1- فلسفه پافشاری حضرت زهرا(ص) برای گرفتن باغ فدک چه بود؟ آیا باغ فدک ارثیه ایشان بود؟ علت مطالبه فدک توسط حضرت فاطمه(ص) چه بود؟
فدک ارثیه حضرت زهرا(س)نبود بلکه ملک آن حضرت بود؛ بدین معنا که پیامبر(ص) در زمان حیات خود این باغ را به دختر خود بخشیده بود و در زمان حیات پیامبر(ص) از اموال ایشان خارج شده و ملک حضرت زهرا(ص) شده بود. لذا فدک چیزی به عنوان ارث نبود که زنان پیامبر(ص) هم بخواهند در آن شریک باشند.
غاصبان خلافت بعد از رحلت رسول بزرگوار اسلام(ص) تمام آنچه را که آن حضرت در زمان حیات خود در آن دخل و تصرف داشت به کنترل خود درآوردند و در حقیقت غصب و مصادره کردند. فدک را که به اختیار خود گرفتند، حضرت زهرا(س) آن را مطالبه کرد؛ با اینکه حضرت زهرا(س) هیچ دلبستگی ای به دنیا نداشت چون سه شبانه روز خودش و همسر و فرزندانش فقط با آب افطار می کردند و هنگام افطار تنها قرص نانی که داشتند به مسکین و یتیم و اسیر بخشیدند. درواقع تعلق خاطر نداشتن نسبت به مسائل مادی بسیار ارزشمند است و از تسلیم شدن در برابر غاصب که کاری مذموم و ناپسند به حساب می آید جداست. لذا حضرت زهرا(س) در برابر غصب و مصادره مال خودش به پا خاست، خلیفه هم از روی نادانی حدیثی را جعل کرد و به پیامبر(ص) نسبت داد که حضرت فرموده ما انبیا از خود ارثی باقی نمی گذاریم و هرچه از ما بماند صدقه است. حضرت زهرا(س) در رد این حرف بی مبنا فرمودند:« اولا باغ فدک ارث نیست بلکه هبه و بخشش پیامبر(ص) بوده و در زمان حیات ایشان در اختیارم بوده است و من در آن دخل و تصرف می کردم. ثانیاً آیا پیامبر خدا خلاف قرآن سخن می گوید؟ خدا در قرآن می فرماید:« و ورث سلیمان داود/ سلیمان نبی از داود نبی ارث برد». یا در جایی دیگر زکریای نبی از خداوند می خواهد فرزندی به او عطا کند که از او و آل یعقوب ارث ببرد. چگونه می شود که پیامبرخدا بگوید ما پیامبران از خود ارث نمی گذاریم در حالی که آیات صریح قرآن نشان دهنده ارث گذاشتن پیامبران الهی است؟ اینجا بود که خلیفه به سبب جهلی که از خود نشان داد خلع سلاح شد و گفت اگر این هبه بوده، باید برای من شاهد بیاورید. در حقیقت او می خواست به هر بهانه ای که شده جلوی تصرف حضرت زهرا(س) در اموال قابل توجهی را بگیرد؛ مبادا که این پشتوانه مالی در ادعای خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) به کار بیاید و حکومت آنها را با خطر جدی مواجه کند. حضرت زهرا(س)که مصداق آیه تطهیر است در حقیقت می خواست با گرفتن اقرار از خلیفه، مسئله مهم خلافت پیامبر(ص) را که از آن علی( ع) است تأیید کند. بنابراین خلیفه هم متوجه این موضوع شد که اگر اینجا سخن حضرت زهرا(س) را تأیید کند فردا باید به هر صحبت دیگر او مهر تأیید بزند. فلسفه مطالبه باغ فدک این بود نه اینکه حضرت زهرا(س) دلبستگی به آن داشته باشد.
2- چرا مذهب شیعه را مذهب جعفری می نامند؟ آیا لفظ شیعه در زمان ایشان به وجود آمده است؟
لفظ شیعه در لغت به معنی پیرو و تابع است. زمان زیادی گذشت تا این اصطلاح برای پیروان اهل بیت(ع) به کار رود، چون شیعه را به پیروان هرکس دیگری هم می گفتند اما به عنوان پیرو امیرالمؤمنین علی (ع) اولین بار در زمان پیامبر(ص) این لفظ به کار برده شد و بعدها در عصر امام صادق(ع) برای پیروان اهل بیت (ع) اسم خاص شد. اهل تسنن هم گفته اند که پیامبراکرم(ص) خطاب به حضرت علی( ع) فرمودند:« یا علی انت و شیعتک هم الفائزون» بنابراین در لسان مقدس پیامبراکرم(ص)این لفظ برای پیروان حضرت علی(ع) جاری شده بود. اما تا مدت ها بعد پیروان هرکس را شیعه او می گفتند؛ مثلاً شیعیان عثمان یا شیعیان اموی.
در تاریخ داریم که امام حسین(ع) در روز عاشورا خطاب به دشمنان می فرماید:« ای پیروان خاندان ابی سفیان!»این سخن نشان می دهد که در آن زمان، شیعه هنوز برای پیروان اهل بیت( ع) اسم خاص نشده است. دلیل اینکه به فقه و مذهب ما جعفری می گویند این است که مذهب شیعه در فقه و کلام در زمان امام صادق(ع) از عامه و اهل تسنن متمایز شد. تا قبل از آن تفاوت چندانی بین شیعه و سنی وجود نداشت. اختلافات مذهبی آنها زیاد به چشم نمی آمد اما به سبب فرصتی که امام صادق(ع) پیدا کرد، آن حضرت نهایت بهره را از این زمان برد و تا آنجا که می توانست تکلیف شیعیان را در مسائل شرعی مشخص کرد و اصول کلامی آنان را در ارتباط با امامت تبیین فرمود. لذا به دلیل اینکه بیشترین تعداد احادیث شیعیان به امام صادق(ع) برمی گردد و متکلمان بزرگ شیعه شاگردان امام صادق(ع) بودند، مذهب ما را مذهب جعفری می نامند.
3- چرا امیرالمؤمنین علی (ع) که با خلافت ابوبکر مخالف بود، در شورای شش نفره عمر بن خطاب شرکت کرد؟
امیرالمؤمنین علی(ع) به عنوان کسی که خداوند او را برای تداوم رسالت پیامبر(ص)به پیشوایی مسلمانان برگزیده، در برابر توطئه غصب خلافت ایستاد و با غاصبان خلافت کنار نیامد زیرا بیعت کردن، یک امر سیاسی بود که تعهد شرعی را برای افراد در پی داشت. وقتی در غدیرخم مردم با آن حضرت به عنوان امام و پیشوای مسلمین و جانشین پیامبر(ص) بیعت کردند یعنی پذیرفته اند که علی (ع) رهبر آنان باشد و تعهد اطاعت از او را هم داده اند. بنابراین زمانی که پیامبر(ص) از دنیا رفت و خلافت با توطئه سقیفه غصب شد، حضرت وظیفه داشت در مقابل غاصبان بایستد. از سویی وظیفه داشت مردمی را که به سمت غاصبان رفته اند و موجب تحقق حکومت غیرالهی آنان شده اند آگاه کند که برخلاف تکلیف خود عمل می کنند و سعادت دنیا و آخرت خود را از دست خواهند داد. از طرفی در آن زمان با توجه به مسائلی که در عالم اسلام پیش آمده بود و مرتدان و پیامبران دروغین اساس اسلام را تهدید می کردند، از مخالفت با ابوبکر برای مصلحت اسلام دست برداشت و با او کنار آمد. شرکت امیرالمؤمنین علی (ع) در شورای شش نفره ای که عمربن خطاب برای تعیین خلیفه تشکیل داد در زمینه همان عملکرد است چون امیرالمؤمنین علی(ع) خود را لایق تر و شایسته تر از هرکس برای رهبری جامعه می دانست و حقیقت هم این بود. حال که عالم اسلام به مسیری رفته که این شورا می تواند تعیین کننده رهبر جامعه باشد و این فرصت را هم به ظاهر، عمر برای امیرالمؤمنین(ع) ایجاد کرده است. آن حضرت باید از این فرصت استفاده می کرد در حالی که امکان به خلافت رسیدن ایشان در آن شورای شش نفره 17 تا 18 درصد بود. بنابراین علی (ع) اگر از این شورا به عنوان خلیفه بیرون می آمد، می توانست انحرافاتی را که بعد از پیامبر(ص)به وجود آمده بود در این موقعیت از بین ببرد و اسلام را به مسیر واقعی خودش بازگرداند. البته ترکیب شورا و دستورالعملی که برای آن از سوی عمر تعیین شده بود به گونه ای بود که علی (ع) چاره ای جز شرکت در این شورا نداشت، چون عمر گفته بود هرکس از اعضای شورا از حضور در این محفل سرپیچی کند گردن زده خواهد شد. یعنی امیرالمؤمنین علی(ع) از طرفی چاره ای نداشت و از طرفی هم اگر در شورای شش نفره شرکت نمی کرد برای مردمی که به آنان گفته بود او حق است پاسخی نداشت. لذا امیرالمؤمنین علی (ع) با حضور در شورایی که مبنای شرعی و الهی ندارد ولی چون از سوی جامعه به عنوان سنت پذیرفته شده تکلیف خود را از این طریق هم که شده به انجام می رساند.
4- چرا امام رضا(ع) به ایران آمد و به چه دلیلی ولایتعهدی را پذیرفت؟
امام رضا(ع) به میل شخصی خود از مدینه بیرون نیامد بلکه الزام و اجبار مأمون بود که آن حضرت را از مدینه خارج کرد و به مرو آورد. دلیل آن هم این بود که مأمون در موقعیتی خلافت را به دست گرفته بود که شیعیان از نظر تعداد بسیار زیاد شده بودند و در نقاط مختلفی حضور داشتند و ایشان را امام خود می دانستند. از طرفی علویان یعنی برادران امام رضا(ع)، برادرزاده ها و عموزاده های آن حضرت که تعداد قابل توجهی شده بودند چندین بار قیام کرده و بخش های مهمی از قلمرو مأمون را به تصرف خود درآورده بودند و مأمون با زحمت بسیار و تلفات و هزینه های بالا توانسته بود قیام آنان را سرکوب کند. بنابراین مأمون با زیرکی تصمیم گرفت امام رضا(ع) را به کاخ خود بیاورد و ولیعهد خود کند. درواقع او هم کار پدر خود هارون را ادامه می دهد. هارون با نفهمی و خشونت، امام کاظم(ع) را دستگیر کرد و به زندان انداخت و ارتباطاتش را با پیروانش از هم گسیخت تا دیگر کسی به ایشان دسترسی نداشته باشد مأمون هم همان کار را می کند اما با تدبیر. او امام رضا(ع) را در کاخ زندانی می کند و ارتباطات ایشان را تا حد زیادی با جامعه و مردم قطع می کند. از سوی دیگر با آوردن امام و ملزم کردن حضرت به پذیرش ولایتعهدی، به جامعه دو پیام می دهد؛ نخست اینکه حکومتش مشروع است چرا که فرزند پیامبر(ص) ولایتعهدی اش را قبول کرده، دوم اینکه می فهمید علویان با چه حکومتی در حال جنگیدن هستند و علیه چه حکومتی قیام کرده اند؛ حکومتی که بزرگ آنان یعنی امام رضا(ع) نفر دوم آن است. بنابراین مأمون با این کار جلوی قیام ها را گرفت. مأمون خواست تا امام رضا( ع) را به نزد خود و به مرکز حکومتش یعنی مرو بیاورد. حال اگر مرکز حکومت کما فی السابق در بغداد بود، امام رضا(ع) را به بغداد می بردند و امام دیگر به ایران نمی آمد. البته شورشی بر ضد مأمون در بغداد ایجاد شد و مأمون چاره را بر این دید که مرکز خلافت را تغییر دهد و از مرو به بغداد برگردد.
5- آیا ازدواج امام جواد(ع) با دختر مأمون صحت دارد؟ در صورت صحت، چرا امام با دختر چنین شخصی که قاتل پدرش بوده ازدواج کرد؟!
بله این ازدواج صحت دارد. امام جواد(ع) حتی به سن بلوغ هم نرسیده بود ولی مأمون با اصرار و به ستوه درآوردن حضرت، ایشان را وادار به ازدواج با دخترش کرد. درست است که مأمون، امام رضا(ع) را به شهادت رسانده اما نباید فراموش کرد که او شخص اول حکومت و خلافت است و قدرت فراوانی دارد و مخالفت با او و رد کردن پیشنهادش به معنای مقابله با او و ایستادن در برابر اوست. به عبارت دیگر امام جواد(ع) اگر بیشتر در برابر این ازدواج مقاومت می کرد و نمی پذیرفت، در حقیقت دشمنی خود و مخالفت صریح خود با خلیفه را نشان می داد. رد درخواست خلیفه به معنای دشمنی با او بود و بهانه ای به دست مأمون می داد که با امام جواد(ع) مقابله ای سخت داشته باشد. لذا امام جواد(ع) چاره ای نداشت جز اینکه این پیشنهاد را بپذیرد. البته دختر مأمون تنها همسر امام(ع) نبود. امام ازدواج دیگری هم داشت و امام هادی(ع) از همسر دیگر امام جواد(ع) به دنیا آمد و دختر مأمون که در نهایت قاتل امام جواد(ع) هم شد، شایستگی این را پیدا نکرد که از امام جواد(ع) دارای فرزند شود.
6- چرا امام سجاد(ع) پس از حادثه عاشورا، از اتفاقات مدینه و قیام های خونخواهانه کناره گرفتند و به مبارزات سیاسی نپرداختند؟
امام سجاد(ع) در حرکت تاریخ ساز و حماسه بزرگ کربلا همراه امام حسین(ع) بود و به وضوح دید که جامعه در اثر بی بصیرتی و بی ایمانی و ضعف شدید اعتقادات به جایی رسیده که با علم بر اینکه امام حسین(ع) حجت خداست، به روی آن حضرت شمشیر کشیدند و او را به شهادت رساندند و حاضر شدند از زاده معاویه که به فسق و فجور معروف بود فرمانبرداری کنند. این نشان دهنده انحطاط بزرگی است که جامعه اسلامی را در اثر کنار گذاشتن اهل بیت( علیهم السلام) از رهبری امت فراگرفته؛ لذا امام سجاد(ع) می دانست که باید با ایجاد تحول در مردم و بازگرداندن معنویت زمان پیامبر(ص) و در حقیقت محکم کردن ایمان هایی که به شدت متزلزل شده است کاری اساسی انجام دهد.
امام سجاد(ع) حضور در عرصه سیاسی و قیام هایی را که بر ضد یزید صورت می گرفت بی حاصل می دانست و معتقد بود تا جامعه متحول نشود و پایه های ایمانی مردم محکم نشود و به ذات مقدس اهل بیت (علیهم السلام) معرفت پیدا نکنند حضور در صحنه سیاسی مساوی است با از بین بردن خود و تداوم حکومت جباران. از سوی دیگر امام سجاد(ع) می خواهد به آن مردم بی بصیرتی که حاضر نشده بودند امام حسین(ع) را یاری کنند و حالا تحت تأثیر سخنان دیگران یا احساسات، دست به سلاح برده اند، تفهیم کند که شما باید به موقع وارد عمل می شدید و حجت خدا را یاری می کردید. حرکت شما حرکت کوری است که به نابودی خودتان و استحکام حکومت جباران اموی منتهی خواهد شد. لذا امام سجاد(ع) حتی در قیام حره از مدینه بیرون می روند چون این مردم همان هایی هستند که امام حسین(ع) را یاری نکردند و حال تحت پرچم عبدالله بن حنظله می خواهند با یزید مقابله کنند. امام سجاد(ع) این قیام را بی حاصل می دانست چون از روی معرفت نبود و از روی احساسات و بدون هدف خاص و رهبری مشخص صورت گرفته بود.
قیام عبدالله بن زبیر هم که اهل تسنن در کتاب های خود از آن به فتنه ابن زبیر یاد می کنند قیام منحرفی بود. درست است که بر ضد یزید بود ولی عبدالله بن زبیر فرد منحرفی بود که عطش قدرت طلبی او را به قیام واداشته بود وگرنه اعتقادی به مبانی اسلام نداشت و امام سجاد(ع) قیام او و پیوستن به آن را صحیح نمی دانست.
البته قیام مختار متفاوت است چون هدف مختار خونخواهی امام حسین(ع) بود. ما در سخنی از امام سجاد(ع) داریم که می فرماید:« حتی اگر یک غلام زنگی هم در خونخواهی ما اهل بیت قیام کند، کارش مورد تأیید ماست». در صورتی که غلام زنگی هیچ اختیاری از خود ندارد و تحت امر اربابش هست. امام سجاد(ع) به دنبال معرفت دادن به جامعه و احیای بینش و مرامی بود که پیامبراکرم (ص) در بین مردم پدید آورده بود اما در اثر استیلای غاصبان بر عالم اسلام،از بین رفته بود. مردم به شدت از نظر معنوی تهی شده بودند. بنابراین امام می خواست در قالب مناجات ها، دعاها و راز و نیازها این معارف را در جامعه پرورش و گسترش دهد تا مردم به یک تحول معنوی برسند. در آن صورت زیر بار خلافت جباران نمی رفتند.
منبع: همشهری آیه، شماره 3 تیر 1391.