نویسنده : مهدی حسن زاده
ب) مورخان شیعه
1. یعقوبی میگوید:
«پس بیرون رفتند و هر که در خانه بود رفت و چند روزی ماندند سپس یکی پس از دیگری بیعت میکردند لیکن علی جز پس از شش ماه و به قولی چهل روز بیعت نکرد.» (33)
2. ابراهیم ثقفی کوفی اصفهانی در الغارات در شرح ماجرای بیعت علی (علیه السّلام) و بنیهاشم چنین مینویسد:
«… ناگهان مشاهده کردم که مردم به طرف ابوبکر رفتهاند و شتابان با او بیعت کردند، من خودداری کردم چون خود را از همگان به مقام ـ جانشینی ـ رسول خدا شایستهتر میدانستم. من مدتی صبر کردم تا آنگاه مشاهده نمودم گروهی از اسلام برگشتند و از دین اسلام دست برداشتند. در این هنگام برای حفظ اسلام من با خود به مصلحت اسلام فکر کردم و دیدم مسئله مهمتر از خلافت پیش آمده و خلافت در اینجا چندان اهمیتی ندارد.» (34)
3. شیخ مفید درباره بیعت امیرالمومنین (علیه السّلام) مینویسد:
«اتفاق نظر همه ـ دانشمندان ـ این است که بیعت امیرالمومنین (علیه السّلام) با ابوبکر به تأخیر افتاد (یعنی در روز سقیفه این اتفاق نیفتاد) برخی کمترین زمان بیعت ایشان را سه روز [پس از ماجرای سقیفه] مطرح کردهاند.عدهای میگویند: بیعت علی (علیه السّلام) بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) بود. برخی نیز میگویند: چهل روز بعد بیعت کرد. و گروهی دیگر میگویند: شش ماه طول کشید.
نظر محققان شیعه و عقیده حق این است که امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السّلام) هرگز با ابوبکر بیعت نکرد. آنها اتفاق نظر دارند که بیعت علی (علیه السّلام) با ابوبکر از همان روز سقیفه به تأخیر افتاد، سپس در خصوص بیعت ایشان بعد از این زمان، اختلاف کردهاند. اما دلیل بر اینکه هرگز بیعت نکرده اینست که ترک بیعت آن مولا براى مدت معینى خالى نیست از اینکه:
1- یا هدایت بوده و صحیح و انجام بیعت گمراهى و ضلالت ؛
2-و یا بیعت را تأخیر کردن ضلالت بوده و ترک آن درست و صحیح ؛
3- یا هم تأخیر درست بوده و هم بیعت کردن ؛
4-و یا تأخیر و تقدیم هر دو اشتباه بوده.
اگر بگوئیم تأخیر انداختن ضلالت و گمراهى است باید بگوئیم امیر المؤمنین (علیه السّلام) پس از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)گمراه شده است به واسطه ترک بیعت که باید انجام مىداده، درحالی که تمام امت اجماع دارند بر اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) پس از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هرگز گمراه نشده است،در تمام دوران ابا بکر و عمر و عثمان و مدتى از ایام حکومت خویش تا آن زمانى که خوارج مخالفت کردند هنگام تحکیم و از امت جدا گردیدند. پس نمىتواند تأخیر بیعت با ابا بکر ضلالت باشد.
اگر تأخیر صحیح بوده و ترک آن خطا و اشتباه ؛صحیح نیست که على (علیه السّلام) کار صحیح را رها کرده و به اشتباه گرائیده باشد و نه از هدایت به ضلالت. مخصوصا که اجماع امت بر عدم ضلالت على (علیه السّلام) در طول مدت زمامدارى آنها(خلیفه اول ودوم وسوم ) که جلو افتادند .
و هرگز نمىتواند تأخیر و تعجیل بیعت هر دو خطا باشد به واسطه اجماع بر اینکه چنین چیزى باطل است و قاعده هم این ادعا را باطل مىداند.و نمىتواند تأخیر و عدم تأخیر هر دو درست باشد زیرانمىتواند حق و واقعیت در دو جهت مخالف باشد و دو صفت متضاد.» (35)
اختلاف و تشتت اقوال در این زمینه به گونهای است که شیخ مفید نیز آنها را مطرح کرده است، از این رو به سختی میتوان در این باره اظهار نظر کرد و یک نظریه را پذیرفت. بنابراین، به نظر میرسد شیخ مفید به عنوان متکلم و فقیه برجسته شیعه ممکن نیست که بدون دلیل و مدرک سخنی را نقل کند و از آن دفاع کند، اما این امکان نیز وجود دارد که گوشهای از نکات تلخ تاریخی برای ایشان از حیث کلامی قابل توجیه نبوده و آن را نپذیرفته باشند. پس ممکن است با توجه به معنا و مفهوم بیعت و انشایی نبودن آن، یعنی الزام شرعی در عمل به آن، اکراه امام (علیه السّلام) به بیعت و دیدگاه کلامی شیعه، بهویژه شیخ مفید درباره عصمت ائمه وی قائل به عدم بیعت علی (علیه السّلام) با ابوبکر شده باشد. به عبارت دیگر، شیخ مفید درباره بیعت امام علی (علیه السّلام) با توجه به استدلال عقلی و مبنای کلامی خود به بحث پرداخته و به عدم بیعت علی (علیه السّلام) با ابوبکر استدلال میکند. چنانکه در کتاب الجمل مینویسد:
«اکراه بر بیعت، دلیل بر فساد آن است با اینکه این روایت ـ بیعت علی با ابوبکر ـ در نهایت ضعف قرار دارد.» (36)
توجیه دیگر اینکه بگوییم امام علی (علیه السّلام) برای نجات اسلام و پایمال نشدن زحمات پیامبر به نوعی با ابوبکر به مصالحه پرداخته است که در این صورت، معنای آن، بیعت اصطلاحی نیست، زیرا این سخن با مبانی کلامی و اعتقادی شیعه سازگارتر است.
4. سیدحسینمحمد جعفری در « تشیع در مسیر تاریخ » بعد از ذکر روایات مختلف درباره زمان و چگونگی بیعت میگوید:
ولی بنا به متعارفترین روایات نقل شده که میباید به جهت مدرک تاریخی جامع و شرایط محیطی به عنوان روایاتی موثق پذیرفته شوند، علی (علیه السّلام) تا هنگام مرگ فاطمه (سلام الله علیها) یعنی شش ماه بعد، خود را کنار کشید. (37)
5. سیدجعفر شهیدی نیز از میان معاصران چنین مینویسد:
جز سعد، علی (علیه السّلام) و بنیهاشم و چند تن دیگر از صحابه نیز تا مدتی، از بیعت با ابوبکر سر باز زدند. بعضی مورخان نوشتهاند علی (علیه السّلام) در مدت شش ماه که فاطمه پس از محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد، ولی این اظهار نظر قابل بررسی است ، چه خیرخواهی علی (علیه السّلام) برای امت و بیمی که از تفرقه مسلمانان داشت مانع از تأخیر میگردید. از این گذشته، سران قوم که میخواستند پایه حکومت را هرچه زودتر استوار کنند مسلما این مدت دراز، او را به حال خود نمیگذاشتند. (38)
جمع بندی
از جمعبندی مجموع اقوال مورخان چنین به نظر میرسد که با تثبیت حکومت ابوبکر، بیعتگیری از مخالفان به شدت دنبال شد و در این راه از عامل فشار نیز بهره بردند. البته امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) تا مدتی با خلیفه خصومت کرد، چنانکه آن حضرت در خصوص نپذیرفتن بیعت ابوبکر در سقیفه تا سپری شدن مدت زمانی، میفرمایند:
«به خدا سوگند، هرگز در خاطرم نمیگذشت که عرب پس از رحلت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)خلافت را از اهلبیت او به دیگری واگذارد یا مرا پس از او از جانشینیاش بازدارد و مرا به رنج نیفکند جز شتافتن مردم به سوی فلان و بیعت کردن با او. من چندی دست نگه داشتم تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برمیگردند و میخواهند دین محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)را از بن برافکنند، ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم در دین، رخنهای یا ویرانی خواهم دید که برای من مصیبتبارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود.» (39)
ابن ابی الحدید نیز در تفسیر و شرح این جمله امیرالمومنین در نهجالبلاغه که فرمود: «فأمسکت یدی» میگوید:
«منظور از این جمله، یعنی از بیعت با او (ابوبکر) خودداری کردم تا آنکه دیدم مردم از دنیا برمیگردند؛ یعنی اهل رده… و این تلاش علی (علیه السّلام) از باب دفع ضرر از دین بوده است و این کار واجب است، چه برای مردم امامی باشد چه نباشد.» (40)
چرا ابن ابی الحدید جمله «فأمسکت یدی» را این گونه معنا کرده اند و بقیه هم پیروی کرده اند ؟
لذا این داده های خام تاریخی است که باید اهل آن تحلیل کنند ونتیجه صحیح را استخراج کنند .البته احتیاج به تاویل نیست کمااینکه برخی از اهل سنت ادعاکرده اند . (41)
اختلاف دیگر در گزارش برخی مورخان، اختلاف در زمان دقیق بیعت است. چنانکه گذشت بیشتر مورخان اهل تسنن، شش ماه بعد از وفات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)را تأیید میکنند و معتقدند بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) بیعت صورت گرفته است. طبق این قول، فاطمه (سلام الله علیها) بعد از درگذشت پیامبر شش ماه حیات داشته است. اما برخی اقوال زمان بیعت را کمتر از شش ماه میدانند که در این گزارشها نیز بیعت بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) مطرح شده است.
این تشتت آرا در زمان دقیق بیعت، مانع اظهار نظر قطعی میشود، چراکه درباره زمان وفات فاطمه (سلام الله علیها) اقوال دیگری نیز مطرح است، چنانکه طبق گزارش ابنقتیبه دینوری که تا حدودی موافق با یک دیدگاه شیعه نیز میباشد، زمان وفات فاطمه (سلام الله علیها) 75 روز پس از وفات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)میباشد و طبق گزارش دیگری از سوی شیعیان، شهادت آن حضرت پس از 95 روز است.
بنابراین، این تشتت آرا به خوبی می رساند که این فعل حضرت بیعت نبوده است بلکه ترک خصومت باخلافت بوده است ؛کما اینکه سید مرتضی (42)، شیخ طوسی (43)، علامه امینی (44)، پسر ایشان دکتر امینی (45)و علامه سید مرتضی عسکری (46) تعبیر به «ترک النکیر» و« ترک خصومت » کرده اند .
اگر قبول کنیم که صلح بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) صورت گرفته است، طبق دیدگاه شیعه، علی (علیه السّلام) حدود سه ماه و نیم از صلح خودداری کرده است؛ یعنی تا زمانی که فاطمه (سلام الله علیها) زنده بود صلحی از سوی امام علی (علیه السّلام) با ابوبکر صورت نگرفت. لذا این دیدگاه با قول برخی از مورخان سنی که بیعت علی بن ابی طالب (علیه السّلام) را پس از فوت فاطمه (سلام الله علیها) میدانند سازگارتر است. اما طبق گزارش برخی دیگر از مورخان سنی، صلح پس از گذشت شش ماه از وفات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)انجام شده است. این دیدگاه پذیرفته نیست، زیرا با مدت زمان وفات فاطمه (سلام الله علیها) در دیدگاه شیعه مخالف است. نیز با توجه به شرح ماجرای سقیفه و اقوال مورخان که بیان شد، و بر اساس شدت عجله حاکمیت در تثبیت جایگاه خود و برانداختن صدای مخالفین و تهدید علی S، به نظر میرسد آنان در پی بهترین فرصت برای گرفتن بیعت از ایشان بودند. از این رو، بعد از وفات فاطمه(سلام الله علیها) ؛ یعنی پس از گذشت سه ماه و نیم از وفات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، یعنی همزمان با اوجگیری حرکت جنگهای رده و مبارزه با مرتدان، از امام علی (علیه السّلام) قول مصالحه گرفته شد؛ اقدامی که بر اساس مصلحت بوده و در واقع نوعی مصالحه برای دفع ضرر بود، لذا ازنظر عقلای عالم بیعت اصطلاحی به حساب نمیآید.
با توجه به آنچه گفته شد به نظر میرسد که نظریه شیخ مفید علیه الرحمه وجناب استاد مطهری با مدعای این تحقیق همخوانی داشته باشد، چنانکه ایشان مینویسند:
«همچنین حضرت امیر Sبعد از رسول اکرم در اجتماع مسلمین شرکت کرد ،به اصحاب خاص اجازه همکاری داد ،جواب استفتا می داد ،قضاوت می کرد ،مورد مشورت در مسایل سیاسی قرار می گرفت و… هرچند بین امیر المؤمنین وخلفای ثلاثه قرار داد صلحی در امر خلافت امضا نشده بود بلکه طبق نقل اهل سنت آن حضرت بیعت کرده بود ،اما عملا درست مثل اینکه قرارداد صلحی امضا شده باشد . علی در آن مو قع هرگونه ایجاد اختلافی را فتنه می دانست (شقوا امواج الفتن …) نه اینکه آنرا قیامی برای خاموش شدن فتنه وقلع ریشه فساد به حکم «وقاتلوهم حتی لا تکون فتنه …».
حضرت در زمان خلافت عثمان فرمودند :«والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین ولم یکن فیها جور الا علی خاصه …»علی Sنیز قرارداد حکمیت با معاویه امضا کرد » (47)
همچنین قرارداد صلح امام حسن (علیه السّلام) با معاویه چنین است .واینها را هیچ منصفی دلیل بر پذیرش بیعت خلفا نمی داند،گرچه اهل سنت آنرا ادعا کنند.
وکلام شهیدی وامثال آن راباید حمل بر این معنا کرد که بیان کرده اند:
چه خیرخواهی علی (علیه السّلام) برای امت و بیمی که از تفرقه مسلمانان داشت مانع از تأخیر میگردید. از این گذشته سران قوم که میخواستند پایه حکومت را هرچه زودتر استوار کنند مسلما این مدت دراز، او را به حال خود نمیگذاشتند. (48)
معاویه بن ابی سفیان نیز که بیانصافتر از او در تاریخ کمتر شناخته شده است، در نامهای به امام علی (علیه السّلام) در بیان شدت جریان سقیفه مینویسد:
دستگاه خلافت، تو را همانند شتر سرکشی که به بند شده باشد، کشانکشان برای بیعت سوق داد. (49)
امام علی (علیه السّلام) در پاسخ معاویه میفرماید:
«به خدا سوگند، خواستی مرا نکوهش کنی ولی ستودی». (50)
اکنون پس از روشن شدن حدود زمانی صلح ، باید به این نکته اساسی پاسخ داد که چه انگیزهای باعث شد تا امام علی (علیه السّلام) تن به صلح با ابوبکر بدهد؟
علل صلح از سوی حضرت امیر (علیه السّلام)
پس از روشن شدن این نکته که صلح علی (علیه السّلام) بعد از وفات فاطمه (سلام الله علیها) اتفاق افتاده است باید دید که چه عواملی سبب پذیریش این صلح از سوی آن حضرت شد. بررسی سخنان مورخان حکایت از این دارد که دستگاه حاکم تلاش داشت جایگاه نامشروع خود را مشروعیت بخشد و برای این کار از اعمال فشار بر بنیهاشم بهره برد. لذا اینان در پی فرصت بودند تا این کار را عملی کنند. از جهتی نیز علی (علیه السّلام) کسی نبود که بدون دلیل ، به صلح با خلافت غاصبان حقش تن دهد. از این رو باید هدف و مصلحتی مهم وجود داشته باشد تا ایشان به این مصالحه و بیعت اکراهی تن داده باشد.
امیرالمومنین علی (علیه السّلام) درباره جریان سقیفه و غصب حق اهلبیت (علیهم السّلام) ، و چگونگی رفتار خود چنین میفرمایند:
«هان به خدا سوگند ابن ابی قحافه جامه خلافت پوشید و نیک میدانست خلافت جز مرا نشاید که آسیاسنگ، تنها گرد استوانه به گردش درآید. آری من آن بلندقلهام که امواج معارف، سیلآسا از دامنههایش سرازیر باشد و هیچ پروازگر آسمانسایی را یارای تسخیر بلندی آن نباشد. پس میان خود و مقام خلافت پردهای آویختم و از همه چیز کناره گزیدم و به چارهجویی نشستم که: آیا با شانههایی بینصیب مانده از دست، یورش برم یا چنان ظلماتی را تاب آرم که در آن پیر، فرسوده و کودک، پیر شود، و مؤن تا دیدار پروردگارش دست و پا زند. پس خردمندانهتر آن دیدم که با خاری در چشم و استخوانی در گلو، صبر پیشه کنم، و کردم در حالی که به یغما رفتن میراثم را به تماشا نشسته بودم. (51) به کار خود درنگریستم، دیدم پیش از آنکه بیعت کنم میبایست از فرمان رسولالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)اطاعت کنم که مرا به مدارا خوانده بود. آری، در آن هنگام، عهد و پیمان دیگری به گردن من بود.» (52)
واقعیت این است که اگر به خاطر اسلام و مسلمانان نبود و میان امت اختلاف نمیافتاد آن جناب حتی به اندازه یک نیمروز، حکومت غاصب خلفا را تحمل نمیکرد، زیرا بارها به غصب حقش از سوی خلفا اشاره میفرمود و از آن دفاع میکرد، چنانکه در همان روز اول جریان سقیفه از اولویت خود به خلافت سخن به میان آورد.
غائله ارتداد و همگام با آن، ظهور پیامبران دروغین، حکومت نوپای اسلامی را با بحرانی دیگر روبهرو ساخت، چراکه داخل مدینه نیز مخالفتهای انصار و جمع زیادی از مهاجران، خلیفه اول را در تنگنای سیاسی قرار داده بود.امام علی (علیه السّلام) نیز تا مدتها از صلح با ابوبکر امتناع ورزید و مخالفت خود را اعلام کرد، اما وقتی مسئله ارتداد رخ داد و حکومت اسلامی با خطر روبهرو شد، علی (علیه السّلام) از حق خویش گذشت و برای هدف والاتری صلح با خلیفه را پذیرفت، (53) زیرا در صورت صلح نکردن حضرت امیر(علیه السّلام) ممکن بود بسیاری، از جمله یاران باوفای وی از همراهی در جنگ خودداری کنند.
آن حضرت در خصوص علت صلح خود با ابوبکر چنین میفرماید:
من چندی دست نگه داشتم، تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برمیگردند و میخواهند دین محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)را از بن برافکنند. ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم در دین رخنهای یا ویرانی خواهم دید که برای من مصیبتبارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود… در گیرودار آن حوادث از جای برخاستم تا باطل نیست و نابود شد و دین برجای خود آرام گرفت و استواری یافت. (54)
آری در این شرایط دشوار، نقش علی برای حکومت نوپای اسلام سرنوشتساز بود. حاضر نبودن ایشان در صحنه سیاسی، بهویژه در ماجرای ارتداد، در حالی که اولین مسلمان، داماد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)و نزدیکترین یاور او بود، میتوانست ابهامآمیز باشد و دستگاه خلافت را زیر سوال ببرد. دستگاه خلافت میدانست که در هر شرایطی به عدم خصومت علی (علیه السّلام) نیاز دارد، زیرا کسی تمایل به شرکت در جهاد ندارد و از طرف دیگر علی (علیه السّلام) نیز خود را مقید به دفاع از اسلام میداند. لذا به همین سبب، عثمان نزد آن حضرت رفته و در گفتوگوی با ایشان اظهار میدارد که اگر بیعت نکنی، هیچ کس به جنگ با دشمن نمیرود. با اصرار فراوان عثمان، امام علی (علیه السّلام) با ابوبکر صلح کرد و مسلمانان خرسند شده، برای جنگ با مرتدان کمر همت بستند. (55)
اما امام علی (علیه السّلام) برای اینکه نشان دهد حاکمیت موجود را نپذیرفته یا آن را مشروع نمیداند، علاوه بر عدم بیعت ابتدایی، هیچ مسئولیت حکومتی را نپذیرفت و علاوه بر تصحیح اشتباه خلفا همواره از سیاست نادرست آنان انتقاد میکرد.
بنابر این علل صلح حضرت را در موارد زیر می توان خلاصه کرد :
1. بیم اختلاف
2. بیم ارتداد
3. بی یاور بودن
4. اجبار
نتیجه
بیعتگرفتن این چنانی از علی (علیه السّلام) با هجوم به خانه فاطمه(سلام الله علیها) صورت گرفت و کسانی که آن حضرت را در فشار قرار دادند ظاهرا به پیروزی خود امیدوار بودند، زیرا اگر علی (علیه السّلام) قیام میکرد از آنجا که زمینه قیام فراهم نبود، اختلافی پردامنه میان مسلمانان به وجود میآمد، و اگر هم تسلیم میشد، گروه مخالف به آسانی به حکومت نامشروع خود دست مییافتند.لذا چون رکن اصلی بیعت یعنی« آزادی در بیعت» وجود نداشت به علاوه وجود قراین دیگر، این فعل حضرت بیعت نبوده بلکه صلح بوده است .اما زمان صلح علی (علیه السّلام) با توجه به شرایط موجود، بعد از شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) ، یعنی پس از سه ماه و نیم، با اعمال فشار دستگاه حاکم و مصلحتاندیشی امام علی (علیه السّلام) به حفظ وحدت اسلامی، صورت گرفت؛ یعنی در زمانی که ابوبکر تمام تلاش خود را برای مقابله با جریان مرتدان به کار بسته بود، آن حضرت به منظور حمایت همگان از اسلام و شرکت مسلمانان در سپاه ابوبکر با اوصلح کرد.
پی نوشت :
33- یعقوبی، همان، ج 1، ص 527.
34- ثقفی کوفی اصفهانی، الغارات، ج 1، ص 306: «فلما مضی لسبیله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)تنازع المسلمون الأمر بعده، فواللّه ما کان یلقی فی روعی، ولا یخطر علی بالی ان العرب تعدل هذا الأمر بعد محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)عن أهل بیته ولا أنّهم منّحوه عنّی من بعده، فما راعنی إلاّ انثیال الناس علی ابیبکر واجفالهم الیه لیبایعوه، فامسکت یدی و رأیت أنّی أحق بمقام رسولاللّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم)فی الناس ممّن تولّی الأمر من بعده فلبثت بذاک ما شاءاللّه حتی رأیت راجعه من الناس رجعت عن الإسلام یدعون الی محق دین اللّه وملّه محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)وابراهیم علیهالسلام فخشیت أنْ لم انصر الاسلام واهله أن أری فیه ثلماً وهدما یکون مصیبته أعظم علی من فوات ولایه أمورکم التی انّما هی متاع ایام قلائل، ثم یزول ما کان منها کما یزول السراب و کما یتقشع السحاب فمشیت عند ذلک الی ابیبکر فبایعته ونهضت فی تلک الأحداث حتی ذاغ الباطل وزهق وکانت کلمهاللّه هی العلیا».
35- شیخ مفید، الفصول المختاره، ص 56 ـ59.
36- شیخ مفید، الجمل، ص 59.
37- سیدحسینمحمد جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ص 68.
38- سیدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 93.
39- نهجالبلاغه، نامه 62؛ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص- نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ- فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ- فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی- وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ- مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ- وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ- فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ- فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَهَ النَّاسِ- قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ- یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ ص- فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ- أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً- تَکُونُ الْمُصِیبَهُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ- الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ- یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ- أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ- فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ- وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَه … نهجالبلاغه(صبحیالصالح)، صفحهى 451
40- ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ص 146 ـ 147.
41- شبهات احمد الکاتب به نقل از سید السامی البدری « شبهات وردود »
42- الشافی 3/72-92
43- خلاصه الشافی 3/72-92
44- الغدیر
45- السقیفه وفدک عبدالعزیز جوهری ، تحقیق و تعلیق دکتر امینی
46- افسانه عبدالله بن سبا 135.
47- یادداشتهای شهید مطهری، ج9،ص313
48- سیدجعفر شهیدی، همان.
49- نهجالبلاغه، نامه 28، ص 651.
50- همان.
51- همان، خطبه 3، ص 45.
52- همان، خطبه 37.
53- رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 87.
54- نهج البلاغه، نامه 62، ص 763.
55- بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 587 و شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج 3، ص 77.
منبع : راسخون