علل انشعاب گروه های شیعه

علل انشعاب گروه های شیعه

اسماء مبارک امامان دوازده گانه، در احادیث نبوی وارد شده و شیعیان اولیه پیش از این که این بزرگواران را ببینند، نام آنان را می دانستند؛ چنان که جابر بن عبدالله، یار وفادار پیامبر، نقل می کند: وقتی که آیه«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»[1] نازل شد، عرض کردم: یا رسول الله! خدا و رسولش را می شناسیم و از آنان اطاعت می کنیم، ولی اولی الامر چه کسانی هستند که خداوند اطاعت آنان را در ردیف اطاعت خود و اطاعت شما ذکر نموده است؟ حضرت فرمود: اولی الامر جانشینان من و پیشوایان بعد از من هستند؛ اول آنان علی بن ابی طالب، بعد از او حسن ـ علیه السّلام ـ، آنگاه حسین ـ علیه السّلام ـ، بعد از او علی بن الحسین ـ علیه السّلام ـ، و بعد از او محمد بن علی است که در تورات معروف به«باقر» است و تو او را خواهی دید؛ وقتی او را دیدی سلام مرا به او برسان. بعد از او صادق، جعفر بن محمد، آنگاه موسی بن جعفر، سپس علی بن موسی، بعد از او محمد بن علی، بعد از او علی بن محمد، پس از او حسن بن علی و بعد از او فرزندش ـ که هم نام و هم کنیه من خواهد بود ـ است. او کسی است که شرق و غرب جهان به دست او فتح خواهد شد؛ او از دیدگان غایب می شود. غیبتی طولانی که به علت طولانی بودنش، مردم در امامت او شک می کنند، مگر آنان که خداوند دلهایشان را با ایمان پاکیزه گردانده است…[2] همین جابر در مسجد النبی می نشست و می گفت: ای باقر العلم! کجایی. مردم می گفتند: جابر هذیان می گوید. جابر می گفت:
«نه هذیان نمی گویم، بلکه پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به من خبر داده که مردی از خاندان من، هم نتم من، و هم شکل مرا در خواهی یافت که علم را می شکافد».[3] امامان معصوم نیز با براهین و معجزات آشکار حقانیت خود را به اثبات می رساندند. با این حال یک سلسله علل و عواملی باعث می شد که امر بر بعضی از شیعیان مشتبه شود و عده ای از آنها از جاده مستقیم منحرف گردند. این عوامل را می توان به شرح زیر بیان کرد:
1 ـ اختناق
بعد از سال 40 هجری، اختناق و خفقان بر خاندان پیامبر و پیروان آنان حاکم شد. این اختناق باعث می شد که شیعیان نتوانند با امامانشان رابطه برقرار کنند و شناخت لازم را بدست آورند.
در نیمه دوم قرن اول بعد از سال 72 هـ . و شکست ابن زبیر که ضد شیعه بود، حجاج بن یوسف 20 سال بر عراق و حجاز حاکم شد و شیعیان را به شدت کوبید و آنان را گشت و زندانی کرد و از عراق و حجاز پراکنده کرد.[4] امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در تقیه بود و حتی معارف شیعی را در قالب دعا بیان می کرد. فرقه کیسانیه در این زمان شکل گرفت.
امام باقر و امام صادق ـ علیهما السّلام ـ ، اگر چه از آزادی نسبی برخوردار بودند و توانستند مبانی و معارف شیعی را گسترش دهند، ولی آن هنگام که منصور عباسی بر اریکه قدرت استوار شد، به سوی شیعه متوجه گشت و آنگاه که خبر وفات امام صادق به او رسید، به والی خود در مدینه نوشت که وصی امام صدق ـ علیه السّلام ـ را شناسی کند و گردنش را بزند. امام صادق ـ علیه السّلام ـ پنج نفر را وصی خود کرده بود: ابو جعفر منصور(خلیفه)، محمد بن سلیمان، عبدالله، موسی و حمیده.[5] امام کاظم ـ علیه السّلام ـ مدت درازی از عمر خویش را در زندان به سر برد؛ نخست موسی هادی عباسی آن جناب را زندانی و پس از مدتی آزاد کرد. هارون چهار مرتبه امام را بازداشت کرد و مانع رفت و آمد و ملاقات او با شیعیان شد[6] و شیعیان سرگردان و بی سرپرست ماندند و زمینه برای مبلغان اسماعیلیه و فطحیه فراهم شد. در این زمان، شیعه کسی را نداشت که به شبهات آنها جواب گوید. کنترل حکومت عباسی و جاسوسی آنان از فعالیت های امام کاظم ـ علیه السّلام ـ به حدی بود که علی بن اسماعیل، برادر زاده آن حضرت نیز به ضرر عمویش سخن چینی می کرد.[7] آری اکثر شیعیان، در آن وقت نیم دانستند امام کاظم ـ علیه السّلام ـ زنده است یا خیر؛ چنانم که یحیی بن خالد برمکی می گفت:
«من دین رافضی ها را از بین بردم، چون آنها گمان می کردند که دین بدون امام زنده، استوار نمی ماند، در صورتی که نمی دانند امروز امامشان زنده است یا مرده».[8] هنگام وفات آن حضرت هیچ کدام از شیعیان حاضر نبودند. گویا همین مسئله باعث شد که واقفیه مرگ آن جناب را انکار کنند؛ اگر چه مسائل مالی در انشعاب وافقیه مؤثرتر بود.
آری امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ پیوسته تحت کنترل حاکمان عباسی بودند، ‌حتی اما هادی و امام عسکری ـ علیهم السّلام ـ را در مقر نظامیان سامرا ساکن کرده بودند، تا نظارت دقیق تری بر آن دو بزرگوار داشته باشند. پس از شهادت امام عسکری ـ علیه السّلام ـ برای شناسایی وصی او(حضرت ولی عصر) کنیزان و همسران امام عسکری ـ علیه السّلام ـ را زندانی کردند، حتی جعفر بن علی، معروف به جعفر کذاب علیه برادرش امام عسکری ـ علیه السّلام ـ فعالیت می کرد، لذا عقاید غلات به وسیله نصریه، محمد بن نصیر فهری منتشر می شد؛ عده ای اطراف جعفر را گرفته بودند و او ادعای امامت می کرد.[9] 2 ـ تقیه
تقیه عبارت است از اظهار خلاف واقع، هنگام ترس بر جان که شیعه آن را به تبع شرایع قبلی و شریعت اسلام، ‌از شرع و عقل گرفته؛ از جمله مؤمن آل فرعون، از ترس فرعون و فرعونیان ایمان خود را کتمان می کرد. از میان اصحاب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز عمار در اثر شکنجه و آزار مشرکان تقیه می کرد و اقرار به کفر نمود، آنگاه که گریه کنان نزد پیامبر آمد،‌حضرت فمود:
«اگر دوباره شکنجه ات دادند باز این کار را بکن».[10] شیعیان چون پیوسته در اقلیت بودند، برای حفظ موجودیت خویش تقیه می کردند و این روش باعث حفظ مکتب تشیع شد؛ چنان که خانم دکتر سمیره مختار اللیثی می نویسد:«از عوامل استمرار حرکت شیعه. تقیه و دعوت سری است که فرصتی داد تا حرکت نو پای شیعه، دور از چشم خلفای عباسی و والیان رشد کند».[11] اما از سوی دیگر، تقیه یکی از عوامل انشعاب در شیعه بوده است؛ زیرا شیعیان از ترس جباران روزگار، عقاید خود را پنهان می داشتند، حتی امامان نیز چنین می کردند و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ بر اثر اختناق، نوعاً ‌از تصریح به امامت خویش خودداری می کردند. از محاوره ای که میان امام رضا ـ علیه السّلام ـ و چند نفر از وافقیان رخ داد، این مطلب به وضوح روشن می شود.
علی بن ابی حمزه که وافقی بود، از امام رضا ـ علیه السّلام ـ پرسید: پدرت چه شد؟ امام فرمود: در گذشت. ابن ابی حمزه گفت: چه کسی را پس از خود وصی خویش قرار داد؟ امام فرمود: مرا. گفت: پس تو امام واجب الاطاعه هستی؟ فرمود: آری. ابن سراج و ابن مکاری(دو نفر از وافقیان) گفتند: پدرت آن را برای تو تعیین کرده است؟ امام رضا ـ علیه السّلام ـ فرمود: وای بر شما، لازم نیست که بگویم: مرا تعیین کرده است؛ آیا شما می خواهید که من به بغداد بروم و به هارون بگویم: من امام واجب الاطاعه هستم؟ به خدا سوگند که من چنین وظیفه ای ندارم. ابن ابی حمزه گفت: تو چیزی را اظهار کردی که هیچ یکی از پدرانت آن را اظهار نکرده بودند. امام فرمود: به خدا سوگند آن را بهترین نیاکانم، یعنی پیامبر وقتی که آیه نازل شد و خداوند دستور بیم دادم خویشان نزدیکش را داد، اظهار فرمود.[12] در زمان امام باقر ـ علیه السّلام ـ به سبب تقیه که آن جناب در جواب مسئله ای کردند، عده ای از شیعیان از اعتقاد به امامت آن حضرت برگشتند و در زمره زیدیه بتریه درآمدند.[13] از سوی دیگر، بعضی از مردم مصلحت تقیه را نمی فهمیدند و ائمه اظهار ـ علیهم السّلام ـ را در عدم اظهار امامت خویش تخطئه می کردند، به اصطلاح تندرو و افراطی بودند . این انگیزه در ایجاد مذهب زیدی مؤثر بوده است.
لذا آنگاه که فشار و خفقان کاهش یافت و زمینه اندکی مساعد شد و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ توانستند اقامه حجت کنند، انشعاب گروه های شیعی کاهش یافت. در زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ که به سبب کشمکش امویان و عباسیان فرصتی پدید آمده بود و امام صادق ـ علیه السّلام ـ آزادی عمل داشت، شاهد کمترین انشعاب هستیم،‌ ولی بعد از وفات آن جناب که فشار و اختناق منصور، خلیفه مقتدر عباسی، حاکم بود،‌فرقه های ناوویسه، اسماعیلیه، خطابیه، قرامطه، سمطیه و فطحیه شدند.[14] در زمان امام رضا ـ علیه السّلام ـ باز وضع مساعد شد و حتی در زمان هارون آن حضرت آزادی عمل نسبی ای داشت و در این زمان عده ای از بزرگان وافقیه مثل: عبدالرحمن بن حجاج، رفاعه بن موسی، ‌یونس بن یعقوب، جمیل بن دراج، حماد بن عیسی و … از عقیده خود برگشتند و به امامت آن حضرت قائل شدند.
همچنین بعد از شهادت آن جناب با این که امام جواد ـ علیه السّلام ـ از لحاظ سنی کوچک بود، ولی به سبب فعالیت های امام رضا ـ علیه السّلام ـ و شناساندن فرزندش به عنوان وصی و جانشین او، کمتر انشعاب در شیعه واقع شد.
3 ـ ریاست و دنیا دوستی
وقتی که خفقان حاکم می شد و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ برای صیانت اساس تشیع و حفظ جان شیعیان تقیه می کردند، افراد سودجو و ریاست طلب که در صفوف شیعیان بودند، ولی اعتقاد چندانی به دیانت نداشتند، ‌از این وضع سوء استفاده می کردند؛ چنان که امام صادق ـ علیه السّلام ـ در جواب یکی از اصحاب که از اختلاف احادیث می پرسید، فرمود:
«عده ای هستند که با تأویل احادیث ما می خواند به دنیا و ریاست برسند».[15][1] . ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا و پیامبر و اولی الامر اطاعت کنید.(نساء 59:4.)
[2] . پیشوائی، مهدی. شخصیت های اسلامی شیعه، انتشارات توحید، قم، 1359، ص 63، به نقل از تفسیر صافی، ج 1، ص 366 ـ کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 365، چاپ تهران، با ترجمه فارسی.
[3] . شیخ طوسی. اختیار معرفه الرجال(رجال کشی)، مؤسسه آل الیت لاحیاء التراث،‌ قم، 1404 هـ ، ج 1، ص 218.
[4] . زین عاملی، محمد حسین. شیعه در تاریخ، ترجمه محمد رضا عطائی، انتشارات آستان قدس رضوی، ط دوم، 1375 هـ ش، ص 120.
[5] . طبرسی، ابو علی فضل بن حسن. اعلام الوری، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1417، ج 2، ص 13.
[6] . مظفر، ‌محمد حسین. تاریخ الشیعه، منشورات مکتبه بصیرتی، ‌قم،(بی تا)، ص 47.
[7] . ابوالفرح اصفهانی. مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضی، قم، ‌1416، ص 414.
[8] . زین عاملی، محمد حسین. همان، ص 123.
[9] . همان، ص 508.
[10] . امین، سید محسن. اعیان الشیعه، دارالتعاریف للمطبوعات بیروت، (بی تا)، ج 1، ‌ص 199.
[11] . جهاد الشیعه، دار الجیل، بیروت، 396، ص 394.
[12] . همان، ص 763.
[13] . اشعری قمی، سعد بن عبدالله. المقالات و الفرق، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ص 75.
[14] . همان، ص 79.
[15] . شیخ طوسی. اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، ‌1404 هـ ، ج 1،‌ ص 374.
@#@
بدین سبب در قرن دوم هجری و بعد از آن که تشیع توسعه پیدا کرده بود، بعد از وفات امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام کاظم ـ علیه السّلام ـ و امام عسکری ـ علیه السّلام ـ این گونه افراد سودجو و ریاست طلب،‌ درمیان شیعیان زیاد پیدا می شدند و با انگیزه های مالی و ریاستی فرقه هایی را ایجاد می کردند؛ بعد از امام باقر ـ علیه السّلام ـ، مغیره بن سعید ادعا کرد که او امام است و امام سجاد و امام باقر ـ علیهما السّلام ـ به او وصیت کرده اند؛‌ لذا طرفدارانش مغیره نامیده می شدند.
بعد از رحلت امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرقه های ناووسیه و خطابیه پدید آمدند که رهبران آنها به منظور جذب مردم به سوی خود، از نام صادق و فرزندش ، اسماعیل، استفاده می کردند؛ این ناووس رهبر فرقه ناووسیه است؛ آنان مرگ امام صادق ـ علیه السّلام ـ را انکار کردند و او را مهدی انگاشتند و خطابیه مرگ اسماعیل فرزند امام صادق ـ علیه السّلام ـ را منکر شدند رهبرانشان خود را بعد از این دو بزرگوار، امام معرفی کردند.[1] اوج انگیزه های مالی در ایجاد فرقه، ‌بعد از شهادت امام کاظم ـ علیه السّلام ـ است. یونس یکی از اصحاب امام کاظم ـ علیه السّلام ـ نقل می کند که وقتی ابوالحسن امام کاظم ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت،‌ هر یک از نوابش پول و مال فراوانی در اختیار داشتند،‌ لذا بر آن حضرت توقف کردند و منکر وفات وی شدند؛ ‌به طور نمونه نزد زیاد قندی انباری هفتاد هزار دینار و نزد علی بن حمزه سی هزار دینار بود؛ یونس می گوید:
«وقتی که من آن وضع را دیدم و حقیقت برایم روشن شد و نیز جریان امامت حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ را دانستم، شروع کردم به بازگو کردن حقایق و مردم را به سوی آن حضرت دعوت کردم، آن دو نفر دنبالم فرستادند و گفتند: ‌چرا مردم را به امامت رضا دعوت می کنی؟ اگر مقصود او رسیدن به پول است،‌ما تو را بی نیاز می کنیم و ده هزار دینار به من پیشنهاد کردند؛ اما من قبول نکردم. آنها بر من خشم گرفتند و اظهار دشمنی و عداوت با من کردند».[2] سعد بن عبدالله اشعری نیز می گوید:
«بعد از شهادت امام کاظم ـ علیه السّلام ـ، ‌فرقه هسمویه معتقد شدند: امام کاظم ـ علیه السّلام ـ نمرد و زندانی نشده، بلکه غایب شده و همان مهدی است؛ رهبرشان محمد بن بشیر بود که ادعا می کرد امام هفتم او را وصی خود کرده و انگشتری و تمام چیزهایی را که مردم در امر دین و دنیا به آن نیازمند هستند، به او عطا کرده و اختیارات خود را به دست او تفویض نموده و او را به جای خود نشانده است، پس او امام بعد از کاظم ـ علیه السّلام ـ است و هنگامی که همین محمد بن بشیر می خواست بمیرد، پسرش سمیع بن محمد را به جای خود نشاند و اطاعت او را تا خروج کاظم ـ علیه السّلام ـ واجب گردانید و به مردم سپرده که هر چه را بخواهد در راه خدا عطا کنند، به سمیع بن محمد بدهند؛ اینان ممطوره نام گرفتند».[3] 4 ـ وجود افراد ضعیف النفس
در میان شیعیان افراد ضعیف النفسی بودند که وقتی کرامتی را از امامی می دیدند، ‌عقولشان تحمل نمی کرد و غلو می کردند،‌ اگر چه خود ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ به شدت با چنین عقایدی مبارزه می کردند؛ بنا به نقل کشی،‌ هفتاد نفر از سیاه پوستان مقیم بصره، بعد از جنگ جمل در مورد علی ـ علیه السّلام ـ غلو کردند.[4] افراد سود و ریاست طلب نیز از روحیه این مردم سوء استفاده می کردند و صاحبان این روحیه را منحرف می کردند و به سوی خود به کار می گرفتند؛ چنان که ابی الخطاب فرقه خطابیه را ایجاد کرد و امام صادق ـ علیه السّلام ـ را به عنوان پیغمبری که خدا در او حلول کرده، معرفی کرد و خود را نیز امام و جانشین او قلمداد کرد.[5] در غیبت صغرای امام زمان ـ علیه السّلام ـ نیز، ابن نصیر ابتدا خود را به عنوان باب و وکیل امام در نشر احکام و جمع اموال معرفی می کرد؛ بعد ادعای پیامبری کرد و سرانجام تا ادعای خدایی خود را رساند.[6] پیروان او نیز او را می پذیرفتند. بلکه او با توجه به روحیه پیروانش چنین ادعایی می کرد. اصولاً فرقه های غلات در چنین بسترهایی ایجاد شدند.
[1] . همان کتاب،‌ ص 80..
[2] . زین عاملی، محمد حسین. همان، ‌ص 123 به نقل از غیبه شیخ طوسی، ص 46.
[3] . اشعری قمی، سعد بن عبدالله. همان،‌ ص 91.
[4] . وقتی امیر المؤمنان ـ علیه السّلام ـ از جنگ جمل فارغ شد، هفتاد نفر از سیاه پوستان ساکن بصره خدمت آن حضرت رسیدند و به زبان خود با ایشان سخن گفتند،‌ علی ـ علیه السّلام ـ نیز به زبان خودشان جواب داد؛ آنان درباره آن جناب غلو نمودند. علی ـ علیه السّلام ـ به آنها فرمود: من بنده خدا و مخلوق او هستم، نپذیرفتند و گفتند: بلکه تو همویی. در این هنگام حضرت از آنان خواست که توبه کنند ولی توبه نکردند؛ لذا آنان را اعدام کرد.(شیخ طوسی. اختیار معرفه الرجال(رجال کشی)، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1404 هـ ، ج 1، ص 325.)
[5] . شهرستانی. کتاب الملل و النحل، منشورات الشریف الرضی، قم، ج 1، ص 160.
[6] . شیخ طوسی. همان، ج 2، ص 805.
غلامحسین محرمی- تاریخ تشیع٬ ص213

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید