در جنگ بين مسلمانان و روميان ، يكى از برادران ايمانى من - كه به او علاقه بسيارى داشتم - كشته شد و شهيد گشت ؛ و من همواره افسوس مى خوردم كه چرا همراه او نبودم تا من هم با فداكارى ، به فيض رفيع شهادت نائل آيم .
دسته بندی های موجود در بخش"حکایت ها"
مطالب موجود در بخش "حکایت ها"
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): رعایت حقّ مجلس و هم صحبت
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین حکایت فرماید: در یکى از روزها، شخصى از مسلمان ها به محضر مبارک امام سجّاد، حضرت زین العابدین علیه السّلام وارد شد و پس از عرض سلام ، به حضرت عرضه داشت : اى پسر رسول خدا! در فلان مجلس با جمعى از دوستان نشسته بودیم ، ...
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): ازدواج با چه خانواده اى؟
امام محمد باقر، پنجمین اختر ولایت صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید: در یکى از مسافرت هائى که پدرش ، حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام به مکّه معظّمه داشت ، زنى را از خانواده اى که سر وصدا و بضاعتى نداشت خواستگارى کرد؛ و بعد از آن ، او را براى خود ...
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): دعوت از آهو بر سفره دوستان
حضرت ابو جعفر، امام محمد باقر صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید: روزى پدرم؛ حضرت زین العابدین علیه السّلام به همراه عدّه اى از دوستان به اطراف شهر مدینه ، جهت تفریح و استراحت رفتند، که من نیز با ایشان همراه بودم . چون سفره غذا گسترانیده شد و افراد آماده خوردن طعام شدند، ...
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): سفارشات ارزنده در آخرین لحظات
زُهرى که یکى از راویان حدیث و از اصحاب امام سجّاد، زین العابدین علیه السّلام است، گوید: در آخرین لحظات عمر شریف امام سجّاد علیه السّلام به محضر مبارکش شرفیاب شدم، همین که کنار حضرت نشستم مقدارى نان و سبزى کاسنى آوردند، حضرت خطاب به من کرد و فرمود: میل کن . اظهار داشتم ...
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): هم راز و هم ساز تهى دستان
امام محمّد باقر عليه السّلام فرموده است: هنگامى كه پدرم امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام به شهادت رسيد و خواستم پيكر مطهّر او را غسل دهم...
داستانهای ائمه: امام سجاد (ع): قافله ای که به حج می رفت
قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، همینکه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد، از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با ...
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): مرد شامی
شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد کیست؟ گفته شد:«حسین بن علی بن ابی طالب است».سوابق تبلیغاتی عجیبی [1]که در روحش رسوخ کرده بود موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربه ...
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): یتیمان مسلم
هنگامى که خبر شهادت مسلم بن عقیل به حضرت ابا عبدالله (علیه السلام) رسید به خیمه مخصوص خود وارد شد و دختر مسلم را پیش خواند. او دخترى سیزده ساله بود که همیشه با دختران سیدالشهداء (علیه السلام) مصاحبت مى کرد و با آنها مى زیست. وقتى آن دختر خدمت حضرت رسید او را ...
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): لبیک دوست
حسن بصرى گفت: شبى وقت سحر به مسجد الحرام رفتم تا طواف کنم، جوانى را دیدم روى بر خاک نهاده مى گفت: یا ذا المعالی علیک معتمدی طوبى لعبد تکون مولاه طوبى لمن کان خائفاً وجلًا یشکوا إلى ذیالجلال بلواه فما به علهٌ ولا سقم أکثر من حبّه لمولاه ناگهان هاتفى آواز داد که: ...
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): پودر و خمیر شدن ریگ ها و نقش ائمّه اطهار علیهم السّلام
يكى از زنان دانشمند به نام امّ سليم - كه به كتاب هاى آسمانى ، مانند تورات و انجيل آشنايى كامل داشت - پس از آن كه به محضر پيامبر اسلام و اميرالمؤ منين و امام مجتبى صلوات اللّه عليهم شرفياب شد و معجزات و كراماتى از آن بزرگواران مشاهده كرد، حكايت نمايد:
داستانهای ائمه: امام حسین (ع): رفتار امام حسین با خدا و با مردم
آمده است که:حضرت امام حسین علیه السلام بعد از طواف بیت الحرام، به سوى مقام حضرت ابراهیم علیه السلام مى رفت و نماز مى خواند و سپس صورت خود را بر مقام مى گذاشت و گریه مى کرد و مى گفت: «الهى عبیدک ببابک، خویدمک ببابک، سائلک ببابک، مسکینک ببابک». یک روز این دعا را ...