نهج البلاغه و تعریف حق و باطل

نهج البلاغه و تعریف حق و باطل

نویسنده:سید ابراهیم سید علوى

موضوع بحث در رابطه با حق و باطل است،من مى‏توانم در این زمینه فقط کلیاتى مطرح سازم تا به توفیق و تایید الهى بتوانیم از این اقیانوس ژرف معارف انسانى که به حق(اخ القرآن)برادر قرآن لقب یافته دیدگاه‏هائى پیدا کنیم،بلاشک پس از طرح آنها ذهن فعال دوستان و همکاران بیشتر به جوشش‏درخواهد آمد و استفاده‏هاى فراوان دیگرى از نهج البلاغه و از فقرات مختلف‏بیانات امیر المؤمنین در نهج البلاغه خواهیم برد تا رهنمودى باشد و دیدگاهى تازه‏بدهد،توجه داریم که در نهج البلاغه به حکم معجم‏هایى که در دست است‏متجاوز از چهارصد مورد امیر المؤمنین از حق و باطل سخن به میان آورده،آنچه‏مهم به نظر مى‏آید این است که مولى امیر المؤمنین ابعاد گوناگونى به مسئله حق وباطل داده،و از زاویه‏هاى مختلف به مسئله حق و باطل توجه داشته است.
ابتدا امیر المؤمنین سلام الله علیه تناقضى را که در زندگى بشرى میان حق وباطل است‏بیان مى‏کند،مى‏دانیم که از نظر تعریف فلسفى تناقض بین دو مفهوم ودو مقوله وقتى متصور است که جمعشان ممکن نیست و رفعشان هم همینطور،یعنى یکى از اینها الزاما باید باشد،در این صورت ما بین وجود و عدم مى‏گوئیم‏تناقض هست،یعنى یک چیز یا هست‏یا نیست،نمى‏شود هم باشد و هم نباشد،ونمى‏شود هر دو هم باشد.
حال استمداد مى‏جوئیم از کتاب لغت،من(لسان العرب)را در فرصتى که‏بود ملاحظه کردم،دیدم که حق و باطل را یکى از نظر مفهومى معنا مى‏کند یکى‏از نظر مصادیق از نظر مفهومى مى‏گوید:«الحق نقیض الباطل‏»به بیان باطل هم که‏مى‏رسد اولین مطلبش این است:«الباطل نقیض الحق‏»باطل به چیزى مى‏گوئیم که‏نقیض حق است،حق چیست؟حق چیزى است که نقیض باطل است،پس‏حق چیست و باطل کدام است؟باز از لغت استمداد مى‏جوئیم،در معنى لغوى وریشه‏اى حق مى‏گوید:«حق یحق حقا اذا ثبت‏»حق به چیز ثابت مى‏گویند به چیزپایدار،به چیز استوار،محکم و متناقض آن مى‏شود باطل،باطل یک چیز و شى‏ء ناپایدار،پوچ،و امر ضایع‏«بطل بطلانا اذا ضاع‏»وقتى باطل مى‏گویند که ضایع‏ است،تباه است،پوچ است،هیچ است،پس از دیدگاه لغت،حق به طور کلى به‏امر و چیز ثابت و پایدار گفته مى‏شود،باطل در مقابل آن به چیز غیر ثابت،ناپایدارو غیر دائمى،موقت،گذرا و هر تعبیر دیگرى که مناسب باشد،گفته مى‏شود.
اما مصادیقى که در کتابهاى لغت‏به عنوان حق و باطل تعیین شده،خداوند متعال حق است‏یا اسم خداوند متعال و از جمله اسماء ذات ذوالجلال‏است و در مقابل ابلیس،در روایات فراوان وارد شده که باطل است،یعنى ابلیس‏یا شیطان به عنوان مصداق باطل معرفى شده است.
در نهج البلاغه همین مفهوم و معناى لغوى حق محفوظ است و آن همان‏تقابل با باطل است،وقتى لفظ حق گفته مى‏شود،مقابلش باطل است،وقتى باطل‏گفته مى‏شود،مقابلش به اصطلاح حق است،امیر المؤمنین مواردى را که در کلیت‏حق و باطل مطرح مى‏کند که به نمونه‏هایى اشاره خواهیم کرد.
حق و حقوق به مفهوم اصطلاحى کلمه در نهج البلاغه زیاد است،و آن هم‏با اقسام مختلفى آمده،مثلا:حق الهى و حق بشرى و در حق بشرى هم،حق‏ولات و زمامداران،حق ملت،امت و حق مالى و امثال اینها حتى نکته ظریف‏ترآنکه در نهج البلاغه مواردى وجود دارد که امیر المؤمنین براى اشیاء حق معین‏مى‏کند،مى‏فرماید:که این شمشیرها حقى دارند،و در سیره رسول الله صلوات‏علیه هست که در یکى از جنگ‏ها پیامبر شمشیر را به دست گرفت و فرمود: کیست که حق این شمشیر را ادا کند؟پرسیدند یا رسول ا…حق این شمشیرچیست؟فرمود:حق این شمشیر این است که آنقدر با آن جنگ کنند و بر سردشمن بکوبند تا شکسته شود،افرادى بلند شدند و گفتند:ما مى‏توانیم حق این‏شمشیر را ادا کنیم،پیغمبر فرمود:بنشینید تا اینکه ابو دجانه بلند شد و پیغمبر هم‏شمشیر را به دست او داد و او با تبختر در میان سپاه و در حضور رسول ا…راه رفت‏و شمشیربازى کرد،پیغمبر فرمود:«تلک مشیه یبغضها ا…الا فى هذا الموطن‏»این‏یک نوع راه رفتن متبخترانه است،یک نوع راه رفتنى است که خدا آن رادوست ندارد جز در میدان جنگ.
مواردى که حق به معناى حقوق،چه حقوق الله،چه حقوق الناس،چه‏حقوق به اصطلاح مختلفه،که در نهج البلاغه وجود دارد،به نظر مى‏آید که این‏غیر از بحث‏حق و باطل است،یعنى حق و باطل غیر از این است که ما از حقوق‏بحث کنیم،توجه داشته باشید که بحث ظریفى است که در همه موارد،استعمال‏این حق و باطل را خواهیم دید،حتى در زمینه حقوق و آن نسبت محفوظ است،وقتى صحبت از این است که والى و ملت و امت‏حقى دارند،یعنى آن سلسله‏مطالبى که به عنوان حق براى والى،براى ملت و امت ملحوظ شد که ضد آنها وخلاف آنها همان باطل است،پس وقتى امیر المؤمنین براى شمشیر حقى بیان‏مى‏کند،اگر آن حق ادا نشود باطل است‏یعنى همان شمشیر و سلاح را درغیر موردش به کار بردند و کما ینبغى از آن استفاده نکرده‏اند.
در رابطه حاکم و محکوم علیه،در رابطه امت و زمامدار اگر از طرف‏حاکم و از طرف ملت مسائل آن رعایت‏شود،این حق است اگر حاکم آن‏مسائل را در نظر نگیرد و لحاظ نکند این باطل است و همینطور ملت،بنابر این،این طور نیست که در زمینه مباحث‏حقوقى آن ذهنیت را پیدا کنیم که حث‏حق وباطل در آنجا نیست،چرا که آنجا حق مطرح است،مثل حق والى،حق‏حاکم،حق امت و ملت و حق شى‏ء،لذا در همه اینها باطل در مقابلش قرار دارد.
من در یک نظر گذرا تقریبا بیست و چند مورد را یادداشت کردم و دیدم که‏امیر المؤمنین سلام الله علیه بطور کلى در رابطه با حق و باطل مطالبى را فرموده که اینها غالبا متضمن نکات بسیار جالبى است،هم از نظر روانشناسى اجتماعى،وهم از نظر بیان انگیزه‏هاى مختلف اجتماعى که انسان‏ها را به طرف باطل‏مى‏کشاند و از حق دور مى‏سازد.
این‏ها در لابلاى سخنان امیر المؤمنین سلام ا…علیه آمده،براى اینکه به‏فرموده علامه طباطبائى رضوان ا…علیه با اصل قاعده جلب و تطبیق مامى‏خواهیم از آن در زندگى بهره بگیریم،و آیات قرآنى را در زندگانى امروزیمان‏مو به مو اجرا کنیم،و انصافا نهج البلاغه هم در این زمینه بسیار مى‏تواند الهام بخش‏باشد مطالبى که مولا در زمینه مسائل مختلف از جمله در مسئله حق و باطل قرن‏هاپیش بیان فرموده،کلا خطاب دارد به محیطهاى ما،و جامعه‏هاى امروزى،ودر واقع مى‏توان گفت‏بیانات امیر المؤمنین از یک کلیت و قانون‏مندى بر خورداراست که امروز مى‏تواند کاملا روشنگر فکر و زندگى ما باشد.
اولین معنایى که اشاره مى‏کنم،ملموس‏ترین معناى حق و باطل است،وآن تقابل و تناقض این دو مفهوم است که بطور کلى این گونه مطرح مى‏شود،امیر المؤمنین سلام ا…علیه هم در نهج البلاغه ان را به همین صورت سربسته وکلى بیان فرموده،از جمله در خطبه 69 مى‏بینیم که امام مى‏فرماید:«لا تعرفون الحق‏کمعرفتکم الباطل‏»شما آنگونه که باطل را مى‏شناسید حق را نمى‏شناسید،خطاب‏امیر المؤمنین به مردم عصر خودش است،اما به صورت یک بیان کلى که شما ازروى انس،عادت،تناسب،و هر عاملى که مى‏توان آن را بررسى کرد،با باطل‏آشناترید تا حق.وقتى محیطى،جامعه‏اى،ملتى و مردمى از نظر فرهنگى و سوابق‏ذهنى و آداب و رسوم زندگى اینگونه بار آمده‏اند طبیعى است که با باطل‏مانوس‏تر و آشناتر و مالوف‏تر است و با آن چیزى که نسبت‏به آن ناآشنا است،یعنى حق بیگانه است،امیر المؤمنین در نهج البلاغه خیلى زیاد درد دل دارد و مردم‏زمان خود را مذمت و سرزنش و نکوهش مى‏کند مولا در واقع آن ویژگى وخصوصیتى که یک ملت و یک مردمى ممکن است داشته باشند و به لحاظمجموعه فکرى حاکم بر آنها،با باطل بیشتر مانوسند بیان مى‏کند،ما امروز این‏بیان امیر المؤمنین را به صورت یک قانون بسیار دقیق مى‏بینیم که در جامعه حاکم‏است،امروز کشورهاى غرب و ابرقدرت‏ها دنیا را جز جاهایى که انشاءا…
تابش‏نور اسلام نفوذ کرده و فرهنگ حیات بخش اسلام گسترش پیدا کند،با همین‏مجموعه‏هاى فکرى نگه داشته تا با باطل مانوس‏تر و آشناتر باشند،و باطل را بهتراز حق بشناسند،طبیعى است که منظور از شناخت همان آشنا بودن و مانوس‏بودن است نه معرفت و شناخت‏به معناى نظرى کلمه.
حضرت در خطبه 201 مى‏فرماید که:«ان فى ایدى الناس حقا و باطلا»دردست مردم حقى است و باطلى،امیر المؤمنین بیان مى‏کند که اگر وقتى انسان‏دچار اشتباه مطلق گرایى شود دچار انحراف خواهد شد،باید بداند که آنچه دردست مردم است همیشه خوب یا بد،حق یا باطل آمیخته است،درست همان‏چیزى که گاه ما در جریانات سیاسى اجتماعى مى‏بینیم،در جریانات گروه‏ها،اقلیت‏ها،حزب‏ها و جریانات سیاسى معمولا هوادارها و افراد عضو و پیرو،وگرفتار یک نوع مطلق گرایى هستند،وقتى که صحبت از حزب خودشان،وگروه خودشان به میان مى‏آید،آن را مطلقا حق مى‏دانند،و لذا امیر المؤمنین‏مى‏فرماید:اصل را بر این بگذار که در دست مردم آنچه هست اعم از حق یا باطل‏با یکدیگر آمیخته است،تو باید حق را از باطل تمیز بدهى حق را بگیرى و باطل‏را رها کنى.
در بحث دیگر اشاره مى‏کنم که امیر المؤمنین چگونه بیان مى‏فرماید که‏حق را بشناسیم و تشخیص بدهیم و آن را بگیریم و باطل را رها کنیم،و همچنین‏در نامه 66 نکته جالبى را بیان مى‏کند که حیفم مى‏آید که آن را بطور کامل‏نخوانم چرا که سید رضى مى‏فرماید:این از نامه‏هاى بسیار پر معنى است که به‏روایت‏هاى مختلفى نقل شده است،امام مى‏فرماید:«ان العبد لیفرح بالشى‏ء الذى لم‏یکن لیفوته،و یحزن على الشى‏ء الذى لم یکن لیصیبه…»یعنى انسان براى چیزى شادمى‏شود،که خواه ناخواه به دستش خواهد رسید،و گاهى انسان غمگین مى‏شودنسبت‏به چیزى که اصلا به دستش نخواهد رسید،در ادامه مى‏فرماید:«فلا یکن‏افضل مانلت فى نفسک من دنیاک بلوغ لذه اوشفاء غیظ‏»بنابر این بهترین چیز در دنیاى تو به لذت رسیدن یا خشم را به کار بردن‏نباشد،پس چه چیز باشد؟«و لکن اطفاء باطل و احیاء حق‏»کوشش تو در زندگى این‏باشد که باطلى را خاموش کنى و حقى را احیاء نمایى،پس بطور کلى امیر المؤمنین‏مى‏فرماید:انسان در زندگى از یک چیزهائى بهره‏مند خواهد شد،و از چیزهایى‏محروم،یک چیزهایى به انسان خواهد رسید،یک چیزهایى به انسان نخواهدرسید،نباید انسان هم و غمش را مصروف این بکند و شادى و حزنش را متمرکزدر این لذت‏ها قرار دهد،بلکه همش این باشد که باطلى را از بین ببرد و حقى رااحیاء بکند.
بحث دوم در نهج البلاغه در مورد حق است،همانطور که عرض کردم‏حق به معناى شى‏ء ثابت است و آن از همان معناى اول متفرع است،امام تاکیددارد بر توجه کردن به حق یعنى امر ثابت و پایدار،و در مقابل اعراض کردن ودورى جستن از باطل به معناى امرى ناپایدار و پوچ.امام مى‏فرماید:«اما و الذى‏نفسى بیده لیظهرن هؤلاء القوم علیکم لیس لانهم اولى بالحق منکم و لکن لاسراعهم الى باطل‏صاحبهم و ابطائکم عن حقى‏»یعنى:به خدا سوگند این گروه(معاویه و پیروانش)برشما غالب خواهند شد،اما نه به خاطر آنکه آنها به حق شایسته‏ترند از شما،بلکه‏پیروزى آنها به خاطر آن است که آنها سرعت‏خواهند داشت‏براى پذیرش باطل‏صاحبانشان،یعنى معاویه،اما شما در پذیرش حق کند حرکت‏خواهید کرد،(خطبه 97 از نهج البلاغه صبحى صالح).
ملاحظه مى‏کنید که اینجا امیر المؤمنین‏«حق و حق صاحبهم‏»را بیان‏مى‏کند یعنى همان حق زمامدار و حق حاکم که نسبت‏به امت مطرح است و این‏مورد در سخن دیگرى از امیر المؤمنین وجود دارد،آنجا که مى‏فرماید:«وفادارماندن بر بیعت‏»یعنى شما که مرا به عنوان زمامدار پذیرفتید و بیعت کردید،بایدبر این پیمان و بیعت،وفادار بمانید و وفادار ماندن بر بیعت اطاعت از امام و رهبراست،این نمونه‏اى بود از حق والى که در نهج البلاغه فراوان است.نمونه‏اى که حق الله را مطرح مى‏کند،امام مى‏فرماید:«اوصیکم بتقوى الله‏فانها حق الله علیکم‏»شما را توصیه مى‏کنم به تقواى خدا به تقوائى که آن تقوى حق‏خدا است‏بر گردن شما،بنابر این یک طرف خدا است و طرف دیگر بشر است،ناس است،در اینجا ذى حق خدا است،اما حقش کدام است؟تقوى است،حضرت تقوى را به عنوان حق ا…بیان مى‏کند،حق در این معنى،مقابلش وظیفه‏قرار دارد،و توجه داریم که وظیفه مقابل حق است،وقتى حق گفته شد مقابلش‏وظیفه است،خدا وقتى حق دارد،این مردم هم وظیفه دارند،پس تقواى الهى حق‏خدا است،این مستوجب این است که ملت و امت در این زمینه وظیفه داشته‏باشند.
نمونه‏اى دیگر از حق الله در خطبه 216 مى‏فرماید: «و لکن من واجب حقوق الله على عباده النصیحه بمبلغ جهدهم‏»یعنى از جمله‏حقوق خدا بر مردم،خیر خواهى مردم است‏یعنى این حق خدا است که از مردم‏خواسته که خیر خواه همدیگر باشند،خیر خواه خدا باشند،همانطورى که درجاهاى دیگر عنوان شده گویى خدا از آن سودى مى‏برد،همانطور که قرآن وروایت‏به صراحت‏بیان داشته،سود اینها به انسان و خود بشر برمى‏گردد که خداغنى مطلق است و بى‏نیاز مطلق،اما در عین حال براى صلاح جامعه این را به‏عنوان حق خود مقرر مى‏کند،که حق خدا این است که مردم ناصح باشند،خیر خواه باشند.
نمونه دیگر در نامه 16 است که مى‏فرماید: اینان کسانى هستند که حق شمشیرها را ادا کرده‏اند،اشاره به مبارزان،مجاهدان،سلحشوران میدان جهاد و جنگ است،آنان حق شمشیرها را اداکرده‏اند،یعنى در مبارزه با مشرکین کفار،معاندین و مخالفین اسلام،تن پرورى‏نکرده‏اند و از این سلاح به موقع استفاده کرده‏اند و حق سلاح هم همین است که‏در مقابل دشمن به کار گرفته شود.
معناى سومى که در مورد حق و باطل مطرح است این است که اتفاقا درلغت هم بدان اشاره‏اى شده است،یعنى گاهى حق به معناى صدق و راستى کذب‏در نظر است،گاهى گفته مى‏شود حق و مراد صدق و راستى است،که مقابلش‏کلمه کذب است،این نمونه‏اى است از موارد متعدد که کلمه حق یراد بها الباطل،که در یکى دو جا در نهج البلاغه آمده،مثلا در خطبه چهل مى‏فرماید:سخن حقى‏است،اما باطل از او اراده شده،اینکه آنها مى‏گویند:(لا حکم الا لله)حکم،حکومت و حاکمیت از آن خدا است،این سخن،سخن درستى است و راست‏است،پس اینجا منظور از حق،راست است،که از آن باطل اراده شده، درنهج البلاغه موارد متعددى بیان شده که چگونه انسان‏هایى حق را وسیله قرارداده‏اند براى باطل،و البته محکوم است،همچنانکه باطل نمى‏تواند براى رسیدن‏به حق ابزار باشد.
اما مورد چهارم و معنى چهارم،تلخى و مرارت حق است،امیر المؤمنین‏مى‏فرماید که:حق تلخ است،مراست،در مورد حکام در عهدنامه مالک اشترمى‏فرماید:«ثم لیکن اثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک‏»اى مالک برگزیده‏ترین فردنزد تو بین این والیان کسى باشد که بتواند حق تلخ را به تو بگوید،و در واقع ازبیان حق تلخ امتناع نکند با وجود اینکه حق اصولا مرارت دارد و تلخ است.
در بیان دیگر،امام مى‏فرماید:حق،سنگین است،اما گواراست،باطل،سبک است اما بیمارى‏زا است،این کلام از نظر مسائل اجتماعى خیلى باردار وخیلى با مفهوم است،مى‏فرماید:«ان الحق ثقیل مرى‏ء،و ان الباطل خفیف و بى‏ء»حق‏سنگین است و گوارا اما باطل سبک است و وبادار،یعنى بیمارى‏زا،یعنى‏خوشایند است،اما به دنبالش تلخى و بیمارى و ناراحتى است،اما حق سنگین است‏و اگر تحمل سنگینى‏اش بشود گوارا هم هست(حکمت 68).
مسئله دیگرى که در نهج البلاغه مطرح است آمیختگى حق و باطل‏است،امیر المؤمنین در عهدنامه خود به مالک اشتر توصیه مى‏فرماید که:احتجاب‏نداشته باش یعنى خود را از مردم نپوشان،تو به عنوان والى به آنجا رفته‏اى باید بامردم تماس داشته باشى و مردم بتوانند تو را ببینند اگر تو احتجاب کنى و خودت‏را بپوشانى و مردم نتوانند تو را ببینند،این باعث مى‏شود که حق با باطل مشوب‏بشود،حضرت احتجاب را به عنوان عامل آمیختن حق و باطل بیان مى‏کند وخیلى هم بیان شیوایى است،بعدا بیان مى‏کند که به هر حال تو بشر هستى آنچه برمردم مى‏گذرد همه‏اش را مطلع نیستى،و اگر احتجاب به مردم اضافه شود ازمسائل مردم هیچ آگاهى نخواهى یافت،و طبعا حق و باطل براى تو مشتبه‏خواهد شد،ایشان در همان عهدنامه مالک اشتر مى‏فرماید: «و یشاب الحق بالباطل‏»که اگر احتجاب باشد باطل با حق آمیخته مى‏شود،و در بیان دیگر فتنه و آشوب را انگیزه آمیختگى حق و باطل مى‏داند،و در بیان‏شیواى دیگرى مى‏فرماید:«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع‏»آغاز فتنه‏هاو آشوب‏ها از اینجا است که هوى پرستى صورت مى‏گیرد و حکم‏هایى بر خلاف‏ما انزل ا…صادر مى‏شود،«یتولى علیها رجال رجالا على غیر دین ا…»یک عده به دوراز معیار خدا،مردانى را دوست مى‏دارند و تولى مى‏کنند،آنها را به ولایت‏حکومت‏بر مى‏گزینند،این است‏«فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف على‏المرتادین‏»اگر باطل از آمیختگى حق خالص بود یعنى باطل خالص مشخص‏بود،خالص‏بودن حق هم مشخص بود،آن وقت‏حق و باطل بر احدى پنهان‏نمى‏ماند،«و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین‏»اگر حق‏ملبس به باطل نبود زبان‏هاى معاندین از تعرض به حق قطع بود،«و لکن یؤخذ من‏هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان‏»قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته مى‏شود،اینجا است که مى‏فرماید: «فهنالک یستولى الشیطان على اولیائه و ینجوا الذین سبقت لهم من الله الحسنى‏» شیطان بر اولیاء خود مسلط مى‏شود،باطل را در نظر آنها جلوه‏گر مى‏سازد،به طرف باطل کشیده مى‏شوند اما آنانى که‏«سبقت لهم من الله الحسنى‏»حسنى‏همان تقوى است،آنانى که آن پاکى سرشت،سلامت نفس و وجدان و آن ایمان‏را دارند،ایمان به اصطلاح مایه‏اى که انسان‏ها به طرف حق مى‏روند و نجات‏مى‏یابند.
در بحث‏بعدى اشاره مى‏کنم به اینکه حق را چگونه بشناسیم و این نیزبراى من جالب بود،چرا که تصور مى‏کردم که حق همیشه یک نشانه و علامتى‏دارد،که مى‏توان او را با آن علامت‏شناخت،و همچنین باطل را،امیر المؤمنین‏مى‏فرماید:حواست جمع باشد که باید حق را با نیروى عقلانى،با تفکر و بااندیشه تشخیص دهى چرا که حق هیچ وقت علامت ندارد که به محض نگاه‏کردن به آن بتوان آن را از باطل جدا کنى،و یا با دیدن علامت‏باطل،از آن‏اجتناب کنى،این عجیب است مى‏فرماید که:نشان و علامتى وجود دارد که شمابدان وسیله تشخیص بدهید باطل را،و بفهمید که این باطل است،باز در همین‏عهدنامه مالک اشتر است که مى‏فرماید:حق علامتى ندارد،که بدان وسیله‏شناخته شود،«لیست على الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الکذب‏»به مالک‏اشتر مى‏گوید:تو خودت باید تشخیص بدهى با قوه عقلانى و فکر اندیشه وتشخیصت و معرفتت که باطل کدام است و حق کدام،چون حق علامتى نداردکه تو بفهمى که این حق است و آن را بگیرى و باطل را رها بکنى و این اهمیت مسئله را نشان مى‏دهد که در تمیز حق و باطل مسئله خیلى سنگین است،رشد وآگاهى و فکر لازم دارد،اگر ضعف اندیشه و ضعف تعقل باشد ممکن است‏حق‏و باطل مشتبه و تشخیص آن مشکل شود.
نکته دیگرى که حتما باید توجه کرد،این است که مسائلى که مطرح شده نمونه‏هایى است‏براى اینکه به ما دیدگاه بدهد،که چگونه امیر المؤمنین مسئله حق‏و باطل را با ابعاد مختلفش عنوان کرده است،و آن طرح حق با حق است،امیر المؤمنین در طرح حق عنوان مى‏کند که حق را با حق باید مطرح کنید،ایشان در وصف منافقین مى‏فرماید:«اعدوا لکل حق باطلا و لکل قائم مائلا و لکل حى‏قاتلا و لکل باب مفتاحا»اینها در مبارزه خود براى هر حقى باطلى آماده دارند،بعددر وصف پیامبر مى‏فرماید:«و کان عونا بالحق على صاحبه،و المعلن الحق بالحق‏»پیامبر شخصیتى بود که‏«المعلن الحق بالحق‏»بود،حق را آشکار سازنده است‏باحق نه به هر روشى و شیوه‏اى،اینطور نیست که چون من حق هستم و حرفم حق‏است،پس بنابر این به هر وسیله متوسل بشوم،این محکوم است که انسان باید باابراز حق طرح حق کند،ایشان ادامه مى‏دهند که‏«کان عونا بالحق على صاحبه‏»کمک و یاور حق بود و با حق،صاحب حق را کمک مى‏کرد،اما نه به هر روشى‏و لو باطل و ناصحیح،بلکه به وسیله حق.
در مورد دیگر امیر المؤمنین آفات را مطرح مى‏کند که چه چیز باعث‏مى‏شود که انسان از حق دور بیفتد،و به حق نرسد و در عوض به سوى باطل‏کشیده شود،البته حب افراطى و بغض افراطى عشق بیش از اندازه و دشمنى بیش‏از اندازه است که انسان را از مسیر حق و از هدف حق دور مى‏کند،همان جمله‏معروفى است که در سى و دو جا از نهج البلاغه تکرار شده،مى‏فرماید:«سیهلک‏فى صنفان‏»(خطبه 127)دو دسته در حق من هلاک خواهند شد«محب مفرطیذهب به الحب الى غیر الحق‏»،دوستدار افراطى است،دوست مفرط و افراطگرى‏است که دوستى او،او را به غیر حق مى‏کشاند،«و مبغض مفرط یذهب به البغض الى‏غیر الحق‏»دومى هم دشمن افراطى است،دشمن بیش از حد و اندازه که آن هم‏افراطگر است‏یعنى او را مى‏کشاند به خارج از حق.
منبع:کتاب مباحث و مقالات کنگره بین المللى نهج البلاغه

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید