اگر در مورد خداوند، قیامت، رسالت، قرآن و ولایت ندانیم که آیا شک داریم یا یقین، مشکلی برای دینمان به وجود نمی آورد؟ اگر در این حالت بمیریم چه می شود؟

اگر در مورد خداوند، قیامت، رسالت، قرآن و ولایت ندانیم که آیا شک داریم یا یقین، مشکلی برای دینمان به وجود نمی آورد؟ اگر در این حالت بمیریم چه می شود؟

قبل از پاسخ به اصل سؤال مطالبی را به عنوان مقدمه ذکر می کنیم:
1. رستگاری و نجات در ورود به بهشت است: «کسی که از آتش دور شده و به بهشت وارد شده، پس رستگار شده است»[1].
2. راه ورود به بهشت، ایمان و عمل صالح است: «هر مرد و زنی که از کارهای شایسته انجام دهد، در حالی مؤمن باشد، چنین کسانی وارد بهشت خواهند شد»[2].
بنابراین شرط رستگاری و نجات ایمان است. اما ایمان چیست؟
3. ایمان حالتی است قلبی و روانی که در اثر دانستن یک مفهوم و گرایش به آن حاصل می شود.[3] پس هم باید دانست و علم و یقین داشت و هم به آنچه می دانیم، گرایش قلبی پیدا کنیم. به همین جهت فقها گفته اند: «مسلمان باید به اصول دین یقین داشته باشد»[4]. یقین در اینجا به معنای علم بدون شک است، کما این که معنای لغوی آن، علمی است که همراه آن شک نباشد.[5] اگر بعد از یقین به اصول عقاید، در قلب ما نسبت به آنها گرایش پیدا شد، ایمان حاصل شده است. بنابراین ایمان، از یقین به معنای علم بدون شک و گرایش قلبی به آنچه دانسته شده، حاصل می شود.
4. ایمان دارای درجاتی است: حداقل لازم برای سعادت اخروی، ایمان به خدا و پاداش و کیفر اخروی و صحت آنچه بر انبیاء نازل شده است،می باشد (که از جمله آنها نزول قرآن و امر به نصب جانشینان بعد از پیامبر باشد) و لازمه آن تصمیم اجمالی بر عمل به دستورات خداوند است.[6] در اثر عمل به دستورات دین، ایمان کاملتر می شود، تا آنجا که برای شخص یقین حاصل می شود. یقین در این مرحله عالی از ایمان، آثار خاص خود را دارد. به عنوان نمونه از امام صادق _ علیه السلام _ نقل شده است: از نشانه های صحت یقین مردم مسلمان، این است که مردم را با خشم الهی از خود خشنود نسازد و آنها را بر چیزی که خدا به او نداده است، ملامت نکند.[7] این قسم از یقین برای افراد خاص و اندکی حاصل می شود. امام باقر _ علیه السلام _ فرمود: «در میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است»[8].
5. از تذکر مقدمه سوم و چهارم این نکته بدست آمد که یقین قسمتی از علم و به معنای علم بدون شک است و گاه یک درجه عالی از ایمان و باور قلبی است. قسم اول برای هر مسلمانی لازم است، اما قسم دوم، یک نوع فضیلت است و تنها افراد کمی به این مرحله می رسند.
با توجه به این مقدمات سؤال شما را پاسخ می دهیم:
اگر مرادتان از یقین قلبی، یقین به عنوان درجه عالی از ایمان باشد، این چنین یقینی برای نجات لازم نیست، هرچند داشتن آن یک نوع فضیلت و کمال است و افراد کمی آن را دارند. بنابراین شک داشتن نسبت به چنین یقینی، مشکلی برای ما درست نمی کند، کما این که اگر حتی یقین داشتیم که چنین یقینی نداریم، مشکلی درست نمی کند. چون همان طور که گفته شد، داشتن چنین یقینی نوعی فضیلت است نه ضرورت.
اگر مرادتان از یقین قلبی، همان علم یقین و بدون شک نسبت به اصول عقاید باشد، باید گفت: در اینجا وظیفه ما آن است که علم و یقین داشته باشیم و اگر نسبت به علم خود شک داریم، باید علم خود را بررسی کنیم که آیا واقعاً این علم، بدون شک و صد درصدی است، یا علم نیست و خیال می کنیم علم و یقین داریم؟
در این زمینه اگر خودمان اطلاعات و آگاهی کافی داشته باشیم که چه بهتر، و الّا می توانیم تردیدهایمان را با کمک یک کارشناس مسائل و یا از طریق کتابهای بزرگان دین بر طرف کنیم.
خلاصه اگر تردید و شک ما واقعی بود و ما واقعاً نسبت به اصول عقاید تردید داشتیم، چنین تردیدی به ایمان ما ضرر می زند و باید آن را بر طرف کنیم و اگر با چنین شک و تردیدی بمیریم، مؤمن از دنیا نرفته ایم و شرط سعادت را حاصل نکرده ایم و دچار عذاب خواهیم شد.[9] اما اگر چنین تردیدی واقعی نبود، بلکه نوعی وسواس بود، یعنی در عین این که یقین و علم صد در صد داریم، باز شک می کنیم. این مطلب مشکلی برای دین ما و نجات ما ایجاد نمی کند و باید جلوی این وسواس را بگیریم و به آن اعتنا نکنیم و طبق حدیث ذکر «لا اله الا الله» را زیاد بر زبان جاری سازیم.[10] و اگر مرادتان این باشد که علم یقینی داریم ولی نمی دانیم، آن گرایش قلبی که ایمان با آن معنا پیدا می کند، حاصل شده است یا نه؟ در اینجا باید گفت راه تشخیص این که آیا چنین گرایش قلبی به اصول عقاید داریم یا نه، آن است که ببینیم به لازمه ایمان _ که تصمیم اجمالی بر عمل کردن بر طبق چیزی که به آن ایمان داریم باشد _[11] پایبند هستیم یا نه؟ اگر علم ما به اصول عقاید، در قلب ما اثر کرده باشد، اجمالاً ما را به عمل بر طبق آن وا خواهد داشت، ولی اگر صرفاً علم باشد و ایمان نباشد، عمل هم نخواهد بود.
در اینجا برای تحقق ایمان، علاوه بر علم یقینی، تصمیم بر عمل به لوازم ایمان، لازم است و اگر چنین تصمیمی نداشتیم، ایمان ما محقق نخواهد شد.[12] و وقتی ایمان محقق نشود، نجات و رستگاری ما محقق نخواهد شد. مردن با علم، بدون آن که تصمیم اجمالی به عمل بر طبق علم خود داشته باشیم، یعنی مردن بدون ایمان و نرسیدن به سعادت.
در حدیث آمده است که کسی نزد پیامبر آمد و به خاطر وسوسه هایی که در باب اعتقاد به خدا به ذهن او راه یافته بود، نگران بود و گفت: ای رسول خدا هلاک شدم. پیامبر وسوسه ای را که به او راه یافته بود بیان کرد و او هم گفت: بله چنین است. پیامبر به او گفت: به خدا قسم این محض ایمان و ایمان خالص است.[13] در حدیث دیگری امام صادق _ علیه السلام _ می فرمایند: «مراد پیامبر که گفت: این محض ایمان است همان ترس او از هلاکت، به خاطر وسوسه بوده است»[14].

پی نوشت ها:
[1] . آل عمران/ 180.
[2] . نساء/ 124.
[3] . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ج 3، ص 127.
[4] . رشدی، لطیف، رساله توضیح المسائل چهار مرجع، انتشارات پیام محراب، چاپ چهارم، ص 17.
[5] . ابراهیم مصطفی و همکاران، المعجم الوسبط، ترکیه، المکتبه الاسلامیه، ص 1066.
[6] . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ج 3، ص 129.
[7] . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ج 2، ص 57.
[8] . همان، ص 51.
[9] . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، چاپ سوم، ص 129.
[10] . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، دفتر نشر فرهنگ اهل البیت، ج 4، ص 155.
[11] . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ج 3، ص 127.
[12] . همان، ص 127.
[13] . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 4، ص 156.
[14] . همان.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید