نویسنده: حاج بابا قزوینی یزدی
در وحی کودک
و در آن دو بیان است:
«بیان اول در احوال کودک و حکایت او»
و آن چنانست که یکی از علماء بنی اسرائیل که او را پنحاس میگفتند و مستجاب الدعوه بود زوجهای داشت راحل نام و آن ضعیفه بسیار خداترس و مطیع و فرمان بردار شوهر و صاحب حسن و وجاهت بود و پیوسته از خدا مسألت مینمود که او را فرزندی کرامت کند و در این مسألت تضرّع و گریه و زاری بسیار میکرد تا اینکه نوبتی پنحاس به تقریبی گریه و زاری راحل را شنید و عجز و تضرّع او را در طلب فرزند دید و دلش بر آن ضعیفه سوخته در طلب فرزند با آن زن هم داستان گردید و تیر دعاء ایشان به هدف اجابت رسید و اثر حمل در راحل ظاهر شده بعد از شش ماه از ابتداء حمل پسری نیکو صورت پاکیزه سیرت قدم به عرصهی عالم نهاد و تولد آن مولود در روز پنج شنبه اول تشرین اول سال چهارصد و بیست از خرابی بیت المقدس در مرتبهی ثانی بود و این سال سی و چهار سال مقدّم است بر ولادت با سعادت خاتم انبیاء محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) و این مولود را نحمان نام کردند و چون متولد شد به سجده رفت و بعد از سر برداشتن گفت که این پرده آسمان که شما میبینید بر بالای آن نهصد و پنجاه و پنج پردهی دیگر هست و بر بالای آن پردهها چهار حیوان هست و بر بالای حیوانات کرسی بلند پایهای است و بالای آن کرسی آتش سوزاننده و خدمتکاران آن کرسی، و کرسی تمام از آتش است.
چون پنحاس این سخنان را از فرزند خود شنید او را از سخن گفتن منع بلیغ فرموده با تندی به او گفت که خاموش باش، پس نحمان خاموش شد و تا دوازده سال سخن نگفت و راحل پیوسته گریه و زاری نموده میگفت که کاش ما را فرزندی نشده بود زیرا که عاقبت فزند ما لال و بیزبان شد، روزی پنحاس از مدرس خود بازگشته داخل خانه شد و راحل به طریقی که عادت او بود به خدمت پنحاس نموده پاهای او را شست و نحمان را به نزد پدر آورده در مقام تضرّع و زاری ایستاد و التماس کرد که پنحاس دعا کند تا خداوند عالم او را گویا گرداند یا او را از ایشان بگیرد. پنحاس گفت که نحمان سخن گوید اما چون گویا گردد سخنان گوید که مردم از آن خوف بردارند. راحل التماس کرد که دعا کند که خدا او را گویا گرداند و سخنان را مخفی و مجمل گوید، پنحاس دهن بر دهن نحمان گذاشته او را قسم داد که سخن نگوید مگر سخنی که مجمل باشد و کسی نفهمد مگر در وقتی که آن سخنان به عمل آید و به این شروط او را رخصت سخن گفتن داد. چون آن کودک گویا شد پنج وحی موافق حروف ابجد گفت که تمام آنها خبر از امور آینده است و خبر داد که شما مرا بدست خود دفن خواهید کرد و بعد از چندی آن مولود مسعود جان را به جان آفرین سپرد و او را در قریهی کَفَّرْ بَرْعَمْ که از قرای بیت المقدس است در مکانی که چهل نفر از علمای یهود مدفون بودند دفن کردند.
(مؤلف گوید) که چون مقصود کودک و غرض از آن وحی مبارک بشارت به ظهور (1) حضرت خاتم النّبیین و ذکر اوصاف حمیدهی آن جناب و اخبار به وقایعی است که بعد از آن حضرت تا زمان ظهور مهدی آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و هبوط حضرت عیسی بن مریم و زنده شدن مردگان اتفاق خواهد افتاد و هرچند بسیاری از الفاظ آن وحی غیرمفهوم است زیرا که خبر از واقعهای است که هنوز وقوع نیافته و خبر آن بما نرسیده، نهایت بسیاری از آن عبارات ظاهر است که چه معنی دارد و هرگاه علماء یهود در آن توغل مینمودند و آن را مثل سایر کتب خود تفسیر میکردند بغیر از این چاره نداشتند که ترک دین آباء و اجداد خود نموده پیروی مذهب حقّ محمدی نمایند و این با مزاج ایشان که مجبول بر عصبیّت و لجاج است مطلقاً موافقت نداشت، فلهذا به قدر وسع و طاقت سعی در اخفاء کتاب مذکور نموده چنان کردند که نشان آن در صفحهی روزگار نماند و کسی از آن خبر نداشته باشد.
اما چون امور عالم منوط به مشیّت دیگری است نسخهی آن در کنف حفظ الهی محفوظ مانده تا چندی قبل از این زمان که کتابی از کتب بنی اسرائیل را که موسوم است به تأکید و مصوه بقالب خانه برده بودند که بقالب رسانند و نسخهی مذکور با آن کتاب در یک جلد بوده و به قالب رسیده و علماء بر صحت آن شهادت دادند، زیرا که بناء امر قالب خانه بر اینست که تا کتابی به صحّت نپیوندد و علماء بر خوبی و درستی آن شهادت ندهند و سجل ننویسند آن را به قالب نمیبرند، لاجرم چون کتاب مذکور به قالب رسیده فی الجمله نسخهی آن در عالم انتشاری به هم رسانید، یکی از آن نسخ در دارالعبادهی یزد به نظر والد (2) فقیر که فی الحقیقه اعلم از جمیع علماء طائفهی خود بود رسید و ایشان در معانی آن تأمل بسیار فرموده بسیاری را به نحوی که مقصود از آن عبارت یقیناً همان بود تفسیر فرمودند و بعضی را در پردهی ابهام گذاشتند و بعد از اینکه آن مرحوم به جوار رحمت ایزدی پیوست فقیر در کتاب مذکور و آنچه آن مرحوم ترجمه فرموده بودند توغل و تأمّل بسیار کرده بعضی دیگر از فقرات آن را به اعتقاد ناقص خود فهمیده ضمیمهی افکار ایشان نمود.
و وضع کتاب مذکور به این طریق است که در وحی اول شروع بحرف الف شده به این نحو که آیهی اول مصدر به ألف است و دوم به باء و سوم به جیم و همچنین تا آخر قرشت و در وحی دوم به عکس اول که ابتداء به تاء قرشت شده نهایت به ألف نرسیده و چند آیه بیشتر نیست و وحی سوم و چهارم به طریق وحی اول است و احتمال میرود که وحی دوم نیز تمام بوده به جهتی از جهات آن آیه از میان رفته باشد. والله تعالی یعلم.
«بیان دوم در ذکر وحی کودک»
که در میان بنی اسرائیل به نبوت هیلد مشهور است:
«وحی اول»
مشتمل است بر تمام حروف تهّجی که از الف تا تاء قرشت بوده باشد:
«حرف الألف»
«آیَتَا أمَّتَا مَزْعَزَعْ بِرْیَاتَا أمَّتَا عَابْدَا هَدَمْدَاتَا بِیَدْبَنِ أمْتَا» یعنی بیایند گروهی و طائفهای که از جا بکنند و حرکت دهند تمام خلق را کرده شود خرابیها بدست پسر کنیز.
مراد از این آیه خبر از ظهور اسلام است و از آنچه میفرماید که از جا بکنند و حرکت دهند تمام خلق را مقصود اینست که چون پیش از بعثت خاتم پیغمبران پیغمبری که بر تمام خلق مبعوث باشد فرستاده نشده بود بلکه بر بسیاری از طوائف هیچ پیغمبری مبعوث نشد و غیر از بنیاسرائیل که برگزیدگان خدا بودند و خدا ایشان را بر تمام خلق آن زمان تفضیل داده بود طائفهی دیگر کتابی و پیغمبری و شریعتی در ظاهر نداشتند و سایر خلق به منزلهی بهائم بودند و هنوز به مرتبهای که توانند به عقل و دلیل چیزی از مبدأ و معاد بفهمند ترقی نکرده بودند و چون به مرتبهی کمال که عبارت از انسانیّت بوده باشد رسیدند و قابل اینکه در عرصهی تکلیف درآیند شدند خداوند عالم پیغمبر آخرالزمان را بر تمام عالم مبعوث گردانیده آن حضرت را مخاطب به خطاب «أَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ کَافَّهً» (3) فرموده تا اینکه آن حضرت از هیچ طائفهای قطع نظر ننموده مجموع را بسوی خدا و قیامت دعوت نماید و پیغمبری آن حضرت مثل پیغمبری خلیل الله نبوده که اختصاص به اهل نینوی داشته باشد و نه مثل پیغمبری کلیم الله (4) و روح الله (5) بود که بر بنیاسرائیل به خصوصها مبعوث بودند.
پس معنی این فقره که تمام خلق را از جا کنده بسوی خدا حرکت خواهد و هیچیک را در مرتبهی خود وا نخواهد گذاشت که او را از جا نجنباند و بسوی خدا حرکت ندهد و لفظ «هَدْمَدَاتا» که به خرابی تفسیر شد موافق است با آنچه علماء تفسیر کردهاند و قریب است به لغت عربی زیرا که در عربی هدم به معنی خرابی است. و حاصل معنی این فقره اینست که به ظهور اسلام خرابی بسیار شود و فی الحقیقه چنین شد زیرا که به ظهور اسلام ممالک بسیار بدست ایشان منقرض و خراب شد مثل خیبر و قریظه و نضیر و بنی قینقاع از طوائف یهود و تمام پادشاهان از عجم و روم و غیرهما بدست ایشان منقرض شدند، چنانچه حضرت دانیال به آن خبر داده بود و بسیاری از شهرهای ایشان خراب شد و تمام عبادت خانههای ایشان برکنده شد و طاق ایوان کسری به مجرد ولادت با سعادت آن حضرت شکست و بنیان سلاطین بزرگ از رعب تزلزل پذیرفت.
و بعضی از ملّاهای یهود این زمان لفظ «هدمداتا» را به خاموشی تفسیر کرده و میتوان بود که مقصود از خاموشی رفع فتنه و جدال باشد که پیش از ظهور اسلام در میان خلق برپا بود، چنانچه در جاهلیّت هر طائفه و قبیلهای با یکدیگر جدال و نزاع داشته پیوسته در نزاع و ناامنی بوده فتنه و فساد کمال ارتفاع داشت و مقدمات اوس و خزرج و قریظه و نضیر هنوز در ألسنه و افواه مشهور و در اشعار عرب مذکور است و به وجود آن حضرت و ظهور اسلام بالمره برطرف و آتش فتنهها خاموش گردید و خداوند عالم تألیف قلوب ایشان نموده تمام را به یکدیگر برادر گردانید.
و معنی به دست پسر کنیز ظاهر است، زیرا که خاتم پیغمبران از اولاد اسماعیل و آن حضرت فرزند هاجر کنیز ساره بود.
«حرف الباء»
«بَعَالْمَا دَنْشَا وَحَردِیْن کَرشَا جَبَارِینْ حَالْشَا وَهِلْمِینْ قِیْشَا»
بدان که لفظ «دنشا» در نظر فقیر نیست که در جائی از کتابهای عبری استعمال شده باشد و در کتب لغتی که الحال نزد فقیر موجود است ضبط نشده و والد فقیر این لفظ را در این مقام به فراموش کردن تفسیر کرده و در بعضی ترجمهها به معنی کندن به نظر رسیده و در ترجمهی فارسی که یکی از ملّاهای یهود نوشته به معنی خراب کردن ترجمه کرده و هرگاه به معنی کندن و خراب کردن باشد به همان معنی است که در حرف الف مذکور شد، زیرا که معنی چنین میشود که عالم را خراب کند یا بکند و هرگاه به معنی فراموش کردن باشد با فقرهی بعد بسیار مناسب خواهد بود زیرا که در فقرهی بعد لفظ «حردین» را به چندانیدن تفسیر میکنند و معنی چندانیدن حرکت دادن و ترسانیدن و از جا کندن است.
و «کَرشَا» به معنی راندن و دور کردن است، چنانچه در شاراشیم تصریح شده و در تورات به همین معنی استعمال شده.
و خلاصهی دو فقره بنابراین چنین خواهد شد که عالم یعنی دنیا را فراموش کند و حرکت دهد و براند و دور کند- یعنی آن پسر کنیز- هرگز میل به دنیا نکند و آن را از خود دور کند، چنانچه در احادیث اهل بیت رسالت وارد شده که جبرئیل کلید تمام گنجهای عالم را برای آن حضرت آورد و پیغام رسانید که از قبول کردن اینها چیزی از شأن و مرتبهی تو نخواهد کاست و آن حضرت قبول نکرد و گفت نمیخواهم و عمدهی شریعت آن حضرت امر به زهد از دنیاست.
و معنی دو فقرهی آخر اینست که جبّاران را راست کند و بشکند و خراب کند و ظهور این معنی به دست آن جناب اظهر از آن است که احتیاج به اثبات و شاهد داشته باشد.
و از حرف جیم و دال ابجد و تمام حروف هنوز چیزی مفهوم فقیر نشده.
و در حرف حاء حطی احتمال میرود که غرض خبر از مقدمه اصحاب فیل باشد، زیرا که شاید معنی آن فقرات چنین باشد که حیوانی خواهند آورد که خانهی مقدسی را خراب کند و آن حیوان راضی نشود و خراب نکند.
و حرف طاء و یاء و کاف نیز مثل آن حروف است در ابهام.
«حرف اللام»
«لَشْبِیرَتْ أبَابَا دَمِسَتَمامی بَاءْ لاَ یِهِوْلِهْ أرْکَا دِیْصَمَحْ مَلْکَا»
برای شکسته بودن آن در که بسته شده باشد از آمدن نرسیده باشد به آن درمان و جارهی که بروید پادشاه، خلاصهی معنی این فقرات شاید خبر از خرابی خانهی کعبه بوده باشد، چنانچه در تاریخ روضه الصفا (6) مذکور است که خانهی کعبه پیش از ولادت حضرت رسالت خراب شد و سی و پنج سال بعد از ولادت آن حضرت ساخته شد.
«حرف المیم»
«مُحَمَّدْ کَأیَا أعَا بَأیَا دِیْطَمَعْ هَویَا و یَهی کَلِیْلَیَا» یعنی محمد بزرگ صاحب اقتدار چوب خواهش کرد شده که فرونشاند بوده را و باشد کل و جمله.
بدان که لفظ «بَأیَا» در نسخهی موجود در نزد فقیر به الف است و به معنی خواهش شده وقتی درست است که به عین بوده باشد و چون از این قبیل تبدیلات در کلام عبری بسیار است و مطلقاً در بند املاء نیستند خود را به این معنی راضی کرده ترجمه نمود و اگر به الف درست باشد و تبدیل نشده باشد معنی آن فهمیده نمیشود.
و لفظ «کَلِیْلَیَا» به معنی جمله و کل و به معنی بهتر از همه و به معنی تاج که مرادف اکلیل بوده باشد آمده و هریک در مقام مناسب است.
و میتواند بود که لفظ «مُحمَّد کَأیَا» تتمهی آیهی قبل بوده به این نحو باشد که بروید پادشاه که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب اقتدار است و تمام فقرات بعد صفت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده باشد.
و آنچه در این مقام به خاطر بعضی از علماء یهود رسیده و گفته است که چرا محمد را پادشاه گفته بسیار بارد است، زیرا که کتب انبیاء مکرر پیغمبران را پادشاه گفتهاند، چنانچه حضرت موسی در سفر پنجم تورات در پاراش سوم پادشاه خوانده شده و غیر از این موضع نیز از این قبیل بسیار است. و شاید «محمد کأیا» ابتدا کلام بوده فقرات بعد بر آن حمل شود.
و خلاصهی سخن بر هر تقدیر اینست که آن حضرت چوب خواهش کرده شده است و این معنی کنایه است از خوبی و صلاح آن حضرت و چوب را کنایه از مرد صالح قرار دادن در لغت عبری متعارف است، چنانچه در تورات مذکور است که در وقتی که حضرت موسی (علیه السلام) جاسوسان به زمین کنعان میفرستاد سفارش کرد که ببینید که در آن زمین چوبی هست. و علماء گفتهاند یعنی ببینید که در آن زمین مرد صالحی هست.
و معنی فرونشاندن بوده را نسخ ادیان و رسوم است که به بعثت آن حضرت اتفاق افتاد. و مراد از کل بودن عموم بعثت و رسالت آن حضرت است بر کافهی ناس.
«حرف النون»
«نَحَرا کَدَ مْطا وِلْئُتْ قُصْ مَطَا مِتْعَبِدْ قَطَاطَا وَهَوَا حَسَفْ طِنْیادَا مَلْطا» یعنی روشن کند چون برسد و به نشان قیامت برسد کنندهی جنگ باشد و باشد از سفال گل بیرون آمده.
فقرهی «روشن کند چون برسد» حجت بر منکرین نبوّت آن حضرت است، زیرا که زمین روشن نمیشود مگر به نور هدایت و ضلالت و اضلال تاریکی است نه روشنی.
و فقرهی بعد ظاهر است، زیرا که به قیامت رسیدن آن حضرت دلیل بر خاتم بودن است و جنگ کردن آن حضرت با دشمنان دین مشهور است.
و فقرهی آخر خبر است به اینکه آن پیغمبر از سلسلهی عرب است و اشاره است به آنچه حضرت دانیال در نمایش صنم خبر داده بود و در آنجا به ثبوت پیوست که حسف طینا عرب است.
«حرف السین»
«سَکَرْپُوهَا وَ تُشَجا وَ آرِیلْ کِسْهَا نَفَقْ نَفْشِهْ پَهَا» یعنی محکم کند سخن را مدح و تسبیحات را و برود و ببرد بیرون آید جان امیر.
غرض از محکم کردن سخن اشاره است به اینکه معجز آن حضرت سخن خواهد بود و فصاحت و بلاغت را بجائی خواهد رسانید که اساس آن بسیار محکم باشد و از هم نریزد و سخن را به نحوی بگوید که کسی دخل و تصرف در آن نتواند کرد و تحریف و تبدیل در آن راه نیابد.
و مراد از محکم کردن مدح و تسبیح برپا شدن نماز یومیه است و مراد از رفتن و بریدن او غالب شدن اوست در جنگ. و مراد از بیرون آمدن جان امیر احتمال دارد که کشته شدن امیران و سرداران سپاهها باشد که با آن حضرت جنگ کردند.
«حرف العین»
«عَفَا عَزَا وَ نافَلْ عَزِیزَا وَ بَاطْلَا کُزَا وَدی شَلَطَتْ وَ کَزَا» یعنی بپوشاند سختی را و براندازد سختی را و باطل کند بت را و آنکه مسلط شود آسمان را و بگذرد.
شاید مراد از پوشانیدن سختی و برطرف کردن سختی اطفاء نائرهی قتل و غارت و ناخوشیها باشد که پیش از آن حضرت بود و مردم در جاهلیّت انواع زحمت میکشیدند و به ظهور شریعت آن حضرت آن فتنه و فساد بطور کلی مرتفع شد.
و شاید مراد این باشد که آن حضرت بدین سمحه سهله مبعوث شد و تمام تکلیفات شاق و سختیها که در شریعتهای دیگر بود برداشت.
و مراد از باطل کردن بت معلوم است، زیرا که آن حضرت اساس بت پرستی را باطل کرد و چه بسیار بتها چه در مکه و چه در غیر مکّه بدست آن حضرت و اصحاب آن حضرت شکسته شد و مراد از فقرهی آخر خبر از معراج آن حضرت است.
«حرف الفاء»
«فَخَرَاری هَوَا وَمْکَدِلْ بَنِ کَدْ وَا أتْ قَوْلاَ قَاوْ هَوَا کُلْبُو بَوَاه»
مراد از فخر اسفال است، به این معنی به عربیّت که فخار به معنی کوزهگر است نزدیک است و حاصل معنی اینست که او از اسفال باشد بزرگ کند پسران بت پرستان را نشان قولاقاو اوست همهی او در شادی است.
حاصل معنی فقرهی اول همان اشاره است به اینکه آن حضرت از عرب است که بنشان حضرت دانیال. و معنی فقرهی دوم کمال ظهور دارد زیرا که آن حضرت بعد از اینکه بر مکه و سایر اطراف مسلط شد و هرکسی که اطاعت او نکرد کشت نهایت هرکه اطاعت کرد و اولاد آن جماعتی را که کشت نهایت مراعات کرد و تمام اولاد بت پرستان در اسلام بزرگ شدند و به امارت و بزرگی رسیدند و مجموع بواسطهی آن حضرت بود.
و آنچه مذکور است که نشان قولاقاو اوست اشاره است به آنچه حضرت شعیا خبر داده است در فصل بیست و هشتم (7) کتاب خود و در آنجا لفظ قولاقاو مذکور است و در سایر کتب انبیاء در جائی دیگر این لفظ مذکور نیست و مقصود از کلام کودک این است که همین محمد نشان قولاقاو است که در کتاب شعیا مذکور است و ما آن را در همین کتاب (8) نقل نمودیم و ترجمه کردیم و آنچه از آن استنباط میشد نوشتیم و چون در این مقام صریح است که احوال کیست و مقصود کدام شخص است، زیرا که علاوه بر علامات تصریح به اسم دارد، پس بنابراین مقصود حضرت شعیا نیز همان شخص باشد و ابهامی از برای آن عبارت شعیاء نیز باقی نماند و فی الحقیقه همین دو فقره از برای طالب حقّ کافی است و احتیاج به چیز دیگر ندارد.
و در کتاب آروخ که از جملهی کتب لغت است مذکور است که لفظ «وای» به معنی اندوه و مصیبت است و لفظ «واه» به معنی شادی و خوشی، فلهذا ما فقرهی چهارم را به نحو مذکور معنی کردیم و مقصود از آن ظاهر است.
«حرف الصاد»
«صِیْهَرَا شَاهَا وَسِیْبَاه وَهْا شَاطَا وَ شَامْعَا وَعَرقْ بَهَا»
معنی تحت اللفظ فقرهی اول این است که روشنائی درنگ کند. شاید که غرض رد شمس (9) باشد و شاید اشاره به شقّ القمر (10) باشد و بهر تقدیر از فقرات مبهمه است و حقیقت مقصود معلوم نیست. و از حروف دیگر تا آخر وحی چیزی معلوم نمیشود مگر از حرف تاء که میتوان حمل بر ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نمود، زیرا که حاصل معنی این است که بیاید ساعتی که قوی شود رستگاری و بسیار شود نبوّت و جاری شود و پر شود همهی زمین.
«وحی دوم»
که بعکس وحی اول است و از تاء قرشت شروع شده و تا فاء رسیده است:
«حرف التاء»
«تِشِکْ تِفَارَا وَتِرِبْ کُبورا وَیِشْتَرُو أسِیْرِا» یعنی بسیار شود شرافت و بسیار شود جبروت و گشوده شوند بستگان. مقصود از این فقرات واضح است.
«حرف الشین»
«شِیْنا شِیْقَا وُمَشِتْیتَا عَاقَا وَمَعْقَا عِیْقَا وَدَبِیْقَا مِسْتَنقَا»
یعنی شش آرزومند همان شش به دشواری افتند دشواری بعد از دشواری و چسبندگان به رحمت بیفتند.
«حرف الراء»
«رَعَصَا مِتْرَسَا وَنَاصَا وَحَلْسَا دَیسَا» یعنی به سختی بیفتند و به تنگی بیفتند و به عذاب افتند و کنده شوند و خورد شوند.
«حرف القاف»
«قَفِیْصَا مِتْعَرفَا عَل یَدسَا دِسَفَاه کَصُرفَا بِتْرُ و فَانِپْتَسَا پَحُومَا»
یعنی به خنجر از قفا بریده شود بر کنار رودخانه و در صحرا مثل امتحان کرده شده و شکسته شده گرفته میشود در زفاف.
«حرف الصاد»
«صَبُوعَا نِصْپَعَا نِسَرفَا وَنِفْرَعَا وُمْیُودَعَا بَدِیعَا شَبوعَا نِشْتَعْشَعَا»
یعنی خیمههای رنگین که جای نشست فرزند آزادگانست سوخته شود و آشکار شوند خویشان معروف که به ناز پروریده شده بودند.
(مؤلف گوید) که شاید مراد از این فقرات به تمامها خبر از مقدّمهی واقعهی کربلا باشد و آن شش نفر برگزیده بزرگان و چسبیدگان باقی اصحاب باشند و مراد از سرقفا بریده شده سیدالشهداء (علیه السلام) و حکایت زفاف و عروسی حکایت قاسم بن الحسن (علیهما السلام) بوده، فقرات آخرین خبر از اسیر شدن و سوختن خیمههای اهل بیت (علیهم السلام) که فرزند زادگان حضرت رسالتند بوده باشد و الله یعلم.
و از حرف تاء این وحی و تمام سه وحی دیگر چیزی که توان مطلبی فهمید دستگیر نشد، فلهذا از آن گذشته امیدواری به کرم پروردگار اینست که توفیق فهم تمام را کرامت فرماید، «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».
پینوشتها:
1.چنانچه شاعر گرانمایه ادیب الممالک فراهانی در اشعار دلربا و مفصّلی که در مورد ولادت حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) سروده، اشاره به خبر دادن کودک به ظهور پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده است:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد… جاماسب بروز سوّم تیر خبر داد
بر باک برنا پدر پیر خبر داد… بودا بصنم خانهی کشمیر خبر داد
مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد… و آن کودک نا شسته لب از شیر خبر داد
دیوان ادیب الممالک /512.
2.محمد اسماعیل جدیدالاسلام.
3.مفهوم آیهی 28، سورهی سبأ که خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ کَافَّهً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً»
4.مقصود حضرت موسی علی نبیّنا و آله و (علیه السلام).
5.مقصود حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و (علیه السلام)
6.روضهالصفا، جلد2، صفحهی 95 و 96.
7.کتاب شعیاء نبی (علیه السلام)، باب بیست و هشتم، آیهی 10 و 13.
8.در اول فصل دوم از باب سوم.
9.اشاره به آن وقتی است که خورشید غروب کرده بود و به دعای رسول الله (صلی الله علیه و آله) برگشت. خصائص الکبری، جلد2، صفحهی 137.
10.چنانچه آمده است: از ابن عباس که گفت: عدهای از مشرکین آمدند نزد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و عرضه داشتند که اگر تو راست گو میباشی (در مورد قیامت که آیه نازل شده بود) «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» «سورهی قمر، آیهی 1» پس ماه را برای ما دو نیم کن، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمودند: اگر انجام دادم ایمان میآورید عرضه داشتند بلی، و ماه شب چهارده بود که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از خداوند درخواست نمودند آنچه که مشرکین از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) طلب نموده بودند، پس ماه دو شقّه شد الخ، (مجمع البیان طبرسی، جلد9، صفحهی 186، تفسیر سورهی قمر).
منبع مقاله :
قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رسالهای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول