چرا امام علی ـ علیه السلام ـ رأی ابو موسی اشعری را بر رأی مردم و خدا ترجیح می دهد؟

چرا امام علی ـ علیه السلام ـ رأی ابو موسی اشعری را بر رأی مردم و خدا ترجیح می دهد؟

از مجموع سخنان امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ چنین نتیجه گیری می شود که امام از ابتداء با جریان «حکمیت» و شخص «ابو موسی اشعری» مخالف بوده است بلکه حضرت «ابن عباس» و «مالک اشتر» را پیشنهاد نمود ولی با اصرار اصحاب نادان امام مجبور شد تن به حکمیت «اشعری» دهد در عین حال فرمود ما مردان را حاکم قرار ندادیم بلکه قرآن را حاکم قرار دادیم.
در این زمینه به اندازه لازم و کافی سخنان امام علی ـ علیه السلام ـ در متون اسلامی از جمله نهج البلاغه باقی مانده است که بتواند پاسخ قانع کننده ای به هر پرسشگر بدهد.
امام علی ـ علیه السلام ـ هرگز تن به «حکمیّت» نداد. تا گفته شود که او رأی ابوموسی اشعری را بر رأی خدا و مردم ترجیح داده است. امام با اساس «حکمیت» مخالف بود و وقتی هم که مجبور شد آن را بپذیرد فرمود: من «ابن عباس» و یا «مالک اشتر» را به عنوان نماینده می فرستم. ولی «خوارج» آنها را نپذیرفتند و امام ـ علیه السلام ـ آنها را به حال خودشان رها کرد و به کوفه رهسپار گردید.
عراقی ها و «اشعث بن قیس» «ابو موسی اشعری» را انتخاب کردند. عراقی ها گفتند: «ابو موسی» مدتی «والی» عراق بوده است و در مدت جنگ هم آنان را از جنگ بر حذر داشته است، ولی «اشعث بن قیس» به این استناد که «ابوموسی»، «یمانی» (عرب قحطانی) و همنژاد اوست، از او حمایت کرد و علی ـ علیه السلام ـ «ابن عباس» و «مالک اشتر» را پیشنهاد نمود و با حکمیت «ابوموسی» مخالف بود و سابقه دشمنی «ابو موسی» را با خود برای مردم شرح داد[1].
بنابر این امام ـ علیه السلام ـ «ابو موسی» را نماینده مردم می دانست نه نماینده خودش، این مطلب پنهانی نبوده و نیست هم «خوارج» آن را می دانستند و هم «معاویه» و «عمر و عاص» و همه می دانستند که «ابو موسی» بر امام تحمیل شده است.
هنگامی که امام ـ علیه السلام ـ مجبور گردید «حکمیت» را بپذیرد فرمود: «حکم» ما قرآن است و نه افراد، ما در اینجا عین سخنان امام علی ـ علیه السلام ـ را نقل می کنیم تا جای هیچ گونه شک و تردیدی باقی نماند.
1ـ امام ـ علیه السلام ـ در خطبه 125 از نهج البلاغه «فیض الاسلام» در خطاب به خوارج پس از آنکه حکمین رأی خود را صادر کردند و آنگاه «خوارج» آنها را انکار کردند!! فرمود: «ما مردان را حاکم قرار ندادیم، بلکه قرآن را حاکم گردانیدیم و این قرآن خطی است که میان دو پاره جلد نوشته شده است و سخن نمی گوید و برای آن «مترجمی» لازم است (که منظور آن را بیان کند) و مردانند که از آن سخن می گویند و هنگامی که مردم شام از ما خواستند که قرآن را بین خود حکم قرار دهیم (در خواست شان را پذیرفتم، زیرا ما از) کسانی نبودیم که از کتاب خدا روگردان باشیم. خداوند هم در قرآن  فرموده: «اگر در چیزی با یکدیگر نزاع و دشمنی کردید (برای اصلاح آن) به خدا و رسول (قرآن و سنت) رجوع نمائید و رجوع به «رسول» آن است که سنت و روش او را پیش گیریم، پس اگر از روی صدق و راستی مطابق کتاب خدا حکم شود، ما (اهل بیت ـ علیه السلام ـ) از همه مردم سزاوارتر به آن حکم خواهیم بود. (اگر حکمین به قرآن عمل می کردند و مطابق آن رأی خود را صادر می کردند، می بایست مرا که بحکم قرآن اولی ترم انتخاب می کردند و نه معاویه را».
امام ـ علیه السلام ـ در پاسخ سئوال دیگر «خوارج» فرموده:
«و اما این که می گوئید: چرا میان خود و ایشان (شامیان) در امر «حکمیت» مهلت و فرصت دادی، پاسخ این است که به این دلیل فرصت دادم تا «جاهل» تحقیق کند و «عالم» و اندیشمند استوار و ثابت قدم بماند، تا شاید خداوند امر این امت را در این فاصله (متارکه جنگ) اصلاح نماید».
2ـ همچنین امام ـ علیه السلام ـ در پاسخ اعتراضات دیگر «خوارج» در خطبه 127 فرموده:
«… “حکمین” برای این “حاکم” شدند که: زنده کنند آنچه قرآن آن را زنده گردانیده و بمیرانند آنچه را قرآن آن را میرانده است. و زنده کردن قرآن به عمل کردن به آن است و میراندن آن نیز به عمل نکردن به دستورات آن. پس اگر قرآن ما را به سوی ایشان (حکمین) بکشد از آنها پیروی می کنیم و اگر قرآن آنها را به سوی ما بکشد (بطور حتم) پیرو ما خواهند بود (مقصود حضرت آن است که اگر آنها مطابق قرآن رفتار نمایند حتماً ما را انتخاب خواهند کرد، ولی آنها تابع هوای نفسانی[2] خود شدند و معاویه را برگزیدند)».
همین مضمون در خطبه 177 نیز آمده است.
3ـ امام ـ علیه السلام ـ در مذمت و سرزنش «خوارج» که فریب «عمر و عاص» را خوردند در خطبه 121 فرموده است:
«آیا هنگامی که شامیان از روی مکر و فریب و نیرنگ قرآن ها را بر سر نیزه ها زدند، نگفتید: ایشان برادران ما بوده و مانند ما مسلمانند؟! و آیا نگفتید: آنها پایان دادن به جنگ و ترک مخاصمه را از ما می طلبند؟! و آیا نگفتید: آنها قرآن را آورده و راحتی و آسایش را درخواست می نمایند؟! و آیا نگفتید: مصلحت آن است که درخواست آنها را بپذیریم و به غم و اندوهشان پایان دهیم؟! در پاسخ درخواست های شما گفتم: این کار شامیان (قرآن بر سر نیزده کردن و در خواست صلح نمودن) ظاهرش ایمان است، اما باطنش دشمنی و ستمگری است، اولش مهربانی و خوشی است اما پایان و عاقبتش پشیمانی!…».
4ـ مردی از اصحاب امام به او گفت: «ما را ابتدا از حکومت “حکمین” منع کردی و آنگاه امر نمودی که حکومت آنها را بپذیریم. بالاخره ما نفهمیدیم کدام یک از این دو به راه راست و درست نزدیکتر است؟» امام ـ علیه السلام ـ در حالی که یک دست خود را بر روی دست دیگر زد فرمود:
«این (حیرت و سرگردانی) جزای کسی است که حزم و احتیاط را از دست داده است (و گفتار و نصیحت مرا قبول نکرد) آگاه باشید به خدا سوگند اگر آن زمان که به شما امر کردم: فریب دشمن را نخورید و تن به حکمیت ندهید و شما را وادار کردم به کاری که باطنش برای شما خیر بود (جنگ با معاویه) اگر به سخنان من گوش داده بودید و استقامت نموده بودید، شما را هدایت می کردم و اگر کج بودید شما را راست می گرداندم و اگر امتناع می نمودید، وادارتان می کردم… ولیکن به کمک چه کسی و یاری خواستن از چه کسی؟! می خواهم با کمک شما در جنگ پیروز شوم و حال آنکه شما خود موجب گرفتاری و شکست من در جنگ شده اید، مثل من مثل کسی است که می خواهد بوسیله خار، خار را از پا در آورد و حال آنکه می داند میل خار با خار است و…».
همین مضمون در خطبه 35 نیز آمده است.
از مجموع سخنان امام چنین نتیجه گیری می شود که امام از ابتدا با جریان «حکمیت» و شخص «ابو موسی اشعری» مخالف بوده است اصحاب نادان امام آتشی برافروختند که شعله های آن دامن خودشان را گرفت.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ تاریخ اسلام دکتر علی اکبر فیض.
2ـ نهج البلاغه خطبه 125، 127، 121.
3ـ جاذبه و دافعه، استاد مطهری.
4. فروغ ولایت، استاد جعفر سبحانی.

پی نوشت ها:
[1]- فیض، علی اکبر، تاریخ اسلام، تهران، چاپ انتشارات دانشگاه، 1369، ص170.
[2]- در نهج البلاغه امام تصریح می کند که «حکمین»بر اساس هوای نفس رأی خود را صادر کرده اند.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید