آداب و رسوم نوروز

آداب و رسوم نوروز

نویسنده: سعید نفیسی

کسانی که زندگانی چهل پنجاه سال پیش ایران را هنوز به یاد دارند چیزی که همیشه بر آن دریغ دارند و افسوس می خورند دلخوشی و قناعت و زندگی ساده ای بود که همه با کمال سرور و شادی از آن لذت می بردند و حالا سالهاست از ایران رخت بربسته است. زندگی آسان بود، ارزان بود، تجمل و خود فروشی و نادرستی در کار نبود، هر کس به اندازه درآمد خود، اگر هم بسیار ناچیز بود، می توانست زندگی آرام و آسوده ای داشته باشد. این رقابتها و همچشمی های زیانبخش در میان نبود. زندگی خانوادگی بسیار احترام داشت. هر کس به خاندان خود مغرور بود و به کار خود دلبستگی داشت. به همین جهت مردم به مراتب دلخوش تر از امروز بودند. انواع تفریح و سرگرمی برای مرد و زن فراهم بود و هر کس به فراخور استطاعت خود از آن بهره مند می شد، اعیاد مذهبی و جشنهای ملی را با آداب و جلوه و رونق خاصی برپا می کردند. خردو بزرگ و زن و مرد از آن لذت می بردند و همیشه با بی صبری منتظری رسیدن آن روز موعود بودند.
البته مهمتر از همه اینها مراسم نوروز بود که از چهارشنبه سوری یعنی چهارشنبه آخر سال تا سیزدهم فروردین برپا می کردند. شب چهارشنبه سوری مراسم خاصی داشت. در تهران همان میدانی که اکنون مدخل تخت مرمر در آن واقع است، میدان نسبتاً بزرگی بود که در ضلع جنوبی آن یکی از دروازه های ارک بود که به سوی بازار باز می شد و در بالا خانه آن صبحها و غروبها نقاره می زدند و به همین جهت آن را «دروازه نقاره خانه» می گفتند. در جایی که اکنون مدخل حیاط تخت مرمر واقع است، دروازه دیگری بود که یکی از دوازه های کاخ گلستان بود. در وسط میدان حوض مربع مستطیل بسیار بزرگی بود که از آب شاه پر می شد و همیشه آب زلال بسیار روشن داشت.

توپ مروارید
در جنوب این حوض توپ بزرگی بود که به آن «توپ مروارید» می گفتند و مردم عقیده داشتند از توپهایی است که شاه عباس از پرتغالیها گرفته بود و برخی آن را از توپهای نادر شاه می دانستند؛ اما کتبیه ای که روی این توپ هست و ماده تاریخی که از فتحعلی شاه ریخته اند، احتمال می رود از توپهایی باشد که افسران فرانسوی که به فرمان ناپلئون برای اصلاح نظام ایران آمده بودند، ریخته باشند؛ زیرا که ایشان دو کارخانه توپ ریزی یکی در تهران و یکی در اصفهان دایر کرده اند. مردم تهران درباره این توپ عقاید مخصوصی داشتند و حتی کرامت برایش قائل بودند و می گفتند: چون شاه عباس آن را از پرتغالیها گرفت، از خلیج فارس تا تهران باپای خود آمد!
در هر صورت زنان تهران که حاجتها و آروزهایی داشتند، در این میدان که توپ مروارید در آن بود، جمع می شدند. این توپ همان است که امروز در باغ باشگاه افسران گذاشته اند.زنان نخست از زیرسردر نقاره خانه رد می شدند و تنها رد شدن آن را وسیله برآورده شدن حوایج خود می دانستندو سپس به پای توپ می رسیدند. زنانی که فرزند می خواستند یا دخترانی که در آرزوی شوهر بودند، روی لوله توپ سوار می شدند و حاجت خود را بر زبان می آوردند. برخی به چرخهای توپ به اصطلاح خود «دخیل» می بستند؛ یعنی گوشه ای از پیراهن یا چارقد خود را پاره می کردند و به آنجا می بستند و گره می زدند – همچنان که در ضریح امامزاده یا مرقد یکی ازبزرگانِ دین می کردند- و در زمان ما به اندازه ای به چرخهای توپ کهنه بسته گره کرده بودند که چرخ چوب و رنگ آن معلوم نبود!

آتش افروختن
دیگر از آداب چهارشنبه سوری آتش افروختن بود. نه تنها زنان و کودکان در حیاطهای خانه ها بسته به استطاعت خود چند کپه بوته خشک از همان بوته های خارشتری که برای پختن نان سنگک و سرخ کردن تنورها به کار می بردند، روی زمین می گذاشتند و آنها را آتش می زدند و از روی هر یک به نوبت می جستند و می گفتند:«زردی من از تو، سرخی تو از من»، بلکه در معابر نیز جوانان و مردان زنده دل همین کار را می کردند و بوته فروشی در شب چهارشنبه کاسبی پردخلی بود و در سر گذرها خروارها بوته ریخته بودند، دسته دسته مردم می خردیدند و می برند. معتقد بودند که این کار رفع بلا و مرض می کند وتندرستی می آورد و رنگ زرد بیمار را به رنگ سرخ آتش مبدل می کند. قطعاً این مراسم یادگار همان آیینی است که ایرانیان قدیم در شب جشن سده می کردند.

کوزه شکستن
عقیده دیگری که داشتند این بود که کوزه یک ساله نکبت و بدبختی می آورد و در آخر هر سال باید کوزه نو خرید و کوزه کهنه را شکست و چون کوزه کهنه را مجموعه بدبختی ها و امراض می دانستند، همین که اول شب می شد، زنها بالای خان می رفتند و از بالای دیوار کوچه کوزه را پایین می انداختند و سعی می کردند بر سر راهگذاری یا پیش پای او به زمین بخورد و بشکند وازصدای شکستن و عده شکسته پاره های که از آن روی زمین می افتاد تفال می کردند و تصوراتی پیش خود داشتند.

قفل گشایی
زنانی که کارشان گره خورده بود، قفلی بر گوشه لباس خود می بستند و با کلید بر سر راهگذر می ایستادند و از عابری که زودتر از پیدا می شد، درخواست می کردند که آن قفل را بازکند و آن گره را از کارشان بگشاید. برخی زنان هم گره بند شلوار خود را عرضه می کردند.برای همین گونه حوایج به اصطلاح خود «فال گوشی» می ایستادند؛ یعنی بالای بامی یا پشت دری یا سر چهارسویی آهسته جای می گرفتند و از سخنانی که می شنیدند تنیجه می گرفتند، یا امیدوار می شدند یا نومید می شدند و در هر صورت از تردید و دودلی بیرون می آمدند.

آجیل
در این شب چهارشنبه سوری «آجیل مشگل گشا» نیز رواج داشت؛ بدین گونه که مقداری آجیل شور و شیرین تدارک می کردند و در موقع پوست کندن آن اورادی می خواندند و حاجت خود را به زبان می آوردند وسپس آن را با آدابی روی خشت خامی می گذاشتند و از خانه بیرون می بردند و به مردم راهگذر می دادند که بخوردند و در حق ایشان دعای خیر کنند.
در این شب بسته به استطاعت خود غذاهای چرب و شیرین وگوارا می خوردندو تنقل بسیار می کردند و حتی مردم متعین آتش بازی می کردندو ساز و نقاره می زدند و معتقد بودند که آن شب را باید کاملاً خوش باشند، بسیاری از زنها معتقد بودند که شب چهارشنبه سوری با چادر سیاه از خانه بیرون آمدن نحوست و نکبت دارد و مقید بودند حتماً با چادر نماز پا از خانه بیرون بگذارند.

فال
یک نوع کوزه های کوچکی بود که به آن «بولونی» می گفتند و در این شب با آن فال می گرفتند و نوعی از قرعه کشی معمول بود و جوابهای مساعد یا نامساعد را روی کاغذ نوشته بودند و در بولونی انداخته بودند و هر کس حاجتی داشت، نیت می کرد و دست در بولونی می کرد و کاغذ را بیرون می آورد و از روی آنچه در آن نوشته شده بود، سرنوشت خود را معلوم می کرد.

تفریح
دسته ای از مردم طبقه سوم بودند که به آنها «لوطی» می گفتندو از شب چهارشنبه سوری تا سیزدهم فروردین درکوی و برزن شهر می گشتند. یا میمونی با خود داشتند که به او کارهای مخصوصی یاد داده بودند و به آن مرد «انتری» می گفتند. وی با انتر خود وسیله تفریح مردم را فراهم می کرد. عده دیگری بودند که بز می رقصاندند و با ساز و تنبور در کوچه ها می گشتند و باعث تفریح و خنده می شدند.
دسته دیگری بودند که به آنها «آتش افروز» می گفتند و سه چهار تن جوان با هم راه می افتادند و کلاه کاغذی سگله دار بر سر گذاشته و لباسهای رنگارنگ پوشیده و صورت خود را با دوده سیاه کرده با ساز و ضرب از کوچه ها می رفتند و می رقصیدند و ترانه های مخصوصی می خواندند و کف می زدند و پا می کوبیدند. سازهایی که در این مراسم این مردم کوچه گرد می نواختند، بیشتر دهل و نقاره و سورنا و کرنا بود. ترانه ای که آتش افروزان می خواندند، بیشتر این بود: «آتش افروز صغیرم/ سالی یک روز فقیرم» و البته مردم به فراخور همت خود پولی در سینی که در آن منقلی از آتش گذاشته بودند، می ریختند و شاید تا سال دیگر از همین راه گذران می کردند.

کاغذین جامه
مراسم دیگری هم بود که برخی از آنها بیش و کم در گوشه و کنار ایران هنوز معمول و متداول است. البته برخی از نواحی ایران آداب مخصوصی به خود نیز داشته و دارند. چیزی که تا سه چهار سالگی من هنوز معمول بود و من خوب به یاد دارم، این است که دستهای از بندبازها و به اصطلاح آن زمان لوطی ها پیراهن کاغذی مخصوصی می پوشیدند و به بالای بام می رفتندو از این بام به آن بام هر چند هم که مسافت بود پرواز می کردند و در راه آستین های بلند آن پیراهن کاغذی را مانند بالهای هواپیماهای امروز حرکت می دادند و در هوا شنا می کردند تا به مقصد برسند. این کار گویا از زمان بسیار قدیم در ایران معمول بوده، زیرا که در نظم و نثر فارسی ذکری از «کاغذین جامه» هست که باید همین پیراهن کاغذی که ما دیده بودیم، باشد.
نوروز در آن زمان شکوه و جلال خاصی داشت. از شاه گرفته تا پست ترین مردم در آن روزها منتهای عیش و عشرت را از خود دریغ نمی کردند. در تمام این مدت شب و روز آتش افروزان ها در کوی و برزن در حرکت بودند و بانگ دهل و کرنا و سورنای آنها تا مردم بیدار بودند، شنیده می شد.

درویشها
درویشها و مردم کلّاش یک سینی با خود می گرداندند که روی آن یا سبزه سبز کرده یا نقل و تنقل دیگر گذاشته بودند و یا منقلی بود که در آن اسفند دود می کردندو پیش مردم راهگذر می بردند و چیزی از او می گرفتند. درویشهای دوره گرد شاخه ای نعناع و ترخون در دست داشتند و راه می رفتند و شعر می خواندند و به هر کس می رسیدند، برگی از آن سبزی معطر می دادند و چیزی می گرفتند.
دسته ای از درویشها بودند که دو سه روز به نوروز مانده، به در خانه های اعیان شهر می رفتند و چادر قلندری کوچکی را که داشتند، می زدند و بوق و کشکول و منتشای خود را آنجا می آویختند و تا صاحب خانه مبلغ معتنابهی به ایشان نمی داد، از آنجا نمی رفتند. گاه یکی از این گونه درخواست کنندگان سمج به در خانه پدری ما هم می آمد و پدرم تا می شنید، نگران می شد و فوراً چیزی برای او می فرستاد که از آنجابرود؛ زیرا ماندن در آنجا باعث سرشکستگی صاحب خانه بود و اعلان رسمی بود که صاحب خانه مردی بخیل و لئیم است و از احسان و خیرات بویی نبرده است!

آذین دکانها
یک هفته پیش از نوروز، دکاندارهایی که مردم متاعشان را برای مراسم نوروزی می خریدند، مانند سبزی فروش و میوه فروش و آجیل فروش و شیرینی فروش و حتی برخی بزازها و بقالها دکان خود را آذین می بستند و به دیوارها قالی و قالیچه و قلمکار و مانند آن می کوبیدند و شبها چراغان می کردند و اسفند دود می کردند و حتی برخی از آنها مهمان می پذیرفتند و بدین وسیله توجه مردم را به دکان خود جلب می کردند.
روی شیرینی و میوه و حتی گوشت گوسفند زرورق می گذاشتند و کاغذهای رنگارنگ را که به اشکال زیبا بریده بودند، جا می دادند. سبزی فروشها مخصوصاً ریشه های سفیدی پیازچه ها رنگ سرخ تیره می زدند و تربچه های سرخ را با سلیقه مخصوصی نمایش می دادند و از آنها اشکالی ترتیب می دادند.

سال تحویل
تحویل سال یعنی نو شدن سال را در هر ساعتی که بود، با همان توپهایی که در میدان توپخانه بود، خبر می دادند. در خانه ما سنتی بود که همه خاندانهای قدیم رعایت می کردند. چند دقیقه پیش از تحویل، مادرم از خانه بیرون می رفت و پشت در خانه منتظر می شد. در را بر روی همه می بستند و کسی حق ورود و خروج نداشت. به محض اینکه تحویل می شد، در را می گشودند و وی وارد خانه می شد تا نخستین کسی که در سر سال وارد خانه می شود، قدمی مبارک داشته باشد و به اصطلاح «خوش قدم» باشد و در آن سال مصیبت و بدبختی وارد خانه نشود.
سفره هفت سین را پیش از تحویل می چیدند. پدر و مادر و فرزندان و عزیزانی که بودند، گرداگرد آن جای می گرفتند. بسیاری از مردم زر یا سیم در دست می گرفتند که در هر سال پولدار باشند. قرآن و کتابهای دعا را می گشودند و با سواردها سوره های مخصوص یا دعاهای خاص آن روز را می خواندند. تا سال نو شود، همین که توپ معهود در می رفت، کهتران بر می خواستند و دست و پای مهتران با می بوسیدند و به هر کس به فراخور شانش عیدی می دادند که همیشه سکه طلا و نقره بود.

سلام نوروزی
شاهان قاجار هم که در نوروز به سلام می نشستند، به هر کس که آنجا بود، از این سکه ها می داند. یکی از نزدیکان شاه سینی بزرگی پر از سکه زر در دست داشت و در پی شاه روان بود و شاه دور می گشت و به هر کس که می رسید، یک مشت از آن پولها می داد. معمول این بود که پول نوروزی باید حتماً نو و براق باشد و به همین جهت هی سال برای نوروز سکه نو می زندند و گاهی هم شده است کسی سکه نو نداشته و همان سکه های کهنه را با لیف و صابون شسته و برق انداخته که چون به کسی می دهد، همان درخشتندگی خاص را داشته باشد.

سفره هفت سین
سفره هفت سین بسیار مجلل بود و گذشته از هفت چیزی که حرف اول نام آنها حرف «سین» است، یعنی «سرکه و سیر و سمنو و سماق و سنجد و سبزه وسیب»، انواع تنقلات از آجیل و شیرینی و میوه در روی سفره به حد وفور چیده بودند. قید داشتند که حتماً مرکبات یعنی نارنج و پرتقال و لیمو بر سر سفره باشد. در کاسه بلور یا چینی ظریفی قدری آب زلال می ریختند و چند ماهی سرخ در آن شنا می کردند. یک ماهی دودی هم در سینی بزرگی درکنار سفره بود.
تقویم معمول آن زمان تقویم قمری اسلامی بود؛ ولی ایرانیان همواره در تمام مدت تاریخ اسلام تقویم شمسی قدیم خود را نگاه داشته اند. بیشتر ماههای شمسی را به نام دوازده برج، یعنی حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و میزان و عقرب و قوس و جدی و دلو و حوت می نامیدند که هنوز هم در افغانستان معمول و رایج است. ترکان و مغولان دوره های دوازده ساله داشتند که هر سال به نام یکی از حیوانات خوانده می شد و دوازده سال که به پایان می رسید دوباره از نو شروع می کردند. در ایران هم این تقویم معمول بود و دوازه ماه ترکی با ترجمه آنها به فارسی بدین قرار است: سیچقان ئیل(سال موش)، اودئیل(سال گاو)، بارسی ئیل(سال پلنگ)، توشقان ئیل(سال خرگوش)، لوی ئیل(سال نهنگ)، ایلان ئیل(سال مار)، یونت ئیل(سال اسب)، قوی ئیل(سال گوسفند)، پیچی ئیل(سال بوزینه)، تخاقوی ئیل(سال مرغ)، ایت ئیل(سال سگ)، تنگوزئیل(سال خوک). سالهایی را که به نام یکی از جانوران مفید بود، به فال نیک می گرفتند و در آن بیشتر شادی می کردند و بالعکس سالهایی که به نام حیوانات مضر بود، با بدبینی تلقی می کردند.

سبزه سبز کردن
معمولاً هر سال که تحویل سال در شب بود، تا صبح بر سر سفره هفت سین بیدار می نشستند. چنان که هنوز هم معمول است یک هفته پیش از نوروز گندم یا جو یا عدس در آب سبز می کردند و چون نیش می زد، در ظرف می گذاشتند و روز سیزدهم فروردین به دور می انداختند. برخی هم تخم شاهی یا تره تیزک را که خیلی زود می روید، روی پارچه ای که کوزه ای یا ظرف دیگری را از آن می پوشاندند، سبز می کردند. البته نرگس و سنبل در همه مراسم نوروزی جا داشت و در هر خانه ای در ایام نوروز این دو گل مخصوص ایران می بایست باشد.

جامه نو
کسانی که چون من دوران کودکی خود را به یاد دارند می دانند بزرگترین لذت فرزندی که پدر و مادر داشت، این بود که برای نوروز او را از سر تا پا نو می کردند و جامه کهنه پوشاندن بر فرزندان خود را عار می دانستند. من هنوز قبای مخمل آبی نوی را که در پنج سالگی برای نوروز آن سال بر تنم کرده بودند به یاد دارم و یادم هست با په غروری با پدر و مادر به خانه خویشاوندان برای تبریک نوروز می رفتم. دید و بازدید نوروز تا سیزدهم فرویدن هم روا بود؛ اما پیداست که شخص هر چه محترم تر بود، می بایست زودتر به دیدنش بروند. پدرم در نتیجه پنجاه سال طبابت، شاگردان بسیار تربیت کرده بود و معمول خانه ما این بود که هر سال در روز اول سال، همه این شاگردان که نزدیک چهل پنجاه تن می شدند، ناهار را قیمه پلو با ما می خوردند و هر کس به فراخور همت و توانایی خود از این گونه ولیمه ها می داد.
منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید