت رنگ تازه و یا مطلب زیبا و آرامشى براى این نوشته ندارد، بلکه تنها به دلیل اقتضاى بحث علمى، سخن در آن باره ضرورى مىنماید، زیرا که تحقیق و بررسى از عصر و زمان از جمله سلسله مباحثى است که یک محقق ناگزیر است مطرح کند، چون مىتواند پرده از چهره واقعى زندگى عمومى بردارد که از جمله شخص مورد نظر در ترجمه و بحث در آن میان زندگى مىکرده است، همان طور که روشنگر تمام رویدادهایى است که پیش آمده، و طبیعى است که تمام اینها بر روى سلوک و رفتار آن شخص و شکلگیرى زندگانى وى اثر دارد، زیرا به گفته دانشمندان جامعه شناس، زندگى اجتماعى، زندگى تأثیر و تأثر است .
به هر حال ما به صورت موضوعى، به قسمتهاى زیادى از اوضاع عمومى عصرى که امام ابو محمد (ع) در آن عصر زندگى میکرده، به شرح زیر اشاره مىکنیم:
زندگى اقتصادى
پیش از این که وضع زندگى اقتصادى عصر امام ابو محمد (ع) را بیان کنیم، برآنیم که به صورت گذرا این مطلب را توضیح دهیم که اسلام به پیشرفت و بهبود اقتصاد عموى و رشد درآمد فردى اهمیت زیادى مىدهد، و فقر و تنگدستى را مصیبتى بزرگ و مهلک مىشمرد که به طرق مختلف و وسایل گوناگون باید آن را از بین برد و کفر و فقر و تنگدستى را قرین هم دانسته است، همان طور که در شریعت اسلام لازم است تا بر کفر پایان داد، همچنین باید فقر و تنگدستى را از میان برداشت. بر حاکمان جامعه اسلامى و زمامداران و والیان الزام و تأکید شده است که مسلمین را از خطر فقر و محرومتى – که این دو باعث اشاعه انحراف فکرى و عقیدتى در میان مردم مىشوند – نجات دهند.
از جمله روشهاى خلاقى که اقتصاد اسلامى بر آن اساس متمرکز است آن است که اسلام تصرفات مسؤولین و حاکمان را محدود کرده و به ایشان اجازه نمىدهد که در بیت المال مسلمین مطابق هوا و هوس خود عمل کنند زیرا که بیتالمال ملک عموم مسلمین است و ملک شخصى کسى نیست و باید در راه مصالح مسلمین صرف شود. رئیس و اعضا و ارکان دولت به هیچ وجه حق ندارند هر چه خواستند براى خود و نزدیکانشان از آن اموال بردارند، زیرا که این عمل خیانت به خدا و مسلمانهاست .
اما نظام حکومت عباسى، در تمام دورانها، براساس سیاست اقتصادى ویژهاى بود که در تمام جهات و مشخصاتش با روش اصیل اسلامى متفاوت بود و از قوانین اسلامى که احتیاط کامل را در اموال مسلمین مقرر فرموده و صرف آن را در راه گسترش رفاه مردم لازم دانسته به دور بوده است که ما به اختصار ساختار اقتصاد عمومى را در عصر عباسیان ذیلاً بیان مىکنیم:
درآمد و عایدات دولت
بیشترین درآمد دولت از راه جمع آورى مالیات و صدقات بود که بر میلیونها دینار بالغ مى شد و آن طورى که بعضى از مورخان مىگویند، بطور متوسط، همه ساله بالغ بر سیصد و شصت هزار هزار (360/000/000) درهم مىشد.1 و در بعضى از سالها به پانصد هزار هزار (500/000/000) درهم مى رسید 2، و هر درهم در آن روزگار قیمت قابل توجهى داشت و با ارزش یک گوسفند یا مشک عسل یا روغن برابر بود، همچنان که یک دینار با بهاى یک شتر برابر بود .
متأسفانه این اموال فراوان در راه پیشبرد زندگى علمى، بهداشتى و اقتصادى بطورى که خواست اسلام بود، صرف نمى شد، بلکه تنها به جیب حاکمان مى رفت و آنها هم سخاوتمندانه در راه ساختن کاخهاى سر به فلک کشیده – کارى که متوکل کرد و بذل و بخشش به دلقکها، نوازندگان و هرزه گرایان و دیگر راههاى زندگى پر از فسق و فجور مىپرداختند و بیت المال مسلمین را بیهوده خرج مى کردند.
خشنونت در جمع آورى مالیات
اما واژه فشار و ظلم و سرکوب، در بیشتر دوران عباسیان یک واژه همگانى در زمینه جمع آورى مالیات بود.
مردم کشور پهناور اسلامى انواع فشارها را از دست مأموران سیاه دل که هیچ گونه رأفت و رحمت در دلشان نبود، مشاهد مىکردند زیرا آنها به دلخواه خود، هر قدر که مایل بودند مالیات تعیین مىکردند و هر کس هم که خوددارى مىکرد و یا از پرداخت مقدار تعیین شده سرپیچى مىکرد، سرنوشتش با گورستان و یا زندآنهابود.
جهشیارى مىگوید: مأموران مالیات انواع عذابها را از درندگان و زنبورها به کار مىگرفتند، محمد بن مسلم که از مأموران ویژه مهدى عباسى بود، وقتى که مهدى به خلافت رسید، متوجه شد که مردم مالیات گزار در عذاب و شکنجهاند با وى – محمد بن مسلم – درباره ایشان مشورت کرد، محمد گفت: یا امیر المؤمنین! از حال به بعد، نسبت به مالیات دهندگان که بدهکار به مسلمین هستند باید به گونه بدهکاران رفتار کرد و بدهیشان را مطالبه نمود! مهدى با شنیدن این سخنان دستور داد، عذاب و شدت را از مالیات دهندگان برداشتند.3 در دوران هارون الرشید مردم از فضل بن یحیى برمکى که والى خراسان بود بد مىگفتند و از دست او زیاد شکایت کردند تا این که هارون او را بر کنار کرد و به جاى او على بن عیسى را گمارد، على بن عیسى بزرگان خراسان را کشت و اموال زیادى را جمع آورى کرد و هزار بدره معمول از ابریشم را که شامل ده هزار هزار درهم بود به نزد هارون فرستاد 4 و مردم موصل در پرداخت مالیات انواع ستمها را دیدند و حکمران آن جا از طرف هارون الرشید بود، مالیات چند سال گذشته را از آنها مطالبه کرد و بیشتر آنهارا تازیانه زد.5
براستى شریعت اسلام والیان و حاکمان را به رفق و مداراى با مردم و اصلاح امور اقتصادى ایشان دستور داده و این که مبادا در گرفتن مالیات و صدقات خشونتى به کار برند و موجب ناراحتى مردمان شوند لیکن اکثر پادشاهان عباسى به این دستور اسلامى توجهى نکرده و در گرفتن مالیات از مردم با شدت و خشنونت رفتار مىکردند.
مالیات زیاد
اما فزونى مالیات در بین کارگزاران عباسیان یک پدیده همگانى بود، کارگزاران بیشتر از مالیات مقرر از مردم مطالبه مىکردند تا بخشى از اموال مردم را براى خودشان بردارند. همین که ابو عبیدالله بن یسار از جانب مهدى عباسى به وزارت رسید، بر درختان خرما و دیگر اشجار نیز مالیات بست و بعد از وى نیز همین مقررات ادامه یافت. 6
مردم مصر به بدترین مصائب و گرفتاریها، در زمینه مالیاتها دچار شدند حاکم مصر – موسى بن مصعب به هر جفت گاو (یک جریب زمین) دو برابر مالیات بست و براى بازاریها و دامهامالیات مقرر کرد. و در احکام و امور قضایى، رشوهگیرى امرى معمول بود.
مردم یمن و قبیله قیس از دست ظلم وى شوریدند. 7 ابن تغرى مىگوید: مهدى عباسى در گرفتن مالیات به مردم سخت گرفت و به هر جفت گاو دو برابر مقدارى که اول مقرر شده بود، مالیات بست و مردم از دست او سختیها و شکنجهها دیدند او تندخویى و بدرفتارى پیشه کرده و در احکام رشوه مىگرفت. تا آن جا که سپاهیان از او رنجیده شدند و بر او شوریدند و به خاطر بى عدالتى و ظلم بى حد وى با او به ستیز برخاستند.8
این قبیل کارها از روح و واقعیت اسلام بسیار بسیار به دور است و این امور جز گروهى از دزدان و سر راه بگیران غرق در جرم و گناه را تجسم نمىبخشد. عمربن عبید به منصور دوانیقى مىگوید:
«در پشت درِبارگاه تو، آتشى از ظلم و ستم شعلهور است و در بیرون کاخ تو کمترین عملى مطابق قرآن و سنت پیامبر (ص) انجام مىگیرد.» 9
سوء استفاده عباسیان از اموال دولتى
عباسیان اموال مسلمین را در اختیار گرفتند و براى خودشان و خویشاوندانشان هر چه مىخواستند بر مىداشتند. محمد بن سلیمان عباسى در یک روز صد هزار درهم برداشت کرد .10، و چون از دنیا رفت ارثیه زیادى بجا گذاشت که هارون الرشید، شصت هزار درهم آن را گرفت. 11 مورخان مىگویند به قدرى اموال براى خیزران آوردند که درآمد آنها بالغ بر یک میلیون و شصت هزار (1/060/000) درهم مىشد. بعضى از نویسندگان این مبلغ را معادل نصف مالیات آن روز تمام کشور و دو سوم درآمد «راکفلر» در این قرن مىشمارند. موجودى نزد قبیحه همسر متوکل یک میلیون و هشتصد هزار (1/800/000) دینار بود، و مادر مقتدر بى نهایت ثروتمند و پولدار بود. .12 ابن جوزى درباره او مىگوید: اموال زیادى داشت که از شمار بیرون بود و همه ساله از عواید کشتزارهاى او هزار هزار دینار به دست او مىرسید.13
پادشاهان عباسى به بستگان خود اموال زیادى را بخشیدند؛ هارون الرشید بین عموها و بستگان خویش به قدرى اموال پخش کرد که پیش از او هیچ خلیفهاى نبخشیده بود.14 و منصور دوانیقى به هر یک از عموهایش هزار هزار درهم داد. 15 خاندان و بستگان عباسى فزونى گرفتند تا این که در عصر مأمون ،به سى و سه هزار تن رسیدند. .16 و این گروه وابستگان که ما هیچ امتیازى براى آنها نسبت به دیگر مسلمانان سراغ نداریم، اموال دولتى را به نفع خود برداشت مىکردند و ثروتهاى هنگفتى در اختیار گرفتند در حالى که دیگر افراد جامعه اسلامى گرفتار فشار زندگى و تنگدستى و محرومیت بودند.
بخششهاى فراوان به کنیزکان
پادشاهان عباسى در بخشندگیهاى خو به کنیزکان و نوازندگان افراط مىکردند، هارون الرشید به کنیز خود به نام «دنانیر» در یک شب گلوبندى به بهاى سى هزار دینار عطا کرد. 17 و مقتدر عباسى به یکى از بستگان مورد علاقهاش درى قیمتى به وزن سه مثقال بخشید. 18 اصفهانى مىنویسد: حمویه براى کنیز خودش به نام ذات الخال (خالدار) از جواهر فروشى، پیراهن بى آستین و چند گلوبند کرایه کرد به قیمت دوازده هزار هزار (12/000/000) دینار،وقتى که هارون الرشید دید، تعجب کرد و از کنیز پرسید، گفت: به کرایه گرفتهاند تا آرایش کند. هارون دستور داد همه آنها را خریدارى کردند و به آن کنیز بخشید. .19 مقتدر عباسى اموال زیادى را در اختیار مىگرفت و با آنها به لهو و لعب مىپرداخت و از بین مىبرد و به زنان و کنیزان مىبخشید. 20
متوکل، کنیزى به نام «فضل» داشت، او را روى صندلى مىنشاند، و او در حضور متوکل با شعرا به بحث و گفتگو مىپرداخت. و موقعى که او را خرید به وى گفت:
«آیا تو شاعر هم هستى؟»
– «آرى کسى که مرا فروخته است، چنین مىپنداشت».
متوکل خندید و رو به او کرد و گفت: «از اشعارت براى ما بخوان!» کنیز اشعارى خواند.
متوکل از اشعار وى خوشش آمد و دستور داد پنجاه هزار درهم به او دادند.21
به نمونههاى اندک از بخششهاى خلف به کنیزان، به عنوان دلیل بر این که عباسیان، ثروتهاى مردم را به هدر مىدادند وبدون توجه به مصالح جامعه و پیشبرد وسایل زندگى آنان در راه هواهاى نفسانیشان صرف مىکردند، بسنده مىکنیم .
بخششهاى فراوان به شاعران
بار تبلیغات در آن زمان بر دوش شعرا بود، آنها بودند که فضایل گوناگون را براى پادشاهان عباسى نشر مىدادند و آنان را بر دشمنان علوى خود که مبلغان عدالت اجتماعى در اسلام بودند، مقدم مىداشتند، از این رو عباسیان به شعرا صله فراوانى ارزانى مىداشتند و اموال زیادى را بدیشان مىبخشیدند، از جمله شاعرانى که از اموال زیادى برخوردار شدند عبارتنداز:
1- ابو شبل برجمى
ابو شبل برجمى کوفى به متوکل وارد شد و قصیدهاى براى او سرود که از سى بیت فراهم آمده بود…
متوکل پس از شنیدن قصیده، دستور داد سى هزار درهم به او دادند. 22
2- اصولى
وقتى که متوکل براى سه پسرش: منتصر، معتز و مؤید از مردم بیعت گرفت که پس از وى زمام امور را به دست بگیرند، به مردم بارعام داد تا بیایند و به او تبریک بگویند، صولى با علجه خودش را رساند و قصیدهاى خواند…
متوکل، پس از شنیدن اشعار دستور داد صد هزار درهم به او بدهند و ولى عهدهایش نیز همان قدر به او بخشیدند. 23
3- ابراهیم بن مدبر
ابراهیم بن مدبر از جمله کسانى بود که به ثروت هنگفتى دست یافت، زمانى که متوکل از مرض بهبود یافته بود، نزد وى رفت و قصیدهاى سرود…
متوکل با شنیدن این مدایح شادمان شد و دستور داد به سرایندهاش پنجاه هزار درهم دادند و به وزیرش عبیدالله بن یحیى سفارش کرد، او را به کار مهمى بگمارند تا بهرهمند شود!
4- مروان بن ابى الجنوب
از جمله کسانى که اموال زیادى را متوکل به او ارزانى داشت، مروان بن ابى الجنوب بود، که شیفته مدیحه گویى متوکل بود و قصیدهاى در مدح وى سرود .
به هر حال، وقتى که مروان قصیدهاش را به پایان رساند، متوکل، پنجاه هزار درهم به وى داد..
راستى، چه وقت متوکل از خدا مىترسید و یا براى خدا عظمتى قائل بود؟ در حالى که او بدعتها و وقایع عظیمى در اسلام به وجود آورد! کسى که تمام دوران زندگیش به هرزگى و عیاشى وبى بند و بارى گذشت؟…
به هر حال، متوکل پس از شنیدن این اشعار، صد هزار دینار نقدینه و طلا به این شاعر جیره خوار داد… .
هنگامى که متوکل براى پسرانش مجلسى ولایتعهدى منعقد کرد، مروان خطاب به او قصیدهاى را خواند…
متوکل پس از شنیدن آن اشعار دستور داد تا صد و بیست هزار درهم و پنجاه دست و یک استر و یک اسب و یک الاق به وى دادند.
5- بحترى
اما بحترى که ملک الشعراى زمان خود بود، تمام سرمایههاى فکرى و ادبى خود را در راه ثناگویى متوکل گذراند، و لقبهاى والا و صفات نیکو به وى داده و دیوانش پر از مدایح اوست و متوکل اموال زیادى به او بخشید و ثروت فراوانى را به او ارزانى داشت .
6- على بن جهم
متوکل اموال زیادى به على بن جهم بخشید و او را مقرب خود ساخت تمام اینها به خاطر ثناگویى او و اظهار دشمنى با اهل بیت علیهم السلام بود که بدگوییهاى تلخى از ایشان کرده و عباسیان را بر آنان مقدم مىداشت عباسیانى که هیچ نیکى و فضیلتى در آنها وجود نداشت، جز پیروزى و دست یافتن بر حکومت ظالمانه که امت اسلامى را دچار بدترین ظلم و جور خود ساختند!
به همین مقدار اندک از بذل و بخششهاى عظیم، به شاعرانى که از مهمترین وسایل تبلیغات آن زمان بودند، بسنده مىکنیم… و این مقدار از بذل و بخشش بیانگر میزان ولخرجى و ریخت و پاش این پادشاهان، از ثروتهاى مسلمین و بازیچه قرار دادن اقتصاد عمومى و به کار گرفتن سرمایهها در راه استحکام سلطنت است، بدون این که چیزى از این سرمایهها را در راه پیشبرد اقتصاد عمومى و گسترش رفاه توده مردم صرف کنند.
ساختن کاخها
عباسیان در ساختن کاخها ولخرجى زیادى کردند و صدها میلیون دینار براى ساختن و تزیین کاخها – با انواع زینتهایى که در هیچ برههاى از تاریخ نظیر آنها دیده نشده بود – هزینه کردند. متوکل، همان کسى که او را احیا کننده سنت پیامبر (ص) مىنامیدند، کاخ معروف «مرج» را بنا کرد و نماى آن را از داخل و خارج کاخ، با کاشیکارى و سنگهاى رنگارنگ زراندود کرد، و در داخل آن مجسمههاى بزرگى از طلا قرار داد و درخت بزرگى از طلا نهاد که در بالاى آن درخت مجسمه تمام پرندگان، در حال آواز خواندن دیده مىشد و بر روى سر پرندگان تاجى از جواهر، ساخته بود. براى متوکل، تختى از طلا و جواهر نشان ساخته بودند که مجسمه یک آدم و یک شیر و یک گاو نر و یک کرکس آن را حمل مىکرد و تمام اینها نیز جواهر نشان بودند. هزینه این قصر و تخت و طلا و نقرهاى که در آن مصرف کرده بودند، بالغ بر یک میلیون و هفتصد هزار (1/700/000) دینار مىشد و فرمان داد که کسى وارد این کاخ نشود مگر این که لباسش از ابرایشم و قلابدوزى باشد! تمام بازگیران و اهل ساز و آواز و دلقکان را احضار کرده بود، وقتى که در این بهشت! جلوس کرد، یحیى بن خاقان گفت:
«یا امیرالمؤمنین! امیدوارم خداوند این کاخ را بر تو میمون گرداند و بدین وسیله بهشت را بر تو ارزانى دارد».
متوکل پرسید: چگونه مىشود؟
یحیى گفت: «چون تو با این کاخ مردم را مشتاق بهشت مىگردانى و باعث مىشوى تا آنهاعمل صالح انجام دهند و با اعمال صالح خود، به بهشت امیدوار شوند.»
متوکل از شنیدن این مطلب شادمان گشت .24
از جمله کاخهایى که متوکل بنا کرد، کاخ جعفرى بود که در ساختن آن بیش از دو هزار دینار صرف کرد و نوازندگان و رقاصان را دعوت کرد و آنها رقص و آواز به جا آوردند، دو هزار درهم نیز به ایشان داد.25
به هر حال، ما هزینههاى هنگفتى را که متوکل درباره ساختن کاخهاى خود صرف کرده بود، در کتاب «حیاه الامام على الهادى (ع)» 26 نقل کردیم که خود بیانگر بخشى عظیمى از عدم توازن اقتصادى آن زمان است ؛ خاندان عباسى از راه درآمدهاى دولتى برداشت کرده و در راه شهوترانیها و کامجوییهاى خویش خرج مىکردند.
خوشگذرانیهاى زنان عباسى
بخش عظیمى از اقتصاد دولت در راه زنان دربار عباسى صرف مىشد که همگى غرق در خوشگذرانى و تن آسایى بودند. زبیده همسر هارون الرشید با آرایشها و زیورهاى گوناگون به سر مىبرد تا آنجا که بهاى جامهاى که بر تن مىکرد، بالغ بر پنجاه هزار دینار مىشد. 27
این گزافه کارى به زنان عباسى منحصر نبود، بلکه به زنان وزرا نیز سرایت کرده بود؛ عتابه، مادر جعفر بر مکى صد کنیز داشت و هر کنیزى زر وزیور مخصوص به خود داشت که با دیگران متفاوت بود !28
به هر حال ما وقتى که این روش اقتصادى را بر نظام اسلامى عرضه مىکنیم، مىبینیم برخلاف آن بوده و از راه و رسم اسلام بسیار به دور است .
بینوایى توده مردم
طبیعى است که اکثریت قاطع مردم مسلمان با وجود محرومیت از بیت المال – که در راه شهوترانیهاى سلاطین، وزرا و وابستگان دربار صرف مىشد – دچار بدبختى و محرومیت شوند و فقر و تنگدستى همه را فرا گیرد و در طبقات مختلف گسترش یابد.
اصمعى شاعر معروف را دیدند که خود را به پرده کعبه آویخته مىگوید:
یا ربّ انّى سائل کماترى
مشتمل شملتین کماترى
و شیختى جالسه کماترى
والبطن منى جائع کما ترى
فماترى یا ربنا فیما ترى29
اى پروردگار! من از تو درخواست مىکنم چنان که مىبینى !
من خود را به دو جامه پیچیدهام و همسر پیرم زمینگیر است .
و چنان که تو شاهدى شکمم گرسنه است، پس چه مصلحت مىبینى، پروردگار من درباره آنچه خود ناظرى!
این شاعر آنچه را که از رنج گرسنگى برسر خود و همسرش آمده و شکمشان تهى و بدنشان برهنه است به خدا شکایت مىکند و از خداوند طلب کمک و روزى مىکند…
و نیز اصمعى روایت کرده است که شاعر دیگرى را دید دست به پرده کعبه گرفته و اشعار زیر را مىخواند:
أیا ربّ الناس و المنّ و الهُدى
أَما لى فى هذا الانام قسیم
اما تستحى منى وقد قمتُ عاریا
أُنا جیک یا ربّى وانت کریم
اترزق ابناء العلوج و قد عصوا
وتترک قرما من قروم تمیم 30
اى پروردگار مردم و اى خداى صاحب احسان و هدایت !
آیا مرا در بین این مردم هیچ سهم و بهرهاى نیست!؟
آیا تو از من خجالت نمىکشى (!) که من با بدن برهنه ایستادهام.
و در این حال با تو اى پروردگار راز و نیاز مىکنم و حال این که تو کریمى!
آیا به کافر زادگان که فرمان تو را نمىبرند، روزى مىدهى،
و بزرگى از بزرگان قبیله تمیم را وا مىگذارى!
آرى تهى دستى قلب این شاعر درمانده را جریحهدار کرده است تا آن جا که از سر حد ادب و ایمان خارج شده و به خداوند سخنان درشت می گوید و او را متهم مىکند که خدانشناسان را روزى مىدهد و بزرگى از بزرگان بنىتمیم را محروم مىسازد و نمىداند که خداوند هر که از بندگانش را اراده کند بى حساب روزى مىدهد.
شاعران آن زمان، چهره کسانى را که از ارتباط با دولت محروم و به بدترین فقر و درماندگى دچار بودهاند، به تصویر کشیدهاند، ابوفرعون ساسى چنین مى گوید:
و صبیه مثل صغار الذر
سود الوجوه کسواد القدر
جاء الشتاء و هم بشر
بغیر قمص و بغیر أزر
تراهم بعد صلاه العصر
و بعضهم ملتصق بصدری
و بعضهم ملتصق بظهری
و بعضهم منحجر بحجری
اذا بکوا عللتهم بالفجر
حتى اذا لاح عمود الفجر
ولاحت الشمس خرجت أسری
عنهم و حلوا بأصول الجدر
کأنهم خنافس فی جحر
هذاجمیع قصتی و أمری
فارحم عیالی و تول أمری
فأنت أنت ثقتی و ذخری
کنیت نفسی کنیه فی شعری
أنا أبو الفقر وأم الفقر31
و کودکانى همچون ذرات ریز، صورتهایشان مانند دیگ سیاه گشته .
زمستان فرا رسید در حالى که آنان بدون پیراهن و تن پوشند.
پس از نماز عصر آنها را مشاهده مىکنى در حالى که بعضى به آغوش من، و بعضى به پشتم چسبیده و برخى به دامنم پناه آوردهاند!
وقتى که گریه مىکنند، آنها را به دمیدن صبح امیدوار مىسازم تا وقتى که سفیده صبح مىدمد،
و خورشید مىتابد، از دست آنها خلاص مىشوم وآنها به پایههاى دیوار پناه مىبرند.
گویى آنان سوسکهایى در داخل لانه هستند! این است تمام داستان و جریان من!
اینک خدایا بر عیالات من رحم کن و کار مرا سامان بخش! که تو امید و اندوخته منى من تخلص خویش را در این شعر؛ ابوالفقر (پدر فقر) و ام الفقر (مادر فقر) قرار دادم.
این شاعر تیره روز، در ناحیهاى زندگى مىکرده که قحطى آمده و هیچ کمک و برگ و نوایى به او نمىرسیده است، حالت کودکان خردسالش را به گونه تأثر آور و غمگینى مجسم کرده که سیمایشان سیاه گشته و شادابى کودکى ازچهرهشان رخت بر بسته است. زمستان بر آنها هجوم آورده، در حالى که نه پیراهنى دارند تا خود را از سرما حفظ کنند و نه غذایى، به پدرشان چسبیدهاند، از او غذا مىخواهند تا از گرسنگى نجات یابند و او هیچ راهى براى کمک ایشان نمىیابد، به پیشگاه خداوند مىنالد تا به او رحم کند و از این غم کشنده نجاتش بخشند، در حالى که کنیه خود را «ابوالفقر و ام الفقر» نهاده است. براستى کدام بدبختى است که از این بدبختى دردناکتر باشد؟
از جمله شاعرانى که دچار تنگدستى و محرومیت بودند، عمرو بن هدیر است که تیره روزى خود را در اشعار ذیل بیان کرده است…
– ایستادهام و نمىدانم به کجا بروم، و به چه کارى تصمیم بگیرم!
از مقدراتى که با نحوست پیایى بر من وارد مىشود در شگفتم و تمام عمرم را در شگفتى به سر بردم،
وقتى که روزى مىطلبم، بشدت بخل مىورزد، و از اقیانوس، آب گوارا را دریغ مىکند!
به شخص تنگدستى مراجعه کردم و یکى از دخترانش را خواستگارى کردم، باشد که از این راه ثروتى نصیبم شود!
وقتى که دخترش را به همسرى من درآورد و بعد جهیزیهاش رسید، در آن میان تختى و جالباسیى از محرومیت و بدبختى بود!
سرانجام آن زن فرزندى پاکیزه از محرومیت زایید، که در روى زمین جز من پدرى نداشت !
و اگر تا انتهاى بیابان مىرفتم و همه شب بر من بالهایش را مىگسترد، هیچ ستارهاى نمىدرخشید!
و اگر از شرى بمیناک بودم و مىخواستم در تاریکى پنهان شوم، نور خورشید از مغرب مىتابید!
و اگر کسى یک درهم به من مىبخشید، به خانه که مراجعه مىکردم، مىدیدم در دستم عقربى است !
و اگر بر مردم بارانى از دینارها مىبارید، براى من جز قلوه سنگى که به سرم مىخورد چیزى نبود!
و اگر گلوبند به رشته کشیدهاى از در میان دستهایم لمس مىکردم، مىدیدم، خرمهره است که سوراخ کردهاند.
و اگر گنهکارى در بیابان سنگلاخى گناهى مرتکب شده بود، آن گاه دور سر من مىچرخید!
تا آن جا که مىگوید:
امامى من الحرمان جیش عرمرم
ومنه ورائى جحفل حین أرکب32
– پیشروى من از محرومیت و بیچارگى سپاه بى شمار و در پشت سرم نیز موقعى که سوار بر مرکب حرکت مىکنم سپاه انبوهى از تیره روزى است! .
شاعر با این اشعار خود آن چه را که ازخسارت و نکبت روزگار و تیرهروزى خود در همه حال مشاهده کرده است تجسم بخشیده، او غرق در گرسنگى و فقر بوده در حالى که طلاهاى زمین به دست دلقکها و هرزه گرایان و دیگر اصحاب لهو و فسق و فجور مىرسیده است .
از جمله شاعران بینوا و تیره بخت آن زمان، یکى ابوشمقمق بود که خود تنگدسیش را چنین توصیف مىکند…
– وقتى که خانه ام و آن کوزه از سبوس آرد گندم تهى شد، با خود گفتم
موشها هم از خانه من دورى گزیده و به دارالاماره پناه بردهاند!
و مگسهاى خانه من نیز، به صورت دسته جمعى تا پرواز فردى، آهنگ رفتن کردهاند!
و آن گربه هم که یک سال در این خانه ماند، در اطراف خانه موشى پیدا نکرد،
سرش از شدت گرسنگى دور برداشت و زندگى در این جا توأم با رنج و مرارت بود.
وقتى که او را سر افکنده و بدحال دیدم، در حالى که حرارتى در درونش بود گفتم :
واى بر تو، تا کى صبر مىکنى، تو بهترین گربه با حرارتى بودى که چشمانم او را دیده بود!
در پاسخم گفت: صبر مىکنم در حالى که جاى ایستادنم در میان خانه خالى مثل درون بیابان تفتیده است! –
این اشعار بیانگر درجه تنگدستى بیش از حدى است که این شاعر گرفتار بوده است – خداوند ما را از چنان فقرى نگهدارد! – تا آن جا که خانهاش را به صورت بیابانى وحشتناک درآورده بوده است که نه براى مگسان و نه براى موش و گربه امیدى مانده بود، زیرا که هیچ گونه خوردنى در آن جا وجود نداشت .
از جمله شاعران تیره روز آن عصر، اسماعیل بن ابراهیم، مشهور به حمدونى است که در توصیف تنگدستى خود مىگوید:
من کان فى الدنیا اخا ثروه
فنحن من نظاره الدنیا
نرمقها من کثب حسره
کاننا لفظ بلا معنى 33
– هر که در این دنیا سرمایه وثروتى دارد اما ما تماشاگر این دنیاییم، به دنیا از روى حسرت، خیره خیره از نزدیک مىنگریم، گویى که ما لفظى بى معنى هستیم –
ملاحظه می کنید که چگونه وقتى که به ثروتمندان نگاه میکند، آه و ناله ها بر می آورد خودش را در دنیا چنان مىبیند که گویا وجود ندارد و لفظى بی معناست!
موضع امام (ع)
اما امام ابو محمد (ع)، تجسم جبهه مخالف حکومت عباسى است که خود کامگى آنهارا در مورد ثروتهاى امت و سرقت ارزاق عمومى، مورد اعتراض قرار میداد.
از برجستهترین نوع مخالفتى که امام (ع)، انتخاب کرده بود این بود که ارتباط و یا کمک به آن پادشاهان را بر خود حرام کرده بود، پادشاهانى که مال خدا را دست به دست مىگرداندند و مردم را بردگان خود مىشمردند آنان براى جلب امام در دستگاه خویش و ضمیمه کردن او به جرگه خود تلاش زیادى کردند، اماموفق نشدند و در نتیجه با نهایت شدت و قساوت برخورد کردند و زندگى اقتصادى را بر او تنگ گرفتند و او را در تنگناى کشنده مالى قرار دادند، و از رسیدن اموالى که از طریق شیعیان به خدمتش مىرسید، مانع شدند، جز این که بعضى از نیکوکاران شیعه، نقش مخصوصى ایفا کردند و در داخل مشک روغن درهم و دینار قرار داده به خدمت امام (ع) فرستادند 34 و بدان وسیله آن فشار مالى امام را رفع کردند.
به هر حال، امام (ع) در کنار مستمندان و محرومانى ایستاده بود که به خاطر عدم توازن در زندگى اقتصادى و چپاول ثروتهاى عمومى توسط پادشاهان با تنگدستى و تیره روزى روبرو بودند.
در این جا سخن ما از زندگى اقتصادى در عصر امام (ع) پایان مىگیرد.
زندگى سیاسى
اما زندگى سیاسى در عصر امام ابو محمد (ع)، بسیار زشت و تاریک بود ترس و بیم سایه گستر بود، ظلم و جور همه جا را گرفته بود وآشوبها فراگیر بوده و شورشهاى داخلى برخاسته از عدم استقرار سیاسى همه جا به چشم مىخورد، و به نظر من تمام اینها به دلایل زیر بود:
الف – تسلط ترکها بر اوضاع حکومت و خودسرى آنها در تمام شؤون سیاسى حکومت، در حالى که هیچ آگاهى از سیاست و اداره مملکت نداشتند، بدین جهت به مردم ستم مىکردند و حکومت جابرانه پیشه کرده و ترس و بیم را رواج مىدادند.
ب – نادانى و بى خبرى سلاطین عباسى و فرو رفتن ایشان در شهوترانیها و کامجوییها و بى اعتنایى به تمام شؤون زندگى رعیت، از جمله عوامل و رویدادهاى مهم سیاسى آن عصر بود. اینک درباره برخى از آثار سیاسى که در آن زمان بر همه جا حکمفرما بود، به اختصار سخن مىگوییم:
شکنجه علویان
علویان به سختترین روشها آزموده شدند ودر بیشتر روزگاران حکومت عباسى در ترس و بیم زیاد به سر بردند، زیرا که پادشاهان عباسى رسماً به شکنجه و تعقیب و تارومار ساختن و بد بدترین نوع آزار ایشان کمر بسته بودند. عیسى بن زید در این باره مىگوید:
الى الله أشکوما نلاقى و انّنا
نقتل ظلماً جهر و نخاف
ویسعد اقوام بحبهم لنا
و نشقى بهم والامر فیه خلاف35
– از آنچه بر سر ما می آید به خدا شکوه می کنیم در حالى که ما آشکار از روى ظلم کشته می شویم و بیمناکیم.
و گروههایى به خاطر محبتشان به ما خوشبخت مىشوند، در صورتى که ما به وسیله ایشان دچار بدبختى هستیم، و درست جریان کار ما بر عکس است! –
این شعر، حکایت از قتل و سرکوبى و جور ستمى است که عباسیان بر علویان روا داشتند، هر چند عباسیان به ملک و سلطنت نرسیدند مگر با نام علویانى که قربانیان زیادى را در راه آزادى مردم مسلمان از چنگال استبداد اموى تقدیم کرده بودند.
از روشهاى سختى که عباسیان در برابر علویان اتخاذ کردند این بود که ایشان را در محاصره اقتصادى قرار دادند و در نتیجه آنها در تنگناى دردآور مالى واقع شدند. یحیى بن عمر علوى در حالى که عباسیان را مخاطب قرار داده است، در این باره مىگوید:
…
– این پیام را از قول کسى که هرگز از حق به ظلم و جور گرایش نیافت به بنى عباس برسان؛
اگر دنیا مال شخصى ایشان است، از آن به مقدار قوتى به پسر عموها بذل و بخشش کنند!
و از مال خودتان به قوت ما گشایشى بدهید که این کار در حکومت به عدالت نزدیکتر است .
معناى این شعر، آن است که عباسیان نه به مقدار قوت بلکه درحد سد رمق نیز به علویان چیزى نمىدادند و فقر را چون جانورى که اجساد ایشان را مىآزرد بر ایشان مسلط کردند. برخى از منابع تاریخى بر این مطلب اشاره دارد که علویان در روزگار این طاغوت – متوکل – به قدرى سختى و محرومیت دیدند که وحشت و مرارت آن قابل توصیف نیست، چنان بودند که گاهى جز یک عبا نداشتند و اگر یک مرد علوى مىخواست ازخانه بیرون بیاید آن را مىپوشید و همچنین اگر یک زن علویه مىخواست آن را بر تن مىکرد، مردم نیز از ترس سلطه ستم پشگان جرأت ارتباط با ایشان را نداشتند.
محمد بن صالح، از ابراهیم بن مدبر خواست تا به خواستگارى دختر عیسى بن موسى جرمى برود ابراهیم به این نیت نزد عیسى رفت و پیشنهاد داد، اما عیسى پاسخ مثبت نداد و گفت: من به تو دروغ نمىگویم، به خدا سوگند که او را رد نمىکردم زیرا بزرگوارتر و مشهورتر از او را براى دامادى خودم سراغ ندارم ولیکن از متوکل و پس از او، از فرزندانش به مال و جانم بیمناکم. و به همین مطلب، محمد در اشعارى که سرورده، اشاره دارد، مىگوید:
خطبت الى عیسى بن موسى فردنى
فلله والى مره و عتیقها
– من کسى را براى خواستگارى به نزد عیسى بن موسى فرستادم اما او جواب رد داد به خدا سوگند که او دوستدار «مره» و «عتیق» 36 ایشان است !
عیسى با این که مىدانست من از دودمان اصیل دختر رسول خدایم، پیشنهاد مراد رد کرد.
و گذاشته از پاکزادى من، ما را ریشه و اصلى است که پیامبر خدا تنه و اصل آن است –
مسلمانان از ارتباط با علویان، بلکه از سلام دادن به ایشان، ممنوع بودند، زیرا که عباسیان ستمگر بدترین مجازاتها را براى کسانى در نظر مىگرفتند که به نوعى ایشان را مورد محبت و احترام قرار دهد.
بدترین دورانهاى تاریک و ظلمانى که بر علویان گذشت، روزگار متوکل بود که کاسه خشم خود را در یک جا بر سر ایشان ریخت و با نهایت قساوت ایشان را سرکوب نمود و آنان به شهرها و روستاها – از بیم این که مبادا به چنگ حکومت بیفتند وآنها را بکشد و یا زندانى کند – به صورت ناشناس آواره شدند.
زندگى اعتقادى
اما زندگى اعتقادى در دوران امام ابو محمد (ع) سالم و روبهراه نبود و به وسیله بعضى از منحرفانى که در پیرامون عقاید خالص اسلامى شبهاتى به وجود آورده بودند، دچار ناامنى و اضطراب شده بود، چنان که یکى از شعبدهبازان غیر مسلمان براى گمراهسازى مسلمین و به تباهى کشیدن عقایدشان دست به شعبدهاى زده بود و امام ابو محمد (ع) براى دفاع از اسلام خود به مقابله برخاست تا این که اوهام آنها را باطل کرد و شبهات را از بین برد و واقعیت تابناک اسلام روشن ساخت.
همین طور، پدیده دیگرى در آن زمان پیدا شد و آن قیام یکى از دجالهاى زمان در برابر امام (ع) و پدر بزرگوارش بود که هدف او نیز فاسد کردن عقیده پیروان اهل بیت علیهم السلام بوده است. امام (ع) بلافاصله به لعن و طرد او پرداخت و به شیعیانش نیز دستور داد تا او را لعن کنند و از او بیزارى جویند که ما در ذیل به این مطلب و به بعضى از جهات دیگرى که با این موضوع مربوط است اشاره مىکنیم:
امام عسکرى شبهه کندى را باطل مىکند
اسحاق کندى ،37 فیلسوف عراق، برخى شبهات را در پیرامون قرآن مجید مطرح کرد، در بین مردم کم سواد شایع شد که او کتابى به نام «تناقض القرآن» تألیف کرده است و خود نیز درگیر همین مسأله است! این خبر به امام ابو محمد (ع) رسید، تا این که با یکى ازشاگردان کندى ملاقات کرد، امام (ع) رو به او کرد و فرمود: مگر بین شما مردى برجسته و دانا نیست که استادتان کندى را از این راه و روشى که نسبت به قرآن پیش گرفته است باز دارد؟ آن شخص گفت: ما شاگردان اوییم، چگونه مىتوانیم در این مورد و یا در مسائل دیگر به او اعتراض کنیم! امام (ع) فرمود:
– «آیا هر چه به تو تعلیم دهم به او ابلاغ می کنى؟»
– بله مولاى من !
امام (ع) برهانى قاطع و دلیل برندهاى به او القاء کرد که تمام شبهات کندى را از بیخ و بن بر می کند وبه شاگرد کندى چنین گفت:
«پیش او برو، و در معاشرت با او گرم بگیر، و او را در کارهایش یارى کن! وقتى که کاملاً مأنوس شدید، بگو: براى من مسألهاى پیش آمده مىخواهم از شما بپرسم. او خواهد گفت، سؤالت چیست. آن وقت به او بگو:
اگر آوردنده این قرآن نزد تو بیاید و بپرسد: آیا جایز است که خداى متعال از کلمات قرآن، غیر از آن معانى که تو گمان کردهاى، معناى دیگرى اراده کرده باشد او در جواب خواهد گفت: آرى جایز است. زیرا او مردى است که وقتى کلمات را شنید معناى واقعى آنها را مىفهمد. وقتى که این جواب را به تو داد، از او بپرس: تو از کجا میدانى،
شاید خداوند غیر از معنایى که تو در نظر گرفتهاى معناى دیگرى را اراده کرده باشد…»
امام (ع)، با این برهان کوبنده، شبهه کندى را از میان برد و بدان وسیله تمام راهها اثبات تناقض در قرآن مجید را – آن کتابى که نه از قبل و نه بعد از آن باطل کنندهاى نیاید – مسدود کرد. زیرا ریشه این شبهه در نوع معنایى بود که کندى به نظر خود مىفهمید در صورتى که ممکن بود معناى دیگرى داشته باشد که او نفهمیده و به عقل او نرسیده باشد و با آن معنا تناقض از میان برداشته شود و هیچ جاى ایراد و اشکالى نماند.
آن مرد رفت با استادش ملاقات کرد و گرم گرفت و سرانجام آنچه را که امام (ع) به او القاء فرموده بود به وى گفت. کندى شروع کرد به فکر کردن و مدتى را در این باره فکر مىکرد که ممکن است این حرف درستى باشد و چنین چیزى محتمل است و در واژههاى زبان عرب یک لفظ به معانى مختلف آمده است! تا این که رو به آن دانشجو کرد و گفت:
– «تو را سوگند مىدهم، به من بگو، این مطلب را چه کسى به تو آموخت؟…»
– «این مطلبى بود که به ذهنم خطور کرد و من هم به شما عرض کردم».
– «هرگز! چنین نیست، زیرا این، سخن تو نیست و تو هنوز به آن مرتبه نرسیدهاى! که چنین بگویى!…»
– امام ابو محمد عسکرى (ع)، به من فرمود» .
– « حال که حقیقت را گفتى اعتراف مىکنم چنین سخنانى جز از این خانواده از کسى سر نمىزند!» آنگاه کندى دستور داد کتابش را آوردند و آن را سوزاند و از میان برد. 38 زیرا او منطق و درستى را با تمام وجود در سخن امام احساس کرد.
امام، چشم بندى راهب را باطل می کند
امام ابو محمد (ع) نقاب مکر و تزویر از چهره راهبى برداشت که مىخواست مسلمانان را گمراه کند و آنها را در دیانتشان به شک وا دارد.
داستان به طورى که راویان نقل کردهاند از این قرار است که مردم دچار قحطى شدید شدند، معتمد عباسى دستور داد مردم تا سه روز براى طلب باران به بیابان بروند، همه مردم رفتند، اما بارانى نازل نشد، تا این که اهل نصارا به همراه راهبى بیرون آمدند و این راهب هر مرتبه که دستش را به طرف آسمان بلند مىکرد، باران سیل آسا مىبارید و این کار را چند بار تکرار کرد، بطورى که بعضى از نادانان در حقانیت دین خود به شک افتادند و بعضى دیگر از دین برگشتند این امر، بر معتمد گران آمد تا این که به امام ابو محمد (ع) که آن زمان در زندان به سر مىبرد متوسل شد و عرض کرد: امت جدت رسول خدا (ص) را پیش از آن که نابود شوند، دریاب! امام (ع) به او گفت: چون فردا مردم از شهر بیرون شوند، من اگر خدا بخواهد شک و شبهه رابرطرف مىسازم. معتمد دستور داد، امام را از زندان بیرون آورند.
امام (ع) از او خواست تا یاران و اصحاب آن حضرت را نیز از زندان آزاد کند و او قبول کرد و همه را بیرون آوردند. در روز دوم که مردم براى طلب باران به بیرون شهر رفتند، راهب دستش را به طرف آسمان بلند کرد، ابرى پیدا شد و باران بارید، امام (ع) دستور داد دست او را بگیرند و آنچه در دستش است از او بستانند در دست راهب یک استخوان آدمیزاد بود، استخوان را از او گرفتند، خلیفه دوباره دستور طلب باران کند، راهب دست به طرف آسمان بلند کرد، دیدند آن ابر برطرف شد و آفتاب بر آمد، مردم از این پیش آمد تعجب کردند معتمد، رو به امام (ع) کرد و گفت:
«یا ابا محمد! این چه بود؟»
– «این استخوان پیامبرى بود که این راهب از میان قبرها به دست آورده بود و هیچ استخوان پیامبرى نیست که زیر این آسمان قرار بگیرد مگر این که باران سیل آسا به خاطر آن مىبارد!…»
معتمد، وقتى که مطلب را پیگیرى کرد، دید همان طورى است که امام (ع) فرمود به این ترتیب شک و شهبه از میان رفت .39
دروغ پردازان و جاعلان
یکى از آفتاى آن زمان، گسترش دروغ پردازان و جاعلان بود، که از جمله عوامل و اسبابى بود که عقاید اسلامى را در دلها سست مىکرد، از مشهورترین جاعلان و دورغپردازان، فردى به نام عروه بن یحى دهقان بغدادى بود که از قول امام ابوالحسن على بن محمد و پس از او از ابو محمد حسن بن على علیهما السلام روایتهایى به دروغ نقل مىکرد و از این راه اموال زیادى را که شیعه مىخواستند به امام (ع) بپردازند اختلاس مىکرد و در برابر امام نیز دروغ مىگفت، تا این که امام او را لعن کرد و به شیعیان دستور داد او را لعنت کنند و از او دورى نمایند تا عقایدیشان را فاسد نکند.40
به این مقدار مختصر، سخن ما از زندگى عقیدتى دوران امام (ع) به پایان می رسد، و این دوران – همان طورى که گفتیم – از نظر عقیدتى دوران نگرانى و ناسالمى بود.
پى نوشتها:
1- تاریخ تمدن اسلام: 79/5.
2- الوزراء و الکتاب: 288.
3- الوزراء و الکتاب: ص 142.
4- الوزراء و الکتاب.
5- الکامل: 268/6.
6- الفخرى: ص 164.
7- الولاه و القضاه: 125 – 126.
8- نجوم الزاهره: 54/2، خطط مقریزى: 94/2.
9- اخبار الطوال: 384.
10- الوزراء و الکتاب: 250.
11- نجوم الزاهره: 75/2.
12- نشوار المحاضرات: 293/1.
13- المنتظم: 253/6.
14- نجوم الزاهره: 65/2.
15- کامل ابن اثیر: 319/6.
16- همان مأخذ.
17- المستظرف من اخبار الجوارى اثر صلاح الدین: 28.
18- تاریخ الخلفاى سیوطى: 384.
19- الاغانى: 226/16.
20- سمط النجوم العوالى: 354/3.
21- الاغانى: 226/16.
22- الاغانى، چاپ دار الکتب مصر: 193/14.
23- الاغانى .
24- عیون التواریخ: 170/6 عکس بردارى شده از کتابخانه امیرالمؤمنین (ع).
25- مرآه الزمان: 158/6.
26- ترجمه این کتاب نفیس، با عنوان تحلیلى از زندگانى امام هادى (ع) در سال 1369 به پیشنهاد کنگره جهانى امام رضا (ع)، انجام گرفت شد و این کتاب در سال جارى (1370 ه’) چاپ و منتشر گردید – م.
27- مروج الذهب: 366/2.
28- الوزراء و الکتاب: 192.
29- المحاسن و المساوى: 585.
30- المحاسن و المساوى: 585، توجه دارید که حرکت حروف روى در دو شعر اول با شعر سوم متفاوت است!
31- طبقات ابن معتز: 378، کتاب الورقه: 57.
32- عقد الفرید: 216/6.
33- المحاسن و المساوى: 277.
34- سفینه البحار: 158/2.
35- سرالسلسله العلویه: 65.
36- ظاهراً مقصود از«مره» قبلهاى است که ابوبکر از آن قبیله است و «عتیق» نیز نام ابو بکر مىباشد.م.
37- ابو یوسف بن اسحاق کندى، نخستین فیلسوف قلمرو اسلامى، درشهر کوفه به دنیا آمد، دوران تحصیل خود را در بصره و بغداد گذراند، او به زبان یونانى تسلط داشت و کتابهاى فلسفه را از یونانى به عربى برگرداند، در فلکیات سرآمد بود. کندى تألیفاتى داشته است اما امروز چیزى از آنها در دست نیست. او ازمذاهب کلامى اسلام مذهب معتزلى را اختیار نمود و حوزه درس فلسفه او علاقمندان زیادى داشته است. وى در سال 252 ه’ق در گذشته است. نقل از پاورقى صفحه 63 کتاب خطوط برجستهاى از فلسفه و کلام اسلامى – م .
38- مناقب ابن اشوب: 424/4.
39- جوهره الکلام: 154، اخبار الدول: 117.
40- رجال کشى: 353.
منبع: مرکز مطالعات شیعه