نویسنده: بهاء الدین خرمشاهی
نفوذ قرآن مجید در ذهن و زبان مسلمانان از اهل علم و غیر اهل علم بسیار عظیم و وصف ناپذیر است. امثال و حکم قرآنی هم که در ادب عربی و فارسی به کار می رود فراوان و شمارش ناپذیر است. در مقاله ی حاضر بعضی اصطلاحات و تلمیحات قرآنی را که نه در زبان رسمی و ادبی، بلکه در عرف محاوره ی فارسی به کار می رود، آن هم نه به نحو استقصا و استیفا، بلکه نمونه وار و با استمداد از حافظه – چون در این باره متن مدونی وجود ندارد – عرضه می داریم:
قرآن
نام قرآن مجید با انواع تعابیر در تداول محاوره ی فارسی امروز به کار می رود. فی المثل گویند: 1) هفت قرآن در میان، که تعویذ گونه ای است – مانند هفت کوه در میان – که پیش از نام بردن مصیبت یا درد و رنجی صعب گویند. مانند: گوش شیطان کر، حاشا لمن یسمع، دور از جناب، دور از حضار، به دیوار می گویم ( امثال و حکم، دهخدا، ج 4، ص 1983 ). 2) مگر قرآن غلط می شود؟ که در موردی گویند که کسی مته به خشخاش می گذارد و سخت گیری و دقت وسواسی به خرج می دهد، و برای تعدیل روش او می گویند. یا همین تعبیر را به این صورت ادا می کنند که: قرآن که غلط نشده است ( نمی شود ). 3) قرآن کمرت را بزند. به کسی می گویند که قسم دروغ، یا لاابالی وار به قرآن می خورد. 4) انواع قسم خوردنها به قرآن کریم در محاوره ی فارسی، سابقه و رواج دارد از به قرآن که ساده ترین آنهاست تا به قرآنی که [ در ] سینه ی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است، تا به سی جزء قرآن، یا به آیه آیه های قرآن، به کلام الله مجید، یا در موارد خیلی بحرانی و حال کسی که کارد به استخوانش رسیده است، برای آنکه دادخواهی اش مؤثرتر باشد می گوید: دو دستی می زنم روی قرآن [ به قصد قسم خوردن به آن ] که چنین و چنان است.
بسم الله الرحمن الرحیم
گفتن این کلمه ی مقدس و شعار مسلمانی را، بسمله یا تسمیه [ = آیه ی تسمیه ] گویند. هیچ دعا یا کلام مقدس دیگر به این اندازه در زندگانی روزمره ی مسلمانان سراسر جهان، و نیز فارسی زبانان ایران، تداول و رواج ندارد. این عبارت که در واقع یک آیه ی کامل قرآنی است و در آغاز صد و سیزده سوره ی قرآن مجید – جز سوره ی نهم که توبه یا برائت نام دارد و چون برائت خداوند و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) او را از مشرکان با صراحت هر چه تمامتر بیان می دارد، به قصد براعت استهلال، یا دلایلی که مفسران یاد کرده اند، بدون بسم الله نازل شده است – آمده است. این عبارت یا کلمه ی مقدس، موزون است لذا در آغاز دهها منظومه ی فارسی آمده است: نظامی در آغاز مخزن الاسرار گفته است: بسم الله الرحمن الرحیم / هست کلید در گنج حکیم ( برای نمونه های دیگر به تذکره ی هفت آسمان منقول در لغت نامه ی دهخدا مراجعه کنید ). بسمل، مخفف و کوتاه شده بسم الله الرحمن الرحیم است و به ذبح یا حیوان مذبوح می گویند چون به هنگام ذبح برای آنکه ذبحی شرعی باشد، باید برای سر بریدنش، بسم الله الرحمن الرحیم بگویند. از اینجا در ادب فارسی بسمل، و بسمل کردن، نیم بسمل ( نیمه جان ) و نظایر آن از آغاز شعر فارسی تا کنون به کار رفته است. مسلمانان اعم از اهل سنت و شیعه در آغاز هر کار ( مهم ) ی بسم الله الرحمن الرحیم می گویند از جمله هنگام آغاز کردن غذا، یا فی المثل آغاز یک سخن یا سخنرانی، یا نوشتن یک نامه یا کتاب نیز حتی در رساله های علمیه و کتب فقهی آمده است که مرد باید به هنگام نزدیکی با همسرش این کلمه ی مقدس را بر زبان آورد. و چه بسا اصطلاح تخم نابسم الله، از همین جا ناشی شده باشد، و اشاره به این داشته باشد که نطفه ی فلان کودک که تخس و شیطان و بازیگوش است، بدون ادای این کلمه بسته شده است. بسم الله، به عنوان مخفف و کوتاه شده ی بسم الله الرحمن الرحیم به کار می رود، و آن را در مقام دعوت و تعارف برابر با « بفرما » به کار می برند. و این کاربرد حتی در شعر نظامی ( قرن ششم هجری ) سابقه دارد: ماییم و نوای بی نوایی / بسم الله اگر حریف مایی، یا در این شعر نه چندان ادیبانه، که چاووشان با صدای دلنشین می خوانند: هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله. اول بسم الله، یعنی آغاز، یا آغاز یک چیز. مثلاً می گویند: « اول بسم الله آمدی نسازی ». بسم الله بسم الله، 1) وقتی گفته می شود که بخواهند از حادثه ی هایلی سخن بگویند. مثلاً « بسم الله دستش از اینجا قطع شده بود ». 2) یعنی آهسته آهسته، 3) یا یعنی با ترس و لرز
یک کاربرد بسم الله الرحمن الرحیم، یا بسم الله، برای استعاذه، و تعویذ است. مثلاً دفع جن یا ارواح شریره. از همین جاست که می گویند: « مثل جن از بسم الله فرار می کند »، یا « فلانی با فلانی مثل جن و بسم الله هستند ».
بعد از بیان این مقدمات، و با تصریح به این نکته که ما با مبحث عظیم و دامنگستر امثال و حکم قرآنی در این مقاله کار نداریم، زیرا پرداختن به آنها حجمی به اندازه ی کتاب می خواهد و کتابها در زمینه ی امثال قرآن که در ادب فارسی و عربی به کار می رود، نوشته اند، کلمات یا اصطلاحات و تعبیرات بعدی را، با نظم الفبایی یاد می کنیم.
از نقیر تا قطمیر
یعنی همه چیز ( ـــ امثال و حکم، 1 / 162 که بیتی را هم از سنایی نقل کرده است ). مثل از سیر تا پیاز. نَقیر دو بار در قرآن مجید به کار رفته است ( نساء، 53 و 124 ) یعنی سوراخک پشت دانه ی خرما ( لسان التنزیل ). قطمیر فقط یک بار در قرآن مجید به کار رفته است ( فاطر، 13 ) یعنی پوست تُنک برچیده بر دانه ی خرما. اغلب تشبیهات و تعبیرات قرآنی ناظر به فرهنگ و زندگی عربهای معاصر با حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) است. لذا برای رساندن کوچکی ناچیزی، از این چیزهای ملموس و عینی که همه ی مخاطبان اولیه ی قرآن می شناخته اند، استفاده شده است.
الله اعلم
یعنی خدا داناتر است. غالباً در محاوره، گویند برای آنکه ادب شرعی را رعایت کند. یا به نوعی خود را دارای ضرس قاطع و اطلاعات جامع نشان ندهد. می گوید الله [ یا الله ] اعلم. احتمالاً مقتبس از آیه ی 124 سوره ی انعام است: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ( خداوند بهتر می داند که رسالتش را بر عهده ی چه کسی بگذارد ). گاه نیز می گوید: « الله اعلم بحقائق الامور » ( خداوند به حقایق امور داناتر است ).
ان شاء الله
ان شاء الله ( که گاه به غلط بر سر هم به صورت انشاءالله هم می نویسند ) یعنی اگر خدا بخواهد. در سوره ی کهف، آیات 23 و 24 چنین می فرماید: « و هرگز در هیچ کاری مگو که من فردا کننده آن هستم. [ و بگو ] مگر آنکه خدا بخواهد؛ و چون [ ان شاء الله گفتن را ] فراموش کردی [ هنگامی که به یاد آوری ] پروردگارت را یاد کن و بگو باشد که پروردگار من مرا بهتر از این هم به راه آورد » ( نیز ـــ سوره ی یوسف، آیه ی 99؛ قصص، 27: صافات، 102؛ فتح، 27 ). به این آیه ( یعنی آیه ی اول ) آیه ی مشیت می گویند و به عمل گفتن ان شاء الله که لازمه ی توحید و ادب شرعی است، استثناء می گویند. مفسران و محمد بن اسحاق، صاحب سیره ی نبوی معروف می گویند که چون سوره ی کهف آمد، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار شادمان شدند و با جبرئیل گلایه کردند که چرا مدتی از آوردن وحی تأخیر کرده است: « جبرئیل (علیه السّلام) گفت: ای محمد، ما به فرمان خدای عزوجل فرود می توانیم آمدن … و سبب دیر آمدن من ای محمد، آن بود که چون کافران از تو سؤال کردند، تو ایشان را وعده دادی که فردا جواب سؤالهای شما باز دهم، و نگفتی ان شاء الله ( سیرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، به کوشش دکتر اصغر مهدوی، 1 / 279 ). در عرف امروز اسلام و تشیع هم مسلمانان این رسم مقدس الهی را پیگیرانه رعایت می کنند و هرچه را که به آینده و عزم و اراده ای در آینده مربوط شود، به قید زیبای ان شاء الله – که در تلفظ محاوره، گاه به صورت « ایشالا » هم گفته می شود – مقید و مزین می کنند. و بدینسان تکیه بر حول و قوه ی شخصی را ترک کرده، تکیه و توکل به خداوند می کنند.
انکرالاصوات
انکرالاصوات یعنی ناخوش ترین صداها یا آوازه ها. در محاوره ی فارسی غالباً گفته یا شنیده می شود که می گویند: « فلانی صدای انکرالاصواتش را انداخت سرش »، یا « چه صدای انکرالاصواتی » و نظایر آن. در قرآن مجید، در سوره ی لقمان، آیه ی 19، می فرماید: وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ ( و صدایت را پوشیده بدار، بی گمان ناخوشترین صداها، صدای درازگوشانست ). همچنین در مواضع دیگر قرآن مجید، از بانگ برداشتن در نماز، یا دعا، یا حضور رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نهی شده است ( ـــ سوره ی اسراء، 110؛ نساء، 148؛ حجرات، 2-3 ).
باقیات صالحات
در محاوره ی فارسی کراراً گفته و شنیده می شود که فی المثل می گویند: « اگر این کار را بکنید، نفع دنیا و آخرت دارد، باقیات صالحات است ». یا « خوشا به حالتان که کارتان باقیات صالحات است ». باقیات صالحات که صورت درست عربی آن الباقیات الصالحات است، دو بار در قرآن مجید به کار رفته است. الباقیات جمع الباقیه است یعنی پایدار، ماندگار،الصالحات جمع الصالحه است یعنی شایسته. در آیه ی 46 سوره ی کهف می فرماید: … وَ الْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً ( … و کارهای ماندگار شایسته نزد پروردگارت خوش پاداش تر و امید بخش تر است ). همچنین در آیه ی 76 سوره ی مریم می فرماید: … وَ الْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَ خَیْرٌ مَرَدّاً ( و کارهای ماندگار شایسته در نزد پروردگارت خوش پاداش تر و خوش عاقبت تر است ). مفسران در معنی و مصداق الباقیات الصالحات چند وجه گفته اند: 1) تسبیحات اربعه 2) نمازهای پنجگانه 3) مطلق اعمال صالحه اعم از واجب و مستحب.
بوی الرحمن
در بیان محاوره، و دقیق تر بگوییم در عرف عامیانه ی فارسی چنین تعبیری هست که می گویند « فلانی بوی الرحمانش بلند است » یا « بوی الرحمانش می آید ». و مراد از آن این است که رفتنی و مردنی است و از قراین و امارت چنین بر می آید که وقت مردنش نزدیک است. توضیح آنکه در مجالس فاتحه خوانی یا ختم که در ایران برگزار می گردد، قاری علاوه بر آنکه آیات و اشعار بسیار می خواند، در پایان بخش اول از مجلس فاتحه، و پیش از آنکه واعظ یا خطیب به منبر فرا رود، سوره ی الرحمن را که سوره ی پنجاه و پنجم قرآن مجید است به طور کامل یا فقط آیات اولیه ی آن را با صدای بلند، به شیوه ی ترتیل یا تغنی، می خواند: بسم الله الرحمن الرحیم. الرحمن. عَلَّمَ الْقُرْآنَ. خَلَقَ الْإِنْسَانَ. عَلَّمَهُ الْبَیَانَ ( الی آخر ).
بهانه های بنی اسرائیل
بنی اسرائیل همان اسباط دوازده گانه اند که زاد و رود دوازده فرزند یعقوب ( فرزند اسحاق فرزند ابراهیم خلیل (علیهم السّلام) ) هستند. چون نام دیگر یعقوب، اسرائیل است، لذا به آنان بنی اسرائیل گفته اند. بنی اسرائیل کمابیش برابر با عبرانیان یا قوم یهود است. بنی اسرائیل درخواستهای مکرر و بی پایانی از پیامبرانشان، مخصوصاً از موسی (علیه السّلام) داشتند. و خداوند با درخواست یا بدون درخواست پیامبرانشان بر آنها نعمتهایی ارزانی داشته بود، از جمله اینکه آنان را از آلِ فرعون که شکنجه شان می دادند، نجات داده بود، و در مدت چهل سالی که در بیابان سرگردان بودند، ابری بر آنها سایه افکنده بود، و دو خوراک معجزه آسای من ( بعضی از مفسران آن را ترنجبین دانسته اند ) و سَلوی ( بعضی از مفسران آن را بلدرچین دانسته اند ) بر آنان فرستاده بود. ولی آنها می گفتند ما از غذای واحد دلتنگ شده ایم و به جای آنها، سیر عدس و بقولات درخواست می کردند. یا با وجود آنکه به خداوند ایمان داشتند درخواست کردند که خداوند را آشکارا ببینند و صاعقه آنان را فرو گرفت و از پای درآمدند و باز به دعای موسی (علیه السّلام) زنده شدند. بهانه های دیگر بنی اسرائیل در مورد داستان بقره بود که قتل ناحق و مرموزی در بنی اسرائیل رخ داده بود و قاتل نامعلوم بود. خداوند دستور داد که گاوی را با مشخصات معین بکشند و پاره ای از بدن آن را به بدن مقتول بزنند تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند. و بنی اسرائیل برای آنکه مبادا این راز فاش شود در مورد رنگ گاو و سن و سال او مکرر در مکرر سؤال می کردند و به اصطلاح بهانه های بنی اسرائیلی می گرفتند ( ـــ سوره ی بقره از آیه ی 67 به بعد ). امروزه به انواع بهانه های لجوجانه و بی دلیل که برای دفع الوقت، یا کتمان حق و دست به سر کردن صاحب حق انجام می گیرد، بهانه های بنی اسرائیلی می گویند.
به درک اسفل
به درک اسفل، یک تعبیر توبیخ آمیز و منفی است. مانند به جهنم، فی النار. فی المثل کسی به کسی می گوید: « در هر حال من شرایط شما را نمی پذیرم » و طرف که گویی از کوره به در رفته است، با تغیّر می گوید: « به دَرَک اسفل ». این تعبیر که صورت درست تر قرآنی آن الدَّرک الاسفل است، فقط یک بار در قرآن مجید ( نساء، 145 ) به کار رفته است: إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً ( منافقان در طبقه ی زیرین جهنم جای دارند و هرگز برای آنان یاوری نخواهی یافت ).
تا [ هُم ] فیها خالدون
شادروان دهخدا در تعریف این عبارت نوشته است: « هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ جمله ی آخر آیه الکرسی است. و چون این آیه طویل و مفصل است، از تا هم فیها خالدون چیز طویل را اراده کنند » ( امثال و حکم، 1 / 540 ). وجه تسمیه ی دیگری هم می توان ملاحظه کرد و آن این است که آیه الکرسی، آیه ی 255 از سوره ی بقره است که اول آن اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ و آخر آن وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ است. ولی در قرون اخیر دو آیه ی بعدی را که از لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ شروع و به هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ختم می شود، جزو آن گرفته اند. با این ملاحظه، وقتی که کسی می گوید تا هم فیها خالدون، یعنی تا حداکثر تفصیل یا تطویل ممکن، و به قول معروف تا منتهای معراج.
تبارک الله
در مقام تعجب و تحسین، مترادف بارک الله، ماشاالله، احسنت، و نظایر آن به کار می رود. در قرآن مجید تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ ( اعراف، 54 ) فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ( مؤمنون، 14 ) و چند مورد دیگر به کار رفته است. نیز ـــ فتبارک الله.
ثمن بخس
ثمن بخس یعنی بهای ناچیز، و توسعاً مزد یا دستمزد بسیار اندک. منشأ قرآنی این تعبیر در آیه ی 20سوره ی یوسف است که در حق یوسف – علیه السّلام – می فرماید: و شروه بثمنٍ بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین ( و او را به ثمن بخس فروختند، به چند درهم اندکشمار، و به [ کار و بار ] او بی علاقه بودند ).
جابه جا کَ نعبد [ / کنعبد ]، جابه جا کَ نستعین [ / کنستعین ] شادروان دهخدا در ذیل جا کنعبد و جا کنستعین نوشته است: « مثلی است عامیانه که از آیه ی إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ [ سوره ی فاتحه، آیه ی 5 ] ساخته اند. و از آن اراده کنند که هر کسی یا هر سخنی را جایگاهی است » ( امثال و حکم، 2 / 574 ).
جزء بیست و نهم است
این تعبیر در دو اثر جاودانه ی علامه دهخدا، یعنی امثال و حکم و لغت نامه وارد نشده است. و معنای آن به نحو منجز و مستند بر راقم این سطور معلوم نیست. در عرف محاوره ی امروز وقتی می گویند: « فلان چیز جزو بیست و نهم است » کمابیش این معنی از آن بر می آید که مهم و اساسی نیست. مانند اینکه فلان چیز چرخ پنجم است. اما این معنی را نمی توان موجه و مستند کرد زیرا قرآن سی جزء [ = جزو ] است و همه ارزش مساوی دارند چه جزء اول، چه بیستم، چه بیست و نهم، چه سی ام.
االْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ
یعنی ناشایسته ها برای ناشایستگان است. وقتی که چیز بدی نصیب آدم بدی، یا آدم بدی دچار چیز بدی می شود گویند.الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ در آیه ی 26 سوره ی نور بکار رفته است. عکس آن الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ است.
خَسِر الدنیا و الآخره
به کسی گویند که در موردی مرتکب یا دچار عملی شود که نه نفع مادی دارد نه نفع معنوی، بلکه زیان مادی و معنوی دارد. خَسِر فعل ماضی است یعنی زیان دید؛ الدنیا و الآخره هم که معنایش معلوم است. این عبارت در آیه ی 11 سوره ی حج به کار رفته است.
ذره المثقال
این عبارت یا ترکیب، صورت مقلوب ( به قلب نادرست ) از ترکیب اضافی قرآنی مِثْقَالَ ذَرَّهٍ است، که در چند آیه ی قرآنی به کار رفته است ( نساء، 40؛ یونس، 61؛ سبأ، 3؛ زلزله، 7-8 ) و معنای آن « همسنگ ذره » است یا « به سنگینی ذره ای »، ذره المثقال هم می خواهد همان معنی را افاده کند. یعنی به اندازه ی سر سوزن، یا پر پشه و نظایر آن.
رطب و یابس
رطب همریشه با رطوبت و مرطوب است، یعنی تر. یابس از ریشه یُبس و یبوست است، یعنی خشک. و در قرآن مجید در آیه ی 59 سوره ی انعام آمده است: وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ ( و هیچ تری و هیچ خشکی نیست مگر آنکه در کتاب مبین [ = لوح محفوظ ] مسطور است ). جای تعجب است که رطب و یابس قرآنی، در عرف فارسی تغییر معنی داده است و به جای آنکه کنایه از همه چیز باشد، « کنایه از دو گونه سخن بی معنی و خوب است… کنایه از سخن صحیح و ناصحیح … رطب و یابس گفتن یا به هم یافتن، یعنی بی اندیشه گفتن، سخنان درست و نادرست گفتن… » ( لغت نامه ی دهخدا ).
سی جزء قرآن
قرآن به سی جزء مساوی تقسیم شده است که در طبع رسمی از جمله در قرآن به کتابت عثمان طه یا مصحف المدینه که هر ساله به حجاج اهدا می کنند، و قرآنی است عالمگیر و در حکم مصحف رسمی جهان اسلام است، هر جزء در بیست صفحه ( هر صفحه در 15 سطر ) کتابت شده است. گاه برای آنکه قسمی را مؤکدتر سازند به جای آن که به قرآن یا به قرآن مجید قسم بخورند، می گویند به سی جزء قرآن.
شَدُرُسنا
این ترکیب عجیب و غریب که مرکب از شـ + درست + نا می باشد، با گرده برداری از شَغَلتنا ساخته شده است. می گویند که مردی ساده دل به قرائت قرآن مجید مشغول بود تا رسید به این عبارت: شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا … ( سوره ی فتح، آیه ی 11 ) ( اموال ما و خانواده ی ما، ما را مشغول داشت ) و غَلَتنا که در شغلتنا برای او ایهام سمعی داشت و با شغلتنا ( شـ + غلط + نا ) تداعی شد و او چون ساحت مقدس قرآن را از غلط منزه می دانست، آن کلمه را قیاساً درست کرد. لذا آن را با درست ترکیب و تصحیح کرد و در نهایت شَدُرُسنا خواند. مانند مورد دیگر که کسی فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ [ سوره ی نور، 36 ] را به صورت « فی بیوتُ » خوانده بود و در پاسخ اعتراض کسی که به او گفته بود غلط خوانده ای، گفته بود: « اذن الله ان ترفع » یعنی که خداوند اجازه داده است که رفع داده شود.
صد قل هوالله
قل هو الله را که آغاز سوره ی اخلاص است، برای دفع چشم زخم می خوانند. و گوینده، هنگامی که با چیزی زیبا، یا حیرت انگیز، مواجه است با گفتن « صد قل هو الله » می خواهد برساند که چشم زخم نمی رساند. چنان که سعدی گوید: قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور.
الطیبات للطیبین
الطیبات للطیبین یعنی پاکیزه ها برای پاکیزگان یا شایسته ها برای شایستگان است. در موردی به کار برند که بخواهند برسانند که فلان چیز مرغوب شایسته ی صاحب آن است، و در واقع نوعی تعارف و خوشامدگویی است. در قرآن کریم، در آیه ی 26 سوره ی نور آمده است: … الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ … .
عمَّ جزو
همان طور که در توضیح مربوط به سی جزء قرآن گفته شد، قرآن کریم را از دیرباز به 30 جزء مساوی تقسیم کرده اند. جزء [ = جزو ] سی ام قرآن با سوره ی نبأ آغاز می گردد و سوره نبأ اولین آیه اش عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ است. پس وجه تسمیه ی جزو عمَّ یا عمَّ جزو این است. عمَّ مخفف « عن + ما » است، عمَّ یتسائلون یعنی مردمان از چه چیز گفت و گو و پرس و جو می کنند؟ همچنین از قدیم که آموزش ابتدایی در مکتبخانه ها انجام می گرفت عمَّ جزو، جزو کتابهای درسی بود. و در محاوره ی فارسی، عباراتی نظیر این، گفته و شنیده می شود که « فلانی سوادش به حد عم جزو است »، یا « حتی عمَّ جزو هم نمی تواند بخواند ». گفتنی است که بعضی، حتی از اهل فضل، که از منشأ این کلمه و وجه تسمیه ی « عمَّ جزو » خبر ندارند و آن را فقط از افواه شنیده اند، آن را به صورت « عمّه جزو » می نویسند، و به خیال خودشان لابد اول آن با « عمه باجی » که فی المثل مکتب دار است، ربط دارد، و حتی لغت نامه ی دهخدا علاوه بر مدخل « عم جزو »، مدخل « عمه جزو » هم دارد.
فاتحه
فاتحه از فتح است یعی گشاینده و آغازگر. نخستین سوره ی قرآن مجید که همه ی مسلمانان در نمازهای پنجگانه ی شبانروزی قرائت می کنند، یعنی سوره ای که به حمد معروف است، در اصل الفاتحه و فاتحه الکتاب نام دارد. خواندن سوره ی فاتحه در نمازهای پنجگانه واجب است و بدون آن نماز درست نیست. اما پس از قرائت آن، سوره ی بعدی را می توان از هر یک از سوره های قرآن – با رعایت شرایطی – انتخاب کرد، که معمولاً سوره ی اخلاص [ = توحید = قل هو الله ] انتخاب می شود.
نکته ی دیگری که در مورد فاتحه باید دانست این است که محدثان و به تبع آنان مفسران برای هر یک از سوره های قرآنی، فضیلت و خواص معنوی قائلند و برای فاتحه شفابخشی یاد کرده اند. نکته ی دیگر این است این عقیده نیز در میان ما مسلمانان و شیعیان شایع است که می توان کار خیری به نیت درگذشتگان انجام داد. یعنی فی المثل نماز یا سوره هایی از قرآن مجید خواند و ثوابش را نثار روح پدر یا مادر یا بزرگان و علمای گذشته کرد. و از دیرباز خواندن سوره ی فاتحه برای شفای بیماران و بر بالای سر و بستر آنان، و نیز برای شادی و طلب آمرزش روح درگذشتکان رسم بوده است و مجالسی که برای یادبود و بزرگداشت متوفایی برگزار می گردد، چون رکن آن خواندن سوره ی فاتحه است، و به مجلس فاتحه خوانی معروف است. و از اینجا چنین تعبیراتی در محاوره ی فارسی رواج یافته است که می گویند اگر فلان مربی یا کاپیتان تیم ملی فوتبال، کنار برود، فاتحه ی تیم ملی ما در المپیک آینده خوانده است. پس فاتحه چیزی را خواندن، یعنی از آن قطع امید کردن، یا آن را از دست رفته تلقی کردن. همچنین فاتحه خواندن، به معنی اهمیت و اعتبار دادن هم به کار می رود. مثلاً ( غالباً در جملات منفی ): « به حرف من فاتحه هم نمی خواند » یعنی به حرف من اهمیت نمی دهد. یا با طنز می گوید: « اختیار دارید، این بچه ها که من می بینم برای پدر و مادرشان فاتحه ی بی الحمد هم نمی خوانند »؛ فاتحه ی بی الحمد یعنی هیچ. یعنی این بچه ها در زمان حیات یا ممات پدر و مادرشان کوچکترین ارج و اعتباری برای آنان قائل نیستند. مثلاً می گویند: « هزار خدمت برایش انجام دادم، یک فاتحه ی بی الحمد هم نخواند ».
فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ
یعنی بزرگاو متبرکا خداوندی که بهترین آفرینندگان است. این عبارت قرآنی که در آیه ی 14 سوره ی مؤمنون، با تغییر بعضی عبارات در سوره های دیگر ( از جمله اعراف، 54، غافر، 64 ) نیز به کار رفته است، در مقام تحسین جمال یا برومندی کسی به کار می رود. معروف است – و من در تفسیری ندیده ام – که چون خداوند، خلقت انسان را کامل کرد و انسان که اکمل و اجمل مخلوقات است، به صنع اتقن الهی پدید آمد، حق تعالی به تحمید ذات خود پرداخت و فرمود: فتبارک الله احسن الخالقین.
فی النار
جزو تعبیرات توبیخ آمیز است. مانند به جهنم، به درک اسفل. فی المثل بچه ای قهر می کند و چیزی را از دست پدر یا مادرش نمی گیرد، پدر یا مادر با تغیر می گوید: « فی النار که نمی خواهی ».
کن فیکون
کن یعنی باش و موجود شو، فیکون، یعنی سپس [ بی درنگ ] می شود، یا موجود می شود. « کن » را امر ایجادی خداوند گویند که البته کنایه است. یعنی خطاب لفظی در کار نیست. از جهت تمثیل و تقریب به ذهن انسانی، چنین تعبیر شده است که خداوند چون ایجاد چیزی یا اجرای امری را بخواهد به آن می فرماید: کن. در اینجا عرفا و مفسران، بحثهای علمی باریکی کرده اند که آیا شیء قبل از موجود شدن، شیء است، یا قابلیت خطاب دارد یا خیر؟ بعضی گفته اند که همه چیز قبل از آنکه موجود عینی خارجی پیدا کند، در علم الهی در حالت اعیان ثابته، وجود علمی دارد، و در واقع به آن وجود علمی خطاب می شود، و آن از ساحت علم، به ساحت عین می آید و وجود خارجی یا تحقق پیدا می کند. تعبیر کن فیکون پنج بار در قرآن مجید به کار رفته است، از جمله در آیه ی 40 سوره ی نحل می فرماید: إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ( همانا سخن ما خطاب به چیزی آنگاه که اراده اش کرده ایم این است که می گوییم باش و بی درنگ موجود می شود ). شگفت آور است که این تعبیر قرآنی در عرف محاوره ی فارسی، تحول و تغییر معنای بسیاری پیدا کرده است و به سه صورت به کار می رود:
1) اسمی:
کن فیکون: « چرا این خانه کن فیکون است؟ » ( یعنی ویران است، یا شلوغ – پلوغ و ریخته – پاشیده است ).
2) فعل لازم:
آن کارخانه را به توپ بستند، و در آن واحد کن فیکون شد ( یعنی ویران شد ).
3) فعل متعدی:
آمریکاییها، هیروشیما را کن فیکون کردند.
ملاحظه می شود که در عرف محاوره، یا عرف غیر رسمی فارسی، کن فیکون به معنای درب و داغان، و ویرانه و واژگون و زیر و زبر و نظایر آن به کار می رود. یعنی امر ایجادی [ الهی ]، به صورت امر اعدامی درآمده است. و این از شگفتیها و خرد ناپذیریهای زبان است.
ماشاءالله
ماشاءالله یعنی آنچه خدا بخواهد. این کلمه منشأ قرآنی است؛ از جمله در سوره ی کهف، آیه ی 39 آمده است: وَ لَوْ لاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ … ( و چرا چون وارد باغت شدی نگفتی این است آنچه خدا بخواهد، و تاب و توانی جز از سوی خدا نیست ). فرهنگ اسلامی، با اشاراتی که در قرآن مجید ( از جمله در آخر سوره ی قلم ) هست و نیز تصریحات مندرج در احادیث نبوی به چشم زخم که در عرف به آن « چشم زدن » می گویند اعتقاد دارد و گفته اند که برای دفع چشم زخم و به اصطلاح تعویذ، می توان آیه ی و ان یکاد ( شرحش خواهد آمد ) خواند، یا همین عبارت « ماشاءالله » را گفت. شادروان دهخدا شخصاً یادداشتی در لغت نامه درباره ی این کلمه نوشته است: « مخفف ماشاءالله کان [ و ] ما لم یشأ لم یکن [ هر چه خدا خواست همان می شود، و آنچه نخواهد نمی شود ] است. چون کسی یا چیزی در حسن و زیبایی و خوبی، کسی را شگفت آید، ماشاءالله گوید؛ و آن را چون تعویذی شمارند که آن چیز را از چشم بد بیننده و شگفت آرنده مصون دارد. جمله را گاه دیدن چیزی سخت نیک گویند، دفع چشم زخم را. [ برابر است با ] بنام ایزد / بنامیزد، تبارک الله، تعالی الله، چشم بد دور ». همو در دنباله ی این مطلب می افزاید که در مقام تحسین و مترادف با بارک الله، مرحبا، آفرین، احسنت نیز به کار می رود. همچنین برای تشجیع و تشویق هم به کار می رود. گاه نیز از طریق طنز و تهکم، فی المثل برابر با خیط کردی، خراب کردی به کار می رود. فی المثل به کسی که اتومبیل زیبایی را به دیواری کوبیده و قرکرده است می گویند: « ماشالا [ = ماشاءالله ] چه کردی؟ » یا: « ماشالات باشه، چه خبرته؟ » شنیدن ماشاءالله، یعنی تن به تشویق بیجا دادن و بر آن دل نهادن. چنان که گویند: « ماشالا – ماشالا [ شنیدن ] آدم را بیچاره می کند » یا: « پسره را با ماشالا – ماشالا شیر کردند و فرستادند جلو ».
منّاع الخیر
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ از مناع که صیغه ی مبالغه از منع است یعنی بسیار بازدارنده، و خیر به معنای خیر و خوبی تشکیل یافته است، و به کسی گفته می شود که از رسیدن یا رساندن خیر به دیگران مضایقه دارد. مثلاً می گویند: « آقا جان بگذار دلال بیچاره هم دستش به چیزی بند شود، چرا مناع الخیر می شوید؟ » صورت درست قرآنی آن: منّاعُ للخیر است و در قرآن مجید دو بار ( سوره ی « ق » [ = قاف ]، آیه ی 25، و سوره ی قلم، آیه ی 12 ) به کار رفته است. مصداق بارز منّاع الخیر، همان کسی است که در عرف عامیانه به او گویند: « نه خود خورد، نه کس دهد، گنده کند به سگ دهد ».
نَسْیاً مَنْسِیّاً
این دو کلمه تقریباً به یک معنی است: از یاد رفته و فراموش گردانده شده. فی المثل می گویند: « بعد رفت به کویت، دیگر کسی خبری از او ندارد: نسیاً منسیاً شد ». منشأ قرآن آن در آیه ی 23 سوره ی مریم است که از قول مریم ( علیها السّلام ) می فرماید: قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذَا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیّاً ( گفت ای کاش من پیش از این مرده بودم و از یاد رفته و فراموش گردیده بودم ).
نورُ علی نور
نورُ علی نور، که گاه در فارسی بدون تنوین در نور اول تلفظ می شود در اصل یعنی نور در نور، نوری بر نوری افزوده شد و اصطلاحاً یعنی امری یا چیزی خوب است و همراه چیز یا امر خوب یا خوبتر دیگرست. مانند گل بود به سبزه نیز آراسته شد. مثلاً می گویند: جواد آقای ما بچه ی درس خوانی بود، نماز خوان هم شده است: نُورٌ عَلَى نُورٍ » یا « جمعمان جور بود آقای صمدی هم وارد شدند. نور علی نور ». منشأ قرآنی این عبارت، در آیه ی 35 سوره ی نور است.
و ان یکاد
مراد از و ان یکاد آیه ی ما قبل آخر سوره ی قلم است: وَ إِنْ یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ( و اگر چه نزدیک بود که کافران چون قرآن را شنیدند، به تو چشم زخم برسانند [ = تو را چشم بزنند ] [ ولی خداوند نگذاشت ] ). بعضی آیه ی بعدی را نیز مکمل آن می دانند: وَ مَا هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ ( و حال آنکه آن [ قرآن ] جز پند آموزی برای جهانیان نیست ). مفسران در شأن نزول این آیه گویند که کافران مردی را از قریش که به شور چشمی و چشم زنی معروف بود، و گاو و شتر را به اصابت چشم از پای می انداخت برانگیختند که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را چشم بزند، و خداوند این آیه را نازل کرد و حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) را مصون داشت. از حسن بصری نقل است که گفته است دوای چشم زخم، قرائت این آیه است ( – تفسیر ابوالفتوح و تفسیر فخر رازی، ذیل این آیه ). سنایی گوید: نقاش که بر رخ تو پرگار افکند / فرمود که تا سجده برندت یکچند؛ چون نقش تمام گشت ای سرو بلند / می خواند و ان یکاد و می سوخت سپند ( دیوان، ص 1134 ). حافظ گوید: حضور خلوت انسست و دوستان جمعند / و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
چنان که بیشتر در مدخل « ماشاءالله » اشاره کردیم، اعتقاد به چشم زخم که در قرآن کریم و سنت نبوی وارد است، در فرهنگ اسلامی شایع است و برای دفع آن یا آیه ی و ان یکاد می خوانند، یا ماشاءالله می گویند، یا اسفند در آتش می ریزند و دود می کنند ( برای تفصیل درباره ی چشم زخم ـــ مقاله ی راقم این سطور در جهان غیب و غیب جهان، نیز مقاله ی دیگر او در حافظ نامه، صص 906-909 ). نیز برای حفظ و تعویذ آیه ی و ان یکاد را به صورت حرز یا گردن بند در می آورند و همراه می برند.
والذاریات
در تداول عامه گاه شنیده می شود که می گویند: « فلان والذاریاتش بلند شد » ظاهراً والذاریات را، به غلط با « زاری » فارسی همانند و همریشه می دانند. والذاریات در قرآن کریم کلمه ی اول از سوره ای است به نام « الذاریات » از ریشه ی ذرو ( بر وزن سرو ) به معنای بادهای پراکنده کننده ی خاک [ و شاید گرده ی گیاهان ]. واو اول این کلمه واو قسم است.
هباءً منثوراً
اگر کلمه ی بالایی در عرف عامیانه تر به کار می رود، باید گفت که این تعبیر در عرف فرهنگی تر کاربرد دارد. هباء یعنی غبار، و منثوراً از ریشه ی نثر یعنی پراکنده، و اصطلاحاً به هیچ و پوچ، یا حاصل عملی که بر باد رفته باشد می گویند. منشأ قرآنی آن آیه ی 23 سوره ی فرقان است: وَ قَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً ( و به هر عملی که کرده اند روی آوریم و آن را هیچ و پوچ گردانیم ).
هل من مزید
هل من مزید یعنی آیا باز هم هست؟ آیا بیشتر از این هم هست؟ در عرف فارسی نظیر این عبارت شنیده می شود که می گویند: « فلانی صد میلیون پول روی پول گذاشته، باز هم هل من مزید می طلبد ». منشأ قرآنی این عبارت، آیه ی 30 سوره ی « ق » [ = قاف ] است: یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ ( روزی که به جهنم گوییم آیا پُر شدی، و گوید آیا بیش از این هم هست؟ )
هنیئاً مریئاً
هنیئاً مریئاً یعنی سازگار و خوشگوار، یعنی نوش جان. فی المثل می گویند: بعد از آن هر چه سود بردی مال خودت، هنیئاً مریئاً ». منشأ قرآنی این دو کلمه در آیه ی چهارم سوره ی نساء است: وَ آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَهً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً ( و مهر [ = کابین ] زنان را به ایشان با خوشدلی بدهید، ولی اگر به طیب خاطر خویش، چیزی از آن به شما بخشیدند، آن را [ بپذیرید و ] نوشین و گوارا بخورید ).
یأجوج و مأجوج
یأجوج و مأجوج یعنی بسیار عجیب و غریب، نامأنوس و نامفهوم. نظیر این عبارت گاه در محاوره ی فارسی شنیده می شود: « آنها را تماشا کردی چه ریخت یأجوج و مأجوجی داشتند؟ » یا « مترجم از عهده ی برنیامده است. کتاب را به زبان یأجوج و مأجوج ترجمه کرده است ». یأجوج و مأجوج نام قومی است که دو بار در قرآن مجید ظاهر شده است. بار اول در آیه ی 94 سوره ی کهف است که به نزد ذوالقرنین شکایت می برند که قوم یأجوج و مأجوج در روی زمین فتنه و فساد برپا می کنند و نهایتاً ذوالقرنین سدّی در برابر آنان می بندد و محدودشان می سازد. بار دوم در آیه ی 96 سوره ی انبیا است که از لجام گسیختگی این قوم در قیامت و اینکه مثل مور و ملخ از فراز هر پشته ای روان هستند، سخن گفته شده است. مفسران و مورخان یأجوج و مأجوج را به چند قوم از جمله خزران، مغولها، و قبایل دیگری از چینیها یا نژاد زرد تطبیق داده اند.
یاسین زیرگوش خر خواندن
یاسین [ = یس ] نام سوره ی سی و ششم قرآن است و در آغاز همان سوره آمده است. و مفسران در معنای آن اختلاف دارند. از قول ابن عباس نقل کرده اند که معنای آن را « یا انسان » بر طبق لغت و لهجه ی طی می دانسته است. قاضی بیضاوی نیز « سین » یاسین را مخفف انیسین ( مصغّر انسان ) شمرده است. یاسین از شیواترین و شگرف ترین سوره های قرآن است و به « قلب القرآن » موسوم است و خواندن آن فضایل و خواص بسیار دارد. در فرهنگ لغات عامیانه ای جمال زاده یاسین زیر گوش خر خواندن « کنایه از کار بی حاصل کردن و رنج بیهوده درباره ی شخص نالایق و ناقابل بردن است. این تمثیل را گاهی مختصر می کنند و آن را یاسین خواندن می گویند » ( منقول در لغت نامه ی دهخدا ). همچنین در لغت نامه دهخدا آمده است که « سر کوچه یاسین و الرحمن خواندن »، کنایه از گدایی کردن است.
منبع مقاله :
خرمشاهی، بهاء الدین؛ (1389)، قرآن پژوهی (1)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم