سوگ سالار شهیدان
إن لِم یِکُنْ لَکُم دینٌ و کُنتُم لاتَخافُونَ الْمَعاد فَکونُوا احراراً فی دُنیاکُم.[1]
گر شما را به جهان دینی و آیین نیست
لااقل مردم آزاده به دوران باشید
حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، سید جوانان اهل بهشت است.[2] خداوند متعال مقامات شگفتی به حضرتش در دنیا و آخرت عنایت فرموده است. کلام پیشوایان معصوم(ع) از زبان پیامبر اعظم(ص) امیرمؤمنان(ع) امام مجتبی(ع)، شخص اباعبدالله و معصومان پس از ایشان بسیار است.
در سخنی از پیامبر اعظم(ص) آمده است:
اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَینِ(ع) حَرارَهً فی قُلوبِ الْمُؤمنِینَ لاتَبْردُ اَبَداً.[3]
همان برای شهادت حسین(ع)، حرارتی در دل های مؤمنان است که هیچ گاه به سردی نمی گراید.
اربعین، زنده نگه داشتن یاد و نهضت شهیدان است. در این روز، با تدبیر الهیِ خاندان پیامبر، یان قیام برای همیهش جاودان گرددی. بازماندگان شهدا به حفظ یاد و آثار شهادت کمر بستند و نسل های بعد از دستآوردها و برکت شهادت استفاده فراوانی نمودند و هدایت یافتند.
امام زین العابدین(ع) و حضرت زینب(س) در طول روزهای اسارت، چه در عصر عاشورا و چه در روزهای بعد در شام و کوفه و بعد از آن در کربلا، به تبیین و افشاگری پرداختند و هدف از این قیام را ابلاغ فرمودند.
تاریخ، بهترین بازگوکننده تأثیر خطابه ها و کلمات این بزرگواران است. یزید با آنکه قصد قتل امام زنی العابدین(ع) را داشت، مجبور شد آن گرامی و همه اهل بیت را با احترام به مدینه بازگرداند، و طولی نکشید که پرچم های انقلاب و مخالفت با رژیم اموی در عراق و حجاز به اهتزاز درآمد و هزاران مرد به خونخواهی سرور شهیدان قیام کردند.
مدت اسارت اهل بیت(ع)
پس از حادثه کربلا، اهل بیت امام حسین(ع) را اسیر گرفتند و در روز دوازدهم محرم، به فرمان عمر بن سعد، سپاه به سوی کوفه به راه افتاد. ابن سعد بازماندگان اما را با شیوه ای دردآور به صورت اسیر به کوفه آورد و مردم کوفه نیز برای دیدن اسیران، از شهر خارج شده، در کنار راه ایستاده بودند.
اسیران اهل بیت(ع) به مدت نامعلومی در زندان ابن زیاد ماندند و پس از کسب اجازه ابن زیاد از یزید، به سوی شام رهسپار شدند و روز اول ماه صفر 61 هـ .ق به دمشق رسیدند و در بیستم صفر سال 61 هـ .ق مطابق با اولین اربعین شهادت امام حسین(ع)، به کربلا رسیدند.[4] روزهای مخصوص زیارت امام حسین(ع)
روز اربعین را، روز زیارتی امام حسین(ع) نامیده اند. به همین دلیل، در اینجا فهرستی از روزهای مخصوص زیارت حضرت را می آوریم:
روز عرف که ثواب یک میلیون حج دارد، روز اول ماه رجب که موجب آمرزش است، نیمه شعبان، شب نیمه شعبان، شب قدر، شب عید قربان، شب عید فطر، شب عاشورا، روز عاشورا که معادل زیارت خدا در عرش است، اربعین امام حسین(ع)، هر شب جمعه، هر روز جمعه و هر روز از راه دور.
کسی که این زمان ها را غنیمت شمرد و سالار شهیدان را زیارت کند، این بهره ها نصیبش می شود:
1. در روز قیامت خداوند متعال بهترین حافظ اوست؛ 2. نام او را در اعلی علّیین می نویسند؛ 3. روزی را زیاد می کند؛ 4. عمر را طولانی می نماید؛ 5. خطرها را دفع می کند؛ 6. گناهان گذشته و آینده را می آمرزد؛ 7. می تواند پنجاه نفر را شفاعت کند؛ 8. حاجت او کنار قبر مستجاب است؛ 9. فرشتگان برای زائران حسینی دعا می کنند؛ 10. هنگام خروج از خانه، از گناه خارج می شود؛ 11. ثواب هزار حج مقبول دارد؛ 12. فرشتگان مأمور حفظ او و مالش هستند تا برگردد؛ 13. در قدم اول آمرزیده و در قدم های بعد تقدیس می شود؛ 14. در قیامت همه آرزو می کنند از زائران حسین(ع) باشند؛ 15. زوّار حسین(ع) در جوار پیامبراعظم(ص)، علی(ع) و فاطمه(س) هستند؛ 16. زائران حسین(ع) چهل سال، قبل از دیگران به بهشت داخل می شوند؛ 17. زائران حسین(ع) شهید می شوند؛ 18. ثواب دو ماه اعتکاف و روزه در مسجدالحرام را دارند؛ 19. زیارت حسین(ع) در هر ماه، ثواب هزار شهید دارد؛ 20. زیارت حسین(ع)، ثواب هزار روزه دارد؛ 21. زیارت حسین(ع)، زیارت خانه خداست.[5]
پژوهش
پیامهای زیارت اربعین
زهره احمدی
1. پیام اعتقادی
امامشناسی
در زیارت اربعین، امام را برگزیده و ولی و حبیب خدا معرفی کرده است.[6] چنین پیشوایی، تجلی دین خداست و شناخت او ضروری و اطاعتش واجب است. در واقع، اعتقاد و شناخت چنین امامی، جزء توحید است.[7] بدعتستیزی
امام حسین(ع) به دفاع از حریم دین پرداخت و احیای دین و بدعتستیزی را از انگیزههای خود دانست. این هشداری است بر جوانان که دین پیوسته از سوی دشمنان در معرض تحریف، سوء استفاده، تفسیر نادرست و بدعتآفرینی است و باید در صیانت دین و مقابله با بدعتها کوشا باشند.[8]
2. پیام اخلاقی
آزادگی
کمال و ارزش انسان، به روح بلند و همت عالی و ویژگیهای نیکوست. خود را به دنیا و شهوات فروختن، نوعی پذیرش حقارت است و خود را ارزان فروختن. امام علی(ع) فرموده است: ایا هیچ آزادهای نیست که دنیا را برای اهلش واگذارد؟ به یقین بهای وجود شما جز بهشت نیست، پس خود را جز به بهشت نفروشید.[9] ایثار
روح ایثار، ایثار خون و جان است. ایثارگر کسی است که حاضر باشد هستی و جان خود را برای دین خدا فدا کند یا در راه رضای او از خواستههای خود بگذرد.[10] جهاد با نفس
برتر و دشوارتر از جهاد با دشمن بیرونی، مبارزه با خواستههای نفس و کنترل هوای نفس، خشم، شهوت، دنیادوستی و فدا کردن خواستههای خویش در راه خداست. امام حسین(ع) از مجاهدان با نفس بودند و پیامشان به جوانان نیز همین است.[11] عمل به تکلیف
یکی از پیامهای زیارت اربعین، شناخت تکلیف و عمل به تکلیف است. جوانان باید به شکلهای مختلف تکلیف خود را بشناسند و درباره انجام آن متعهد باشند و پیروزی را در انجام وظیفه بدانند.[12] دنیاطلبی
دلبستگی به دنیا و خوگرفتن به رفاه و لذتهای زندگی، سبب میشود که افراد در هنگام نیاز به فداکاری و جانبازی، حضور لازم را در صحنه دفاع از حق و مبارزه با باطل نداشته باشند. فریب دنیا و جلوههای آن را خوردن، سبب فراموشی آخرت و فروختن آخرت و سعادت ابدی به دنیای گذراست.[13] حیا و عفتورزی
بنیامیه و ستمکاران آن روزگار، با تمام بیحیایی، شدیدترین جنایتها را انجام دادند. جوانان برای اعلام بیزاری از اعمال دشمنان اهل بیت(علیهم السلام)، باید پیوسته حیا و عفت خود را حفظ کنند.[14]
پیام سیاسی
ولایت و برائت
دوستی کردن با دوستان خدا و دشمنی کردن با دشمنان خدا، از فروع دین و از واجبات عملی است. زندگی مکتبی مسلمانان، به ویژه جوانان ایجاب میکند که خط فکری و سیاسی خود را در جامعه در خصوص حق و باطل مشخص کنند و پیرو حق و مطیع ولی خدا باشند با دشمنان دین و امامت دشمنی کنند.[15]
3. پیام اجتماعی
امربه معروف و نهی ازمنکر
امام حسین(ع) با خون خود ظلم و جور و بیدینی و اشاعه فحشا و منکر بنی امیه را خشکاند تا مردم را از گمراهی که در اثر تسلط بنیامیه پیش آمده بود، برهاند. وظیفه جوانان اسلامی آن است که در احیای امربه معروف و نهی ازمنکر کوشا باشند تا ریشه جنایتهایی را که پایه گذاران حقیقی آن بنیامیه بودهاند، از بین ببرند.
نکته
زینب، ترجمان حقیقتها
شیرین احمدی
تاریخ، مرهون شخصیتهای بزرگی است که هنگام نیاز، توانستهاند نظام تغییر[16] را به دست گرفته و حیات اجتماعی را به پویایی و حرکت واداشته و درواقع آن را بازسازی نمایند.
یکی از مهمترین این برههها، سال 61 هجری است که تاریخ، بانویی را درمییابد و یک سال صفحات خود را به سر انگشتان ماهر او میسپارد تا به هر صورت که می خواهد، سطورش را پر کند و آنچه او نگاشت، همانا بهترین و بینظیر بود. هیچ تاریخنگار اندیشه ورز و اسلامشناس خردمندی پای بر صفحه هستی نگذاشت که به گمانهزنی او، بهتر از اندیشه، گفتار و رفتار آن بانو خطور کرده باشد.
او کیست؟
آری او زینب، همان خاتون دوسراست. همان که زنان کوفه صف اندر صف منتظر دیدارش مینشستند تا در درس تفسیرش شرکت کنند.[17] او شیرازه قرآن ورق ورق شده در کربلاست که تاریخ در مقابلش زانو زد و خود را به دست آن بانو سپرد تا آن را، شریعت محمدی را، همه و همه را از نو بسازد.
زینب، اسطوره زنان تاریخ است. زینب، زینت پدر است. وی همانند پدرش خطابههای کوبندهای برای مردم میخواند. ازاین رو، با زینب است که قیام خونین حسینی معنا میگیرد.
نکته
حضور زنان در عاشورا
شیرین احمدی
مشارکت زنان در جهاد
شرکت در جبهه پیکار و همدلی و همراهی با نهضت امام حسین(ع) و مشارکت در ابعاد گوناگون آن، از جلوههای حضور زنان در عاشوراست. چه همکاری طوعه در کوفه با نهضت مسلم، چه همراهی همسران برخی از شهدای کربلا، و چه حتی اعتراض و انتقاد برخی همسران سپاه کوفه به جنایتهای شوهرانشان، مثل زن خولی.
آموزش بردباری
روحیه مقاومت و بردباری زنان درباره شهادت عزیزانشان در کربلا، درس دیگر نهضت عاشوراست. اوج این بردباری و پایداری در رفتار و روحیات زینب کبری(س) جلوهگر بود.
پیامرسانی
افشاگریهای زنان و دختران کاروان کربلا، چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه، پاسداری از خون شهیدان عاشوراست. سخنان بانوان، هم به صورت خطبه جلوه داشت و هم گفتوگوهای پراکنده به تناسب زمان و مکان.
روحیهبخشی
در بسیاری از جنگها، حضور تشویقآمیز زنان در جبهه به رزمندگان روحیه می بخشید. در کربلا نیز مادران و همسران برخی از شهدا این نقش را داشتند و به آنها در راه جهاد و ایثار و شهادت، روحیه می دادند.
پرستاری
رسیدگی به بیماران و مداوای مجروحان، از دیگر نقشهای زنان در جبههها، از جمله در عاشورا بوده است. مثال گویای آن، پرستاری حضرت زینب(س) از امام زین العابدین(ع) است.
مدیریت
بروز صحنههای دشوار و بحرانی، استعدادهای افراد را شکوفا میسازد. نقش حضرت زینب(س) در نهضت عاشورا و سرپرستی کاروان اسرا، درس «مدیریت در شرایط بحران» را میآموزد. وی مجموعه بازمانده را در راستای اهداف نهضت هدایت کرد و با هر اقدام خنثی کننده نتایج عاشورا از سوی دشمن، مقابله نمود و نقشههای دشمن را نقش بر آب کرد.[18]
نکته
احیا و ترویج فرهنگ گفتوگو
شیما احمدی
یکی از برنامههای امام حسین(ع) برای اصلاح جامعه و احیای سنت نبوی و علوی، احیا و ترویج فرهنگ مذاکره و گفتوگو بود؛ یعنی مهمترین معجزه پیامبر در عصر حاکمیت استبداد قبیلهای و خشونت جاهلی.
حسین بن علی(ع) به عنوان وارث پیامبر، زوال فرهنگ دعوت و تبلیغ و ارشاد را آشکارا مشاهده میکرد. او میدید که خشونت و زور و ارعاب، جایگزین منطق، دعوت، مشورت و مناظره شده است. ازاین رو، امام با کارگزاران حاکمیت استبداد، یعنی ولید و مروان به گفت وگو پرداخت. چون این شیوه را اثربخش نیافت، عزم هجرت از مدینه به مکه نمود. دوستان و بزرگان خاندان خویش را برای مشورت خواند. اطرف برادر آن حضرت، امام را از درگیری با یزید بر حذر داشت؛ زیرا نمیخواست به برادرش آسیبی برسد.[19]
محمد حنفیه، برادر دیگر آن حضرت بیعت با یزید را مردود دانست، ولی امام را از درگیری با حاکم اموی پرهیز داد و چون امام حسین(ع) را در عزم خود استوار یافت، پیشنهاد کرد امام از رفتن به کوفه خودداری کند و به شهرهایی چون مکه و یمن یا به بیابانها و کوهها پناه ببرد. آن حضرت با متانت و بزرگواری، به همه نصیحتها و پیشنهادهای افراد خاندان خویش گوش فرا داد و از خیرخواهی و مهربانی آنان سپاس گزاری و همگان را با پاسخهای مناسب و کلمات لطیف نواخت.[20]
امام حسین(ع) در تمامی طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شیوه گفت وگو پایبند بود. او نه تنها از مکه تا کربلا با گروههای مختلف اجتماعی به مذاکره میپردازد، بلکه بنا به نقل طبری، حتی با ابن سعد هم سه یا چهار بار مذاکره میکند.[21]
سیرت نظری و عملی امام در گسترش این فرهنگ از سوی پیروان و هواداران آن حضرت نیز پیگیری میشد؛ چنانکه عباس ابن علی، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در مواضع گوناگون با دشمن جرّار به گفتوگو پرداختند.[22]
داستانک
از مدینه تا شام
شیرین احمدی
حسین(ع)، خواهرش را فرا خواند و همه تصمیماتی را که گرفته بود برای وی بازگو نمود. زینب با بردباری و متانت تمام به حرفهای برادر گوش فرا داد. سپس برخاست و به سمت در رفت. حسین گفت: نمیخواهم به تو آسیبی برسد، راهی که میروم بی بازگشت است.
زینب با مهربانی تمام نگاهی به برادر انداخت و گفت: ایا وصیت مادرمان را فراموش کردی؟ چگونه میتوانم تو را تنها بگذارم، درحالی که تو نیمه وجودم هستی؟
زینب مشغول دستاس کردن گندم بود. عبدالله نزدیک آمد و گفت: میخواهی با حسین به کربلا بروی؟
اشک در چشمان زینب حلقه زد و نگاهش را از دستاس برداشت و به چشمان عبدالله خیره شد و گفت: ایا شرطی که پیش از ازدواج گذاشتم را فراموش کردی؟ حسین نیمه وجود من است، چگونه میتوانم او را رها کنم؟
عبدالله گفت: فرزندانم به فدای حسین! هر جا میخواهی با حسین برو.
جنب وجوش عجیبی خانواده و یاران امام را فرا گرفته بود. کجاوهها برای سوار شدن زنان و کودکان آماده شده بود. امام مقابل کاروان ایستاده بود و نظارهگر کارهای اهل کاروان بود، اما این نگاه در دوردستها سیر میکرد. زینب میخواست همراه با دردانه حسین، یعنی رقیه سوار کجاوه شود. عباس در یک چشم به هم زدن نزدیک خواهر شد و پایش را برای سوار شدن خانم بر زمین نهاد. برادر یعنی عباس!
آفتاب تندی بر خانههای مکه میتابید. روزهای متوالی بود که نامههای متعددی از سوی کوفیان برای حسین میرسید. این نامهها امام را به فکر فرو برده بود. با خود میاندیشید چه پاسخی باید به سران کوفی بدهم؟ ایا عهدشکنی آنها باز هم تکرار خواهد شد؟
چند روز گذشت. امام قاصدی را روانه خانه پسر عمویش مسلم نمود. مسلم به عنوان نماینده امام، برای گفتوگو با کوفیان روانه عراق گردید. نیرویی ناشناخته قلب امام را میفشرد. میدانست چه اتفاقی در کمین مسلم است، اما باز هم سکوت نمود.
کنار دیوار کعبه آرام گرفت. پس از مسجد پیامبر، این تنها جایی بود که در آن آرامش مییافت. دستش را بر دیوار کعبه نهاد و حرفهای دلش را برای خداوند زمزمه کرد. آرامش عجیبی سراسر وجود حسین(ع) را فرا گرفت.
روز عاشورا بود. گرما بیداد میکرد. تشنگی کودکان را بیتاب کرده بود. لبهای علی اصغر، کودک شش ماهه حسین(ع) خشک شده بود. امام کودک را برداشت و به سمت سپاهیان دشمن رفت و فرمود: از یاران و فرزندانم کسی نمانده، نمیبینید چگونه از تشنگی بیتاب شده است؟
ناگهان تیری از سوی حرمله روانه شد و گلوی کودک را پاره پاره کرد. قلب حسین به جای گلوی کودک از درون دریده شد. حسین خون گلوی کودک را برداشت و به آسمان پاشید.
عباس با خود اندیشید: ایا نمیبینی کودکان شکمهایشان را بر زمین میسایند تا تشنگیشان برطرف گردد؟
مشک را برداشت و سوار بر اسب شد. قامت رعنای عباس از دوردست هم پیدا بود. در حال رفتن به سمت فرات سخنان شمر را به یاد آورد که از وی خواسته بود دست از طرفداری حسین بردارد.
عباس مشک را از اسب جدا کرد و آن را از آب خنک فرات پر کرد. دهانش خشک شده بود و زبان در آن نمیچرخید. مشتی آب برداشت و نزدیک دهان برد، ناگهان تشنگی حسین در نظرش آمد. اشک در چشمان عباس حلقه زد. مشک را برداشت و با عجله از آب بیرون آمد. سپاهیان دشمن دور عباس را احاطه کرده بودند. گویی مشک، کودک عباس بود که آن را سخت در آغوش گرفته بود. دستان مبارک بر زمین افتادند، اما وی با دندان مشک را نگاه داشت که ناگاه عمود آهنین بر فرق عباس فرود آمد و… .
آفتاب به وسط آسمان رسیده بود. حسین با اهل حرم وداع کرد. زینب با نگاهی غم بار برادر را بدرقه میکرد. کودکان میگریستند. حسین سفارشهای لازم را به خواهرش نمود و راهی میدان نبرد گردید. سپاهیان دشمن مانند مور و ملخ مقابل امام قرار گرفتند. گرد و غبار زیادی از میانه میدان برخاست. زینب سراسیمه به سوی قتلگاه دوید و برادرش را دید که از اسب بر زمین افتاده است. شمر بر سینه حسین نشست. ابرهای تیرهای هم آسمان را پوشاند و سر مقدس حسین از تن جدا گردید.
حسین جان! به یاد داری خیمهها چگونه به آتش کشیده شد؟
چگونه در غیاب عباس علمدار، زیور زنان به تاراج رفت؟
حسین جان! از آن بالا میدیدی که چگونه پیکر شهیدان زیر سم اسبان پاره پاره می شد؟
برادرم! یادت میاید چگونه بچهها و زنان را به هم زنجیر کردند؟
پسر مادرم! من به وصیت تو عمل کردم و نگذاشتم به اهل حرم تو آسیبی برسد. میدانی که درباره رقیه کوتاهی نکردم، اما داغ فراق تو بسیار دردناک بود و قلب کوچک او تحمل این مصیبتها را نداشت.
در دربار پسر معاویه سر مبارک تو را میدیدم که بر نیزه بود. تو در آن حال هم زیبا بودی. لبهایت زمزمه میکرد و قرآن میخواندی.
برادرم! یزید میخواست شکست را در چشمان من و فرزندان تو ببیند، اما نتوانست و خطابه من، آخرین امید او را از بین برد.
بعد از آن روزهای اسارت، من ماندم و غم فراق تو که نمیدانستم با آن چه کنم.
مادر جان! ایا از من راضی هستی؟
ایا زمان آن نرسیده است که من نیز به شما بپیوندم؟
پی نوشت ها: