ولادت یحیی و شهادت زکریا (ع)

ولادت یحیی و شهادت زکریا (ع)

دعای گیرای زکریا ـ علیه السلام ـ و اجابت آن، و ولادت یحیی ـ علیه السلام ـ
حضرت زکریا ـ علیه السلام ـ همیشه اهل دعا و راز و نیاز بود، ولی دیدن منظره غذاهای بهشتی کنار محراب حضرت مریم ـ علیها السلام ـ ، و استجابت دعاهای مریم ـ علیها السلام ـ ، گویی جرقّه‎ای بود که چاشنی قلب او را منفجر کرد و سخت تحت تأثیر قرار گرفت. سالها بود تقاضای فرزندی از خدا نموده بود، تا پس از او وارث او گردد، ولی نتیجه نگرفته بود. شاید زکریا ـ علیه السلام ـ دیگر امید نداشت تا دارای فرزند شود، زیرا هم خودش به نهایت پیری رسیده بود و هم همسرش پیر شده بود، چنان که از ابن عباس نقل شده: «زکریا صد و بیست سال داشت، و همسرش دارای نود و هشت سال بود.»[1] اما دیدار منظره میوه‎های بهشتی تابستانی در فصل زمستان و به عکس، روح و جان او را سرشار از امید کرد، و دریافت که می‎تواند در فصل پیری دارای میوه فرزند شود، چنان که مریم ـ علیها السلام ـ در غیر فصل میوه، دارای میوه‎های گوناگون شده است. در همین جا بود که به خدا عرض کرد:
«رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیهً طَیبَهً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ؛ خداوندا! از طرف خود فرزند پاکیزه‎ای (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را می‎شنوی.»[2] طولی نکشید که فرشتگان در آن موقع که او در محراب ایستاده و مشغول نیایش بود صدا زدند: «که هان ای زکریا! خداوند تو را به یحیی بشارت می‎دهد، در حالی که کلمه خدا (حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ) را تصدیق می‎کند و آقا و رهبر خواهد بود، و از هوی و هوس برکنار، و پیامبری از صالحان است.»[3] زکریا ـ علیه السلام ـ (که به چگونگی داشتن فرزند در سنین پیری می‎اندیشید) گفت: «پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد در حالی که پیری به من رسیده،‌ و همسرم نازا است.»
خداوند به او فرمود: «این گونه خداوند هر کاری را که بخواهد انجام می‎دهد.»
زکریا ـ علیه السلام ـ که می‎خواست قلبش سرشار از یقین گردد و ایمانش به مرحله شهود برسد (چنان که ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ برای آرامش قلبش، تقاضای مشاهده صحنه معاد کرد) از این رو به خدا عرض کرد: «پروردگارا! نشانه‎ای برای من قرار ده!»
خداوند فرمود:
«آیتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَهَ أَیامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِی وَ الْإِبْکارِ؛ نشانه تو آن است که سه روز جز به اشاره و رمز با مردم سخن نخواهی گفت (و زبانت بدون علت ظاهری از کار می‎افتد) پروردگارت را (به شکرانه این نعمت) بسیار یاد کن، و به هنگام صبح و شام او را تسبیح بگو.»[4] زکریا از محراب عبادتش به سوی مردم آمد و با اشاره به آنها گفت: صبح و شام (به شکرانه این نعمت) خدا را تسبیح گویید.[5] آری این علامت آشکار شد، زکریا ـ علیه السلام ـ دید بدون علت زبانش بسته شد ولی هنگام ذکر خدا، زبانش گشوده می‎شد، او از همین راه دریافت و یقین کرد همان خدایی که زبان بسته را برای ذکر می‎گشاید، قادر است که رُحِم بسته (بر اثر نازایی) را بگشاید و از آن، فرزندی به وجود آورد.
او در این سه روز، با اشاره لبها و تکان دادن سر، با مردم سخن می‎گفت، و بقیه را به ذکر خدا و سپاسگزاری پروردگار به خاطر بشارت به داشتن فرزند اشتغال داشت.
طولی نکشید که همسر زکریا ـ علیه السلام ـ احساس بارداری کرد، و پس از مدتی یحیی ـ علیه السلام ـ چشم به جهان گشود و حضرت زکریا و همسرش، پس از سالها امید و آرزو دارای فرزندی مبارک شدند.
شاید این حادثه مقدّمه‎‎ای بود تا اذهان مردم برای تولد حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ بدون پدر آماده گردد، و بدانند همان خدایی که قادر است از زن و شوهر پیر فرزندی به وجود آورد، قدرت آن را دارد که به بانویی بدون شوهر، فرزندی بدهد.
به هر حال باید به خدا توکّل کرده و قدرت بیکران او را باور نمود و نسبت به الطاف ذات اقدس او امید سرشار داشت.
گریه حضرت زکریا ـ علیه السلام ـ برای مصائب امام حسین ـ علیه السلام ـ
حضرت زکریا ـ علیه السلام ـ از درگاه خداوند خواست تا نامهای پنج تن آل عبا را به او بیاموزد. خداوند نام آنها را به او آموخت.
زکریا ـ علیه السلام ـ هر گاه نام محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، علی ـ علیه السلام ـ ، فاطمه ـ سلام الله علیها ـ و حسن را به زبان می‎آورد، غم و اندوه از او برطرف می‎شد. ولی وقتی که نام حسین ـ علیه السلام ـ را به زبان می‎آورد، بی‎اختیار منقلب شده و اشکهایش جاری می‎گشت و نفس‎هایش به شماره می‎افتاد. روزی به خدا عرض کرد: «خداوندا! چه شده که وقتی نام محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، علی ـ علیه السلام ـ ، فاطمه ـ سلام الله علیها ـ و حسن ـ علیه السلام ـ را به زبانم می‎آورم، اندوهم برطرف می‎گردد، ولی همین که نام حسین ـ علیه السلام ـ را به زبان می‎آورم منقلب می‎شوم و اشکهایم سرازیر می‎شود؟»
خداوند ماجرای جانسوز شهادت حسین ـ علیه السلام ـ را به او خبر داد و فرمود:
«کهیعص» کاف اشاره به کربلا است، هاء اشاره به هلاکت عترت حسین ـ علیه السلام ـ است، یاء اشاره به یزید ستمگر است که موجب ظلم به حسین ـ علیه السلام ـ می‎شود، عین اشاره به عطش حسین ـ علیه السلام ـ است، و صاد اشاره به صبر او است.
وقتی زکریا قصه حسین ـ علیه السلام ـ را شنید، سه روز از مسجد بیت المقدس بیرون نیامد و برای مصائب حسین ـ علیه السلام ـ گریه و ناله کرد و گفت: «خدایا! آیا علی و فاطمه ـ علیهما السلام ـ را به چنین مصیبت جانسوزی مبتلا می‎کنی؟!…»
آن گاه عرض کرد: «خدایا! به من فرزندی بده که در این سنین پیری چشمم از او روشن گردد. سپس علاقه آن فرزند را در قلبم بیفکن، آن گاه همان گونه که محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ حبیبت، را به فاجعه جانسوز قتل فرزندش مبتلا کردی، مرا نیز به فاجعه جانسوز قتل پسرم مبتلا گردان تا من نیز همدرد پیامبر اسلام گردم.»
خداوند حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ را به زکریا داد و همین حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ به خاطر نهی از منکر، به فرمان طاغوت زمان، کشته شد و سرش را در میان طشت طلا نهادند، و جریان شهادتش شبیه شهادت حسین ـ علیه السلام ـ ، جانسوز بود.[6] نجات زکریا از تنهایی
سالها بود که حضرت زکریا ـ علیه السلام ـ از تنهایی و نداشتن فرزند که یار و یاور او باشد رنج می‎برد، و با امیدی سرشار به خدا دل می‎بست و از خدا می‎خواست که او را تنها نگذارد. سرانجام خداوند او را از تنهایی بیرون آورد، و یحیی ـ علیه السلام ـ را به او داد، و زندگی او و همسرش را با داشتن چنین فرزندی نورانی، سامان بخشید.
خداوند از این رو آنها را مورد الطاف سرشارش قرار داد که در انجام نیکی‎ها سرعت می‎نمودند و همواره به خاطر عشق به رحمت خدا، و ترس از عذاب او، او را می‎خواندند، و خضوع و اخلاص خاصی در درِ خانه خدا داشتند.[7] یحیی ـ علیه السلام ـ همدم و مونس خوبی برای پدر و مادرش بود، و عصای پیری آنها در جهت ظاهر و باطن به شمار می‎رفت، و به راستی که آنها را از تنهایی بیرون آورد، و یار و فرزند صالحی برای آنها شد.
آری کسانی که با قلبی صاف و پاک، و اخلاصی بی‎شائبه به درگاه خداوند بروند این گونه به نتیجه درخشان می‎رسند، و زندگی با صفا و درخشنده پیدا می‎نمایند.
شهادت جانسوز حضرت زکریا ـ علیه السلام ـ
هنگامی که حضرت مریم ـ علیها السلام ـ به قدرت الهی بدون شوهر باردار شد (چنان که شرح حالش در زندگی عیسی ـ علیه السلام ـ ذکر می‎شود) شیطان وسوسه‎گر به میان بنی اسرائیل رفت و این تهمت ناجوانمردانه و بسیار زشت را به مردم القاء کرد که اگر مریم ـ علیها السلام ـ باردار شده، کار زکریا ـ علیه السلام ـ است.
همین تهمت ناجوانمردانه باعث شد که عدّه‎ای از اشرار تصمیم گرفتند حضرت زکریا را به قتل برسانند.[8] به همین منظور به سوی او هجوم بردند. او از دست آنها گریخت. در بیابان به نزدیک درختی رسید. آن درخت به زبان آمد و گفت: «ای پیامبر خدا! نزد من بیا.» زکریا کنار آن درخت رفت، درخت شکافته شد، زکریا به داخل تنه درخت رفت، سپس تنه درخت به هم پیوست و به این ترتیب آن درخت به زکریا ـ علیه السلام ـ پناه داد.
ابلیس به آن جا رسید و گوشه‎ای از عبای زکریا ـ علیه السلام ـ را گرفت و در بیرون درخت نگه داشت، سپس دید گروهی در جستجوی کسی هستند، از آنها پرسید در جستجوی چه کسی هستید؟ گفتند: در جستجوی زکریا ـ علیه السلام ـ هستیم.
ابلیس گفت: او کنار این درخت آمد و جادو کرد، بر اثر سحر و جادوی او تنه این درخت شکافته شده او به درون این درخت رفت. نشانه‎اش همین قسمت عبای او است که در بیرون درخت مانده است.
آنها تبر تهیه کردند و هم چنین ارّه آوردند و آن درخت را قطع کرده سپس با ارّه قطعه قطعه کردند، به این ترتیب حضرت زکریا ـ علیه السلام ـ مظلومانه در میان آن درخت به شهادت رسید.
خداوند بر آن سنگدلان جاهل غضب کرد، بدترین خلق خود را بر آنها مسلّط نمود، که انتقام خون حضرت زکریا ـ علیه السلام ـ را از آنها گرفت.[9] پس از شهادت زکریا ـ علیه السلام ـ خداوند فرشتگان را کنار پیکر مطهر او فرستاد. آنها آمدند و بدن زکریا ـ علیه السلام ـ را غسل دادند و کفن کردند، و سه روز پشت سر هم آمدند و نماز بر آن خواندند، سپس او را به خاک سپردند.[10][1]. مجمع البیان، ج 1 و 2، ص 439.
[2]. آل عمران،‌38.
[3]. آل عمران، 39.
[4]. آل عمران، 41؛ دعای زکریّا ـ علیه السلام ـ و استجابت آن بشارت به فرزندی به نام یحیی ـ علیه السلام ـ ، به طور مشروح در سوره مریم، آیه یک تا یازده آمده است.
[5]. مریم، 11.
[6]. بحار، ج 14، ص 178.
[7]. انبیاء، 89ـ90.
[8]. و از بعضی از تواریخ استفاده می‎شود که: طاغوت عصر زکریّا، حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ پسر زکریّا ـ علیه السلام ـ را به خاطر نهی از منکری که نموده بود، کشت (چنانکه شرح آن خواهد آمد) زکریّا از قتل یحیی با خبر شد، خود احساس خطر کرد، چرا که طاغوت می‎خواست او را نیز بکشد، زکریّا گریخت و به بوستانی که در نزدیک مسجد بیت المقدس بود وارد شد و در آن جا تنه درختی باز شد و به زکریّا پناه داد،‌و سرانجام با راهنمایی ابلیس، مأموران طاغوت آمدند و آن درخت را قطعه قطعه نموده و در نتیجه حضرت زکریّا با وضع دلخراشی به شهادت رسید. (بحار، ج 14، ص 189 به نقل از تاریخ کامل ابن اثیر) بنابراین علت قتل زکریّا، تهمت مذکور نبوده است.
[9]. تاریخ کامل ابن اثیر، ج 1، ص 170ـ175؛ بحار، ج 14، ص 179 و 189.
[10]. بحار، ج 14، ص 179.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید