حاشر و عاقب

حاشر و عاقب

نقل شده در یکی از عیدهای یهود پیامبر (صلی الله علیه وآله) همراه بعضی از یاران وارد کنیسه (معبد یهود) در مدینه شد، آنها از ورود پیامبر (صلی الله علیه وآله) خشنود نبودند. پیامبر (صلی الله علیه وآله) به آنها فرمود: ای گروه یهود، دوازده نفر از خود را به من نشان دهید که گواهی بر یکتائی خدا و پیامبری محمد (صلی الله علیه وآله) بدهند تا خداوند خشمش را از تمام یهودیان جهان بردارد. آنها ساکت شدند و هیچگونه سخنی نگفتند، پیامبر (صلی الله علیه وآله) سه بار این مطلب را تکرار کرد آنها باز سکوت کردند. آنگاه پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: شما حق را کتمان کردید ولی به خدا سوگند حاشر و عاقب(القابی که در تورات برای پیامبر آمده) من هستم ، خواه ایمان بیاورید یا مرا تکذیب کنید. سپس پیامبر (صلی الله علیه وآله) از معبد یهود بیرون آمد، هنوز چند قدمی نرفته بود که مردی از یهود پشت سر حضرت آمد و گفت : ای محمد! بایست . پیامبر (صلی الله علیه وآله) ایستاد و سپس رو به جمعیت یهود کرد و گفت : مرا چگونه آدمی می دانید؟ گفتند: به خدا سوگند در میان خود مردی آگاهتر از تو و پدر و جدت نسبت به کتاب آسمانی خود (تورات) نداریم ، سپس افزود: من خدا را گواه می گیرم که او (پیامبر اسلام) همان پیامبری است که در تورات و انجیل آمده است . یهود وقتی که چنین دیدند به او (یعنی عبدالله بن سلام) گفتند تو دروغ می گوئی ، و او را بباد فحش و ناسزا گرفتند. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به جمعیت یهود فرمود: شما دروغ می گوئید…
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید