دساتیر آسمانى، دین نامه جعلى زرتشتیان (1)

دساتیر آسمانى، دین نامه جعلى زرتشتیان (1)

نویسنده: سید حسن حسینى آصف

اشاره

دساتیر آسمانى نام کتابى است جعلى منسوب به زرتشتیان، که مدت هاى مدیدى دانشمندان و پژوهشگران شرق و غرب به بحث وجدل پیرامون آن مشغول بودند از این میان گروهى موافق و اکثریت مخالف قدمت واصالت آن بودند. چندى پیش نسخه دستنویسى به خط خوش نستعلیق از ترجمه و تفسیر این کتاب به دست نگارنده رسید که به دلیل اهمیت آن بر آن شدم تا به بهانه معرفى این دستنویس توضیحاتى پیرامون کتاب ، متن و ترجمه آن و چگونگى پیدایش و چاپ آن ارائه دهم.
امروزه تقریباً روشن شده که به احتمال قوى این کتاب محصول فرقه آذرکیوانیه و ساخته و پرداخته مؤسس این فرقه یعنى آذر کیوان (942ـ1027ق / 1612ـ1529م) است. این فرقه ادبیاتى نسبتاً وسیع داشته که به نام و مشخصات شمارى از آنها، در دبستان المذاهب و شارستان چهار چمن که خود نیز جزو همین گروه هستند، اشاره شده است. اما از کلیه آثار مربوط به این فرقه، کتاب هاى ذیل در دست است که بدانها اشاره مى کنیم: 1ـ دساتیر 2ـ شارستان چهارچمن (یا شارستان دانش و گلستان بینش) 3ـ جام کى خسرو 4ـ زردست افشار 5ـ زنده رود 6ـ خویشتاب 7ـ زوره باستانى 8ـ دبستان مذاهب 9ـ رساله اى بى نام در خودشناسى 10ـ فرازستان 11ـ گلشن فرهنگ 12ـ گلچینى از نامه هاى دساتیر 13ـ رساله اى درباره نویسنده دبستان مذاهب 14ـ مقولات بهمنى (به زبان گجراتى).

دستنویس و مشخصات آن

بنابر روایات دساتیر، نخستین پیامبر موسوم به مه آباد صد هزار سال پیش از کیومرث یا به زبان دساتیر فرزینسار مى زیست و آخرین آنها یعنى ساسان پنجم به روزگار خسرو پرویز به پیامبرى رسیده است. هموست که درباره وى مى گویند چون در روزگار خسرو پرویز، مردم از عهده خواندن متن دساتیر و فهم مندرجات آن بر نمى آمدند، ساسانِ پنجم آخرین پیامبر از پیامبران شانزده گانه، به فرمان ایزد مأمور شد تا آن را به زبان پارسى سره ترجمه نموده و در اختیار مردمان گذارد. وى نیز چنین کرد و علاوه بر ترجمه، تفسیرى نیز بر آن نگاشت که اکنون هم متن و هم ترجمه و تفسیر آن به خط فارسى در دست است، و دستنویس حاضر نیز تنها شامل ترجمه و تفسیر دساتیر به زبان فارسى است.
این دستنویس شامل ترجمه و تفسیر فارسى، به خط خوش نستعلیق توسط شخصى بنام صفاى گبرشى به سال 1277 هجرى (1861 میلادى) نوشته شده و در 372 صفحه است. اندازه صفحات 22×16 سانتیمتر و هر صفحه داراى 10 سطر مى باشد. در ابتداى دستنویس فهرست مطالب و نام 16 نامه متن ذکر شده، پس از آن آغاز متن با این عبارت شروع مى شود:
«دساتیر آسمانى بفرز آباد وخشوران وخشور، پناهیم بیزدان از منش و خوى بد و زشت گمراه کننده، به راه ناخوب برنده رنج دهنده آزار رساننده، به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر مهربان دادگر…»
عنوان نامه ها با خط سرخ رنگ نوشته شده و فواصل آیات با چهار نقطه قرمز رنگ مشخص شده است. بعضى از عبارات و اصطلاحات نیز با خط سرخ رنگى که در بالاى آنها کشیده شده، مشخص شده، و هر جا تفسیر و شرحى آمده، واژه «شرح» با رنگ سرخ جلب توجه مى کند. در آخر متن کتاب ـ قبل از بخش فرهنگ لغات ـ مقدمه ملافیروز آمده که در انتهاى آن در تاریخ ختم ترجمه و انجام آن ماده تاریخى به شعر سروده که ابیات پایانى آن چنین است:
جستمش تاریخ بهر اختتام *** داد هاتف پاسخ از دارالسلام
از جلوس یزدجرد شهریار *** سال و مه مبهم مگو، گو آشکار
روز هفتم ماه اسفندار بود *** کز تکاپو خامه آسایش نمود
بُد صدو هشتاد و پنج و یکهزار *** سال کاین گنج نهان شد آشکار
هست ایجاز سخن حُسن کلام *** باد بر خواننده از ناظم سلام[1] البته تاریخ ذکر شده ظاهراً اشتباه کاتب است و صحیح آن (بُد صد و پنجاه و هشت و یکهزار = 1158) مى باشد. پس از متن کتاب، فرهنگ لغات آن آمده که با این عبارات شروع مى شود: «بسم الله الرحمن الرحیم ـ بنام ایزد بخشاینده بخشایشگر دستگیر مهربان ـ فرهنگ لغات کتاب مستطاب دساتیر ـ باب الف ممدوده، 11 ب به سکون باى ابجد نام یکى از عناصر اربعه به معنى آبرو و عزت و دولت و قدرت…»
انجام کتاب: «یوزه بر وزن موزه به معنى تفتیش و تفحص و جستجو باشد، یوزه به معنى تفحّص است و الحاق هاى هوز در آخر به جهت حرکت حرف آخر است چه پیوسته آخر کلمات فارسى ساکن مى باشد. در هزار و دویست و هفتاد و هفت هجرى به نگارش دساتیر آسمانى و چم باستانى پرداخت، نگارنده درویش فرومایه صفاى گبرشى»

دساتیر و چیستى آن

در سال 1778 میلادى برابر سال 1192 هـ.ق، ملاکاوس از پارسیان هند به دلیل اختلافى که در میان پارسیان به خاطر تقویم روى داده بود و این یک ماه تفاوت در سال یزدگردى سبب پس و پیش کردن جشن ها و آیین هاى زرتشتیان شده بود، با پسرش ملافیروز به ایران رفت تا با زرتشتیان ایران درباره تقویمشان و حل این اختلاف مذاکره نماید. در آن زمان وى براى اولین بار در اصفهان دستنویس منحصر به فرد دساتیر را به دست آورده، با خود به هند برد.[2] در آن هنگام که ملافیروز هنوز جوانى بیش نبود، پس از گذشت سال ها و با رنج بسیار دساتیر را در بمبئى به چاپ رسانید و در مقدمه آن تاریخ نشر کتاب را چنین آورده:
بُد صد و پنجاه و هشت و یکهزار *** سال کین گنج نهان شد آشکار
منظور از 1158 سال یزدگردى است که معادل میلادى آن 1818 مى باشد. این دستنویس که به خط فارسى نوشته شده، هنوز در کتابخانه اى موسوم به ملافیروز در بمبئى موجود است.[4] این کتاب مجموعه اى از الهامات است که به ادعاى نویسنده یا نویسندگان آن، از سوى خدا به شانزده پیامبر خود یا فرجیشور که یکى پس از دیگرى و در روزگاران مختلف به رسالت مى رسند، به زبان نامعلومى که هیچ پایه و اساسى ندارد ـ ولى به نام زبان آسمانى نامیده شده ـ براى هدایت مردم و رهنمون کردن ایشان به رستگارى نازل شده است.
این شانزده پیغمبر (فرجیشور) که به دریافتِ سخنان آسمانى کامیاب شدند، عبارتند از: 1ـ مهاباد 2ـ جى افرام 3ـ شاى کلیو 4ـ یاسان 5ـ گلشاه 6ـ سیامک 7ـ هوشنگ 8ـ طهمورس 9ـ جمشید 10ـ فریدون 11ـ منوچهر 12ـ کیخسرو 13ـ زرتشت 14ـ سکندر 15ـ ساسان نخست 16ـ ساسان پنجم.
نامه هاى آسمانى دساتیر داراى آیات یا فقرات متفاوتى است. هر چند بلندترین این نامه ها از لحاظ حجم مطلب، نامه شت وخشور زرتشت است، اما به لحاظ تعداد فقرات بزرگ ترینِ آنها نامه شت مهاباد است که 170 فقره دارد و کوچک ترین آن نامه سکندر با 16 فقره مى باشد. بقیه این نامه ها و تعداد فقرات آن بدین گونه است: جى افرام 88; شاى کلیو 80; یاسان 64; گلشاه 37; سیامک 50; هوشنگ 38; طهمورس 56; جمشید 93; فریدون 48; منوچهر 36; کیخسرو 28; زرتشت 164; سکندر 16; ساسان نخست 93; ساسان پنجم 42.
قابل ذکر است که هیچ یک از این فقرات همانند سخنان زرتشت درگاتاها نیست و به عبارتى دیگر در همه سرودهاى گاتاها و یا سراسر اوستایى که امروزه در دست است به هیچ وجه به مطالب یا موضوعى که شباهتى با مطالب ساختگى دساتیر داشته باشد وجود ندارد. نامه هوشنگ «جادوان خرد» و نامه طهمورس «برین فرهنگ» و نامه جمشید «فرازین اروند» و نامه فریدون «هنرستان» و نامه منوچهر «دانشیار» و نامه کیخسرو «سروشى کردار» نام دارند. خاندان نخستین پیامبر که آبادیان خوانده شده، در هنگام یکصدزاد سال خسروى مینوى کردند. یعنى این خاندان همانند برخى پیامبران قوم بنى اسرائیل، پیامبرى و شهریارى را با هم داشتند.
هر زاد در دساتیر هزار واد سال است و هر واد سه هزار جاد سال، و هر جاد یک هزار مَرَد سال، و هر مَرَد یک هزار وَرَد سال، و هر وَرَد یک هزار فَرَد سال، یک فَرَد یک میلیون سال، یک اسپار یک میلیارد سال، یک سمار ده میلیون سال و صد هزار سال را یک سلام گویند. بنابراین و با این حساب یک زاد دو هزار تریلیون سال مى شود.[5] آخرین پادشاه این خاندان که «آباد آزاد» نام دارد، خسته و وامانده گردید و دیگر نتوانست مردم را از کجروى باز دارد، ناچار از جهان روى برتافته، از دیده ها پنهان شد (نامه جى افرام، فقره 20)، و گیتى از این پیش آمد پرآشوب شد. چند تن از نیکان از افرام پسر آباد آزاد درخواست کردند که به تخت پدر نشنید. در همان هنگام فرمان آسمانى به او رسید و به سرورى و راهنمایى جهانیان برگزیده شد. چون نوبت پیامبرى و خسروى به افرام رسید (نامه مهاباد، 170 و جى افرام، فقره 5)، براى خود عنوان «جى» را برگزید، و جانشینان جى افرام به «جیان» موسوم اند. خاندان جیان یک اسپارسال که برابر یک میلیارد سال است، فرمانروا بودند. جى آلاد آخرین شهریار این خاندان همانند آباد آزاد از کردار ناستوده مردمان به ستوه آمده، از گیتى روى بگردانید. آنگاه دیگرباره آشوب برخاست تا این که پسر وى «کلیو» قیام کرده، به جاى پدر نشست و عنوان «شاهى» گرفت (نامه جى افرام، فقره 88). خاندان شاى کلیو به شاییان موسوم اند و مدت یک سمار سال که ده میلیون سال باشد شهریارى داشتند. شاى مِهبول آخرین شهریار این خاندان نیز همانند آباد آزاد و جى آلاد، به خاطر کردار ناهنجار مردمان از خسروى کناره گرفت و از دیدارها پنهان شد. باز آشوب همه جا را فرا گرفت و مردم به خواست و فرمان آسمانى، یاسان فرزند شاى مهبول را به شهریارى و پیغمبرى برگزیدند. خاندان یاسان موسوم به یاسانیان است و نود و نه سلام سال مدت شهریارى آنان بوده. آخرین پادشاه یاسانیان، یاسان آجام نیز از شهریارى کناره گرفت و مانند دوره دیگر پادشاهان پیشین، گیتى پر از آشوب و فتنه گشت. مردم دیوآسا به جان هم افتادند، آنچنان که نام مردمى دیگر به ایشان راست نیامدى، جهان روبه تباهى و بیداد رفت و این چنین بود تا این که خداوند فرزینسار پسر یاسان آجام را که گلشاه نام دارد به پیغمبرى و فرمانروایى برانگیخت. باید توجه کنیم که دساتیر به تقلید از اوستا داراى متن و تفسیر است و این متن چنان که اشاره شد به دلیل اختصاص به شانزده پیغمبر به شانزده بخش (نامه) تقسیم شده و هر بخش یا نامه به نام پیغمبرى موسوم است. هر یک از این نامه ها با ستایش خداوند و با عباراتى چون: «پناهیم به یزدان از منش و خوى بد و زشت گمراه کننده به راه ناخوب برنده رنج دهنده آزاررساننده، به نام ایزد بخشایشگر مهربان دادگر; بنام یزدان…» آغاز شده و در انجام هر یک از آنها پیدایش و ظهور پیامبر بعدى که پس از آن باید بیاید نوید داده شده است، به طور مثال در پایان اولین نامه موسوم به نامه مهاباد، خداوند این چنین مهاباد را مورد خطاب قرار مى دهد: «پس از تو آیین ترا جى افرام زنده کند و او پیامبرى باشد سترگ، از این آگهى بخشید به آباد روانشاد که چون این خجسته آیین از ناخویى مردم به زبونى گراید و برافتد، جى افرام که یکى از نژاد تو باشد آیین ترا زنده گرداند و از سر نو میان مردم بگستراند و او پیامبرى باشد سترگ».
و در انجام نامه کیخسرو، با این عبارات ظهور زردشت نوید داده مى شود: «و از لهراسب پورى آید خوب در هنگام او پیامبر بزرگ زردشت آید; و نامه او پرخیده و اپرخیده باشد».
در تاریخ و داستان و نوشته هاى دینى ایران از روزگار باستان تا زمان پیدایش دساتیر، در هیچ جا پیغمبران و یا کسان دیگرى را سراغ نداریم که نام مهاباد، جى افرام، شاى کلیو و یا سان داشته باشند; مطمئناً اینان رسولان یا پادشاهان ساخته و پرداخته ذهن نویسنده یا نویسندگان دساتیر است. جالب تر این که دوازده پیامبر دیگر که در کتاب دساتیر از آنها یاد مى شود، در متن به یک نامه و در ترجمه و تفسیر به نام دیگر خوانده شده اند:
فرزینسار = گلشاه یا کیومرث / سیامر = سیامک / هورشار = هوشنگ / تخمورد = تهمورس / جرمشار = جمشید / پرسیدوم = فریدون / میرزاد = منوچهر / کیلاسرو پسر هیرتاووش = کیخسرو پسر سیاوش یا سیاوخش / هرتوش یا هرتوشاد پسر هرسفتمار = زرتشت پور اسفنتمان/ سیمکندش =سکندر/ خرمین سرسار= نخستین ساسان/پندم اردیناس= پنجم ساسان
ساختگى و جعلى بودن زبان دساتیر در نام هاى به کار رفته در متن به خوبى آشکار است; مثلا در دو نام آخر، معادل کلمه ساسان یکبار «سرسار» آمده و دیگر بار «اردیناس». و این نشان دهنده آن است که نویسنده دساتیر حتى براى ساختن واژگان یکسان و همانند نیز از قاعده و قانون خاص پیروى نکرده و در همه جا ردپاى ذهن آشفته و بیمار وى کاملا هویداست. در این باره استاد پورداود آورده: «زبان متن دساتیر به زبان هاى کهن ایران چون فرس هخامنشى و اوستایى و پهلوى و پازند نمى ماند و نه به لهجه هاى دیگر باستانى مانند تخارى و سکزى و سُغدى و جز اینها، با زبان سانسکریت هم سروکارى ندارد و نه با هیچ یک از لهجه هاى سرزمین هند، از شعبات زبان هاى یونانى و لاتینى هم نیست، با زبان هاى سامى چون بابلى و عبرى و سریانى نیز پیوندى ندارد، با زبان هاى چینى نیز خویشى ندارد. همچنین با زبان هاى اقوام سومر و ایلام و قبطى که در حدود چهار یا سه هزار سال پیش از مسیح در سرزمین هاى عراق و خوزستان و مصر مى زیستند شباهتى ندارد و نباید هم با هیچ یک از زبان هاى کهنه و نو، خواه هند و اروپایى، خواه سامى و مغولى پیوستگى داشته باشد، این زبان را خودِ سازنده اش زبان آسمانى نامیده است…».[7] باید اذعان نمود که اینک بیش از 250 سال است که دانشمندان و پژوهشگران بسیارى در دین زرتشتى و زبان هاى ایران باستان و کتب زند و پازند غور و بررسى کرده اند و در این راستا هر آنچه درباره ایران و دین قدیم ایران در منابع مختلف و به زبان هاى پهلوى و فارسى باستان و نیز مآخذ گوناگون به زبان هاى هندى، چینى، عبرى، سریانى و ارمنى ـ که در کتابخانه هاى مختلف در سراسر جهان ـ موجود بوده به دقت مورد مطالعه و پژوهش قرار گرفته است. از این همه و در میان هزاران کتاب و مآخذ گوناگون کوچک ترین مطلب یا نشانه اى که گواه اصالت و درستى مطالب یا زبان دساتیر و پیشینه آن باشد بدست نیامده است.[8]

واژه هاى دساتیر و ساختار آن

اکنون براى هر چه بهتر پى بردن به زبان ساختگى دساتیر و لغات آن و چگونگى تبدیل و تحریف آن، نمونه اى چند از الفاظ و واژگانش را که در متن آمده با همانند فارسى آن تطبیق مى کنیم. چنانچه خواهیم دید برخى از این لغات دیگرگون شده لغاتى است که در زبان هاى هندى و پهلوى به کار رفته است:
آرخمیده = آفریده; ایوان = کیوان; آسمات = آسمان; بیر = بیر (عدد یک در ترکى); باغورى = باخترى; بسمود = فرمود; روام = روان; زوراس = تورات; سیامر = سیامک; مرپان = مهربان; هادگار = پروردگار; فروسین = فروردین; انتام = انجام; هروستا= اوستا; شالستن = دانستن; نووسد = نخست; هیراسیام = ایرانیان; هامودهار = آموزگار; هورسته = خجسته; نوراخ = یونان; داهان = داهاک (اژى دهاک); رام ورام = جانواران; گرستاب = گرداب; مرد و شام = مردمان; ایزج = ایزد (یزت پهلوى); هان چیمان = آنچنان; پرمانبر = فرمانبر; تنو = تن; تیمرام = تیر (ماه); شنکر = پیکر; سفاسف سراسر; جهاخ = جهان; آسردن = آزردن; تاجنده = تابنده; بارام = باران; میناسیان = مینویان; هفت = رفت; هیرتاووش = سیاووش; هرتوش = زرتشت; مادر = آتر (آذر); امشاسیان = امشاسپندان; مزدام = مزدا; هان = آن (ضمیر اشاره); میلادیدن = آفریدن; همیکه = همینکه.
و اینک برخى لغات دساتیرى و همانندهاى آن در زبان هاى خارجى:
دساتیرزبان هاى خارجىفارسى
مرزیگیدنمرنچیدن (پهلوى)مردنـ مرگیدن
ادـ حدایت (پهلوى)هست
همارامار (پهلوى)امارهـ حساب
مرتازمرتم (پهلوى)مردم
دهاسده (هندى)بدن
انکانک (هندى)بسیار
سابساب (هندى)همهـ هر
سریرشریر (هندى)جسم
سداسدا (هندى)همیشه
آب رااپر (گجراتى)خود
امامنه (گجراتى)اکنون
پاشپاس (سانسکریت)نزدیک
استاد پورداود درباره لغت هاى دساتیرى و چگونگى ساخت آنها مى نویسد: «نویسنده دساتیر از براى لغت سازى چندین شیوه به کار برده است: به برخى از واژه هاى فارسى معنى دیگر داده، آمیغ که به معنى آمیزش است در دساتیر یعنى حقیقت و آمیغى یعنى حقیقى، یوزه به معنى توله شکارى درست است اما در دساتیر به معنى تفتیش است و جز اینها، براى برخى لغت هاى عربى فارسى ساخته است، چون خانه آباد به جاى بیت المعمور (کعبه) و هر سویه پادشاهان به جاى ملوک الطوایف و کُنوَر به جاى فاعل و چشمیده به جاى منظور و برش دید به جاى قطع نظر از… و جز اینها. یک رشته از لغاتش مفهوم لغات تازى است: چون اویش = هویت، راست پوش = کافر، افرازستان = عالم علومى، فسرده شهر = عالم سفلى، نخستین انداز = بدیهه.
برخى از لغت ها را از روى قیاس ساخته، از روى خورشید کلمات هورشید و ماهشید درست کرده است. در بسیارى از واژه هاى فارسى حرفى از اول و آخر آنها انداخته یا حرفى به اول و آخر آنها افزوده لغت هاى دیگرى ساخته است: نیواره چوبى است که بدان خمیر پهن کنند درست مانند وردنه، نظر به ریشه و بنیاد آنها هر دو درست است اما در دساتیر به نیور یا نیوار معنى جوّ داده شده، باستان در دساتیر باس شده به معنى کهنه و قدیم در مقابل حادث، به انجام واژه چم (= معنى) یک راء افزوده شده چمر یعنى آشکار و پیدا و در سرلغت «همه» حرف نفى «اَ» افزوده شده «اهمه» یعنى ناقص و ناتمام و جز آن، با این شیوه ها نویسنده دساتیر یاوه هاى خود را به قالب الفاظ و عباراتى به آسانى در آورده زبان عهد ساسانیان به قلم داده است. از براى هیچ لغتى در تنگنا نبوده، بسا از براى یک لغت عربى چندین لغت تراشیده است: هر آینه بود، هر آینه هستى، ناچار باش، ناگزیر باش، ناچار هست، گرورفرتاش همه اینها به معنى واجب الوجود است. شایسته هستى، شایسته بود، ناور فرتاش یعنى ممکن الوجود».[9] ادامه دارد …

پی نوشت ها :

[1]. ملافیروز بن ملاکاوس، دساتیر آسمانى، چاپ بمبئى 1888م، 1275 یزدگردى، چاپخانه دت پرشاد، ص226.
[2]. در اینجا ذکر این نکته الزامى است که تاکنون هیچ یک از نویسندگان و خاورشناسان ایرانى و خارجى ـ که درباره دساتیر تحقیقاتى نموده و مطالبى نوشته اند ـ نتوانسته اند با اطمینان و مستند ذکر کنند که کتاب دساتیر توسط چه کسى و با چه هدفى و در چه زمانى و درچه سرزمینى نوشته شده است، و اما آنچه با قطعیت مى توان گفت این است که این کتاب در سرزمین هند انتشار یافته.
[3]. فرهنگ لغات دساتیر، به خط خود ملافیروز، کتابخانه ملافیروز در بمبئى، به شماره RII, 26
[4]. پورداود، فرهنگ ایران باستان، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1355، ص31.
[5]. پورداود، فرهنگ ایران باستان، ص31. آقاى پورداود در توضیح این مطلب در پاورقى مى نویسد: «در اوستا که کهن ترین آثار کتبى ایران است بالاتر از عدد بئور baeھvar (=بیور) که ده هزار باشد، نیامده و ده هزار بار ده هزار (صد ملیون) که در فقره 10 اردیبهشت یشت آمده نیز همان تکرار کلمه بیور است».
[6]. فرهنگ ایران باستان، پیشین، ص39.
[7]. نقل از: فرهنگ ایران باستان، پیشین، ص44.
[8]. نگاه کنید به: همان، ص20; براى آگاهى از برخى از پژوهش ها و منابع نگاه کنید به آخرین گفتار در این مقاله با عنوان «قدمت دساتیر و چاپ آن». نکته قابل ذکر که استاد پورداود نیز بدان اشاره نموده این است که ملافیروز ظاهراً به هیج وجه احتمال نداده که دساتیر آسمانى، دین نامه اى جعلى و ساخته مردى متقلب باشد و شاید به همین خاطر است که همه جا از آن با آب و تاب یاد کرده و آن را کتاب مقدس و صحیفه آسمانى مى خواند و به گفته پورداود: «آنچنان که در ایران پنداشتند حقیقتاً دساتیر از نوشته هاى دینى ایران باستان است و کتابى است در ردیف اوستا و زبانش یادگارى است از روزگاران گذشته; این است که نویسندگان دوره ناصرالدین شاه براى این که چیز نو به بازار آورند به تاراج دساتیر دست گشودند، اما هیچ کدام از خود نپرسیدند اگر دساتیر درست است چرا هیچ یک از فرهنگ هایى که پیش از برهان قاطع نوشته شده، لغت هاى آن را یاد نکرده اند، چرا در اشعار شعراى پیش از خودشان یکى از این لغت ها هم دیده نمى شود، چرا در هزارها کتاب نظم و نثر سخنى از مهاباد و جى افرام و شاکلیو و یاسان نیست، چرا از خود دساتیر پیش از انتشارش در هیچ جا نام و نشانى نبود». رک: همان، ص44.
[9]. فرهنگ ایران باستان، پیشین، ص46ـ47.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید