ریشه های عدالت اجتماعی در حکومت علوی

ریشه های عدالت اجتماعی در حکومت علوی

نویسنده: حجه الاسلام والمسلمین احمد عابدینی*

چکیده:

بحث از عدالت اجتماعی در حکومت علوی از بحث هایی است که مشتاقان زیادی دارد؛ زیرا امید را در دل های عدالت خواهان زنده نگه می دارد، و باعث می شود هرچه بیشتر منتظر عدالت گستر مطلق جهان باشند و نیز دوستداران واقعی حضرت علی(ع)، را به پیداکردن راه حل هایی برای مشابهت بخشیدن حکومت های فعلی با حکومت آن حضرت تشویق می کند.
ریشه ی این عدالت به خود حاکم، یعنی حضرت علی (ع) برمی گردد؛ چون قانون در کتاب و سنت در دسترس همگان بوده و هست و هر کس بنا به استعداد خود از آن بهره می گیرد.
برای یک حاکم در اجرای عدالت اجتماعی، افزون بر عدالت فردی، یعنی تجاوز نکردن به حقوق دیگران و تضییع ننمودن حق آنان، اصلاح مفاسد گذشتگان و همچنین تاثیر نپذیرفتن از القائات شیادان و شیطان صفتان و آگاهی از مصالح و مفاسد نیز لازم است.
همه ی این ویژگی ها و بلکه بالاتر از آن، در حضرت علی(ع) جمع بود. به عبارتی، او معصوم بود. البته عصمت به معنای سلب اختیار گناه از معصوم نیست، بلکه به این معناست که معصوم با علم و شناختی که از گناه و اثرات آن دارد و شناخت و معرفتی که نسبت به ذات حق و نعمت های او دارد بر تمام قوای خود غلبه می کند، به طوری که حتی تصور گناه کردن هم در او ایجاد نمی گردد. پس عصمت آن حضرت در پرتو علم و تربیت و عوامل دیگری بوده است که عبارتند از:
1- عوامل وراثتی و ژنتیکی؛ 2- عوامل محیطی؛ 3- نیت و عزم و اراده ی آن حضرت.
در مقاله ی پیش رو تلاش شده تا با واکاوی این عوامل و بررسی نقش آنها در عدالت خواهی حضرت علی(ع) شناخت روشن تری از شخصیت آن حضرت ارایه شود.
واژه های کلیدی
عدالت علوی، عوامل وراثتی، عوامل ژنتیک، محیط زندگی، عدالت اجتماعی، ریشه های عدالت.

مقدمه:

«عدالت اجتماعی در حکومت علوی» از مباحث مهمی است که توصیف آن، حتی اگر دسترسی عملی و اجرایی به آن امکان پذیر نباشد، برای عدالت جویان، به ویژه علاقه مندان به آن حضرت، دارای موضوعیت است و طرح آن می تواند خود به خود یک هدف باشد؛ زیرا، این بحث:
1- بارقه ی امید را در دلهای عدالت خواهان زنده نگه می دارد؛
2-آنان را هرچه بیشتر منتظر عدل گستر مطلق جهان می کند؛
3- دوستداران واقعی حضرت علی(ع) را به تفکر برای پیداکردن راه حل هایی برای مشابهت بخشیدن حکومت های فعلی مسلمانان به حکومت آن حضرت برمی انگیزد.

رکن اصلی در حکومت علوی

بحث مهم در این باره، بحث ریشه های عدالت اجتماعی در حکومت علوی است. با توجه به شناخت آن ریشه ها، می توان نظر داد که تا چه حد می توان امیدوار بود که حکومتی همسان آن حکومت تشکیل شود و چه راهکارهایی باید به کار گرفته شود و هر راهکاری چه میزان در رسیدن به هدف، نتیجه بخش است.

ریشه ی عدالت اجتماعی در حکومت علوی

ریشه ی عدالت اجتماعی در حکومت علوی را باید بیشتر در حاکم آن، یعنی حضرت علی(ع)، یافت؛ زیرا، قانون، یعنی قرآن و سنت، برای همه ی حاکمان قبلی و بعدی، امری ثابت و قابل دسترس بوده و توده ی مردم نیز ـ از اقشار گوناگون و با استعدادهای متفاوت ـ در خدمت آنان بوده اند.
«الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه»(1) مردم چونان گنج های طلا و نقره اند و این حاکمان هستند که باید استعداد آنان را شکوفا کنند و آنان را به کمال برسانند و «و یثیر والهم دفائن العقول»(2) را تحقق بخشند.

ویژگی های حضرت علی(ع)

«تناسب حکم و موضوع» به ما می گوید، باید نخستین ویژگی حضرت علی (ع)، را «عدالت» او دانست، زیرا کسی که خود عادل نباشد، نمی تواند عدالت اجتماعی را برقرار کند، ولی باید اذعان کرد که عدالت مشخص حاکم، به تنهایی، نمی تواند عدالت اجتماعی را به ارمغان بیاورد.
عدالت اجتماعی، تنها تجاوز نکردن به حقوق دیگران و تضییع حقوق آنان در جهت نفع خود و خویشان خود و حزب و جناح خود نیست، بلکه یکی از ارکان عدالت اجتماعی، برگرداندن مفاسد و کجروی گذشتگان به درستی و صلاح، و رکن دیگر آن تا ثیر نپذیرفتن از القائات است؛ زیرا ممکن است شیادان با تبلیغات خود، حق را باطل و باطل را حق جلوه دهند و حاکم عادل را به موضع گیری غلط بکشانند. نیز ممکن است چنان مقام و مسند را در نظر حاکم مهم جلوه دهند که او حاضر شود برای بقای حکومت خود هر ناعدالتی را انجام دهد، به خیال این که پس از استقرار حکومت و استحکام پایه های آن، عدالت را اجرا کند.
بنابراین، برای اجرای عدالت اجتماعی، نیازمند عدالت حاکم و علم حاکم و ورع و زهد وی هستیم و بدون این ویژگی ها، انتظار عدالت اجتماعی کامل، انتظاری بی مورد است.
این ویژگی ها، در حد کمال در حضرت علی(ع) جمع بود؛ ویژگی هایی که می توان همه را ذیل صفت«عصمت» قرارداد. در حوزه ی مفهومی «عصمت» مباحث فراوان و مفیدی وجود دارد که محدودیت نوشتار، اجازه ی ورود به آنها را نمی دهد، ولی نکته ی مهم آن که در الگو و اسوه بودن راه و مرام و مشی حضرت علی(ع)، در امور فردی و اجتماعی نقش کلیدی دارد، این است که عصمت، به
معنای سلب اختیار گناه از معصوم نیست، بلکه به این معناست که معصوم، با علم و معرفت و شناختی که از گناه و اثرات آن دارد و شناخت و معرفتی که به ذات حق و نعمت های او و آن چه که لایق به اوست دارد، برتمام قوای احساسی و شهوانی و غضبی و ….غلبه می کند، به گونه ای که آن قوا نمی توانند حتی تصور گناه کردن را نیز در او ایجاد یا تحریک کنند، نظیر این که یک شخص معمولی هیچ گاه تصور متلوث کردن بدن و لباس خود به نجاست ها و کثافت ها را، حتی در مخیله ی خود نمی پرواند، نه این که چنین اختیاری از وی سلب شده باشد.
به عبارت دیگر، عصمت حضرت در پرتو علم و تربیت و عوامل دیگری بود که در این مقاله به آن اشاره خواهیم کرد، نه این که عصمت امری تکوینی بوده است.

چگونگی پیدایش عدالت، علم، زهد و ورع در حضرت علی(ع)

روشن است که این صفات، صفات روحی و ملکات وجودی هستند که باید آنها را به دست آورد. از طرف دیگر، به راحتی نیز قابل دستیابی نیستند؛ زیرا امور حقیقی، ایجادشان، مشابه ایجاد امور اعتباری نیست که با گفتن یک لفظ، ایجاد شوند- چنان که با لفظ «بعت» بیع و با لفظ «انکحت» عقد ازدواج ایجاد می شود- بلکه برای ایجاد هریک از ملکات روحی باید چندین سال زحمت طاقت فرسا کشید و تازه معلوم نیست که پس از طی مراحل، در وقت امتحان، بتوان از عهده ی آن برآمد. چه بسا افرادی که در کسب ملکات اخلاقی، توفیق داشته اند، ولی بالاخره در مقابل حب ریاست و حب مقام شکست خورده اند و به
حقانیت سخن معروفی که به اسم حدیث شهرت یافته، یعنی«آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الجاه» (3) مهر صحت زده اند.
حال، سخن این است که: حضرت علی(ع) چگونه به این ملکات دست یافت و آنها را این چنین در خود پرورش داد که حوادث تلخ و شیرین او را از جای نلرزاند و استدلال های به ظاهر عقل پسند، بر او غلبه نکرد؟ و چگونه به پنج سال حکومت همراه با گرفتاری های بسیار تن داد و نخواست حکومتی طولانی تر یا موروثی ایجاد کند؟ و او چگونه بود که توانست سعادت آخرت و نام نیک یگانه حکومت عادلانه ی اسلامی را برای خود جاودانه کند و حکومتی منحصر به فرد تشکیل دهد، به گونه ای که تا در ازای هستی، همه ی انسان ها در آرزوی وجود چنین حکومتی باشند؟
توجه به یک نکته ی دیگر نیز لازم است و آن این است که نمی توان گفت تمامی کسانی که پس از پیامبراکرم(ص) تا امروز برای اجرای عدالت در سرزمین حجاز یا سایر سرزمین های مسلمانان قیام کرده اند، انسان های بد و فاسدی بوده اند، ولی به وضوح می بینیم که بیشتر آنها وقتی که ظالم و ستمگری را سرنگون کردند، خودشان به ظلم و ستم پرداختند، به گونه ای که به فرمایش امام خمینی(ره) همه ی شاهان فاسد بوده اند. پس اگر می بینیم که در میان حاکمان، تنها یک حاکم پیدا می شود که دوران حکومتش از هر ظلمی خالی است، این، نشان می دهد که او بیش از دیگران خود ساخته بوده و ملکاتی که کسب کرده، آن
چنان بوده است که در تمامی وجودش و در تمامی زمان ها و مکان ها و در برخورد با تمامی افراد و جریان ها برایش کارساز بوده است.
به طور قطع، می توان گفت: این ملکات و ویژگی ها، در این حد سرشار و کامل، برای هیچ کس، جز معصومان(ع)، پس از وی حاصل نگردیده است.
در این جاست که هر محققی خواهان آن است که بداند «مگر حضرت علی(ع)، چگونه بوده و در کدامین مکتب آموزش دیده و چه روحیه ای داشته که کسی پس از وی به او نرسیده است؟»

عوامل و موجبات عدالت بی بدیل حضرت علی(ع)

عوامل عدالت بی بدیل حضرت علی(ع) را می توان به چند دسته تقسیم کرد:
1- عوامل وراثتی و ژنتیکی؛ 2- عوامل محیطی؛ 3- نیت و عزم و اراده ی خود حضرت علی(ع).
قبل از ورود به بحث، توضیحی درباره ی تقسیم بندی فوق لازم است و آن این که اولاَ عواملی را که از راه نطفه به فرزند منتقل می شود، «ژنتیکی» و «وراثتی» و عواملی را که پس از آن اتفاق بیفتد، «محیطی» می نامند. بنابراین، آنچه که در مدت حمل اتفاق می افتد، از غذای خوب یا بد، مادر و ….نیز از عوامل محیطی شمرده می شود. و ثانیاً، بیولوژیست ها که درباره ی ژنتیک و غیره بحث می کنند، حرکات و کارها و مرض ها و ویژگی های هر موجود زنده را به دو عامل وراثت یا محیط نسبت می دهند، در حالی که آنان از عامل سومی غفلت کرده اند. این عامل سوم، همان«تصمیم و اراده ی انسان» است. دانشمندان مغرب زمین، چون تجربیاتشان بروی گیاهان و حیوانات بوده، از این مهم غفلت کرده اند، ولی در روایت های ما، علاوه بر محیط و ژنتیک، بر عزم و اراده نیز تاکید شده و سهم آن مشخص شده است که در ادامه ی این نوشتار به آن اشاره خواهد شد.
ترتیب طبیعی بحث اقتضا می کند که ابتدا درباره ی عوامل ژنتیکی و سپس درباره ی عوامل محیطی حوزوی کمتر پرداخته شده و ذهن ها با آن مانوس نیست و پرداختن به بحث عمیق ژنتیک، آن گونه که از روایت های طینت فهمیده می شود، در این نوشتار مختصر امکان پذیر نیست، بحث عوامل محیطی را مقدم می داریم و از عوامل ژنتیکی به طور اجمال و سربسته سخن خواهیم گفت.

1-عوامل محیطی

برخی از عوامل محیطی که در شکل گرفتن شخصیت حضرت علی(ع)، و از جمله عدالت و علم او موثر بوده است، عبارت است از:
الف: او، مادری داشت که در میان زنان عالم از برخی جهات منحصر به فرد بود. مثلا، او هنگامی که درد زایمان آزارش می د اد به مسجدالحرام و به خانه ی کعبه پناهنده شد، در حالی که تا آن زمان هیچ زنی به چنین فکری نیفتاده بود.
بنابراین، می توان گفت، مادرش، خانمی بوده که کاملاً غرق در یاد خداوند بوده که حتی درد زایمان که همگان را به سوی پناهگاه های مادی، از قبیل بیمارستان، ماما، مادر، همسایه و …می کشاند، او را به سوی خانه ی خدا کشانده است و جالب تر این که خانه ی ساخته شده از سنگ و گل در ظاهر و از نظر مادی، پایین تر و کم قمیت تر از سایر بناها،
از خود شعور زاید الوصفی نشان می دهد و دیوار خود را می شکافد و فاطمه ی بنت اسد را به درون خود فرا می خواند. بنابراین، راهی که مادر علی(ع) از آن وارد کعبه شد نیز منحصر بفرد است و کس دیگری را تا آن زمان از آن در وارد نشده است.(4)
تربیت حضرت علی(ع) در دامان مادری این چنین غرق در یاد خدا، آغاز شده و محیط روزگار- حتی سنگ و خاک خانه ی خدا که در ظاهر بی جان می نماید- نیز خود را در خدمت آن مادر و این فرزند قرارمی دهد و فرزندی که در دامن چنین مادری تربیت شود، حتما درس پاکی و ورع و عدالت را نیز فرامی گیرد.
ب: او، پدری داشت که دارای سجایای اخلاقی فراوان بود، به گونه ای که از میان فرزندان عبدالمطلب، تنها او به ریاست بنی هاشم برگزیده شد، در حالی که برادران دیگری چون حمزه و عباس و …نیز وجود داشتند که از نظر سنی، مادی و مال و منال نیز بر حضرت ابوطالب برتری داشتند.
ج: با وجود چنین پدر و مادر خوبی، باز خداوند خواست که حضرت علی(ع) از همان دوران طفولیت، تحت تربیت معلم و مربی بالاتر و والاتری قرارگیرد. خشکسالی و قحطی مکه و فقر مالی ابوطالب و تعداد فرزندان او، حضرت محمد(ص) را به فکر انداخت که به یاری عموی خود بشتابد و با مشورت با عباس، عموی خود، نزد ابوطالب رفتند تا هریک، فرزندی از فرزندان او را قبول کنند و به خانه ی خود ببرند و از این راه، مقداری از هزینه های زندگی ابوطالب را بکاهند. در
تقسیم و همیاری، حضرت علی(ع)، به خانه ی حضرت محمد(ص) وارد شد، (5) تا در مدرسه ی خصوصی معلمی که آوازه ی امانت داری و راست گوییش، شهر مکه و اطراف آن را پر کرده بود، وارد شود و در آن مدرسه، درس امانت داری و راست گویی و درستکاری و … را بیاموزد. حضرت علی(ع) نیز شاگرد خوبی بود، به گونه ای که وقتی به سن ده سالگی رسید و در همان زمان حضرت محمد به پیامبری مبعوث شد، به آن حضرت ایمان آورد و در مقابل کسانی که به او گفتند: «آیا با پدرت مشورت کرده ای؟» پاسخ داد: «مگر درآمدنم به این دنیا با آنان مشورت کرده بودم که اکنون مشورت کنم؟»
حضرت، با این بیان، علاوه بر جواب اقناعی به آنان، نشان داد که ایمان آوردن، همانند تولد شدن، دارای ارزش و مقام است و او نیز به ارزش ایمان آوردن خودش واقف است تا کسی نگوید: «او، بچه بوده و از روی احساسات و بدون آگاهی ایمان آورده و ایمانش بی ارزش است»!
و افزون بر اینها نشان داد که از استاد خویش، درس استدلال و بیان منطقی را نیز فرا گرفته و می تواند در دوران کودکی، با بزرگان به گونه ای استدلالی وارد بحث می شود وآنان را مجاب یا قانع کند.
او از دوران طفولیت، در خانه ای پیامبر اکرم رشد کرد و با آمدن نخستین آیات و مبعوث شدن رسول گرامی اسلام به نبوت، به او ایمان آورد و مدت های مدید، با حضرت خدیجه برای آن حضرت
که در غار حرا به عبادت و چله نشینی مشغول بود، طعام و غذا می برد و آیات نازل شده را فرا می گرفت و به مرحله ای رسید که حضرت ختمی مرتبت به او فرمود:
«إنک تسمع ما أسمع و تری ما أری الا انک لست بنبی»؛ (6) “تو می شنوی آن چه را که من می شنوم و می بینی آن چه را که من می بینم، ولی تو پیامبر نیستی.”
از این جمله می توان برداشت کرد که علی(ع) در تمامی کمالات به حد پیامبر اکرم (ص) رسیده بود، اما چون مقام نبوت، مقامی اعتباری است و چون آن حضرت، خاتم پیامبران بوده است، دیگر نیازی نبوده که حضرت علی(ع)، پیامبر باشد.
به هر حال، او تمام سجایای اخلاقی پیامبر(ص) را در خود پرورش داد و تمامی علوم حضرت را فرا گرفت و سلوک رفتاری پیامبر(ص) را کاملاً بر خود منطبق ساخت.
در این جا مناسب است کلماتی را از نهج البلاغه ـ که بر مطالب گذشته و بیش از آنها دلالت دارد ـ ذکر کنیم:
و قد علمتم موضعی من رسول الله (ص)، بالقرابه القریبه و المنزله الخصیصه، وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه و یمسنی جسده و یشمنی عرفه و کان یمضغ الشی ثم یلقمنیه، و ما وجدلی کذبه فی قول و لا خطله فی فعل.. و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر أمه، یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علما و یأمرنی بالاقتداء به، و لقد کان یجاور فی کل سنه بحراء، فأراه و لایراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله(ص)، و خدیجه و
انا ثالثهما، اری نور الوحی و الرساله و أشم ریح النبوه و لقد سمعت رنّه الشیطان حین نزل الوحی علیه(ص) فقلت: یا رسول الله! ما هذه الرنه؟
فقال: «هذا الشیطان قد أیس من عبادته. انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الا انک لست بنبی و لکنک لوزیر و انک لعلی خیره. (7)
شما به خوبی موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و قرابت و منزلت و مقام ویژه نسبت به رسول خدا می دانید. او مرا در دامن خویش پرورش داد؛ من کودک بودم و او مرا همچون فرزندش در آغوش خویش می فشرد، در استراحتگاه مخصوص خویش جای می داد، بدنش را به بدنم می چسباند و بوی پاکیزه ی خودش را به مشامم می رساند، غذا را می جوید و در دهانم می گذاشت، هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم پیدا ننمود… .
من، مانند سایه ای به دنبال آن حضرت حرکت می کردم (8) و او هر روز نکته ی تازه ای از اخلاق نیک را برای من آشکار می ساخت و به من فرمان می داد که به او اقتدا کنم. وی مدتی از سال را در حرا به سر می برد و تنها من او را مشاهده می کردم و کسی جز من او را نمی دید. در آن روز، غیر از خانه ی پیامبر(ص)، خانه ای که در آن اسلام راه یافته باشد وجود نداشت، و در آن خانه، پیامبر اکرم و خدیجه بود و من سومین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم و نسیم نبوت او را استشمام می کردم. در هنگام نزول وحی بر آن حضرت من، صدای ناله ی شیطان را شنیدم. از رسول خدا پرسیدم: این ناله چیست؟
فرمود: این، شیطان است که از پرستش خویش مأیوس گشته. تو آن چه را که من می شنوم، می شنوی و آن چه را که من می بینم، می بینی، جز اینکه تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر هستی و بر طریق جاده ی خیر قرار داری.
معلوم است که بودن در خانه ی پیامبر(ص) و از دست او غذا خوردن و با او مأنوس بودن، خیلی برای حضرت مهم بوده و در روحیه و اخلاقش تأثیر داشته است و الا لازم نبود در سن پیری و در دوران خلافت خویش، از لقمه گیری یا غذا جویدن پیامبر اکرم(ص) برای او، در جلسه ی عمومی سخن بگوید.
روشن است که او می خواهد با این جملات، فضای فرهنگی دوران طفولیت خود را بیان کند و بگوید، محیطی که من در آن پرورش یافتم، محیطی کاملاً معنوی بود و نزدیک ترین فرد به رسول خدا، من بودم و اگر او از دست مبارک خودش به من غذا می خورانید، معلوم است که مواظب بوده تا غذای حرام و مشکوک و مضرّ نخورم و اگر او، هر روز، ادب و اخلاق جدیدی به من می آموخت و مرا به عمل به آن فرمان می داد، پس اخلاق و رفتارم، پیامبر گونه و مورد تأیید اوست و آن چنان پرورش یافتم که از زبان من حتی یک دروغ کوچک نیز صادر نشد و در دوران کودکی، خطایی از من سر نزد.
به بیان واضح تر، حضرت علی(ع) می خواهد دوران کودکی خود را و دورانی را که در تحت تربیت پیامبر اکرم(ص)، بوده است شاهد و دلیل کارهای خود در زمان زمامداری خود بداند و بگوید، استاد کل و معلم بشریت در آن دوران، از من خطایی نگرفت، بنابراین اعمال من در دوران زمامداری برخاسته از همان روحیات و روش و منش است؛ یعنی، همان گونه که ما درصدد ریشه یابی عدالت اجتماعی آن حضرت
هستیم، خود آن حضرت نیز درصدد نمایاندن ریشه ها و زمینه های کارهای خودش است.
د: علاوه بر این که حضرت علی(ع) در خانه ی پیامبر اکرم و تحت تربیت مستقیم او بود، در عمل و در موقعیت های بسیار حساس نیز برخوردهایی از پیامبر اکرم، می دید که برای او خیلی مهم و آموزنده بود.
او می دید پیامبر اکرم (ص) قبل از نبوت، امین بود و پس از نبوت نیز امین و امانت داری اش به حدی بود که پس از بعثت و پس از علنی کردن تبلیغ، با این که مشرکان با او مخالفت می کردند، باز امانت هایشان را نزد او می گذاشتند و پیامبر اکرم(ص) نیز به خوبی امانت داری می کرد. نمود بیشتر و والاتر امانت داری حضرت، آن هنگام ظاهر شد که مشرکان قصد ترور او را کردند و پیک وحی، حضرت را با خبر ساخت و او تصمیم به هجرت از مکه به مدینه گرفت، با این حال، نگران امانت های مردمان مشرکی بود که برخی از آنان در نقشه ی ترور او شرکت داشتند، لذا به حضرت علی(ع) سفارش کرد که چند روز در مکه بماند و امانت مردم را به آنان برگرداند. این رفتار عملی پیامبر اکرم(ص) با مشرکان و حتی با دشمنان مصمم به قتل او، چنان تأثیری در روحیه ی مولای متقیان گذاشت که خود، درباره ی قاتل خود، به فرزندانش سفارش کرد:
انظروا اذا انا متُّ من ضربته هذه، فاضربوه ضربه بضربه و لا تمثلوا بالرجل… (9) “توجه کنید وقتی من از این ضربه مُردم، به او [ابن ملجم] یک ضربه در مقابل ضربه اش بزنید و آن مرد را تکه تکه نکنید!”
هـ: حضرت علی(ع)، با چشم خود دیده بود با این که حضرت محمد(ص) وارد مدینه شد و اوس و خزرج و سایر قبایل از او استقبال کردند و او را به ریاست خود پذیرفتند، اما زندگی ساده اش را رها نکرد و حتی پس از پیروزی های فراوان در بدر و …. سلطه بر جزیره العرب، مانند بردگان بر زمین می نشست و کفش خود را با دست خود تعمیر می کرد و اینها در ذهن حضرت علی(ع) نقش بست و حضرت، بارها، در خطبه هایش، به زندگی ساده ی پیامبر اکرم(ص) اشاره کرد:
فتأس بنبیک الا طیب الاطهر، فإن فیه اسوه لمن تأسی … عرضت علیه الدنیا فأبی ان یقبلها، علم ان الله سبحانه أبغض شیئاً فأبغضه… و لقد کان(ص)، یا کل علی الارض و یجلس جلسه العبد و یخصف بیده نعله و یرقع بیده ثوبه و یرکب الحمار العاری و یردف خلفه، و یکون الستر علی باب بیته فتکون فیه التصاویر فیقول: یا فلانه لاحدی زوجته غیّبیه عنی فإنّی اذا نظرت الیه ذکرت الدنیا و زخارفها!، فاعرض عن الدنیا بقلبه و أمات ذکرها من نفسه. (10)
پیامبر پاک و پاکیزه ات را الگو و اسوه قرار بده زیرا راه و رسم او الگوی کسانی است که بخواهند به او تأسی کنند…. دنیا به او عرضه شد، اما از پذیرش آن امتناع کرد. او از آن چه مبغوض خداوند است، آگاهی داشت، لذا آن را مغبوض می شمرد…. پیامبر اکرم(ص) روی
زمین [بدون فرش] می نشست و غذا می خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس می کرد و با دست خویش کفش و لباسش را وصله می کرد و بر مرکب برهنه سوار می شد و کسی را نیز پشت سر خود سوار می کرد. پرده ای بر در اتاقش بود که دارای تصویر بود. به یکی از همسرانش گفت: آن را از چشم من پنهان کن زیرا وقتی به آن نظر می کنم، به یاد دنیا و رزق و برقش می افتم. او با تمام قلب از دنیا اعراض کرد و یاد آن را در وجودش میراند.
مسلماً، حضرت علی(ع) که دیگران را به الگوگیری از پیامبر(ص)، دعوت می کند، خود، بیشتر و بهتر و قبل از دیگران از پیامبر اکرم(ص) الگو می پذیرد و در ساده زیستی و سایر امور او را اسوه ی خود قرار می دهد و بزرگترین مانع تحقق عدالت اجتماعی ـ که خود دوستی و مال دوستی و نفس دوستی و راحت طلبی است ـ را از بین می برد و از خود وجودی می سازد که همگان در مقابل عدالتش سر تعظیم فرود بیاورند.
به هر حال، کسب این صفات روحی و رسیدن به این مراحل عظیم کمال، در ابعاد مختلف، از جمله علم و عمل، بدون پیروی از پیامبر اکرم(ص)، ممکن نبود. خود حضرت به این نکته، با صراحت اعتراف کرده است. حدیث ذیل که در کافی و تهذیب آمده و اعلمیت و افقهیت و درایت او را می رساند یکی از این اعتراف ها است. خلاصه ی حدیث چنین است:
عمربن خطاب شنید که جوانی علیه مادرش دست به دعا برداشته و از خداوند می خواهد تا میان او و مادرش حکم کند. علت را جویا شد. جوان گفت: او مرا حمل کرد و زایید و دو سال شیر داد، ولی وقتی رشد کردم و نوجوان شدم، مرا طرد کرده و می گوید: بچه ی او نیستم.
عمر، مادر را احضار کرد. او با چهار برادرش و چهل نفر سوگند خورنده آمد و گفت: این پسر، ظالم است و می خواهد با چنین اتهامی، مرا که هنوز حتی پرده ی بکارتم پاره نشده، به افتضاح بکشاند. شاهدان نیز او را تأیید کردند، ولی جوان باز دوباره حرف خود را تکرار کرد و زن نیز بر حرف خود اصرار کرد.
عمر دستور داد پسر را به زندان ببرند. در راه، به حضرت علی (ع) برخوردند. جوان، فریاد زد: «ای پسرعموی رسول خدا! من پسر مظلومی هستم» و داستان را تکرار کرد. حضرت فرمود: «او را نزد عمر برگردانید».
چون عمر به کارگزاران خود گفته بود، هیچ گاه از علی(ع)، نافرمانی نکنید، آنان جوان را برگرداندند.
حضرت علی(ع)، نیز آمد… زن را خواست. زن حرف های خود را تکرار کرد. حضرت، رو به عمر کرد و گفت: آیا اجازه می دهی تا در میان آنان قضاوت کنم؟
عمر گفت: سبحان الله! چگونه اجازه ندهم در حالی که خودم از پیامبر اکرم(ص) شنیده ام که بارها می فرمود: «أعلمکم علی بن ابی طالب.»
حضرت از زن، شاهد خواست. چهل نفر سوگند خورنده آمدند. حضرت علی(ع)، فرمود: امروز قضاوتی می کنم که خداوند راضی باشد. این قضاوت را دوست من، رسول خدا به من آموخت.
سپس حضرت رو به زن کرد و فرمود: آیا ولی و سرپرست داری؟
گفت: بله، چهار برادرم هستند.
حضرت به آنان فرمود: آیا تصمیم من درباره ی شما و خواهرتان نافذ است؟
گفتند: آری.
حضرت فرمود: من، این زن را به چهارصد درهم که از مال خودم پرداخت می کنم، به عقد این جوان درآوردم. و فوراً چهارصد درهم را به پسر داد و گفت: او، همسر توست و باید با او آمیزش کنی. پسر به پا خاست. زن که چنین دید، فریادش بلند شد که ازدواج با فرزند حرام است و این فرزند من است و برادرانم مرا فریب دادند و … .(11)
در این جریان، حضرت علی (ع) صراحتاً قضاوت خود را برخاسته از آموزش های رسول اکرم (ص) به او می داند و در برخی قضایا، به اشاره، دانش های خود را به آن حضرت مستند می کند و مثلاً می فرماید:
ما کذبت و لا کُذبت.
که جمله ی دوم اشاره به این دارد که این گونه قضاوت را از پیامبر اکرم(ص)، نقل می کند و او به من دروغ نگفته است.
این کلمه و مشابه آن، در کتاب های حدیثی، از حضرت علی(ع)، زیاد نقل شده است. در جلد 40 بحارالانوار ـ که مقداری از داوری های حضرت را در امور مشکل که خلفای سه گانه در حل آن مانده بودند، نقل کرده ـ کلمه ی «ما کذبت و لا کُذبت» در موارد متعددی به چشم می خورد. از جمله در مورد برده ای که مولای خود را کشته بود، و وقتی پرسیده شد: چرا چنین کردی؟
گفت: او بر من غالب شد و عمل شنیعی با من انجام داد.
حضرت به اولیای مقتول فرمود: تا سه روز پس از دفن او بیایند. فرمود: قبر مقتول را بشکافید. دیدند که کفن موجود است، ولی جسد میت نیست. حضرت تکبیر گفت و فرمود: والله! ما کذبت و لا کذبت! سمعت رسول الله(ص) یقول: «من یعمل من امتی عمل قوم لوط ثمّ
یموت علی ذالک فهو مؤجل إلی أن یوضع فی لحده. فإذا وضع فیه لم یمکث اکثر من ثلاث حتی تفذفه الارض الی جمله قوم لوط المهلکین، فیحشر معهم. (12)
“سوگند به خدا! دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده است! از پیامبر اکرم(ص)، شنیدم که می فرمود: هر کس از امت من، عمل قوم لوط را انجام دهد و بر آن بمیرد، به او تا هنگام گذاشته شدن در لحد، فرصت داده می شود. هنگامی که در لحد گذاشته شد، بیش از سه روز در آنجا نمی ماند، زیرا زمین را در زمره ی هلاک شدگان قوم لوط قرار می دهد و با آنان محشور می شود.”
اگر به این داوری که از حضرت علی (ع)، نقل شد ـ که در هر دو ـ حضرت، از راه های غیر عادی داوری کرده اند، توجه شود و از طرف دیگر به این فرموده ی پیامبر اکرم(ص) که «إنّما أقضی بینکم بالبینات و الایمان..» (13) من تنها، با بینه ها (شاهدهای عادل) و سوگندها، در میان شما قضاوت می کنم، توجه شود، روشن می شود که چنین مواردی، بعینه، در زمان پیامبر اکرم(ص) اتفاق نیفتاده تا پیامبر اکرم(ص) حکم کند و حضرت علی(ع) فرا بگیرد، بلکه پیامبر اکرم(ص) به حضرت علی(ع)، کلیاتی را آموخته و او از آنها راه حل این جزئیات فراوان را فهمیده است.
در برخی از کلمات حضرت علی (ع) آمده است که «او، هزار باب علم به من آموخت که از هر باب علم، هزار باب دیگر از علم برای من باز شد».
در بحث ژنتیک، این مسأله به گونه ی روشن تر، قابل بحث وبررسی است و در حد امکان، در آن جا، به این قسمت خواهیم پرداخت.

2ـ عوامل وراثتی و ژنتیکی

یکی از امور بدیهی و غیر قابل انکار، تأثیر ژن ها در انتقال صفات گوناگون از والدین به فرزندان است. در جای خود گفته شده که هر سلول انسان، دارای چهل و شش کروموزوم (به صورت بیست و سه جفت) است که بیست و دو جفت از آنها در زن و مرد مشابه اند و فقط یک جفت از آنها میان زن و مرد متفاوتند که به آنها کروموزم های جنسی می گویند.
باز روشن است که در واقع، کار انتقال وراثتی را مولکول D.N.A بر عهده دارد و اطلاعات ژنتیکی به صورت رمزهایی که به آنها «کرون» می گویند در درون مولکول D.N.A ذخیره می شود.
و با توجه به این رمز می توان از روی آن رونویسی کرد. امروزه، علم ژنتیک، ادعا می کند که اگر یک سلول از یک موجود زنده را شناخت، می تواند با تکثیر آن، همانند آن موجود زنده را بسازد.
به هر حال، انتقال برخی صفات جسمی، از راه ژنتیک، جزء مسلمات است و کسی در آن شک و شبهه ای ندارد.
علم ژنتیک درباره ی صفات جسمی و انتقال آنها و تعیین خالص از ناخالص و سعی در یافتن ژن برتر، فعالیت های گسترده ای کرده است، اما درباره ی صفات روحی و معنوی و امکان انتقال آنها و تعیین ژن برتر، فعالیتی نکرده است، مگر در مورد برخی امراض روحی، نظیر سایکوز.
از نصوص دینی به خوبی آشکار می شود که صفت های روحی و روانی نیز قابل وراثت و انتقال است. گفتار علی(ع)، خطاب به محمد
حنفیه حکایت از این امر دارد که حضرت علی(ع)، ترس محمد حنفیه در جنگ را به مادرش نسبت می دهد و می فرماید: «أدرکک عرق من امّک». (14)
نیز حضرت علی (ع)، پس از شهادت حضرت فاطمه ی زهراء (س)، در انتخاب همسر، شجاعت طایفه ی او را در نظر می گیرد چون می خواهد از این راه، شجاعت را به فرزندان منتقل کند.
به هر حال، به نظر می رسد روایت های طینت که در آغاز جلد دوم کافی ذکر شده و فکر افراد زیادی را به خود مشغول کرده و گروهی، آنها را از روایت های مشکل و غیر قابل تفسیر دانسته اند و گروهی از آنها استشمام جبریّت کرده اند، مربوط به ژنتیک است و درصدد بیان این نکته است که اساساً کد سازنده ی انبیا و ائمه، برتر و والاتر از کدی است که مؤمنان از آن ساخته شده اند.
بحث احادیث طینت، بحث مفصلی است که فرصت لازم خودش را می طلبد، ولی در اینجا فقط به این نکته اشاره می کنیم که اصرار شیعه بر این که پدران انبیا و ائمه تا حضرت آدم، هیچ کدام مشرک نبوده اند و هیچ کدام ناپاک نبوده اند و … «لم تنجسک الجاهلیه بأنجاسها» (15) بیان کننده ی همین مطلب است.
به هر حال، خلاصه ی مدعا این است که حضرت علی (ع) از لحاظ وراثتی و ژنتیکی نیز مزیت ها و برتری هایی داشته که هیچ یک از انسان های عصرش چنین ویژگی هایی را نداشته اند. اینک، به برخی از آن روایت ها که از حد تواتر نیز فراتر است، اشاره می کنیم:
1ـ روایت های فراوانی که پیامبر اکرم(ص) خودش و علی (ع)، را از یک نور می داند، مانند:
الف: قال رسول الله (ص): «خلقت انا و علی من نور واحد.» (16)
ب: «ان الله، تبارک و تعالی، خلقنی و علیاً من نور واحد قبل ان خلق الخلق…. فلما خلق الله آدم قذف بنا فی صلبه و استقررت انا فی جنبه الایمن و علی فی الایسر». (17)
خداوند، پیش از این که خلق را بیافریند، من و علی را از نور واحد آفرید… و هنگامی که آدم را آفرید، ما را در صلب او قرار داد. من، در جانب راست، استقرار یافته و علی در جانب چپ.
از این قبیل احادیث ـ که تعداد آنها زیاد است ـ معلوم می شود که اصل و ریشه و ژن حضرت علی (ع) با دیگران متفاوت بوده، او و پیامبر اکرم(ص) از یک جنس و از یک نور بوده اند. از همین روایت ها استفاده می شود که این نور، پیوسته از صلبی به صلبی منتقل می شده تا در حضرت عبدالمطلب به دو نیم تبدیل شده، نیمی به حضرت عبدالله و نیمی در حضرت ابوطالب قرار گرفته است و از اولی، پیامبر اکرم(ص) و از دومی، حضرت علی (ع) به وجود آمده است:
فلم تزل کذلک حتی اطلعنی الله، تبارک و تعالی، من ظهرٍ طاهرٍ و هو عبدالله بن عبدالمطلب، فاستودعنی خیر رحم و هی آمنه، ثم اطلع الله، تبارک و تعالی، علیاً من ظهر طاهرٍ و هو ابوطالب و استودعه خیر رحم و هی فاطمه بنت اسد.
… همین طور ادامه پیدا کرد و آن نور، از صلبی به صلب دیگر منتقل می شد تا خداوند مرا از پشت انسان طاهری به نام عبدالله پسر عبدالمطلب خارج کرد و در بهترین رحم، یعنی رحم آمنه، به ودیعت گذارد، سپس علی را از پشت انسان طاهری به نام ابوطالب خارج کرد و آن را در بهترین رحم، یعنی رحم فاطمه ی بنت اسد، به ودیعت نهاد.
ج: روایت هایی که آنان را از یک درخت واحد می داند، مانند:
یا علی! خلق الناس من شجرٍ شتّی و خلقتُ أنا و أنت من شجره واحده، انا اصلها و انت فرعها. (18)
ای علی! مردم، از درخت های گوناگون خلق شده اند و من و تو از یک درخت. من، اصل آن هستم و تو فرع آن.
د: روایت هایی که آنان را از یک طینت می داند، مانند:
خلقت انا و انت من طینه واحده. (19)
من و تو از گل واحدی خلق شده ایم.
هـ: روایت هایی که آفرینش پیامبران ـ اعمّ از قلب و بدنشان ـ را از طینت علیین می داند، مانند:
إنّ الله، عز و جل، خلق النبیین من طینه العلیین قلوبهم و أبدانهم. (20)
به نظر می رسد این روایت ها، همه بیان کننده ی یک حقیقت است و آن این که ژن انبیا و اوصیا، ژن خاصی است که از ژن های دیگران برتر است.
نکته ی دیگری که این روایت ها و روایت های مشابه و متعدد، بر آن دلالت دارند این است که این طینت، نور یا ژن، در طی نسل های طولانی و نقل و انتقالات گوناگون، ثابت مانده است و به همین جهت این روایت ها، اصرار داشته که آن نور واحد پیوسته ثابت مانده تا در حضرت عبدالمطلب به دو نیم تقسیم شده و به عبدالله و ابوطالب منتقل شده است.
باز از این روایت ها روشن می شود که امور ژنتیکی یا اموری که مربوط به نور طینت و امثال آن است، تنها منحصر به امور جسمانی و صفات بدنی نیست، بلکه ویژگی های روحی و اعتقادی و عملی، مانند ایمان و عدالت و تقوا را نیز شامل می شود؛ زیرا:
الف: از یک طرف، اصرار دارد که نکاح آنان، سفاح و زنا نبوده است و این، نشان می دهد که آن طینت و ژن به گونه ای است که در صورت زنا، آن ویژگی از بین می رود و به طور کامل منتقل نمی شود.
ب: روایات اصرار دارد که پدران انبیاء مشرک نبوده اند و این، نشان می دهد که آن ویژگی با شرک یکی از پدران قابل انتقال نیست. بنابراین، آن ویژگی، ویژگی خاص و معنوی است که ظرف آن پیوسته ایمان است.
ج: روایت های طینت، در ابتدای جلد دوم کافی صراحت دارند که ایمان و کفر، و حق پذیری و حق ناپذیری نیز به طینت بر می گردد.
3ـ نیت و عزم و اراده ی حضرت علی (ع)
آیا عوامل مؤثر بر یک موجود زنده ـ و از جمله انسان ـ در انحصار مسایل ژنتیک است؟ کما این که برخی از دانشمندان مغرب زمین
گفته اند و نقش تربیت و محیط را هیچ انگاشته اند و زبان حال عمومی آنان این است که:

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گر چه با آدمی بزرگ شود

یا تنها عامل مؤثر بر یک موجود زنده، تربیت و محیط است؛ همان طور که برخی دیگر گفته اند و نقش تورات و ژنتیک را هیچ دانسته اند و حتی گفته اند: ده کودک، از هر نسل و هر نژادی که خواستید، انتخاب کنید و به ما بدهید، ما از آنان، هر آن چه که خواستید، تربیت می کنیم: پزشک، مهندس، دزد، جنایتکار، فداکار یا … .
و یا نظر دانشمندانی درست است که با دو چشم تیز تمامی جوانب موجودات زنده را مورد دقت قرار داده اند و عوامل مؤثر بر هر موجود زنده را، مجموعه ی عوامل محیطی و ژنتیکی دانسته اند؟
روشن است که دیدگاه این گروه سوم، کامل تر و قابل قبول تر از دو دیدگاه نخست است، ولی اشکالی که به هر سه دیدگاه وارد است، این است که طبق هر سه دیدگاه، انسان، همانند سایر موجودات زنده، موجودی مجبور است، حال یا توارث، آن جبر را برای او به وجود آورده است و او نمی تواند با آن مخالفت کند و یا محیط و شرایط او را مقهور خود ساخته اند و باید آن گونه که محیط و شرایط برای او پیش بینی کرده اند، مشی کند و یا مجبور و مقهور محیط و توارث است.
هر سه دسته از این نکته غافل شده اند که انسان، موجودی زنده و اختیاردار است و همین اختیاردار بودن، وجه تمایز او از سایر موجودات زنده است و با همین اختیار است که تصمیم می گیرد تا در برابر شرایط محیطی یا توارثی بایستد و برخلاف رودخانه جاری شده، شنا کند و صفحات تابان و روشنی را در زندگی خود نمایان سازد.
بالاخره، بسیاری از دانشمندان، در برابر اشکال جبر سر تسلیم فرود آورده اند و خود را مجبور و مقهور ژنتیک و محیط دانسته اند، ولی اساساً شخصیت های برجسته و انقلابیون و اصلاحگران واقعی و تمام کسانی که نام نیک از آنان در تاریخ بر جای مانده، کسانی هستند که به همه ی شرایط و جوهای ساخته شده، پشت پا زدند و به فکر جهانی، آن چنان که خود می خواستند افتادند و بر فکر جبری این زمانی، که ناشی از توارث و محیط است، خط بطلان کشیده اند.
حضرت علی (ع)، نمونه ی کامل و قابل دقتی است که نشان می دهد انسان می تواند با اراده ی خود، رنگ محیطی را بپذیرد یا نپذیرد، زیرا او می توانست هنگامی که پیامبر اکرم(ص) به تربیت او همت گمارد، تربیت را در یک یا چند بعد نپذیرد، همچنان که برخی همسران پیامبر اکرم، یا غلامان و کنیزان او که از دوران کودکی و قبل از بلوغ در خانه ی آن حضرت بودند. (21) تربیت ها و آموزش را در یک بعد یا در چندین بعد نپذیرفتند، به گونه ای که زیدبن حارثه نتوانست تندخویی خود را علاج کند و زینب بنت جحش را علی رغم اصرار پیامبر اکرم (ص)، طلاق داد. (22) و برخی دیگر نتوانستند، مقام طلبی را دور کنند و …
ولی علی (ع) شاگرد ویژه ای بود که با اختیار خود و عزم و اراده ی آهنین خود، تمامی خوبی ها را به نحو احسن فرا گرفت و از محیط تربیتی صحیح ایجاد شده، بهترین بهره ها را برد و خود را شخصی خالی از هرگونه صفت ناپسند و دارنده ی مجموعه عظیمی از صفات پسندیده
قرار داد، به گونه ای که هیچ گاه، هیچ محیطی نتوانست بر او اثر گذارد و او را از راه درستش باز دارد.

پی نوشت ها :

* دانش آموخته ی دارای رتبه ی اجتهاد از حوزه ی علمیه ی قم، مدرس حوزه ی علمیه ی اصفهان و محقق علوم اسلامی
1- شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج4، ص380، ح5821.
2- نهج البلاغه، خطبه ی 1.
3- ترجمه: آخرین چیزی که از قلب افراد صدیق و درستکار خارج می شود، حب مقام است.
4ـ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 35، ص 5، ج 3، ص 7، ج 8، ح 10 و ح 8، ح 11، و ص 17، ح 14 و….
5ـ همان، ج35، ص 24، ح 19.
6ـ نهج البلاغه، خطبه ی 192.
7ـ نهج البلاغه، خطبه ی 192.
8ـ تعبیر حضرت علی (ع) «مانند بچه ی شتر همراه مادرش است که نوعی تشبیه است و در فارسی به جای آن «مانند سایه» را به کار می بریم.
9ـ نهج البلاغه، نامه ی 47.
10ـ نهج البلاغه، خطبه ی 160.
11ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 40، صص 304 ـ 306.
12ـ همان، ج 40، صص 230 ـ 231.
13ـ کلینی، کافی، ج 8، ص 414، ح1.
14ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 12، ص 98، به نقل از: ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه.
15ـ زیارت وارث، بحارالانوار، ج101، صص 200 ـ 260 و 332 ـ 353.
16ـ همان، ج 35، ص 34، ح 33.
17ـ همان، ج 35، ص 10، ج 12، و ص 21، ح 15.
18ـ همان، ج 35، ص 25، ح 20.
19ـ همان، ج 35، ص 25،ح 21.
20ـ کلینی، کافی، ج 2، ص 2، ح 1.
21ـ ابن اثیر، اسدالغابه، فی معرفه الصحابه، ج 1، ص 294، ج260، ص 350، ج 7، ص 186.
22ـ ر.ک: تفاسیر شیعه و سنی، ذیل آیه ی سی و هفت سوره ی احزاب.

منبع:فصلنامه اخلاق 13-14

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید