دسته بندی های موجود در بخش"حکایت ها"

مطالب موجود در بخش "حکایت ها"

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : جمع کردن هیزم

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : جمع کردن هیزم

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله در یکی از مسافرتها با اصحابش در سرزمینی خالی و بی علف فرود آمدند. به هیزم و آتش احتیاج داشتند، فرمود:«هیزم جمع کنید».عرض کردند: «یا رسول اللّه! ببینید این سرزمین چقدر خالی است! هیزمی دیده نمی شود». فرمود: «در عین حال هرکس هر اندازه می تواند جمع کند». ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : استماع قرآن

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : استماع قرآن

ابن مسعود یکی از نویسندگان وحی بود، یعنی از کسانی بود که هرچه از قرآن نازل می شد، مرتب می نوشت و ضبط می کرد و چیزی فروگذار نمی کرد. یک روز رسول اکرم به او فرمود: «مقداری قرآن بخوان تا من گوش کنم. » ابن مسعود مصحف خویش را گشود، سوره ی مبارکه ی ...

ادامه مطلب
داستانهای ائمه: امام صادق (ع) : شهرت عوام

داستانهای ائمه: امام صادق (ع) : شهرت عوام

چندی بود که در میان مردم عوام نام شخصی بسیار برده می شد و شهرت او به قدس و تقوا و دیانت پیچیده بود. همه جا عامه ی مردم سخن از بزرگی و بزرگواری او می گفتند. مکرر در محضر امام صادق سخن از آن مرد و ارادت و اخلاص عوام الناس نسبت به او ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : سخنی که به ابوطالب نیرو داد

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : سخنی که به ابوطالب نیرو داد

رسول اکرم بدون آنکه اهمیتی به پیشامدها بدهد با سرسختی عجیبی در مقابل قریش مقاومت می کرد و راه خویش را به سوی هدفهایی که داشت طی می کرد؛ از تحقیر و اهانت به بتها و کوتاه خواندن عقل بت پرستان و نسبت گمراهی و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نمی کرد. ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : ثمره ی سفر طائف

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : ثمره ی سفر طائف

ابوطالب عموی رسول اكرم، و خدیجه همسر مهربان آن حضرت به فاصله ی چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب رسول اكرم بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب، و بهترین مایه ی دلداری و انیس خویش را در داخل خانه، یعنی خدیجه، در فاصله ی كمی از دست داد.

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : تشنه ای که مشک آبش به دوش بود

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : تشنه ای که مشک آبش به دوش بود

اواخر تابستان بود و گرما بیداد می کرد. خشکسالی و گرانی اهل مدینه را به ستوه آورده بود. فصل چیدن خرما بود. مردم تازه می خواستند نفس راحتی بکشند که رسول اکرم به موجب خبرهای وحشتناکی- مشعر به اینکه مسلمین از جانب شمال شرقی از طرف رومیها مورد تهدید هستند- فرمان بسیج عمومی داد. مردم ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : امتحان هوش

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : امتحان هوش

تا آخر، هیچ یک از شاگردان نتوانست به سؤالی که معلم عالیقدر طرح کرده بود جواب درستی بدهد. هرکس جوابی داد و هیچ کدام مورد پسند واقع نشد. سؤالی که رسول اکرم در میان اصحاب خود طرح کرد این بود: «در میان دستگیره های ایمان کدام یک از همه محکمتر است؟» یکی از اصحاب: نماز. ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : جوبیر و ذلفا

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : جوبیر و ذلفا

– چقدر خوب بود زن می گرفتی و خانواده تشکیل می دادی و به این زندگی انفرادی خاتمه می دادی، تا هم حاجت تو به زن برآورده شود و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد. – یا رسول اللّه! نه مال دارم و نه جمال، نه حسب دارم و نه ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : پسر حاتم

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : پسر حاتم

قبل از طلوع اسلام و تشکیل یافتن حکومت اسلامی، رسم ملوک الطوایفی در میان اعراب جاری بود. مردم عرب به اطاعت و فرمانبرداری رؤسای خود عادت کرده بودند و احیاناً به آنها باج و خراج می پرداختند. یکی از رؤسا و ملوک الطوایف عرب، سخاوتمند معروف حاتم طائی بود که رئیس و زعیم قبیله ی ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : پیام سعد

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : پیام سعد

ماجرای پرانقلاب و غم انگیز احد به پایان رسید. مسلمانان با آنكه در آغاز كار با یك حمله ی سنگین و مبارزه ی جوانمردانه، گروهی از دلاوران مشركین قریش را به خاك افكندند و آنان را وادار به فرار كردند، اما

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : دعای مستجاب

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : دعای مستجاب

خدایا مرا به خاندانم برنگردان! این جمله ای بود که هند، زن عمرو بن الجموح، پس از آنکه شوهرش مسلح شد و برای شرکت در جنگ احد راه افتاد، از زبان شوهرش شنید. این اولین بار بود که عمرو بن الجموح با مسلمانان در جهاد شرکت می کرد. تا آن وقت شرکت نکرده بود، زیرا ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : مردی که کمک می خواست

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : مردی که کمک می خواست

به گذشته ی پرمشقت خویش می اندیشید، به یادش می افتاد که چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه ی زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر می کرد که چگونه یک جمله ی کوتاه- فقط یک جمله- که در سه نوبت پرده ...

ادامه مطلب