خداوند متعال در آیه 256 بقره می فرماید:
لا اِکْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یَکْفُر بِالطاّغُوتِ وَ یُؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقی لا انفِصام لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ». در قبول دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است. بنابراین، کسی که به طاغوت (بت و شیطان، و هر موجود طغیان گر) کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است که گسستن برای آن نیست و خداوند، شنوا و داناست.
در این آیه «اکراه» به معنی وادار کردن انسان بر کاری که ناپسند می شمارد و مورد رضایتش نیست.[1] «رشد» از نظر لغت عبارت است از «راه یابی و رسیدن به واقع» در برابر «غی» که به معنی انحراف پیدا کردن از حقیقت و دور شدن از واقع است.[2]
مفاد این قسمت از آیه شریفه این است که اکراه و اجباری در دین نیست و امور مذهب بر قدرت و اختیار مبتنی است نه بر اجبار، مانند آیه شریفه: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لاَمَنَ مَنْ فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حتّی یَکُونُوا مُؤمِنینَ»[3] (و اگر پروردگار تو می خواست، تمام کسانی که روی زمین هستند، همگی (به اجبار) ایمان می آورند، آیا تو می خواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند؟ (ایمان اجباری چه سودی دارد؟!)
از آن جا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده آن بر اساس ایمان و یقین استوار است خواه و ناخواه راهی جز منطق و استدلال نمی تواند داشته باشد. ولی همان طور که از شأن نزول آیه[4]استفاده می شود بعضی از افراد از پیغمبر(صلی الله علیه وآله) می خواسته اند که او همچون حکام جبّار با زور اقدام به تغییر عقیده مردم کند. آیه فوق صریحاً به آن ها پاسخ گفت که دین و آئین چیزی نیست که با اکراه و اجبار تبلیغ گردد.
جمله «قد تبین الرشد من الغی» تعلیل برای «لا اکراه فی الدین» است که چرا در دین اکراه نیست؟ که حاصل تعلیل این است که دین حقائقش روشن، و راهش با بیانات الهیه واضح است و هم چنین سنّت نبویّه آن بیانات را روشن تر کرده، پس رشد و غی، و صلاح و انحراف آن روشن شده که رشد در پیروی دین (که مایه نجات انسان هاست) و غی در ترک دین و روگردانی از آن است، بنابراین دیگر علت ندارد که کسی را بر دین اکراه کنند.[5]
پس راه راست از بیراهه آشکار شده و دیگر نیازی به تحمیل و اجبار در پذیرش دین نیست. افزون بر این که دین و ایمان قلبی چیزی نیست که بتوان با زور و اکراه بر کسی تحمیل کرد و مسلمانان با این اصل قرآنی با آن همه پیشروی و فتوحاتی که داشتند، دینشان را بر غیر مسلمانان تحمیل نکردند و همین امر مهم ترین رمز موفقیت آنان بود.[6]
لذا آیه شریفه پاسخ مناسبی است به آن ها که تصور می کنند اسلام در بعضی از موارد جنبه تحمیلی و اجباری داشته و با زور شمشیر و قدرت نظامی پیش رفته است.
در جمله «لا اکراه فی الدین» دین اجباری نفی شده است. چون دین از یک سلسله معارف علمی که معارف عملی به دنبال دارد و جامع همه آن معارف یک کلمه است و آن عبارت است از اعتقادات و اعتقاد و ایمان از امور قلبی است و اکراه و اجبار در آن حکومت ندارد، چون کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهری است که عبارت است از حرکاتی مادی و بدنی، و در جمله «لا اکراه فی الدین» دو احتمال است. الف) قضیه خبری می باشد و بخواهد از حال تکوین خبر دهد، و بفرماید خدا در دین اکراه قرار نداده، نتیجه اش این حکم شرعی می شود که حکم خدا درباره ی دین این است که اکراه بر دین و اعتقاد نباشد. ب) اگر قضیه ای باشد انشائی و بخواهد بفرماید که نباید مردم را بر اعتقاد و ایمان مجبور کنید در این صورت هم نهی نامبرده متکی بر یک حقیقت تکوینی است که بیان گردید.[7] (یعنی ایمان و اعتقاد از امور قلبی است و اکراه بردار نیست.)
«فَمَنْ یَکْفُرْ بالطاغوت و یُؤمن بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُروَهِ الْوُثْقی لاَانْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمْ» «طاغوت» در اصل از ماده طغیان به معنی تعدّی و تجاوز از حدّ و مرز است.[8] «عروه» دستگیره ـ دستاویز[9] «انفصام» قطع شدن.[10] در این جمله قرآن می گوید: «هر کس به «طاغوت» کافر شود و از آن روی گرداند و به خدا ایمان آورد به دستگیره ی محکمی دست زده است که هرگز گسسته نمی شود.
منظور از طاغوت در آیه شریفه و تمسک به عروه الوثقی چیست؟
در این که منظور از «طاغوت» در آیه چیست؟ مفسران سخنان بسیاری گفته اند بعضی آن را به معنی بت و بعضی به معنی شیطان و بعضی به معنی کاهنان و بعضی به معنی ساحران تفسیر کرده اند.[11] ولی چنین به نظر می رسد که منظور همه آن ها بلکه وسیع تر از آن ها بوده باشد، یعنی همان مفهوم عامی که از کلمه طاغوت استفاده می شود که هر موجود طغیان گر و هر آئین و مسیر انحرافی و نادرست را در برمی گیرد. آیه در حقیقت دلیلی است برای جمله های سابق که در دین و مذهب نیازی به اکراه نیست، زیرا دین دعوت به سوی خدا که منبع هر خیر و برکت و هر سعادتی است می کند. در حالی که دیگران دعوت به سوی ویرانگری و انحراف و فساد می نمایند و به هر حال دست زدن به دامن ایمان به خدا همانند دست زدن به یک دستگیره محکم نجات است که هرگز امکان گسستن ندارد.[12] آن گاه به دنبالش می فرماید: «خدا شنوا و داناست» تا به این حقیقت اشاره کند که کفر و ایمان تظاهر بردار نیست و امر قلبی و درونی است زیرا; خداوند سخنان همه را اعم از آنچه آشکارا و یا در خفاء می گویند می شنود و از ضمائر مردم آگاه است.[13]
نیز به گفته برخی احادیث یکی از مصادیق تمسک به «عروه الوثقی، و ریسمان محکم الهی، اتصال با اولیاء خدا و امامان اهل بیت(علیهم السلام) است. رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام) فرمود: «انت العروه الوثقی»،[14] لذا از آیه شریفه می توان چند نکته را برداشت کرد:
الف) هر کس که برهان و منطق دارد، نیازی به اکراه و اجبار ندارد.
ب) راه حق از باطل جد است، تا حجت بر مردم تمام باشد. روشن شدن راه حق، با عقل و بیان و معجزات انبیاء است.
ج) تکیه به طاغوت ها و هر آنچه غیرخدای است، گسستنی و از بین رفتنی است. تنها رشته ای که گسسته نمی گردد. ایمان به خداست.
د) تا طاغوت ها محو نشوند، توحید جلوه نمی کند. اوّل کفر به طاغوت بعد ایمان به خدا.
هـ) محکم بودن ریسمان کافی نیست. محکم گرفتن هم شرط است.[15]
مراد از آزادی ایمان و عقیده در دین اسلام چیست؟
از نظرگاه اسلامی، دینی مقبول و پذیرفته است که از روی رغبت و دانایی و شناخت پذیرفته شده باشد نه از روی اجبار و اکراه. و خداوند متعال هیچ گونه اکراه و اجباری را در پذیرش دین به رسمیت نمی شناسد و برای چنین پذیرشی اهمیّت و ارزشی قائل نیست. و انسان ها در انتخاب دین و آئین آزادند و در قرآن کریم با جمله «لا اکراه فی الدین» براین حقیقت تأکید می گذارد. شاهد دیگری که گواه اختیار و انتخاب بشر در دین است، این آیه شریفه است: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ َربِّکُمْ فَمَنْ شآءَ فَلْیُؤمِن و من شآءَ فَلْیَکْفُر…»[16] بگو: این حق است از سوی پروردگارتان! هر کس می خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود) و هر کس می خواهد کافر گردد.
اسلام با آن همه دلائل روشن و استدلال های منطقی و معجزه های آشکار نیازی به اجبار و تحمیل در پذیریش ندارد افزون بر این اصولا دین از یک سلسله اعتقادات قلبی ریشه و مایه می گیرد و نمی تواند تحمیلی باشد و ایمان قلبی هرگز با اجبار پیدا نمی شود، بلکه با برهان، اخلاق و موعظه می توان در دل ها نفوذ کرد.
ولی این آزادی در عقیده و ایمان به آن معنا نیست که هر کس در عمل بتواند هر منکری را انجام دهد و بگوید من آزادم و کسی حق ندارد مرا از راهی که انتخاب کرده ام باز دارد. بت شکنی ها، جنگ ها، نهی از منکرها، تبعیدها و حبس ها نشانه آن است که اگر چه انسان قلباً اعتقادی ندارد، ولی حق ندارد موجب انحراف جامعه باشد. در اینجا لازم است به نکته دیگری اشاره نمائیم که تشریع جهاد و فرمان آن در اسلام نه برای تحمیل دین، بلکه برای رفع فتنه و فساد است «وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ الناسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الأَرضُ…»[17] (و اگر خداوند، بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمی کرد، زمین را فساد فرا می گرفت.)
به این نتیجه می رسیم که جهاد و مبارزه در اسلام برای تحمیل دین نبوده است و اشخاصی که از این روزنه اسلام را دین شمشیر زور معرفی کرده اند، به بی راهه رفته اند، زیرا در تاریخ اسلام کراراً دیده می شود که مسلمانان هنگامی که شهرهائی را فتح می کردند پیروان مذهب دیگر را همانند مسلمانها آزادی می دادند. در کتاب «تمدن اسلام و عرب» می خوانیم: «رفتار مسلمانان با جمعیتهای دیگر بقدری ملایم بود که رؤسای مذهبی آنان اجازه داشتند برای خود مجالس مذهبی تشکیل دهند.» و در پاره ای از تواریخ نقل شده که جمعی از مسیحیان که برای گزارش ها و تحقیقاتی خدمت پیامبر رسیده بودند مراسم نیایش مذهبی خود را آزادانه در مسجد پیامبر در مدینه انجام دادند.[18]
در پایان، ذکر نکاتی به اختصار لازم است:
1. چنانکه قبلا در تفسیر آیه شریفه «لا اکره فی الدین»گذشت مراد از این که در دین اجبار و اکراه نیست این است که دین عبارت است از اعتقاد و عمل، و اعتقاد و ایمان از امور قلبی است که اکراه بردارنیست و آیه شریفه خبر از حال تکوین می دهد که دین اکراه بردار نیست به این معنی که اشخاصی که مسلمان نیستند و صاحبان ادیان دیگری هستند، مانند اهل کتاب، این ها را نمی شود به پذیرش دین اسلام اکراه و اجبار کرد، به بیان دیگر اسلام با دعوت و تبلیغ مستمر آن ها را دعوت به اسلام می نماید، اگر نپذیرفتند هیچ گاه اسلام متعرض آن ها نمی شود که با زور آئین اسلام را بپذیرند.
ولی در مورد کسانی که اسلام را پذیرا شوند سپس عدول کنند (مرتد فطری) فوق العاد سخت گیر است، زیرا این عمل موجب تزلزل جامعه اسلامی می گردد و یک نوع قیام بر ضدّ رژیم و حکومت اسلامی محسوب می شود و غالباً دلیل به سوء نیّت است، و سبب می شود که اسرار جامعه اسلامی بدست دشمنان اسلام افتد. و اگر کسی شبهاتی در دین اسلام دارد باید از اهل نظر و علمای اسلام سؤال کند تا برطرف شود و راه آن عدول و برگشت نیست. و چنانچه محتوای اسلام را تشخیص داده و به حقانیّت اسلام پی برده است و باز هم مرتد شود. چنین کسی مرتکب خیانت و توطئه علیه اسلام شده است و مستحقق چنین مجازاتی است و شبیه این قانون در بسیاری از کشورهای شرق و غرب با تفاوت هایی وجود دارد. البته توجه به این نکته ضروری است که این احکامی که در فقه اسلامی برای مرتد فطری از قبیل اعدام و جدائی همسر و… مقرر گردیده است برای کسی است که ارتدادش را ظاهر کند و علنی کند و یا به تبلیغ آن پردازد و مربوط به کسی که اعتقادی در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نیامده است نمی باشد.[19]
2. آیه «لاکراه فی الدین» با تشریع جهاد ابتدایی تنافی ندارد که کسی بگوید از یک طرف آیه شریفه می فرماید اجباری در دین نیست و از طرف دیگر به آیات و روایات متعددی بر می خوریم که مربوط به جهاد ابتدایی است که با مشرکان و کافران جهاد کنید، زیرا که خداوند دستورها و برنامه هایی برای سعادت و آزادی و تکامل انسان ها طرح کرده است و پیامبران خود را موظف ساخته که این دستورها را به مردم ابلاغ کنند. حال اگر فرد یا جمعیتی ابلاغ این فرمان ها را مزاحم منافع پست خود بینند، و بر سر راه دعوت انبیاء موانعی ایجاد نمایند، آن ها حق دارند نخست از طرق مسالمت آمیز، و اگر ممکن نشد با توسل به زور این موانع را از سر راه خود بردارند، و آزادی تبلیغ را برای خود کسب کنند. و این حق مردم است که بتوانند ندای منادیان راه حق را بشنوند و در قبول دعوت آزاد باشند. حال اگر کسانی بخواهند آن ها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صدای منادیان راه خدا به گوش جان آن ها برسد. طرفداران این برنامه ها حق دارند برای فراهم ساختن این آزادی از هر وسیله ای استفاده کنند و از اینجا ضرورت «جهادهای ابتدائی» در اسلام روشن می گردد.[20]
پس جنگ با مشرکین نه به خاطر این است که توحید و دین را به آن ها تحمیل بکنیم، زیرا دین با زور قابل ترویج نیست و این مفاد آیه شریفه «لا اکره فی الدین»است، بلکه جنگ با مشرکین و کفار حتی در صورت ابتدائی آن به خاطر رفع موانع تبلیغ دین و هم چنین ریشه کن کردن فساد و شرک است.[21] وقتی از این دریچه به جهاد ابتدائی بنگریم تفاوتی را میان آیه «لا اکره فی الدین»و جهاد ابتدائی مشاهده نمی کنیم.
3. ارتباط آیه «لا اکراه فی الدین» با آیه «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرِ الأِسْلام دیناً فَلَنْ یقبَلْ مِنْهُ و َهُوَ فِی الآخره من الخاسرین» کسی که غیر از اسلام آئینی برای خود انتخاب از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران است. آل عمران و هم چنین با آیه شریفه 19، آل عمران «ان الدین عنداللّه الاسلام…» (دین در نزد خدا اسلام است).
مراد از اسلام در آیه شریفه تسلیم در مقابل خدا است. و مفاد آیه این است که آئین حقیقی در پیشگاه خدا همان تسلیم در برابر فرمان او است و در واقع روح دین در همه زمان ها، چیزی جز تسلیم در برابر حقیقت نبوده است منتهی از آن جا که آئین پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) عالی ترین نمونه آن بوده است نام «اسلام» برای آن انتخاب شده است.[22] پس حاق تمام ادیان همان روح تسلیم در برابر فرامین الهی است و شرایع از نظر حقیقت چیزی جز همان امر واحد نیست منتهی اختلافی که در شریعت هاست از نظر کمال و نقص است. یعنی هر شریعتی نسبت به شریعت قبل از خود از تکامل بیشتری برخوردار است ولی جامعی که در همه آن ها هست عبارت است از تسلیم شدن به خدا در انجام شرایعش و اطاعت او در آنچه که در هر عصری با زبان پیامبرش از بندگانش می خواهد[23] و چون پیامبر اسلام خاتم الانبیاء است و دین او کامل ترین دین است عمل به شرایع دیگر نسخ می شود و تنها باید به شریعت نبویّه حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) تمسک جست تا به سعادت ابدی برسد آیه «لا اکراه فی الدین» در حوزه تکوینی است که پیامبران نمی توانند با زور آن ها را تسلیم نمایند و اما این که اگر دینی غیر از اسلام بپذیرن و قبول نمایند، مربوط به فرمان تشریعی الهی است و در حیطه حوزه تشریع است آیه «لا اکراه فی الدین» می فرماید مردم را به دین با اکراه و اجبار و ادار مکنید ولی آیه ی 85، آل عمران و 19 آل عمران می فرماید: «درست است که تسلیم در برابر حق، جنبه اختیاری دارد اما بدان که اگر می خواهی سعاتمند بشوی باید اسلام را بپذیری و اختیار در این دنیا هست.» و معنی این که در دین اکراه نیست این نیست که هر کس هم هر آئینی و دینی را انتخاب کرد در آخرت هم سعاتمند باشد. بلکه می فرماید: تو در دنیا اختیار داری و با زور کسی نمی تواند ترا به آئینی وادار کند اما این وظیفه اسلام است که دین کامل را که ضامن سعادت بشر است معرفی کند و به تبلیغ آن بپردازد و بگوید که اگر کسی غیر از اسلام آئینی برای خود برگزیند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. اکبر هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1376، ج 2، ص 212.
2. عبدالکریم بی آزار شیرازی، ترجمه آوایی، تفسیر پیوسته و تأویل قرآن به قرآن ناطق، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، ج 3، ص 291.
3. علی مراد فراشبندی، محمد(ص) پیامبر شمشیر نیست، تهران، انتشارات اسلامی، 1358، ص 154.
4. مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1366، ص 87.
5. مرتضی مطهری، جهاد، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
6. قرائتی، محسن، تفسیر نور، قم، موسسه در راه حق، ج2.
7. آیه الله ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج2.
پی نوشت ها:
[1]. الراغب الاصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، ذوالقربی، 1416 هـ ق، ص 708.
[2]. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، ج 2، ص 204.
[3]. یونس/ 99.
[4]. در شأن نزول آیه آمده است: مردی بنام «حصین» دو پسر داشت که به آئین مسیحیت وارد شده بودند و او از این جریان سخت ناراحت شد و جریان را به اطلاع پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسانید و از حضرت خواست که آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال کرد آیا می توانم آنان را با اجبار به مذهب خویش بازگردانم؟ آیه فوق نازل گردید و این حقیقت را بیان داشت که در گرایش به مذهب اجبار و اکراهی نیست. طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 363 و نیز تفسیر نمونه، ج 2، ص 204.
[5]. طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 2، ص 343.
[6]. عبدالکریم، بی آزار شیرازی، تفسیر پیوسته و تاویل قرآن به قرآن ناطق، ترجمه آوایی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، ج 3، ص 291.
[7]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ج 2، ص 342.
[8]. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، نشر دارالکتب الاسلامیه، 1361، ج 4، ص 223؛ و زمخشری، تفسیر کشاف، ج 4، ص 120.
[9]. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، ج 4، ص 336.
[10]. همان، ج 5، ص 181.
[11]. طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 364؛ و فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر صافی، ص 74، چاپ رحلی.
[12]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص 208.
[13]. همان.
[14]. قرائتی، محسن، تفسیر نور، ناشر: مؤسسه در راه حق، چاپ دوّم، 1376، ج 1، ص 517.
[15]. همان.
[16]. کهف/ 29.
[17]. بقره/ 251.
[18]. تفسیر نمونه، ج 2، ص 106.
[19]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، ج 11، ص 426، همراه با تلخیص و اضافات.
[20]. همان، ج 2، ص 15.
[21]. ـ مطهری، مرتضی، جهاد، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، ص 49.
[22]. تفسیر نمونه، همان، ج 2، ص 349.
[23]. طباطبائی، سید محمد حسین، ترجمه المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، انتشارات دارالعلم، ج 5، ص 238.