اقتدار، مظلومیت و پیروزی حضرت علی علیه السلام

اقتدار، مظلومیت و پیروزی حضرت علی علیه السلام

آنچه که امروز در مورد این بزرگوار عرض می کنیم، این است که در شخصیت و زندگی و شهادت این بزرگوار، سه عنصر – که ظاهراً با یکدیگر خیلی هم سازگاری ندارند -جمع شده است. این سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلومیت و پیروزی.

اقتدار منطق، فکر، سیاست و حکومت

«اقتدار» آن حضرت، عبارت است از: قدرت او در اراده پولادینش در عزم راسخش، دراداره ی مشکلترین عرصه های نظامی، درهدایت ذهنها و فکرها به سوی عالیترین مفاهیم اسلامی و انسانی، تربیت انسانهای بزرگ -ازقبیل مالک اشتر و عمار و ابن عباس و محمد بن ابی بکر و دیگران – و ایجاد یک جریان در تاریخ بشری. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فکر و سیاست، اقتدار حکومت و اقتدار بازوی شجاع بود.

مظلومترین چهره تاریخ!

هیچ ضعفی از هیچ طرف، در شخصیت امیرالمؤمینن علیه السلام نیست؛ درعین حال یکی از مظلومترین چهره های تاریخ است؛ مظلومیت در همه ی بخشهای زندگیش بود. در دوران نوجوانی، مظلوم واقع شد. در دوران جوانی – بعد از پیامبر – مظلوم واقع شد. در دوران کهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. در دوران کهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سالهای متمادی بر سر منبرها از او بدگویی کردند و به او نسبتهای دروغ دادند. شهادت اوهم مظلومانه است.
در همه آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثار الله » تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانواده یی از روی ظلم به قتل می رسد، این خانواده صاحب این خون است؛ این را «ثار» می گویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. این که می گویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار»است و درست مراد را نمی فهماند. «ثار» یعنی حق خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حق خونخواهی اینها را دارد، خداست؛ یکی امام حسین است، یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ « یا ثار الله و ابن ثاره » پدرش امیرالمؤمنین هم حق خونخواهیش متعلق به خداست.

صبر حضرت

اما عنصر سوم که «پیروزی » آن بزرگوار باشد. پیروزی همین است که اولاً در زمان حیا ت خود او، برتمام تجربه های دشواری که بر او تحمیل کردند، پیروز شد؛ یعنی جبهه های شکننده ی دشمن – که بعداً شرح خواهم داد -بالاخره نتوانستند علی را به زانو در بیاورند؛ همه آنها از علی علیه السلام شکست خوردند؛ بعد از شهادت هم روز به روز حقیقت درخشان او آشکارتر شد؛ یعنی حتی از زمان حیاتش به مراتب بیشتر بود. امروز شما به دنیا نگاه کنید – نه دنیای اسلام؛ در همه ی دنیا – ببینید چه قدر ستایشگرانی هستند که حتّی اسلام را قبول ندارند، اما علی بن ابی طالب را به عنوان یک چهره درخشان تاریخ قبول دارند؛ این همان روشن شدن آن جوهر تابناک است، و خدای متعال دارد در مقابل آن مظلومیت به آن پاداش می دهد. آن مظلومیت، آن فشار اختناق، آن گل اندود کردن چشمه ی خورشید با آن تهمتهای عجیب، آن صبری که او در مقابل اینها کرد، بالاخره پیش خدای متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم این که در طول تاریخ بشر، شما هیچ چهره یی را به این درخشندگی و مورد اتفاق کل پیدا نمی کنید. شاید تا امروز هم در بین کتابهایی که ما می شناسیم که درباره امیرالمؤمنین نوشته شده است، عاشقانه ترینش را غیر مسلمانان نوشته اند! الان یادم است که سه نویسنده ی مسیحی، درباره ی امیرالمؤمنین، کتابهای ستایشگرانه واقعاً عاشقانه یی نوشته اند. این ارادت، ازهمان روز اول هم شروع شد، یعنی از بعد از شهادت، که همه علیه آن بزرگوار می گفتند و تبلیغ می کردند – آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه ی آنها وآنهایی که دل پرخونی از شمشیر و از عدل امیرالمؤمنین داشتند – این قضیه از همان وقت معلوم شد. من در این جا یک نمونه عرض کنم:
پسر عبدالله بن عروه بن زبیر، پیش پدرش – که عبدالله بن عروه بن زبیر باشد – از امیرالمؤمنین بدگویی کرد. خانواده زبیر – جز یکی ازآنها؛ یعنی مصعب بن زبیر – کلاً با امیرالمؤمنین بد بودند. مصعب بن زبیر، مرد شجاع و کریم و همان کسی بود که در قضایای کوفه و مختار و بعد هم عبدالملک درگیربود و شوهر حضرت سکینه هم بود؛ یعنی اولین داماد امام حسین. غیر از او، بقیه ی خانواده ی زبیر، همین طور پشت در پشت، با امیرالمؤمنین بد بودند. انسان وقتی که تاریخ را می خواند، این را می یابد، پس از آن بدگویی؛ پدر در مقابل او جمله یی گفت که خیلی هم طرفدارانه نیست، اما نکته ی مهمی در آن هست و من آن را یادداشت کرده ام. عبدالله به پسرش گفت: «و الله یا بنی النّاس شیئا قطّه الاّ هدمه الدّین و لا بنی الدّین شیئا فاستطاعه الدّنیا هدمه »؛ هر بنایی که دین آن را به وجود آورد و پی و بنیان آن بر روی دین گذاشته شد، اهل دنیا هر کاری کردند، نتوانستند آن را از بین ببرند؛ یعنی بی خود زحمت نکشند برای این که نام امیرالمؤمنین را – که پی کار او بر دین و بر ایمان است -منهدم کنند. بعد گفت: «الم تر الاعلی کیف تظهر بنومروان من عیبه و ذمّه و الله لکأنّ ما یأخذون بناصیه رفعا الی السّماء»؛ ببین بنی مروان چه طور هر چه می توانند، در هر مناسبت و منبری، نسبت به علی بن ابی طالب عیبجویی و عیبگویی می کنند؛ اما همین عیبجوییها و بدگوییهای آنها، مثل آن است که این چهره درخشان را هر چه برتر می برند و منوّرتر می کنند؛ یعنی در ذهنهای مردم، بدگوییهای آنها تأثیر عکس می بخشد. نقطه مقابل، بنی امیه اند؛ «و ما تری ما ینضبون به موتاهم من التأبین و المدیح و الله لکأنّما یکشفون به عن الجیف »؛
بنی امیه از گذشتگان خودشان تمجیدها و تعریفها می کنند، ولی هر چه بیشتر تعریف می کنند، نفرت مردم از آنها بیشتر می شود. این حرف شاید در حدود مثلاً سی سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین گفته شده است. یعنی امیرالمؤمنین با همه ی آن مظلومیت، هم در زمان حیات خود و هم در تاریخ و در خاطره ی بشریت پیروز شد.

صف آرایی سه جریان در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام

ماجرای اقتدار همراه با مظلومیت امیرالمؤمنین که منتهی به این شد، این طور خلاصه می شود: در زمان این حکومت – حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین – سه جریان در مقابل امیرالمؤمنین صف آرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را هم شیعه و هم سنی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین ». این اسم را خود آن بزرگوار گذاشته است.

جریان قاسطین

قاسطین، یعنی ستمگران. ماده «قسط » وقتی که به صورت مجرد استعمال می شود – قَسَطَ یَقسِطُ یعنی جار یجور، ظَلَم یظلِمُ – به معنای ظلم کردن است. وقتی با ثلاثی مزید و در باب افعال آورده می شود – اَقسَطَ یَقسِطُ – یعنی عدل و انصاف. بنابراین، اگر «قسط» در باب افعال بکار رود، به معنای عدل است؛ اما وقتی که قَسَطَ یَقسِطُ گفته شود، ضد اوست، یعنی ظلم و جور قاسطین، یعنی ستمگران، امیرالمؤمنین اسم اینها را ستمگرگذاشت. اینها چه کسانی بودند؟اینها مجموعه یی از کسانی بودند که اسلام را به صورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمؤمنین با اینها می کرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محور بنی امیه و معاویه بن ابی سفیان – که حاکم و استاندار شام بود – گرد آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خود جناب معاویه، بعد هم مروان حکم و ولید بن عقبه است. اینها یک جبهه اند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است که مغیره بن شعبه و عبدالله بن عباس و دیگران دراول حکومت امیرالمؤمنین گفتند که یا امیرالمؤمنین! اینها را چند صباحی نگه دار؛ اما حضرت قبول نکردند. آنها حمل کردند براین که حضرت بی سیاستی کرد؛ لیکن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هرکاری هم که می کرد، معاویه با او نمی ساخت. این تفکر، تفکری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هرچند قبلیها، بعضیها را تحمل کردند. از وقتی که معاویه مسلمان شده بود تا آن روزی که می خواستند با امیرالمؤمنین بجنگد، کمتر ازسی سال گذشته بود؛ او و اطرافیانش سالها در شام حکومت کرده بودند، نفوذی پیدا کرده بودند، پایگاهی پیدا کرده بودند؛ دیگر آن روزهای اول نبود که تا یک کلمه بگویند، به آنها بگویند که شما تازه مسلمانید، چه می گویید؛ جایی باز کرده بودند.
بنابراین، اینها جریانی بودند که اساساً حکومت علوی را قبول نداشتند و می خواستند حکومت طور دیگری باشد و دست خودشان باشد؛ که بعد هم این را نشان دادند و دنیای اسلام تجربه حکومت اینها را چشید. یعنی همان معاویه یی که در زمان رقابت با امیرالمؤمنین، آن طور به بعضی از اصحاب روی خوش نشان می داد و محبت می کرد، بعداً همان حکومت، برخوردهای خشن از خود نشان داد، تا به زمان یزید و حادثه کربلا رسید؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملک و حجاج بن یوسف ثقفی و یوسف بن عمر ثقفی رسید، که یکی از میوه های آن حکومت است. یعنی این حکامی که تاریخ از ذکر جرایم اینها به خود می لرزد – مثل حکومت حجاج -همان حکومتهایی هستند که معاویه بنیانگذاری کرد و بر سر چنین چیزی با امیرالمؤمنین جنگید. از اول معلوم بود که آنها چه چیزی را دنبال می کنند و می خواهند؛ یعنی یک حکومت دنیایی محض، با محور قرار دادن خودپرستیها و خودخواهیها؛ همان چیزهایی که در حکومت بنی امیه همه مشاهده کردند. البته بنده در این جا هیچ بحث عقیدتی و کلامی ندارم. این چیزهایی که عرض می کنم، متن تاریخ است. تاریخ شیعه هم نیست؛ اینها تاریخ «ابن اثیر»و تاریخ «ابن قتیبه » و امثال اینهاست که من متنهایش را دارم و یادداشت شده و محفوظ هم هست. اینها حرفهایی است که جزو مسلّمات است؛ بحث اختلافات فکری شیعه و سنی نیست.

جریان ناکثین

جبهه ی دومی که با امیرالمؤمنین جنگیدند. جبهه ناکثین بودند. ناکث، یعنی شکنندگان؛ و در این جا یعنی شکنندگان بیعت، اینها اول با امیرالمؤمنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اول، خودی بودند؛ منتها خودیهایی که حکومت علی بن ابی طالب را تا آن جایی که قبول داشتند که برای آنها یک سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت بشود، به آنها مسؤولیت داده بشود، به آنها حکومت داده بشود، به اموالی که دراختیارشان هست- ثروتهای باد آورده – تعرّضی نشود؛ نگویند از کجا اورده ای! در سال گذشته در همین ایام، من در یکی از خطبه های نماز جمعه متنی را خواندم و عرض کردم که وقتی بعضی از اینها از دنیا رفتند چه قدر ثروت از اینها باقی ماند. این گروه، امیرالمؤمنین را قبول می کردند -نه این که قبول نکنند – منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی، چرا می خوری، چرا می بری؛ این حرفها دیگر در کار نباشد! لذا اول هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند. جناب سعد بن ابی وقاص از همان اول هم بیعت نکرد، بعضی دیگر از همان اول بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت کردند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمی شود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمی شناسد؛ برای خود حقّی قایل نیست؛ برای خانواده خود حقّی قایل نیست! برای کسانی که سبقت در اسلام دارند، حقّی قایل نیست- هر چند خودش به اسلام از همه سابق تر است – ملاحظه یی در اجرای احکام الهی ندارد. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمی شود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنه یی بود. ام المؤمنین را هم با خودشان همراه کردند. چه قدر در این جنگ کشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد. این هم جبهه ی دوم بود که مدتی آن بزرگوار را مشغول کردند.

جریان مارقین

جبهه ی سوم، جبهه ی مارقین بودند. مارق، یعنی گریزان. در تسمیه اینها به مارق، این طوری گفته اند که اینها آن چنان از دین گریزان بودند، که یک تیر از کمان گریزان می شود وقتی شما تیر را در چله ی کمان می گذارید و پرتاب می کنید، چه طور آن تیر می گریزد، عبور می کند و دور می شود، اینها همین گونه از دین دور شدند. البته اینها متمسّک به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم می آوردند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی که مبنای کار خود را بر فهمها و درکهای انحرافی – که چیز خطرناکی است – قرار داده بودند. دین را از علی بن ابی طالب – که مفسر قرآن و عالم به علم کتاب بود – یاد نمی گرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشکل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت؛ این سیاست از جای دیگری هدایت می شد. نکته ی مهم این جاست که این گروهکی که اعضای آن تا کلمه یی می گفتی، یک آیه ی قرآن برایت می خواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین می آمدند و آیه یی را می خواندند که تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند می شدند آیه یی را می خواندند که تعریضی داشته باشد؛ شعارشان «لاحکم الا لله »بود، یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم؛ ما اهل حکومت الله هستیم؛ این آدمهایی که ظواهر کارشان این طوری بود، سازماندهی و تشکّل سیاسی شان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام – یعنی عمر و عاص و معاویه – انجام می گرفت! اینها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قیس، آن طوری که قرائن زیادی بر آن دلالت می کند، فرد ناخالصی بود. یک عده مردمان بیچاره ی ضعیف از لحاظ فکری هم دنبال اینها راه افتادند و حرکت کردند. بنابراین، گروه سومی که امیرالمؤمنین با آنها مواجه شد و البته برآنها هم پیروز گردید، مارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعی به اینها زد، منتها اینها در جامعه بودند، که بالاخره هم حضور آنها به شهادت آن بزرگوارمنتهی شد.
من در سال گذشته عرض کردم که در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضی خوارج را به خشک مقدسیها تشبیه می کنند؛ نه، بحث سر«خشک مقدس» و «مقدس مأب» نیست. مقدس مآب که درکناری نشسته است و برای خودش نماز و دعا می خواند، این که معنای خوارج نیست.
خوارج، آن عنصری است که شورش طلبی می کند؛ بحران ایجاد می کند؛ وارد میدان می شود؛ بحث جنگ با علی دارد؛ با علی می جنگد؛ منتها مبنای کارغلط است؛ جنگ غلط است؛ ابزارغلط است؛ هدف باطل است. این سه گروه بودند که امیرالمؤمنین با اینها مواجه بود.
کج رفتارهایی که با تکیه برادعای اسلام با علی علیه السلام جنگیدند!!
تفاوت عمده ی امیرالمؤمنین در دوران حکومت خود با پیامبراکرم در دوران حکومت و حیات مبارکش، این بود که در زمان پیامبرصفوف مشخص وجود داشت؛ صف ایمان و کفر؛ منافقین می ماندند که دایماً آیات قرآن، افراد را از منافقین – که در داخل جامعه بودند -بر حذر می داشت؛ انگشت اشاره را به سوی آنها دراز می کرد؛ مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می کرد؛ روحیه ی آنها را تضعیف می کرد؛ یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه چیز آشکار بود. صفوف مشخص در مقابل هم بودند: یک نفر طرفدار کفر و طاغوت و جاهلیت بود؛ یک نفر هم طرفدار ایمان و اسلام و توحید و معنویت بود. البته آن جا هم همه گونه مردمی بودند؛ آن زمان هم همه گونه آدمی بود؛ لیکن صفوف مشخص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف مشخص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف مشخص نبود؛ برای خاطر این که همان گروه دوم – یعنی «ناکثین» – چهره های موجهی بودند. هر کسی در مقابله ی با شخصیتی مثل جناب «زبیر» یا جناب «طلحه »، دچار تردید می شد. این زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزو شخصیتها و برجسته ها و پسرعمه ی پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتی بعد از دوران پیامبر هم جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. بله، «حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است ». خدا عاقبت همه مان را به خیر بکند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه های دنیا، آن چنان اثرهایی می گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به وجود می آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می شود؛ چه برسد برای مردم عامی. بنابراین، آن روز واقعاً سخت بود. آنهایی که دور و بر امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت بخرج دادند؛ که بنده بارها از امیرالمؤمنین نقل کرده ام که فرمود: « لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر». در درجه ی اول، بصیرت لازم است. معلوم است که با وجود چنین درگیریهایی، مشکلات امیرالمؤمنین چگونه بود. یا آن کجرفتارهایی که با تکیه بر ادعای اسلام، با امیرالمؤمنین می جنگیدند و حرفهای غلط می زدند. صدر اسلام، افکار غلط خیلی مطرح می شد؛ اما آیه ی قرآن نازل می شد و صریحاً آن افکار را رد می کرد؛ چه در دوران مکه و چه در دوران مدینه. شما ببینید سوره ی بقره که یک سوره ی مدنی است، وقتی انسان نگاه می کند، می بیند که عمدتاً شرح چالشها و درگیریهای گوناگون پیامبر با منافقین و با یهود است؛ به جزییات هم می پردازد؛ حتی روشهایی که یهود مدینه در آن روز برای اذیت روانی پیامبر به کار می بردند، آنها را هم در قرآن ذکر می کند؛ «لا تقولوا راعنا»، و از این قبیل. و باز سوره ی مبارکه ی اعراف – که سوره یی مکی است – فصل مشبعی را ذکر می کند و با خرافات می جنگد؛ این مسأله حرام و حلال کردن گوشتها و انواع گوشتها که اینها را نسبت به محرمات واقعی، محرمات دروغین و محرمات پوچ تلّقی می کردند؛ «قل انّما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ». حرام اینهاست، نه آنهایی که شما رفتید «سائبه» و«بحیره» و فلان و فلان را برای خودتان حرام درست کردید. قرآن با این گونه افکار صریحاً مبارزه کرد؛ اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده می کردند؛ همانها هم از آیات قرآن بهره می بردند؛ لذا کار امیرالمؤمنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود. امیرالمؤمنین دوران حکومت کوتاه خود را با این سختیها گذراند.

توطئه علیه یاران جبهه علی علیه السلام

درمقابل اینها، جبهه خود علی است؛ یک جبهه ی حقیقتاً قوی. کسانی مثل عمار، مثل مالک اشرف مثل عبدالله بن عباس، مثل محمّد بن ابی بکر، مثل میثم تمار، مثل حجر بن عدی بودند؛ شخصیتهای مؤمن و بصیر و آگاهی که در هدایت افکار مردم چه قدر نقش داشتند. یکی از بخشهای زیبای دوران امیرالمؤمنین- البته زیبا از جهت تلاش هنرمندانه ی این بزرگان، اما در عین حال تلخ از جهت رنجها و شکنجه هایی که اینها کشیدند -این منظره ی حرکت اینها به کوفه و بصره است. وقتی که طلحه و زبیر و امثال اینها آمدند صف ارایی کردند و بصره را گرفتند و سراغ کوفه رفتند، حضرت، امام حسن و بعضی از این اصحاب را فرستاد. مذاکراتی که آنها با مردم کردند، حرفهایی که آنها در مسجد گفتند، محاجّه هایی که آنها کردند، یکی از آن بخشهای پرهیجان و زیبا و پرمغز تاریخ صدر اسلام است؛ لذا شما می بینید که عمده تهاجمهای دشمنان امیرالمؤمنین هم متوجه همینها بود. علیه مالک اشتر، بیشترین توطئه ها بود؛ علیه عمار یاسر، بیشترین توطئه ها بود؛ علیه محمّد بن ابی بکر، توطئه بود. علیه همه ی آن کسانی که از اول کار در ماجرای امیرالمؤمنین امتحانی داده بودند و نشان داده بودند که چه ایمانهای مستحکم و استوار و چه بصیرتی دارند، از طرف دشمنان، انواع و اقسام سهام (1) تهمت پرتاب می شد و به جان آنها سوء قصد می شد و لذا اغلبشان هم شهید می شدند. عمار در جنگ شهید شد، لیکن محمّد بن ابی بکر با حیله ی شامی ها شهید شد. مالک اشتر با حیله ی شامی ها شهید شد. بعضی دیگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شدیدی به شهادت رسیدند. این وضع زندگی و حکومت امیرالمؤمنین است. اگر بخواهیم جمع بندی بکنیم، این طوری باید عرض بکنیم که دوران این حکومت، دوران یک حکومت مقتدرانه و در عین حال مظلومانه و پیروز بود. یعنی هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانو در بیاورد، هم بعد از شهادت مظلومانه اش، در طول تاریخ توانست مثل مشعلی بر فراز تاریخ باشد. البته خون دلهای امیرالمؤمنین در این مدت، جزو پرمحنت ترین حوادث و ماجراهای تاریخ است.(2)

شهادت حضرت، ویرانی پایه های هدایت

امروز، روز نوزدهم ماه مبارک رمضان است. این که با ضربت خوردن آن حضرت، چه حالتی بر مردم کوفه حاکم بوده است، خدا می داند. آن چهره ی محبوب، آن انسان بزرگ، آن عدل مجسم، آن نوای شورانگیز، آن فریاد رأفت و رحمت برای ضعفا و خشم الهی در مقابل اشقیا. مردم کوفه و مردم عراق و کسانی که از مدینه با آن حضرت آمده بودند؛ در این پنج سال، چه در کوفه و چه در میدانهای دیگر، علی بن ابی طالب را این طور دیده بودند و با او انس گرفته بودند. حالت این مردم، آن وقتی که شنیدند امیرالمؤمنین در محراب عبادت ضربت خورده است، چه حالتی بوده است؟ من در ذهن خودم تا حدی به آن ساعاتی تشبیه می کنم که شما مردم خبر بیماری امام بزرگوارمان را شنیدید. یادتان هست که چه ولوله یی، چه غوغایی، چه حزنی، چه قیامتی بین مردم به وجود آمد؛ همه ی دستها به دعا بلند، همه ی اشها جاری، همه پرسان از یکدیگر. چیزی شبیه به همین حالت، قاعدتاً باوضع خاص ان زمان و با تغییراتی، در کوفه وجود داشته است.(3)

پی‌نوشت‌ها:

1-سهام به معنای تیرهاست.
2-خطبه های نماز جمعه ی تهران 1377/10/18.
3- حدیث ولایت جلد 7 صفحات 15-10.

منبع :
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت – 1383

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید