حضرت عیسی و آخرالزمان

حضرت عیسی و آخرالزمان

نویسنده: حاج بابا قزوینی یزدی

در احوال حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) و ایراد آنچه انبیاء سابق درباره‌‌ی آن بزرگوار خبر داده‌اند
«اول»- در پاراش ویحی یعقوب از سفر اول تورات مذکور است که چون وقت وفات حضرت یعقوب (علیه السلام) رسید اولاد امجاد خود را طلبیده هریک را جدا جدا تفقّد فرموده گوش و هوش ایشان را به جواهر گرانبهای نصیحت و وصیّت تزئین بخشید و ایشان را اخبار و اعلام نموده که هریک از ایشان و اولاد ایشان به روزگاران چه خواهد رسید (1)، از آن جمله در شأن یهودا به این عبارت فرموده که «لاَ یَأثُورِ شَبطْ می‌یُهودا و مُحْو قِقْ می‌بِمِن رِغلاَقْ عَدْکی یَابُوِ شْیلُو وَ لُو یِیْقَهَتْ عَمِیْم» یعنی دور نشود سلطنت از یهودا و بزرگی از فرزندان او تا اینکه بباید شیلو و به او جمع شوند قومها. (2)
(مؤلف گوید) که «شیلو» به اتفاق علماء یهود اسم مسیح است و مسیح در کتب انبیاء به هفت اسم مذکور است. و آنچه از تدرّب کتب معلوم می‌شود این است که سلطنت بر اولاد یهودا که حضرت داود و سلیمان از آن سبط‌اند قرار داشت تا وقت خرابی بیت المقدس در مرتبه‌ی ثانی و در خرابی بیت المقدس سلطنت اولاد یهودا تمام شد و از آن وقت تا حال که دو هزار سال است از بنی‌اسرائیل صاحب حکمی در عالم وجود ندارد و از سلطنت و پادشاهی و بزرگی ایشان اثری باقی نیست، پس اگر ما صدق شیلو کسی باشد که هنوز به وجود نیامده باشد به نحوی که اعتقاد علماء یهود است لازم می‌آید که سخن پیغمبر خدا دروغ باشد و سلطنت از اولاد یهودا پیش از ظهور مسیح برطرف شده باشد، پس باید مسیح کسی باشد که ظهور او مقارن خرابی بیت المقدس باشد و آن عیسی بن مریم بود که در آن اوان مبعوث شد و مقارن بعثت او سلطنت اولاد یهودا به انقراض پیوست و همه‌ی قومها مگر طائفه‌ی قلیلی از بنی‌اسرائیل بر او جمع شدند و به پیغمبری او اقرار کردند و الحال نیز اقرار دارند چه از طائفه‌ی اسلام و چه از اهل فرنگ و غیرهم.
«دوم»- در نشان پانزدهم کتاب شعیا آیاتی چند مذکور است که در آن آیات خبر است از کسی که اولاد ییشا که پدر حضرت داود پیغمبر است شخص بزرگی عظیم الشأن بهم خواهد رسید و اول آن آیات این است «وَیَاصَا خُطَرْ می‌کَزَعْ ییِشَیْ وَنِصَرْ شَارَاشَا وَ یِفرِهْ» و همچنین تا آخر آیه و خلاصه‌ی معنی آیات این است که بیرون آید شاخه‌ای از ریشه‌ی ییشا و برومند شود و قرار گیرد بر او روح خدا و روح حکمت و بینش و روح اندیشه و جبروت و روح دانش و ترس خدا و گفتار او به ترس خدا باشد و به طریق وحی و الهام سخن گوید بدون تعلم از کسی و حکم کند به راستی برای درویشان و نصیحت کند متواضعان زمین را و بِزَند زمین را به عصا دهن خود و روح لب‌های او بکشد ظالمان را یعنی جهاد ظالمان با عصا و شمشیر نکند بلکه به زبان و قوّت نفس خود ایشان را برطرف کند و به راه راست دلالت کند و باشد اساس کار او بر عدل و راستی بطریقی که گرگ و میش با یکدیگر چرا کنند و کسی را اذیت به کسی نرسد و بچه‌ی شیرخواره دست در سوراخ مار کند و شیر درنده مانند حیوانات وحشی بچرد و پر شود کوه خاص من از دانش و فهم مثل این که دریا از آب پر می‌شود.
و در آخر آن آیات مذکور است که «وَهَایَاهْ بَیُومْ هَهُو شُورَشْ یِیْشَی أشِرْ عُومِدْ لَنِس عَمِیمْ إلیْو کُویِیمْ یِیدرُوشُو وَهَایْتَاه مَنُوحَا تُوکَابُودْ» یعنی باشد در آن روز شاخه‌ی درخت ییشا که برپا شده است برای علم قومها به او قومها بگروند و باشد جای او عزت و بزرگی. (3)
(مؤلف گوید) که از اولاد ییشا بودن حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) در کتب انساب و تواریخ مسطور است و هیچیک از علماء انساب در این معنی خلاف نکرده‌اند. و آنچه در این آیات مذکور است به تمام‌ها موافق است با آثار آن حضرت که از شاخه‌ی درخت ییشا بود و روح الله لقب داشت و تعلیم از کسی نگرفت حتی اینکه در تعلّم لغت احتیاج به معلمّی نداشت و در طفولیّت سخن گفت و هرگز جهاد نکرد و امر نبوّت را به نصیحت و زبان برپا داشت و خلق را نصیحت می‌کرد و به قوّت نفس از ایشان انتقام می‌کشید.
و آنچه علماء یهود در این مقام می‌گویند این است که از علامات ظهور او صلح کل و دوستی و دشمنان مثل گرگ و میش و گاو و خرس است و باید کسی به کسی اذیت نرساند و حال اینکه از زمان حضرت آدم تا حال پیوسته تیغ جفای ظالمان بر سر مظلومان آخته و دست زبردستان همیشه بر زیردستان افراخته بوده، پس آن شخص را که در آیات خبر داده‌اند باید هنوز نیامده باشد.
و ما در جواب می‌گوئیم که آنچه اعتقاد طائفه‌ی اسلام و متواتر در احادیث ایشان است که حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) در آخرالزمان در خدمت قائم آل محمد عَجَّل الله تعالی فرجهُ الشریف به زمین خواهد آمد و در زیر عَلَم آن حضرت خواهد ایستاد و در میان لشکر آن حضرت به عزت و بزرگی فرمان فرما خواهد بود و همچنین در احادیث وارد است که در آن زمان صلح اتفاق خواهد افتاد و هیچیک از حیوانات اذیّت به دیگری نخواهد رسانید و دست اذیّت ظالمان از مظلومان کوتاه خواهد شد و ظهور این امور در کعبه‌ی معظمه که کوه خاص خداست خواهد بود و راستی و عدل آن وادی را خواهد پر کرد (4)، و چون این امور هنوز اتفاق نیفتاده پس بر کسی که از دین اسلام خارج باشد حجت نمی‌شود، نهایت مسلمانان را موجب مزید یقین و استحکام اعتقاد خواهد گردید.
و اگر کسی گوید که: امنیت و رفاهیّت موقوف بود بر اطاعت کردن حضرت عیسی (علیه السلام) چنانچه طائفه‌ای که آن حضرت را اطاعت کردند حال هم در رفاهیّت‌اند مثل اهل فرنگ، بسیار بعید نخواهد بود.
مخفی نماند که بیشتر کتاب حضرت شعیا (علیه السلام) خبر است از احوال حضرت عیسی (علیه السلام) و چون از برای آن حضرت دو ظهور است یکی در اول و یکی در آخر و علامات هر دو ظهور با هم دیگر ذکر شده و آنچه از آثار ظهور ثانی (5) است اتفاق نیفتاده و اگر مجملی از آنها را در احادیث توان جست حجت بر خصم که احادیث را منکر است نخواهد بود و به جهت عدم وقوع نمی‌توان او را الزام داد، خصوصاً در صورتی که خصم اعتقاد به وجود حضرت عیسی نداشته باشد و چنین داند که آن حضرت کشته شد و بردار کشیده شد و آنچه از علاماتی که علامت ظهور اول بوده و اتفاق افتاده خصم به دست آویز اینکه آن شخصی که این علامات در شأن او وارد است باید تمام آنها بر او صدق کند منکر می‌شود، پس بنابراین غالب آن کتاب بر آن جماعت غیر مفهوم خواهد ماند و از مطالعه‌ی آن حاصلی جز حیرت عاید ایشان نمی‌گردد.
بلی آن جماعت متفّق الکلمه می‌گویند که این علامات تماماً در شأن ماشیح است و او را موجود می‌دانند و انتظار ظهور او را می‌کشند و از جهت استحکام اساس ادعاء خویش به اهل اسلام می‌گویند که غرض ما از ماشیح مهدی آخرالزمان است که شما نیز به آمدن او امیدوارید.
نهایت در شأن ماشیح موعود سخنان چند می‌گویند که بر هیچیک از آنها دلیلی ندارند، مثل اینکه می‌گویند که باید از بنی‌اسرائیل باشد و بر شریعت تورات رفتار کند و دین یهودیّت را برپا دارد و در رتبه از موسی بن عمران پست‌تر باشد.
و اگر کسی تمام آنچه ایشان در شأن ماشیح می‌گویند ملاحظه کند و با یکدیگر بسنجد از قبیل آسمان و ریسمان خواهد بود و چون خامه‌ی تیزگام در قطع مراحل این رساله عجول و عمر ناپایدار از آن اعجل است در خود مجال اقامت بر سر این مطلب ندید و از نقل کتاب حضرت شعیا زبان بکام کشید، اگر مشیّت الله قرار گرفته باشد و در اجل موعودی تأخیری واقع شود و توفیق موافقت نماید اراده هست که بعد از فراغ از تألیف این رساله تمام کتاب شعیا را ترجمه بلکه تفسیر نماید و بعون الله تعالی در آنجا چگونگی این کلمات و عبارات به ظهور خواهد رسانید.
و آنچه در این مقام اشاره به آن ضرور است اینست که در این اوان یکی از ابوالفضولهای یهود که خود را عالم می‌پندارد و در مشهد مقدس ساکن است کتابی تصنیف کرده و به مضمون «برعکس نهند نام زنگی کافور» آن را مسمی بحیاه الروح ساخته و در آن کتاب در مقام اثبات ابدی بودن شریعت تورات از شأن پنجاه و چهارم کتاب شعیا آیه‌ای (6) جسته و آن را دلیل بر مدعاء خود پنداشته و استدلال مذکور علاوه بر بی‌بنا بودن و بر مدعا دلالت نداشتن مستلزم فساد کلی است از برای یهود، زیرا که ایشان به غیر از اینکه می‌گویند که دلیل ما بر هر مدعائی متابعت آباء اسلافست و ایشان چنین و چنین گفته‌اند و از ما اعلم و اصلح بودند و ما را متابعت ایشان واجب است، چیز دیگر در دست ندارند و این سخن را در جمیع مواد چه در اصل ملت و اعتقاد و چه در تفسیر و ترجمه‌ی کتب انبیاء جاری می‌سازند و به قدر سرموئی از تقلید گذشتن و بجانب تحقیق میل کردن را جایز نمی‌دانند.
و استدلال بی‌پائی که آن مدعی عَلَم کرده از جمله سخنانی است که خود از پیش خود تراشیده و به متصّرفه‌ی ناقص خود آن را جسته و دلیل پنداشته، زیرا که آیه‌ی مذکوره در ضمن آیاتی است که باتّفاق کل خبر است از احوال ماشیح و هیچیک از مفسّرین ایشان به جز اینکه مجملاً گفته که تمام این آیات چه در این نشان پنجاه و چهارم و چه در نشان پیش از آن و بعد از آن در شأن ماشیح است چیز دیگر نگفته.
و خلاصه‌ی مضمون آن آیه اینست که من چنان شرط کردم که دیگر طوفان به زمین نیاورم شرط کردم که تو را غضب نکنم و زجر نکنم و اگر کوه‌ها و کمرها رها شوند و بگردند سلامتی و رحمت من از تو نگردد. (7)
و دلالت این آیه بر مطلب مستدل معلوم نیست که از چه و چه است و اگر گوید که: این آیه از سایر آیات جداست و بما قبل و بما بعد مطلقاً دخل ندارد و خطاب به بنی‌اسرائیل است. می‌گوئیم که: بنابراین باید که خداوند عالم بعد از حضرت شعیا دیگر بنی‌اسرائیل را غضب نکند و حال اینکه غالب آنچه بر بنی‌اسرائیل وارد شد بعد از آن حضرت بود، زیرا که آن حضرت در اواسط بیت المقدس اول مبعوث شد و به چندی فاصل بخت النصر بر ایشان مسلط شد و کرد آنچه کرد و بعد از آن تا این زمان رسید به ایشان آنچه رسید و در این صورت نزاع مستدل از ما گذشته تعلق به خدا و پیغمبر گرفت و لازم آمد که ایشان دروغ گفته به وعده‌ی خود وفا نکرده باشند.
و اگر گوید که: مقصود از اینکه تو را غضب نکنم و سلامتی از تو نگردد اینست که شریعت شما منسوخ نشود، می‌گوئیم: عجب دلالتی و غریب استدلالی میانه‌ی غضب کردن و نسخ نمودن شریعت چه ملازمه است و بر تقدیر اثبات ملازمه باید که شریعت بنی‌اسرائیل چند دفعه نسخ شده باشد، زیرا که خدا بر ایشان چند دفعه غضب کرد که یکی از آنها تسلط بخت النصر و دیگر تسلط طیطوس بود و علی هذا القیاس به جهت بت پرستی‌ها و معصیتها چندین دفعه به بلاها و عذابها گرفتار شدند.
«سوم»- در فصل پنجم میخاء پیغمبر مذکور است که «وَ أنَا بِتْ لِحَمْ إفْرَاتَا صَاعِیرْ لِهْیُوتْ بِإلِفْ یَهُودَا مِیْمِخَالی یَصِ لِهْیُوتْ مُوشِلْ بِیَسْرَائلْ وَمُصْ أوْتَاوْ مِیْقِدَمْ مِیمُعلاَمْ لاَخِنْ بِیْتِتِمْ عِدْعِتْ یُولِدَا یَالاَدَاهْ»
بدان که بیت لحم قریه‌ای از قرای بیت المقدس است که در زمان بنی‌اسرائیل در تصرّف سبط یهودا بود و آن قریه را افراتا نیز می‌گویند و حاصل معنی اینست که تو ای بیت لحم کوچکی از برای بودن مکان بزرگان یهودا از تو برای من بیرون می‌آید از برای مسلط شدن بر بنی‌اسرائیل و بیرون آمدن او امریست که مقدّر شده است پیش از خلقت عالمیان لیکن بدهم ایشان را تا وقتی که زاینده بزاید. (8)
و دلالت این فقرات بر این مدعا اینست که به اتفاق مورخّین حضرت عیسی (علیه السلام) در بیت لحم متولد شد و مادر او از سبط یهودا بود و آنچه در کتب سماوی و عرف و غیرهما متعارف است اینست که فرزند را به پدر نسبت می‌کنند چنانچه می‌گویند که زائید ابراهیم اسحاق را و اسحاق یعقوب را و یعقوب فلان و فلان را و هرگز اتفاق نیفتاده که فرزندی را به مادر اسناد دهند مگر نسبت عیسی بن مریم که در این مقام فرموده که زاینده بزاید به جهت اینکه آن حضرت بی پدر متولد شد. و هرگاه کسی خود را از تعصب خالی کند تشکیکی از برای او باقی نخواهد ماند.
و اگر کسی گوید که: شاید این مولود بعد از این در بیت لحم اتفاق افتد. در جواب می‌گوئیم که: این بسیار بعید است، زیرا که در صورتی که سلسله‌ی دولت بنی‌اسرائیل از یکدیگر گسیخت و اسپاط متفرق شده هرکس بطریقی افتاد بحیثیتی که هیچیک از آحاد بنی‌اسرائیل نمی‌داند که از چه سبط و کدام طائفه است و خدا داند که بیت لحم در کدام مکان بوده و الحال خراب است یا آباد. و بهرحال منصف می‌داند که باید این امر اتفاق افتاده باشد.
«چهارم»- در نشان بیست و سوم کتاب ارمیا چند آیه مذکور است که حاصل معنی آن این است که وعده فرموده است خدا که برویاند از نسل داود صدّیقی را که بزرگ بزرگ شود و در روزگار او رستگار شود یهودا و امنیت یابند بنی‌اسرائیل و در آخر می‌فرماید که «وَزِهْ شِمُو أشِرْ یَقْروُء أدُنَای صِدْقِنُو» یعنی و این اسم او آنچه بخواند او را خدای صدیق ما. (9)
و همچنین در نشان سی و سوم از همان کتاب آیاتی مذکور است که مضمون آن قریب است به مضمون آیات نشان بیست و سوم، مگر اینکه ضمائری که در این نشان است ضمیر مؤنث است و حاصل معنی آن اینست که وعده‌ی خدا اینست که برویاند از نسل داود رویانیدن صدّیقی و رستگاری یابد به او یهودا و امنیّت یابد بیت المقدس.
و باز در آخر همان آیه می‌فرماید که «وَزِهْ أشِرْ یِقْر الاَه أدُنَایْ صِدْقِنُو» (10)
و آنچه علماء یهود در این دو مقام گفته‌اند اینست که این آیات نشان ماشیح است و بر این چیزی نیفزوده‌اند. و یکی از مفسّرین که او را ردق گویند گفته که ماشیح خود به خود مثل گیاه صحرا بروید و گویا این معنی را از لفظ روئیدن و رویانیدن که در آیات مکرر مذکور است استنباط نموده و فی الحقیقه درست فهمیده زیرا که بوجود آمدن فرزند بی پدر شبیه است بروئیدن گیاه خود روی، یعنی گیاهی که کسی تخم آن را نکاشته باشد و به محض دهقانیّت قدرت حضرت احد بدون اسباب ظاهری روئیده باشد و آن علامات بر مسیح بن مریم صدق دارد (11) خصوصاً در صورتی که باقی آنچه در آیه مذکور است نیز بر آن حضرت درست آید، مثل اینکه از آل داود باشد و رستگار شود به او سبط یهودا، زیرا که آنچه در کتب تواریخ مذکور است و بعضی از علماء یهود به آن قائلند اینست که تمام سبط یهودا به آن حضرت ایمان آوردند و در بستر راحت و امنیّت استراحت گزیدند و مثل سایر یهود حیران و سرگردان و ذلیل نماندند.
و فقره‌ی «یقرء أدُنَایْ صدقنو» را در هر دو موضع بدو وجه می‌توان ترجمه کرد: یکی «ادنای» فاعل «یقرء» بوده حاصل معنی چنین باشد که بخواند خدا او را صدیق. و دیگر اینکه فاعل «یقرء» را تقدیر کرده «ادنای» را داخل مقروء قرار دهیم و به این طریق معنی کنیم که بخواند خواننده‌ی او را خدای راستی.
و بر هر تقدیر این علامت نیز بر آن حضرت صدق می‌کند، زیرا که بر تقدیر اول صدیقی خواند خدا او را ظاهر است. و در قرآن مجید به آن تصریح واقع شده و مکرر در شأن مسیح بن مریم مصدق فرموده. (12)
و بر تقدیر دوم خدا خواندن آن حضرت را در میان طائفه‌ی نصاری مشهور است و خداوند احد در چند موضع از قرآن مجید به آن تصریح فرموده قائلین این قول را سرزنش کرده، از جمله‌ی آن مواضع در سوره‌ی مبارکه‌ی مائده در دو موضع فرموده «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ» (13).
و چون ضمائری که در نشان سوم است مؤنث است می‌تواند بود که غرض از آن خبر خود مریم (علیها السلام) بوده باشد و صدیق خواندن خدا مریم را در قرآن در سوره‌ی مائده (14) صریح است چنانچه می‌فرماید که «وامه صدیقه» و همچنین نصاری آن معصومه را خدا می‌دانند.
اگر متعصبّی گوید که: چه مانع دارد که از آل داود دیگری نیز متولد شود که این صفات بر او درست آید و او را صدیق یا خدا خوانند و خود به خود بُروید و سایر صفات دیگر نیز که در همین آیات و سایر آیات کتب انبیاء در نشان ماشیح مذکور است بر او درست آید، مثل اینکه بوجود او بنی‌اسرائیل به راحت و امنیت افتند و پادشاه باشد و بر همه مسلط شود و دلیل بر اینکه آن شخص عیسی بن مریم بوده باشد چیست و حال اینکه او در آخر بیت المقدس ثانی بوجود آمد که اول خرابی و پریشانی بنی‌اسرائیل بود.
در جواب می‌گوئیم که: اعتقاد طائفه‌ی یهود اینست که ماشیح موعود متولد شده است، زیرا که در تفسیر آیاتی که در نشان پنجاه و سوم (15) کتاب حضرت شعیاء پیغمبر مذکور است و اول آن آیات اینست که «هِیْنِهْ یَسِکیْل عَبْدی یَاروُمْ» إلی آخرها و حاصل معنی آن آیات خبر است از بنده‌ی برگزیده از بندگان خدا که بیاید و بزرگ شود و دهن پادشاهان از او بسته شود و بنماید به ایشان آنچه را ندیده باشند و بفهماند آنچه را نشنیده باشند. (16)
و همچنین اوصاف آن بنده را می‌شمارد تا اینکه در فقره‌ای می‌فرماید که او بیمناک است از تقصیرات ما و خسته است از گناهان ما سلامتی ما از اوست و جراحت او شفاست برای همه‌ی ما و ما چون گوسفندان سرگردان شدیم. (17) و همچنین صفات او را می‌شمارد تا آخر آیات.
مترجمین ایشان می‌گویند که غرض از آن بنده ماشیح است و نقل کرده‌اند که یکی از علماء او را داربی یوشع می‌گویند بر در کن عدن یعنی بهشت عدن ماشیح را دید که تمام بدن او مجروح و خسته و بیمناک بود به جهت گناه بنی‌اسرائیل و بر او زخم بسیار بود و کسی که هنوز متولد نشده باشد و قدم به عرصه‌ی وجود نگذاشته باشد به چه نحو می‌تواند که بر در بهشت بنشیند و اندام او زخم و جراحت داشته باشد. و در غیر این موضع نیز در تفاسیر و ترجمه‌های خود تصریح بوجود آمدن ماشیح کرده‌اند.
پس بنابراین احتمال اینکه ماشیح بعد از این متولد خواهد شد باطل خواهد بود و بر تقدیری که موجود شده باشد ورد و بحث در خصوص اینکه چرا بوجود او سایر علامات به عمل نیامده مشترک خواهد شد میان ما و یهود، یهود را لازمت که متابعت ما نموده قائل شوند به اینکه از برای آن حضرت دو ظهور است واحدهما اتفاق افتاده و بعضی علامات مثل اینکه از چه سلسله است و در کجا متولد می‌شود، ما صدق بهم رسانیده و ما بقی مانده و به عمل خواهد آمد و آن شخص که متولد شده و مراد از ماشیح اوست یا مسیح بن مریم است یا غیر اوست و هرگاه غیر او بوده باشد می‌گوئیم که فرزندی که در میان سبط یهودا متولد شود شد و غیر مسیح بن مریم بود کیست و چرا از آن شخص هیچ خبری نیست و مسیح بن مریم با وجود اینکه بر باطل بود به این شدت مشهور شد، بلکه می‌گوئیم که کسی که در عالم فرزند بی پدر متولد شدن را غیر از آن حضرت ادعا نکرده و در هیچ کتاب تاریخی نیز مذکور نیست مگر در تاریخ طوائف اتراک که قریب به آن نقلی هست و می‌گویند که زنی عالنقوا نام بی شوهر زائید و بر تقدیر صدق نه آن زن از آل داود بود و نه از سبط یهودا و نه از طائفه‌ی بنی‌اسرائیل بود و از فرزندانی که ادعا کردند که بی پدر زائیده است سه نفر بودند و هر سه کافر بودند و شخص کافر ماشیح نمی‌تواند بود، پس باید که البته آن شخص مسیح بن مریم بوده باشد.
و اگر گوید که مسیح بن مریم کشته شد و بردار آویخته شد و کسی که کشته شود ماشیح نیست زیرا که باید ماشیح زنده باشد و جمیع علامات درباره‌ی او صدق کند.
در جواب می‌گوئیم که: بر هر صاحب بصیرتی معلوم است که تمام امور عالم بر وفق مشیه الله جاری است و از احدی بی اذن و اراده‌ی او امری متمشی نمی‌گردد چنانچه گفته‌اند:

اگر تیغ عالم بجنبد زجای… نبرد رگی تا نخواهد خدای

و در صورتی که اراده‌ی خدا به افتاء مسیح بن مریم تعلق نگرفته باشد و باید که آن حضرت زنده بماند یهود را چگونه میسر می‌شود که او را بکشند و بردار کنند.
و آنچه بر خصم محقّق است بیش از این نیست که شخصی را به حیله‌ی عیسی بن مریم گرفته بردار کردند، اما بر همان دارکنندگان نیز مشتبه شد که آیا عیسی بن مریم بوده یا نه و آن اشتباه از آن زمان تا حال که قریب به دو هزار سال است در میان جمیع طوائف مشهور است، چنانچه در کتاب تاریخی که موسوم است به شبط یهودا مذکور است و در آن کتاب گفته که طائفه‌ی نصاری می‌گویند که عیسی بن مریم کشته نشد و مسلمین را در زنده بودن آن حضرت تشکیکی نیست و در قرآن مجید صریحاً مذکور است که «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ ل?کِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَ مَا قَتَلُوهُ یَقِیناً بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً» (18) یعنی مهر نهاد خدا بر دلهای یهود به سبب گفتن ایشان اینکه کشتیم ما عیسی بن مریم را و حال اینکه نکشتند او را و بردار نیاویختند او را و لکن شبه شد از برای ایشان، بدرستی که آن کسانی که اختلاف کرده‌اند در شأن او در شکند از احوال او، نیست از برای ایشان از دانش مگر ظن و نکشتند او را از روی یقین بلکه خدا او را بالا برد بسوی خود و خدا غالب و حکیم است.
و این حکایت شبیه است به آنچه یهود در شأن موسی بن عمران می‌گویند و در کتاب سیفریار شار که از جمله‌ی کتب معتبره‌ی ایشان است مذکور است و خلاصه‌ی آن حکایت اینست که چون آن حضرت در مصر قبطی را کشت به امر فرعون او را گرفته در مقام سیاستگاه بپای دار حاضر کردند و چون خواستند او را سیاست کنند به امر خداوند اکبر ملکی آن حضرت را از چنگال ایشان رهانیده در بیابانی گذاشت و شبه آن حضرت را خدا بر یکی از آن جماعت انداخته آن شخص کشته شد و بدار آویخته شد و آن بزرگوار به سلامت ماند.
و چنانچه خصم پرده‌ی شرم و حیا را از چهره‌ی وقاحت برداشته بگوید که: ما را در نسب حضرت عیسی بن مریم شبه است و او را صادر از فحشاء و بغی می‌دانیم و نمی‌توانیم که بماشیح بودن چنین کسی راضی شویم و حال اینکه باید ماشیح بهترین خلق باشد.
در جواب می‌گوئیم که: آیا فرزند بی پدر موجود شدن را ممکن می‌دانید و تجویز آن را می‌کنید یا اینکه می‌گوئید که ممتنع است که بی پدر کسی موجود شود؟ و شق ثانی به یقین باطل است زیرا که دلیلی بر این مدعا دلالت ندارد، بلکه خلاف آن از ملاحظه قدرت خدا به نظر می‌آید زیرا که در صورتی که می‌تواند که بی پدر و مادر خلق کند بی پدر را بطریقی اولی می‌تواند آفرید و او را در خلق کردن هیچ احتیاج به ماده و مدت نیست و علاوه بر این آنچه از عبارت سابق معلوم شد آن بود که باید ماشیح بخودی خود بروُید و هرگاه ممتنع باشد که چنین فرزندی به عمل آید لازم می‌آید که آن علامت کذب بوده برکسی صدق نکند.
و بر تقدیر اول که ممکن باشد بلکه واجب باشد که ماشیح موعود نیز بی پدر موجود شود و این یکی از علامات آن حضرت باشد می‌گوئیم که: آیا دلیلی دلالت بر این مطلب می‌کند که مریم دختر عمران که مادر آن حضرت بود باغیه بود که از آن دلیل لازم آید که آن حضرت صادر از فساد باشد و خصم را ممکن نیست که ادعاء دلیلی بر این نماید بلکه آنچه از تتبع کتب تواریخ و غیرها معلوم می‌شود این است که آن معصوم در زمان خود از زهّاد و عبّاد و نسّاک بوده کسی را در طهارت و عصمت آن حضرت سخنی نبود و بر تمام عمر خود به غیر از عبادت و ملازمت بیت المقدس کاری نداشت و در آن زمان از جمیع عبّاد و زهّاد و نسّاک بنی‌اسرائیل که در بیت المقدس بودند گوی سبقت می‌ربود و علاوه بر این از خاندانی بود که تمام آنها پاک و پاکیزه و خداترس و بزرگ بودند و بعد از اینکه حضرت عیسی قدم به عرصه‌ی عالم گذاشت جمعی از اهل فساد از رهگذر اینکه آن حضرت را مخل اوضاع دنیوی خود می‌دانستند آن معصومه را به فساد نسبت داده خود را مستحقّ غضب الهی گردانیده باعث این شدند که بالمره برطرف و ناچیز شده به انواع بلاها مبتلا گردیدند.
خلاصه هرگاه باید که مادر ماشیح بی شوهر آن حضرت را بزاید کسی از مریم به این امر سزاوارتر نیست، زیرا که پاکیزه‌ترین و بهترین زنان بود و کسی به او به هیچ وجه احتمال بغی و فساد نمی‌داد، پس باید که طالب حقّ خود را از امراض و اغراض خالی کرده به نظر تأمل و تفکّر امور و ادّله را ملاحظه نماید و مع ذلک از حضرت مسبب الاسباب مسألت نماید که او را به راه راست هدایت نماید و اگر نه کسی که در مقام عناد بایستد و بنای امر را بر اغماض گذارد و متابعت اسلاف را سرمایه‌ی استظهار داند هفتاد مقابل این ادّله به او نفع نمی‌رساند. و السلام علی من اتبع الهدی.

پی‌نوشت‌ها:

1.سفر پیدایش، باب چهل و نهم، از آیه‌ی 1 الی 9.
2.سفر پیدایش، باب چهل و نهم، آیه‌ی 10.
3.از آیه‌ی 1 تا آخر آیه‌ی 10.
4.بطوری که در قرآن کریم اشاره شده است در سوره‌ی نساء، آیه‌ی 159، وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ، یعنی و هیچیک از اهل کتاب نیست إلا اینکه قبل از مرگش به او ایمان می‌آورد. و کما اینکه از مشهورترین تعابیری که در مورد ظهور حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجهُ الشریف شده، تعبیری است که در روایات آمده است:یملا الله الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً، یعنی خداوند تبارک و تعالی پر می‌کند زمین را از عدل و داد بعد از اینکه پر شده بود از ظلم و ستم.
5.همچنین که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «لن تهلک أمه أنا أولها و عیسی بن مریم فی آخرها و المهدی فی وسطها» الحاوی للسیوطی، جلد 134/2. به نقل از تاریخ ما بعد الظهور/ 849، «یعنی: هلاک نمی‌شود آن امتی که من در اولش باشم و عیسی بن مریم در آخرش و مهدی در وسط آن» و این صفات به تمامه درست مطابق عقیده و مذهب شیعه است که معتقدند به نبوت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و بعد از ایشان، پس از خلافت و جانشینی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و ده امامان معصوم (علیهم السلام) پس از ایشان معتقد و پیرو امام دوازدهم یعنی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می‌باشند و بعد ایضاً معتقدند که وقتی حضرت مهدی (علیه السلام) ظهور خواهند کرد انشاءالله حضرت عیسی (علیه السلام) از آسمان به زمین می‌آید و به ایشان اقتداء می‌کند. الحمد لله الذی هدانا لهذا.
6.آیه‌ی 9 و 10.
7.کتاب شعیاء‌ نبی (علیه السلام)، باب پنجاه و چهارم، آیه‌ی 9 و10.
8.کتاب میکاه نبی، باب پنجم، آیه‌ی 2 و3.
9.آیه‌ی 5 و6.
10.آیه‌ی 15 و 16.
11.چنانچه مرحوم مولی محمد مهدی نراقی در کتاب خود انیس الموحدین/ 117 ذکر فرموده است: بنابر نظر بعضی ماشیح حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجهُ الشریف می‌باشد.
12.سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 50 «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاهِ…».
13.آیه‌ی 72، یعنی به تحقیق که کفر ورزیدند کسانی که گفتند بدرستی که خدا همان مسیح بن مریم است.
14.آیه‌ی 75.
15.و همچنین اواخر باب پنجاه و دوم.
16.کتاب شعیاء نبی علیه السلام، باب پنجاه و دوم، آیه‌ی 15.
17.کتاب شعیاء نبی علیه السلام، باب پنجاه و سوم، از اوائل باب تا آخر آیه‌ی 6.
18.سوره‌ی نساء، آیه‌ی 158.
منبع مقاله :
قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رساله‌ای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید