معرفت به افعال الهی در قرآن

معرفت به افعال الهی در قرآن

افعال الهی که جلوه هایی از صفات الهی هستند، در صورتی که مورد شناخت و ادراک انسان قرار گیرند، آثار ویژه ای در دل و روان و سپس در عمل و رفتار وی پدید می آورند و از آنجا که افعال الهی چهره های گوناگونی دارند، به این معنا که مفاهیم مختلفی از آنها انتزاع می شود و با زمینه های مختلف روحی انسان ارتباط پیدا می کنند، به تناسب آنها صفات و افعال اخلاقی متعدّدی در این رابطه مطرح می شود.
حالت شکر و سپاس:
از جمله شناخت های مربوط به صفات و افعال الهی معرفت به این حقیقت است که خداوند نعمت های زیادی به انسان اعطا کرده است و اینکه وی می تواند این اعطاء و انعام را در دنیا ادامه بدهد و اینکه نیز او می تواند این نعمت های دنیوی را بیفزاید و از اینها گذشته قادر است انسان را از نعمت های دیگری برتر و بالاتر و بیشتر از این نعمت ها در عالم آخرت برخوردار سازد و در مقابل، معرفت به این حقیقت که او می تواند این نعمت های دنیوی را از وی بگیرد و اینکه قادر است در جهان ابدی او را از همه نعمت ها محروم و به عذاب و رنج ابدی مبتلا سازد.
شناخت خداوند بلحاظ قدرت فوق و توجّه به اینگونه افعال الهی می تواند در انسان حالات خاصّ روانی و رفتاری پدید آورد: حالت شکر و سپاس، نخستین حالتی است که با توجّه به منعم بودن خدا و شناخت او به عنوان ولیّ نعمت در انسان بوجود می آید و یا بهتر است بگوئیم: اولین میلی است که پس از این شناخت در انسان بیدار می شود. حالت شکرگزاری میلی است فطری که هر انسان، این حالت را نسبت به هر منعمی بلحاظ انعام وی در خود احساس می کند و هر کسی قادر است آن را در درون خود تجربه کند؛ یعنی، وقتی شخصی به شخص دیگر احسان، و نعمتی به وی اعطا می کند، شخص متنعّم در مقابل منعم خویش احساس خاصّی پیدا می کند که منشأ شکر و سپاس وی نسبت به او می شود به او احترام می گذارد، با زبان قدردانی می کند و در عمل سعیش بر این است بگونه ای رفتار کند که متناسب با احسان او باشد. اینها همه مراتب شکر است امّا منشأ همه، احساسی است که در دل وی پدید می آید.
اکنون، با توجّه به این میل عمومی و فطرت نوعی انسان، می گوئیم: از آنجا که با شناخت و معرفت دقیق می توان دریافت که منعم اصلی انسان، خداوند است و همه نعمت ها را از ریز و درشت و پنهان و آشکار، با واسطه یا بی واسطه، او به مخلوقات می دهد؛ طبعاً، این احساس نسبت به خدای متعال باید در دل انسان، بصورت عمیق تر و کامل تر وجود داشته باشد؛ چرا که، نعمت های او بزرگ، عمیق و بی شمار است که «وَ اِن تَعُدُّوا نِعمَهَ اللهِ لاتُحصُوها؛[1] و اگر بخواهید نعمت های خدا را شمارش کنید نمی توانید آنها را به شمارش آورید»، مگر آنکه انسان سلامت فطرت خویش را از دست داده و روی آئینه دل وی را زنگارها و حجاب ها تیره و تاریک کرده باشد و به آسانی تحت تأثیر نعمت های الهی قرار نگیرد. اگر فطرت انسان دست نخورده و دل انسان سالم باقی مانده باشد، توجّه به این همه نعمت کافیست که حالت شکرگزاری را در دل، و عبادت و خداپرستی را در رفتار وی ظاهر سازد.
این در واقع سه نوع انگیزه است، برای اقدام به عبادت و پرستش خدا که هر سه نوع از سطح انگیزه های عمومی و متعارف بالاتر است و افراد می بایست مرتبه کاملتری از معرفت و محبّت خدا داشته باشند تا اینگونه بتوانند خدا را عبادت کنند.
خوف و رجاء:
از جمله شناخت های انسان نسبت به خدای متعال، معرفت به این حقیقت است که خداوند می تواند همه نعمت هائی را که در این دنیا به وی داده است _ مانند عمر و صحّت و سلامتی و دوستان و آشنایان و اولاد و اموال و غیره _ از وی باز پس گیرد و به عبارتی این نعمت ها را از او سلب کند و نیز معرفت به اینکه وی قادر است در جهان ابدی او را از همه نعمت ها محروم و به عذاب و رنج ابدی مبتلا و به دوری از بهشت و نعمت هایش و از همه بدتر به دوری از خدا و رحمت خدا گرفتار سازد؛ چنانکه، در مقابل هم او می تواند نعمت هائی را که داده است همچنان ادامه دهد و یا حتّی بر این نعمت ها در آینده از جهت کمّی یا کیفی بیفزاید و نیز در آخرت از نعمت های بیشتر و والاتر ما را برخوردار سازد.
توجّه به این معنی و شناخت خداوند بلحاظ آنکه از چنین قدرتی برخوردار است و سعادت و شقاوت انسان در دنیا و آخرت بدست او است، دو حالت روانی و نفسانی «خوف» و «رجاء» را در ما بر می انگیزد.
بنابراین، «خوف» و «رجاء» هر دو به آینده انسان مربوط می شوند بر خلاف شکر که در مقابل نعمت هائی است که قبلاً خدا به انسان داده است. چنان که این دو حالت؛ یعنی، «خوف» و «رجاء» از جهت ریشه با هم نیز تفاوت دارند؛ چرا که، «خوف» حالتی است ناشی از شناخت خدا به این لحاظ که قادرست نعمت های دنیوی را در آینده از ما سلب کند و از نعمت های اخروی محروممان سازد و «رجاء» حالتی است ناشی از شناخت خدا به این لحاظ که قادر است در آینده نیز به اعطاء این نعمت های دنیوی ادامه دهد، از نظر کمّی و کیفی آن را بیفزاید و ما را از نعمت های بزرگ اخروی نیز برخوردار سازد.
خوف از محرومیّت و امّید به آینده بهتر در فطرت انسان ریشه دارند و دو عامل قوی و نیرومند هستند برای آنکه انسان را وادار به تلاش و کوشش و خودسازی و اصلاح امور مادّی و معنوی خویش سازند و بلحاظ همین نقش و اهمیّتی که دارند، قرآن از بعد تربیتی روی آنها تأکید فراوان دارد و در بیدار کردن و جهت دهی صحیح آن دو و با لحن های مختلف و در مناسبت های گوناگون اهتمام می ورزد.
خشوع:
واژه نامبرده، کم و بیش، متلازم با خوف و خشیت است. خشوع بمعنی دلشکستگی است و حالت انعطاف پذیری دل را نشان می دهد در برابر «قساوت» که حالت سنگدلی و عدم تأثّر دل را گویند.
خداوند در قرآن می فرماید:
«آیا هنگام آن نشده، برای کسانی که ایمان دارند، که دلهاشان در برابر یاد خدا و آنچه که از حق فرود آمده بشکند و متأثّر شود و نباشند چون کسانی که قبلاً کتاب به ایشان داده شد پس مدت ها بدین منوال گذشت پس دل هاشان سخت و سنگ شد و بسیاری از ایشان فاسق و نابکارند»[2].
این آیه مؤمنین را ترغیب می کند که خشوع و دلشکتگی را کسب کنند و سنگ دل و غیر قابل انعطاف نباشند و در برابر کلمات خدا، آیات الهی، کتب آسمانی و حق و حقیقت، متواضع و خاضع باشند و تحت تأثیر آنها همه زندگی و اعمال و رفتار خود را شکل صحیح دهند. و مذمّت می کند از کسانی که به عنوان قسیّ القلب از آنها یاد کرده است که کتاب آسمانی تورات بر آنان فرود آمد؛ ولی، تأثیری بر زندگی آنان نگذاشت و به جای آنکه از غفلت بیرون شوند و به حقّ گرایش یابند روز به روز دلشان سخت تر شد و به فسق و فجور مبادرت ورزیدند. و از مؤمنین می خواهد که سعی کنند تا دلهاشان در برابر حق و نام خدا خاشع باشد و به سرنوشت بنی اسرائیل گرفتار نشوند.
برخوردی که آیه فوق با خشوع و قساوت قلب می کند بیان گر این حقیقت است که تحصیل خشوع تا حدّی اختیاری است؛ یعنی، انسان قادر است با تمهید مقدمات و دست زدن بکارهائی خاص، این حالت خشوع را در دلش پدید آورد؛ چنانکه، نقطه مقابل آن، قساوت نیز از طریق مقدماتی اختیاری در دل ایجاد می شود و بدین لحاظ است که قسیّ القلب مورد مذمّت و نکوهش قرار می گیرد.
بنابراین، در اصل فطرت انسان مایه اصلی خشوع مثل سایر احساسات و عواطف وجود دارد و قابل اینست که تضعیف یا تقویت شود و بر ما است که هرگاه در این مایه فطری ضعف حاصل شد به تقویت آن بپردازیم.
در آیه دیگر می فرماید:
«وَاستَعینُوا بِالصَّبِر وَ الصَّلوهِ وَ اِنَّها لَکَبیرَهٌ اِلَّا عَلَی الخاشِعینَ اَلَّذینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم وَ أنَّهُم اِلَیهِ راجِعُونَ؛ و با (گرفتن) روزه و (خواندن) نماز (از خدا) کمک خواهید و آن (نماز) سنگین و گران خواهد بود جز بر خاشعان».
جالب توجه است که در این آیه دقیقاً، بر نکته مورد بحث ما انگشت می نهد و رابطه حالت خشوع را با معرفت و شناخت مبدأ و معاد و شناخت برخی از افعال الهی، مورد توجّه قرار می دهد به این بیان که حالت خشوع از آن کسانی است که گمان دارند پروردگارشان را ملاقات می کنند و به سوی او باز می گردند.
و در آیه دیگری خشوع در نماز را به عنوان آیت و نشانه بارز ایمان که منشأ فلاح و رستگاری انسان است مطرح می سازد و می گوید: «قَد اَفلَحَ المُؤمنُونَ الَّذینَ هُم فی صَلاتِهِم خاشِعُون؛[3] حقّا که مؤمنان رستگار شدند آن کسانی که آنان در نمازشان خاشعند».
تضرّع و استکانت:
آیاتی از قرآن کریم حالاتی به نام تضرّع و استکانت را یادآوری کرده است. تضرّع و استکانت اشاره به حالتی دارند که در پی خوف و خشیت بوجود می آید. تضرّع در لغت به معنی کوچکی کردن و تذلّل و اثرش گریه و زاری نمودن است؛ ولی، هم اکنون، در عرف ما، تضرّع را بمعنی گریه و زاری که در واقع اثر تضرّع است بکار می برند؛ ولی، همانطور که گفتیم: تضرّع در واقع، یک حالت قلبی است، نه یک عمل عضوی. حالت احساس کوچکی و درماندگی است که منشأ گریه و زاری کردن شخص متضرّع می شود؛ ولی، آیا منشأ پیدایش خود این حالت در قلب انسان چیست؟ در پاسخ می توان گفت: عاملی که انسان را متوجّه ضعف و حقارت و واماندگی خویش در برابر حوادث و مشکلات زندگی می کند سبب پیدایش چنین حالتی در دل وی خواهد شد.


[1] . سوره ابراهیم، آیه 34.
[2] . سوره حدید، آیه 16.
[3] . سوره مؤمنون، آیه 2 و 3.
@#@ آری گرفتاری، محرومیت، فقر و مرض، سیل و زلزله و امثال آنها هستند که انسان را به خود می آورد و از غرور و غفلت خارج می سازد و از قرآن می توان دریافت که خدای متعال وقتی انبیاء را برای اقوامی می فرستاد مردم را به گرفتاری و بلا مبتلا می کرد بدین منظور که حالت تضرّع یابند و دین خدا را بپذیرند و بدنبال انبیاء به راه حق و حقیقت هدایت یابند؛ چنانکه می فرماید:
«وَ ما اَرسَلنا فی قَریَهٍ مِن نَبِیٍ اِلّا اَخَذنا اَهلَها بِالبَاساءِ وَ الضَّراءِ لَعَلَّهُم یَضَرَّعُون؛[1] و در هیچ شهری پیامبری را نفرستادیم جز آنکه اهل آن را به بلا گرفتار ساختیم باشد که (به خدا باز گردند و در برابر او) تضرّع و زاری کنند».
خداوند امّت ها را گرفتار می سازد تا به سوی وی تضرّع کنند لکن مع الوصف، همه افراد در برابر این بلاها و اینگونه گرفتاری ها عکس العمل یکسان نداشتند و بعضی بخاطر سنگ دلی تحت تأثیر این عوامل قرار نمی گرفتند در صورتیکه انتظار می رفت وقتی گرفتار شدند بخود آمده از خواب غفلت بیدار شوند، از جهل و تاریکی برون آیند و حقیقت وجود خود را، در درون این جهان هستی عظیم، دریابند و کوچکی و ناچیزی خویش را در برابر آفریدگار توانا، که بر سراسر این هستی عظیم تسلط دارد و همه هر چه دارند از آن اوست و از آن سرچشمه فیاض بایشان افاضه شده، احساس کنند و در برابر او سر تعظیم و بندگی فرود آورند.
اکنون این سؤال مطرح است که چرا بعضی از آدمیان، سخت دل می شوند و تحت تأثیر این عوامل هشدار دهنده و بیدار گر، بخود نمی آیند و عظمت هستی و کوچکی خود را در نمی یابند و با تضرّع و لابه و انابه بسوی پروردگار خود و آفریدگار هستی باز نمی گردند؟ و با اینکه این گرفتاری ها و مشکلات اقتضا دارد که در چنین اوضاع و احوالی بخود آیند چه عاملی انسان ها را از تضرّع و بازگشت بخدا حتی در زمینه وجود گرفتاری ها و مصائب باز می دارد؟
در پاسخ این پرسش، قبلاً هم گفته ایم که: دلبستگی به دنیا و تعلّق به مادّیات، انسان را نسبت به مسائل معنوی سخت دل و غیر قابل انعطاف می سازد. این کاملاً طبیعی است که وقتی انسان توجّهات خود را بر چیزی متمرکز ساخت و به اصطلاح به آن دل داد، نسبت به آنچه که با آن چیز تضادّ و تزاحم دارد بی تفاوت و کم توجّه می شود و به همین دلیل است که وقتی انسان به شخصی علاقه شدید پیدا می کند، کمتر به اشخاص دیگر توجّه پیدا خواهد کرد.
کسانیکه به دنیا و امور مادّی علاقه زیاد دارند و به این امور دل بسته اند از آنجا که ارزش های معنوی و عالم آخرت و انس با خدا از سنخ دیگری است و ربطی با لذائذ مادّی دنیوی ندارد؛ طبعاً، توجّه این دنیاداران نسبت به آن ارزش های معنوی کم خواهد شد. و این امر نه تنها در عواطف و احساسات بلکه، نسبت به دیگر ابعاد روحی، روانی و رفتاری تأثیر خود را می گذارد. فی المثل، کسانیکه پر می خورند و پر می خوابند، زمینه حالات لطیف روحی در آنها می میرد.[2] و با چنین خصیصه ای دیگر حالی برای اشک، شوق، گریه و … باقی نمی ماند و احساسات و عواطف ظریف حتی آن بخش مربوط به دنیا در چنین انسانی خواهد مرد و تنها لذت شکم و دامن بر وی حکومت خواهد کرد.
بنابراین، «قساوت قلب» دارای دو عامل خواهد بود: یک عامل مادّی که بیشتر با بدن ارتباط دارد؛ یعنی، شکم بارگی و شهوترانی؛ و دیگر عامل روانی که عبارتست از تعلّق دل به آنچه که با احساسات معنوی و امور اخروی تعارض و تزاحم دارد. عامل نخست بطور کلّی احساس و عاطفه را در انسان ضعیف می کند و عامل دوم مسیر احساسات و عواطف را از سوی خدا و آخرت و معنویات به سوی امور مادّی و دنیوی و زودگذر، منحرف می سازد.
در نتیجه، در مورد «قساوت» که یکی از بیماری های خطرناک دل انسانی است برای پیشگیری و علاج، لازمست روی این دو عامل تکیه کنیم: هم سعی کنیم تا بدن بیش ازحدّ از تمتعات مادّی و لذائذ جسمانی برخوردار نباشد، و هم سعی کنیم که دلبستگی زیاد به مادّیات و امور مزاحم با معنویات پیدا نکنیم و اینگونه تعلقات قلبی را از صفحه دل بزدائیم.


[1] . سوره اعراف، آیه 94.
[2] . همان طور که در داستان بنی اسرائیل قوم یهود می گویند: … یا موسی لن نصر علی طعام واحد … و خداوند می فرماید: «اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر …» (سوره بقره، آیه 61).
آیت الله مصباح یزدی- تلخیص از کتاب اخلاق در قرآن، ج 1، ص 381

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید