اعجاز بیانی قرآن

اعجاز بیانی قرآن

قرآن از جهات مختلفی معجزه است یکی از موارد اعجاز قرآن جنبه فصاحت و بلاغت آن است، آیات تحدی که تمام انسان‎ها و جنیان را به مبارزه طلبیده است یکی از موارد تحدی قرآن مسأله فصاحت و بلاغت آن است زیرا قرآن زمانی نازل شد که عرب در باب فصاحت و بلاغت به کمال خود رسیده بود در چنین فضایی بود که آیات قرآن به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل شد و مردم عرب با آن قدرت فصاحت و بلاغتی که داشتند آنها را به تحدی با قرآن دعوت کرد، زیبایی و رسایی و شیوایی آیات به حدی اعجاب آور است که تمام شاعران و سخنوران و ادیبان را با آن قدرت زیاد خود به بهت وا داشت و آنها مجبور شدند به ناتوانایی خود در مقابل قرآن اعتراف کنند.
اعترافات:
ولید بن مغیره مخزومی شخصی است که در میان عرب به حسن تدبیر مشهور بود او را گل سر سبز قریش می‎نامیدند پس از نزول آیات اولیه سوره مبارکه غافر، پیامبر در مسجد حضور یافت و این آیات را در حالی که ولید در نزدیکی آن حضرت بود قرائت فرمود. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ چون توجه ولید به آیات را مشاهده نمود بار دیگر نیز آیات را قرائت فرمود، ولید بن مغیره از مسجد خارج شد و در مجلسی از طائفه بنی مخزوم حاضر شد و این گونه شروع به سخن گفت: به خدا سوگند از محمد سخنی شنیدم که نه به گفتار انسانها شباهت دارد و نه به سخن جنیان، گفتار او حلاوت خاصی دارد و بس زیباست. بالای آن (نظیر درختان) پر ثمر و پائین آن (مانند ریشه‎های درختان کهن) پر مایه است، گفتاری است که بر همه چیز پیروز می‎شود و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد.[1]
ابن ابی العوجاء و ابوشاکر الدیصانی و عبدالملک البصری و ابن المقفع در مسجد الحرام جمع شده بودند و حجاج را مسخره می‎کردند و به اسلام و قرآن طعنه می‎زدند، ابن ابی العوجاء گفت: ما چهار نفر هستیم بیائید هر یک از ما یک چهارم قرآن را نقض کند و اگر قرآن را نقض کردیم دین محمد را هم باطل کرده‎ایم و اسلام از بین می‎رود لذا توافق کردند که در سال آینده در همین مکان جمع شوند و آثار خود را بیاورند، سال آینده آمدند ولی چیزی همراه خود نیاوردند.
ابن ابی العوجاء گفت: از آن موقع که از این جا رفته‎ام در این آیه که می‎گوید: فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نجیاً[2]، فکر کردم و نتوانستم در فصاحت و بلاغت مثل آن بیاورم و این آیه مرا به طور مشغول کرده بود.
عبدالملک گفت: من هم از آن موقع که از پیش شما رفتم در این آیه تفکر می‎کردم: یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ[3]، و نتوانستم با آن مقابله کنم.
ابو شاکر هم گفت: از آن موقع که از این جا رفتم در این آیه تفکر می‎کردم: لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا[4]، و نتوانستم مثل آن را بیاورم.
ابن مقفع گفت: این قرآن از جنس کلام بشر نیست و از آن موقع که رفته‎ام در این آیه تفکر کردم: وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ[5].[6]
طفیل بن عمرو رومی که مردی شاعر پیشه و با اندیشه و از اشراف عرب بشمار می‎رفت عازم خانه خدا گردید کسانی از قریش به گرد او آمدند تا او را از حضور و شنیدن سخن پیامبر باز دارند، می‎گوید محمد را در مسجد یافتم، سخن او را شنیدم و خوشم آمد به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم وای بر تو گوش فرا ده اگر سخن راست گفت بپذیر و اگر نادرست بود ناشنیده بگیر، در خانه به خدمت او شتافتم و عرضه داشتم آن چه داری بر من عرضه کن. او اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی از قرآن برای من تلاوت نمود به خدا سوگند چنین سخنی شیوا و جالب نشنیده بودم و مطالب ارجمندتر از آن نیافته بودم از این رو اسلام آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جاری ساختم.[7]
اعترافات و اظهار عجز ادیبان و سخنوران عرب بیش از آن است که در این مختصر آورده شود لذا به همین مقدار بسنده می‎کنیم.
تعریف فصاحت و بلاغت:
تعریف فصاحت: کلام فصیح کلامی است که روان و رسا باشد و کلمان آن، آن چنان مرتب شده باشد که از هر گونه پیچش و مشکل و گره‎های کور خالی باشد و عبارات آن زننده نباشد و کلمات دارای تنافر و ضعف تألیف و تعقید لفظی و معنوی خالی باشد.[8]
تعریف بلاغت: بلاغت در لغت به معنای به نهایت رساندن معنا و اکمال آن است.[9]
کلام بلیغ عبارت است از: آوردن کلام مطالبق با مقتضای مقام و حال مخاطب به شرط فصاحت، زیرا مقامات و حالات مخاطب مختلف است مثلاً اگر مقام اقتضاء تأکیدی کند کلام را با تأکید بیاورد و اگر مقتضی خلوّ از تأکید است خالی از تأکید بیاورد.[10]
فصاحت و بلاغت قرآن: تعابیر قرآن اعم از حروف و کلمات، اعراب جایگاه خاصی دارد، به طوری که اگر هر تعبیری از تعابیر قرآن بخواهد جایگزین با تعبیر مشابه آن شود و یا حذف گردد فصاحت و بلاغت آن دچار خدشه می‌شود، لذا امتیاز قرآن یا دیگر کتب در این است که هر کلمه و عبارتی در جای خودش واقع شده، از دیگر لطائف قرآن گزینش الفاظ مناسب، روانی و بلاغت آنها است که تلفظ قرآن را روان می‌کند، قرآن اسلوب ویژه‌ای دارد که نه نثر است و نه شعر. بلکه اسلوب ویژه‌ای است، ضمن آن که تمام محاسن شعر و نثر را دارا است. قرآن ارای تمام ویژگی‌های ادبی است که در بحث آینده به بعضی از آنها اشاره می‌کنیم.[11]
مورد اول
آیه «و لکم فی القصاص حیوه»؛[12] که در مورد فلسفه قصاص در مقایسه با مثل مشهوری که در این مورد وجود دارد فصاحت و بلاغت قرآن معروف می‌شود. عربها در این باره می‌گویند: القتل انفی للقتل، امتیازاتی که این آیه قرآن بر این جمله دارد بعضی از آنها عبارتند از:
1. حروف فی القصاص حیوه از جمله القتل انفی للقتل کمتر است.
2. تعبیر قصاص در آیه حساب شده است زیرا هرگونه قتلی نافی قتل دیگر نیست بلکه چه بسا قتلی که خود موجب قتل دیگری شود، مثل این که کشتاری از روی ظلم صورت گرفته باشد، بنابراین قتلی که موجب حیات است یک قتل خاص است که از آن تعبیر به قصاص می‌گردد.
3. آیه مراد خویش را به صورت جامع‌تر و کامل‌تر بیان کرده است، زیرا قصاص هم قتل را شامل می‌شود و هم جرح و قطع عضو را، در حالی که در مثل عرب تنها مسأله قتل عنوان گردیده است.
4. جمله عرب کلمه القتل تکرار شده و عدم تکرار (حتی اگر وجود آن مخلّ به فصاحت نیز نباشد) از تکرار بهتر است.
5. آیه دارای صنعت بدیعی است چرا که در یکی از دو چیز یعنی فناء و مرگ را ظرف ضد دیگر قرار داده است و با آوردن کلمه «فی» بر سر قصاص آن را منبع و سرچشمه حیات دانسته است.
6. فصاحت کلمات آن گاه آشکار می‌گردد که در کلمه توالی حرکات وجود داشته باشد، ‌در این صورت زبان در حال نطق به خوبی به حرکت در می‌آید برخلاف جایی که در کلمه بعد از هر حرکت سکونی وجود داشته باشد و این اختلاف در مقایسه آیه با مثل به خوبی پیدا است.
7. جمله القتل انفی للقتل در ظاهر کلامی متناقض است چرا که چیزی نافی خویش نمی‌تواند باشد.
8. آیه از تعبیر به قتل که لفظی خشن بوده و بوی مرگ و فنا می‌دهد خالی است، و در عوض همان معنا را با جاذبه‌ای که در لفظ «حیوه» نهفته است بیان می‌کند.
9. بیان آیه مبتنی بر اثبات است و بیان مثل مبتنی بر نفی است و واضح است که اثبات بر نفی برتری دارد.
10. لفظ قصاص به امر دیگری نیز که مساوات باشد اشاره دارد و در واقع قصاص خبر از عدالت می‌دهد که این معنا از مطلق قتل فهمیده نمی‌شود.[13]
مورد دوم
«و قیل یا ارض ابلعی ماءک و یا سماء اقلعی و غیض الماء و قضی الامر و استوت علی الجودی»؛[14]
نکات ادبی زیادی در این آیه وجود دارد از جمله:
1. حذف فاعل و آوردن فعل به صورت مجهول «قیل» که به عنوان تعظیم حذف شده چون غیر از خدا فاعلی تصور نمی‌شود.
2. مخاطب قرار دادن «ارض» با آن که ارض از ذوی العقول نیست و نزد ما مردم قابل خطاب نمی‌باشد.
3. مطابقت میان ارض و سماء که معمولا در ردیف همدیگر قرار می‌گیرند.
4. مراعات سجع در ابلعی و اقلعی.
5. نسبت دادن حال را به محل که گفته و یا سماء اقلعی؛ یعنی ای آسمان از جا بر کن (باران خود را نگه دار).
6. جناس غیر تام در ابلعی و اقلعی. 7. ایجاز و اختصار کلام.
8. موازنه در جملات کوتاه آیه.
9. حسن تقابل معانی جملات که جوشیدن آب از زمین باریدن باران و فرو رفتن آب در زمین است.
10. ائتلاف الفاظ. 11. انسجام الفاظ با همدیگر.
12. ترصیع. 13. استعاره
14. شبه اشتقاق در قضی الامر و غیض الماء. 15. هماهنگی خاصی که در آیه وجود دارد.[15]
مورد سوم
«و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لاتخافی و لا تحزنی انارادوه الیک و جاعلوه من المرسلین»؛[16]
خداوند در این آیه به مادر موسی دو خبر از آینده می‌دهد: 1. موسی را به مادرش بر می‌گرداند؛ 2. او را از پیامبران قرار می‌دهد. چون در این جا دو خبر داده است به مناسبت جفت این خبرها معنا را به صورت جفت جفت آورده است.


[1] . مجمع البیان، طبرسی، (بیروت، دارالمعرفه، چ 2، 1408هـ) ج 10، ص 584.
[2] . یوسف، 80.
[3] . حج، 73.
[4] . انبیاء، 23.
[5] . هود، 44.
[6] . التمهید، محمد هادی معرفت، (قم، ناشر موسسه النشر الاسلامی) چ 2، ج 4، ص 243.
[7] . التمهید، همان، ص 196.
[8] . ر.ک: فرهنگی فارسی، محمد معین، (تهران، موسسه انتشارات امیر کبیر، چ 8، 1355) ج 2، ص 2550ـ سروش آسمانی، کاظم محمدی، (تهران، انتشارات وزارت ارشاد، چ 1، 1381) ص 428.
[9] . معجم مقائیس اللغه، ابی الحسن احمد بن فارس، ج 1، ص 202.
[10] . ر.ک: فرهنگی فارسی معین، همان، ج 1، ص 556 ـ سروش آسمانی، همان.
[11] . ر.ک: اعجاز قرآن، رضا مؤدب، قم، موسسه احسن الحدیث، چ1. 1379، ص 152، اعجاز قرآن و بلاغت محمد، مصطفی صادق رافعی، بنیاد قرآن، چ 2، 1361، ص 175.
[12] . بقره، 179.
[13] . ر.ک: التمهید، محمد هادی معرفت، قم، موسسه النشر الاسلامی، ج 5، ص 62؛ المیزان، علامه طباطبایی، سید محمد حسین، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ج 1، ص 433.
[14] . هود، 44.
[15] . التمهید، محمد هادی معرفت، قم، موسسه النشر الاسلامی، ج 5، ص 76؛ مجموعه مقالات، تنظیم سید عبدالوهاب طالقانی، تهران، دار القرآن الکریم، چ اول، 1410 هـ ، ص 294.
[16] . قصص، 7.
@#@ لذا در این آیه: 1. دو فعل ماضی، یکی اوحینا و یکی خفت آورده است؛ 2. دو فعل امر، یکی ارضعیه و دیگری القیه آمده است؛ 3. دو فعل نهی، یکی لاتخافی و دیگری لا تحزنی آورده شده؛ 4. دو وزن اسم فاعل «رادوه، جاعلوه» آورده؛ 5. دو خبر؛ 6. دو وعده؛ 7. دو «فاء»؛ 8. دو «الی»؛ 9، دو ماده خوف.
همه اینها در آیه جمع شده‌اند که نشانه فصاحت و بلاغت و محسنات بدیع است به حد نهایی رسانده است.[1]
مورد چهارم
صاحب تفسیر جوامع الجامع در مورد سوره کوثر می‌فرماید: این سوره با این که سوره کوچکی است امّا نکته‌های زیادی در آن وجود دارد، از جمله:
1. فعل اعطی را در اول سوره به مبتداء (نا) که اسم ان الله است نسبت داده است، تا اختصاص را برساند. یعنی ما فقط کوثر را به تو عطا کردیم.
2. ضمیر متکلم را به صورت جمع آورده تا عظمت و کبریایی ذات خود را اعلام دارد.
3. در اول جمله حرف تأکید «انّ» را آورده که به منزله قسم است.
4. کوثر را که موصوف آن حذف شده ذکر کرده تا به طریق اتساع بر شمول و شیاع بیشتر دلالت کند.
5. بعد از کوثر «فاء» را آورده تا اقدام به شکر فراوان نشأت گرفته از برخوردار از بخشش بیشتر باشد.
6. جمله لربّک کنایه است، به دین و عقیده عاص بن وائل و نظایر او که با این گفتار رنج آور متعرض رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ شدند، همان‌هایی که عبادت و نحرکردنشان برای غیر خداست (یعنی تو به خلاف آنها برای پروردگارت نمازگذار و نحر کن).[2]
مورد پنجم
مقایسه‌ای بین کلام پیامبر و وحی الهی: قرطبی گفته است که بلاغت قرآن آن قدر در حد اعلی است حتی با آن که پیامبر بسیار فصیح و بلیغ بود ولی کلامش قابل مقایسه با قرآن نیست، مثلاً پیامبر در مورد صفات بهشت می‌فرماید: فیها مالاعین رأت و لا اذن سمعت و لاخطر علی قلب بشر، امّا کلام خداوند که می‌فرماید: «و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذّ الاعین»[3] یا آن که می‌فرماید: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین»[4] با آن که کلام پیامبر در نهایت زیبایی است امّا به مرتبه کلام الهی نمی‌رسد، زیرا: این آیات از نظر وزن و حسن ترکیب و شیوایی لفظ بسیار بالاتر است، همچنین حروف ای آیات کمتر است.[5]


[1] . مجموعه مقالات، همان، ص 158.
[2] . جوامع الجامع، طبرسی، مترجم: عبدالعلی صاحبی، مشهد، انتشارات قدس رضوی، چ 1، 1377، ج 6، ص 721.
[3] . زخرف، 71.
[4] . سجده، 17.
[5] . علوم القرآن عند المفسرین، مرکز الثقافه و المعارف القرآنیه، قم، مکتبه الاعلام الاسلامی، ج 2، ص 450.
محمدرضا هفت تنانیان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید