نویسنده: علی ربانی گلپایگانی
بحث درباره ی فطرت، از این نظر که این مفهوم یکی از مفاهیم قرآنی است، به بحث های تفسیری مربوط است. از این رو، مفسران قرآن کریم، به مناسبت آیه ی معروف فطرت ( روم، آیه 30) و آیات دیگری که ناظر به این مسئله اند، درباره ی فطرت و ایمان فطری بحث نموده اند. از سوی دیگر، به مسئله ی فطرت در احادیث اسلامی نیز توجه شده است و این امر شارحان احادیث اسلامی را به بررسی آن برانگیخته است.
از جهت سوم، بحث فطرت یک مسئله ی کلامی و اعتقادی است، زیرا بحث درباره ی مبدأ و معاد، محور مباحث کلامی را تشکیل میدهد و برهان فطرت یکی از برهان های متکلمان بر معرفت و گرایش انسان به مبدأ و معاد است.
متکلمان غربی نیز – خصوصاً در دوره های اخیر – به این موضوع توجه نموده اند و مباحثی که تحت عنوان « تجربه ی دینی » مطرح کرده اند، ناظر به همین مسئله است؛ هر چند میان معرفت فطری و تجربه ی دینی تفاوت هایی وجود دارد که در جای خود بیان خواهیم کرد.
موضوع بحث این نوشتار، بررسی معرفت فطری از دیدگاه قرآن کریم است. معرفت فطری از دیدگاه قرآن به دو حوزه ی وجود انسان، ارتباط دارد و از دو سرچشمه می جوشد: یکی حوزه ی عقل و دیگری حوزه ی دل و روان. نمونه هایی از این معرفت در آیات قرآن بیان شده است؛ چنان که محرک ها و منبِّه های فطرت، و آسیب های آن نیز یادآوری شده است. ما قبل از ورود به بحث، راه های شناخت را از دیدگاه قرآن به اختصار بررسی کرده و آن گاه به تبیین معرفت فطری، در پرتو آیات قرآن می پردازیم.
سر فصل های بحث ما را مسائل زیر تشکیل می دهند:
الف: راه های شناخت از دیدگاه قرآن.
ب: معرفت فطری چیست؟
ج: نمونه هایی از معرفت فطری در قرآن.
د: آسیب های معرفت فطری.
ه: محرّک ها و منبّه های معرفت فطری.
اینک به شرح و تبیین سر فصل های یاد شده می پردازیم:
الف: راه های معرفت از دیدگاه قرآن
قرآن کریم همه ی راههای عادی معرفت را که در میان بشر معهود و معمول است، تأیید و امضا کرده است و خود نیز راه دیگری را که – مورد قبول همه ی ادیان الهی است – مطرح نموده و آن راه « وحی » است. بر این اساس، راه های کسب معرفت از نظر قرآن عبارتند از:
1.راه حواس 2.راه دل و فطرت 3.راه عقل و خرد 4. راه وحی.
اینک با نقل آیاتی درباره ی هر یک، به اختصار آنها را شرح می دهیم، تا زمینه ی بحث معرفت فطری کاملاً روشن گردد.
1.راه حواس: قرآن کریم در این باره بر دو حس بینایی و شنوایی تأکید ورزیده و آن ها را به عنوان وسایل کسب معرفت برای بشر شناخته است. این آیات بر سه دسته اند: دسته ی اول، آیاتی که هر دو حس را یادآور شده است و دسته ی دوم و سوم آیاتی که یکی از آن دو را بیان کرده است. از روشن ترین مواردی که از دو حس مذکور به عنوان دو وسیله ی کسب معرفت یاد شده، آیات زیر است:
(وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ)(1)؛
خداوند شما را از درون مادرانتان بیرون آورد، در حالی که چیزی نمی دانستید و برای شما گوش ها و چشم ها و خردها قرار داد، شاید سپاس گزار باشید.
(وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ قَلِیلاً مَا تَشْکُرُونَ)؛(2)
خداوند همان است که برای شما گوش ها و چشم ها و خردها آفرید، کمی سپاس گزار باشید.(نظیر این آیه است، آیه ی 23 سوره ی ملک)
(وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ قَلِیلاً مَا تَشْکُرُونَ)؛(3)
و برای شما گوش ها و دیده ها و خردها قرار داد، کمی سپاس گزار باشید.
واژه ی « سمع » گاهی به معنای قوه شنوایی است، گاهی به معنای عضو شنوایی ( = گوش ) و گاهی نیز به معنای فعل شنیدن است.(4) این واژه در قرآن کریم پیوسته به صورت مفرد به کار رفته در حالی که کلمه ی «بصر » غالباً به صورت جمع استعمال شده است. شاید علت، این باشد که در مورد قوّه یا دستگاهی شنوایی آنچه شنیده می شود، جز صدا نیست، ولی با قوّه یا دستگاه بینایی شکل، رنگ، طول و عرض دیده می شود و این وحدت و کثرت در عمل شنیدن و دیدن، سبب اختلاف در ظاهر لفظ آن دو گردیده است.(5)
بدیهی است قرآن کریم که قوای حسی را به عنوان ابزارها و راه های کسب معرفت می شناسد، شناخت حاصل از این راه را نیز معتبر می داند. از این جهت، نظریه ی نفی اعتبار معرفت حسی که سوفسطائیان و شکّاکان مطرح کرده اند، مردود است.
نکته ی قابل توجه در مورد حس شنوایی، این است که هر گاه انسان در مسائل دینی یا دنیوی خود، صاحب نظر و متخصص نباشد، به سخن متخصصین در آن زمینه ها گوش فرا می دهد، از این رو در قرآن، گاهی تنها دو قوه ی عقل و شنوایی ذکر شده است، چنان که می فرماید: ( إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ )(6) در حقایقی که بیان کردیم درس و عبرت است برای کسی که صاحب تعقل و تفکر باشد و یا گوش شنوا داشته باشد.
نیز از زبان دوزخیان حکایت می کند که می گویند: ( لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ )(7)اگر گوش فرا داده بودیم، یا عقل خود را به کار بسته بودیم، از اصحاب دوزخ نبودیم.(8)
2.عقل و خرد: واژه های قرآنی که ناظر به این ابزار یا طریق معرفت می باشند، عبارتند از: تفکر، تعقل، لبّ، قلب و فؤاد. دو واژه ی نخست، بیان گر فعل و انجام این معرفت می باشند و واژه های دیگر ابزار و وسیله انجام آن را بیان می کنند.
فکر قوه ای است که به واسطه ی آن می توان به معرفت رسید و تفکر، به فعالیت در آوردن آن قوه در پرتو عقل است.(9) آیات قرآن در ستایش تفکر و نکوهش کسانی که اهل تفکر نیستند، بسیار است.
عقل نیز قوه ی کسب دانش است و گاهی به علم و دانشی که از آن به دست می آید نیز گفته می شود. در حدیث نبوی آمده است که « خداوند آفریده ای گرامی تر از عقل نیافریده است. »
و نیز « کسی چیزی برتر از عقلی که او را به هدایت رهنمون گردیده و از ضلالت باز دارد، کسب نکرده است. »
حدیث نخست، ناظر به نخستین معنای عقل و حدیث دوم ناظر به دومین معنای آن است.(10) آیات مربوط به بهره گیری از عقل در تشخیص حق از باطل نیز بسیار است.
لُبّ عبارت از عقل پیراسته از شوایب است. بنابراین، معنای لُبّ اخص از معنای عقل است و معمولاً در آیات قرآنی در مواردی به کار رفته است که حقایق و معانی لطیف مطرح است.(11)
قبل از آن که به توضیح دو واژه قلب و فؤاد بپردازیم، نمونه هایی از آیات را درباره ی سه واژه ی پیشین نقل می کنیم:
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ)(12)
بدترین جبندگان نزد خدا افراد کر و گنگی هستند که نمی اندیشند.
(وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ)؛(13)
خداوند پلیدی را بر کسانی وارد می سازد که نمی اندیشند.
(وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ)؛(14)
این گونه خداوند نشانه ها را برای شما بیان می کند، شاید تفکر کنید.
(إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ)(15)؛
به درستی که در آفرینش آسمان ها و زمین و گردش شب و روز نشانه هایی است برای خردمندان.
قلب در قرآن: از مطالعه ی آیات قرآن به دست می آید که واژه قلب در موارد زیر به کار رفته است:
1.دل یا مرکزی که به صفایی نظیر آرامش، ترس، نرمی، رأفت، انابه، حسرت، قساوت، الفت، خشیت، کینه و مانند آن وصف می شود. صفات یاد شده، در آیات متعددی از قرآن برای قلب بیان شده است.
2.در برخی از آیات قرآن، قلب به معنای عقل و فهم به کار رفته است، چنان که می فرماید: ( إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ).(16)
همان گونه که قبلاً یادآور شدیم، در این آیه، دو وسیله ی تشخیص خوبی از بدی مصلحت از مفسده و سود از زیان بیان گردیده است: یکی استفاده از قوه ی عقل و خرد و دیگری استفاده از تخصص دیگران که به وسیله ی گوش فرا دادن به کلام آنان انجام پذیر است.
نیز می فرماید: ( لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یَفْقَهُونَ بِهَا )(17)
مقصود از قلب در این آیه نیز عقل و خرد است که گمراهان برای فهم حقایق الهی از آن بهره نمی گیرند.
باز می فرماید: ( أَفَلَم یَسیِرُوا فِی الأَرضِ فَتَکُونَ لَهُم قُلُوبٌ یَعقِلُونَ بِها )(18)، روشن است که تعقل، همانا به کار گرفتن نیروی عقل و خرد است.
( أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا )(19)مقصود از قلب در این آیه نیز به قرینه ی « تدبّر » که همانا تفکر است، عقل و خرد می باشد.
3.در برخی از آیات، برای قلب، صفاتی بیان شده است که هم بر عقل منطبق است و هم بر دل؛ مانند هدایت، تقوا، پاکیزگی، ختم، طبع، مشابهت، انحراف، خیر، غفلت، گناه آلودگی، تشتت نظایر آن.
4.گاهی مقصود از کلمه ی قلب، روح و جان آدمی است، چنان که می فرماید: ( وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ )(20)آن گاه که جان ها به گلوگاه برسد.
و نیز می فرماید: ( إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ )(21)( هنگامی که جان ها با حالت خشم در گلو می باشد ).
راغب می گوید:
کلمه ی قلب در اموری که به انسان اختصاص دارد، مانند روح، انس، شجاعت و غیر آن به کار می رود. چنان که فرموده است: ( وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَناجِرَ ) که مقصود از قلوب، ارواح است و فرموده است: ( إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکری لِمَن کانَ لَهُ قَلبٌ ) مقصود از قلب، علم و فهم است و نیز فرموده است: ( وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ )(22) یعنی تا شجاعت شما ثابت و پابرجا باشد و ترس از شما زایل گردد.(23)
علامه ی طباطبایی « قلب » در آیه : ( بِمَا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ )(24)را به روح و نفس تفسیر کرده است، زیرا کسب و اکتساب جز به انسان نسبت داده نمی شود و مبدأ آن در حقیقت، همان روح و نفس انسان است.(25)
شیخ محمد عبده نیز گفته است: « لفظ قلب در مورد وجدان، عقل، و نفس ناطقه به کار می رود و استعمال آن در مورد نخست ( وجدان ) بیشتر است، زیرا اقناع و اذعان مربوط به آن می باشد.»(26)
فؤاد در قرآن
از مطالعه ی مجموع آیاتی که در آن ها کلمه « فؤاد » و « افئده » به کار می رفته است، به دست می آید که این واژه ناظر به دو کانون ادراکی و احساسی است؛ یعنی ادراک عقلانی و احساس نهانی که از آن به درک وجدانی یا ضمیر خودآگاه تعبیر می شود.
در آیاتی که وسایل معرفت بیان گردیده است، پس از گوش و چشم، فؤاد آمده است و گواه آن است که مقصود از فؤاد، نیروی عقل و خرد است، چنان که در برخی از آیات، فؤاد با صفاتی چون « ثبات و آرامش » و «فراغت » وصف گردیده است، چنان که می فرماید:
( وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ )(27)؛
سرگذشت پیامبران را برای تو حکایت می کنیم تا دل تو با آن ثبات یابد.
نیز می فرماید:
( وَ أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً … )(28)؛
دل مادر موسی از هر چیز – جز فرزندش – فارغ گردید.
به عبارت دیگر، مقصود از فؤاد، همانند قلب – همان روح و نفس است که به اصطلاح منطق دانان، فصل ممیز انسان می باشد. این حقیقت دو بعد دارد، یکی از مقوله ی تفکر و اندیشه ورزی است و دیگری از مقوله ی احساس و شهود درونی و وجه مشترک هر دو این است که از وسایل معرفت و ادراک می باشند.
3.راه دل و روان: از توضیحاتی که در مورد قلب و فؤاد در قرآن کریم داده شد، معلوم می شود که گاهی مقصود از این دو واژه، دل و روان انسان است. بنابراین، علاوه بر حس و عقل، انسان از طریق وجدان و روان خود نیز می تواند حقایقی را درک کند.
آنچه را که روان شناسان به عنوان تمایلات عالی روان انسان نام می برد از این دسته ادراکات است به گفته ی آنان تجربه های روحی اثبات کرده است که در روان و نهاد انسان تمایلاتی مانند: تمایل به دانش ( حس راستی )، تمایل به نیکی ( حس اخلاقی )، تمایل به زیبایی ( حس زیبایی خواهی ) و تمایل قدسی ( حس مذهبی ) سرشته شده است. انسان ها در تحقق بخشیدن به این تمایلات متفاوتند، ولی در اصل وجود چنین احساسات و تمایلاتی یکسانند.
بدیهی است این تمایلات، تمایلاتی آگاهانه هستند و در نتیجه با نوعی معرفت و شناخته همراهند و در عین این که دارای ویژگی گرایش و کشش می باشند، با ویژگی ادراک و دانش نیز همراهند.
این راه، دو گونه جلوه و نمود دارد:
1.طریق فطرت
که جلوه و نمود عام راه درون است و بعداً درباره ی آن سخن خواهیم گفت. آیاتی نظیر آیه های شش و هفت سوره ی « الشمس » ناظر به آن است، چنان که می فرماید: ( وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا )(29)؛ « سوگند به نفس و آراستگی آن ( آراسته گر آن ) که پلیدی ها و پاکی ها را به آن الهام کرد.»
این جلوه از راه دل و روان عمومیت دارد و هیچ انسانی که از آفرینش سالم برخوردار است، فاقد آن نمی باشد برای همین است که حجت الهی بر همگان تمام می باشد.
2.طریق کشف و شهود
دومین جلوه ی راه درون، همان است که در مکتب عرفان و تصوف به آن توجه شده است، که مشروط به یک رشته تمرین ها و ریاضت های روحی و نفسانی است. خود این راه نیز، درجات و مراتبی دارد و عالی ترین آن، جز نصیب اولیای خاص خداوند نمی شود. این راه به شرایط دشواری که دارد، بسیار محدود است و تنها عده ی کمی از انسان ها توفیق پیمودن آن را پیدا می کنند. اگر چه از نظر کیفیت، نسبت به راه حس و عقل، برتر است. این راه در آیات متعددی از قرآن کریم مورد توجه بوده است که برخی را یادآور می شویم:
( وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا )(30)؛
کسانی را که در راه ما تلاش کردند، به راه های ( ویژه ) خود هدایت می کنیم.
( وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ )؛(31)
کسی که تقوای الهی را پیشه سازد، خداوند برای او، راه برون رفتن ( از تنگناها ) قرار می دهد، و از جایی که گمان نمی برد، روزی می دهد.
( اطلاق رزق در آیه، رزق مادی و معنوی را شامل می شود ).
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَاناً )؛(32)
ای مؤمنان، اگر پرهیزکار باشید، خداوند نیروی تشخیص حق از باطل را به شما ارزانی دارد.
4.طریق وحی: از مراجعه به کلمات لغت شناسان عرب در توضیح واژه ی وحی و کاربردهای آن، روشن می شود که وحی نوعی تعلیم و آموزش است که اوّلاً، سریع و برق آسا انجام می گیرد و ثانیاً، مخفی و ناآشکار است.
ابن فارس می گوید: « وحی عبارت است از تعلیم و آموزش پنهانی ».(33)
راغب می گوید: « وحی اشاره ی سریع را گویند و گاهی به مطالب رمزی و تعریض گونه نیز وحی گفته می شود، زیرا بیان مطلب از طریق رمز و تعریض سریع انجام می گیرد.»(34)
از این دو لغت شناس معروف زبان عربی، یکی به ویژگی سرعت انتقال در وحی اشاره کرده و دیگری ویژگی پنهانی بودن آن را یادآور شده است، ولی حق این است که هر دو ویژگی در مورد وحی تحقق دارد. این مطلب با مراجعه به موارد استعمال آن روشن می شود؛ اینک کاربردهای این واژه در قرآن را یادآور می شویم:
1.هدایت طبیعی: یعنی قوانین و سنت هایی که بر زندگی موجودات طبیعی حاکم است؛ مانند: حرکت سیارات و ترکیبات طبیعی و خواص و آثار اشیا، چنان که درباره ی نظام حاکم بر آسمان ها می فرماید:
( وَ أَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا )(35)« در مورد هر آسمانی، امر مربوط به تدبیر آن را وحی کرد. »
شاهد بر این که مقصود از وحی در این آیه سنّت ها و قوانین تکوینی حاکم بر آسمان هاست، جمله آخر آیه است که می فرماید:
( ذلِکَ تَقدِیرُ العَزِیزِ العَلِیمِ ) « این است اندازه گیری قدرتمند توانا ».
2.ادراک غریزی که مخصوص جانداران – مخصوصاً حیوانات – است؛ مثلاً درباره ی زنبور عسل می فرماید:
( وَ أَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ)(36)
پروردگارت به زنبور عسل آموخت که از کوه ها و درخت ها و مکان های بلند، لانه بساز.
3.القا در دل که مربوط به انسان هاست و این دو گونه است: هر گاه دل پاکیزه باشد، از جانب خداوند مطالبی به آن لقا می گردد و اگر ناپاک باشد از طرف شیطان. در مورد نخست می فرماید: ( وَ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ …)(37)؛« به مادر موسی وحی کردیم که فرزند خود را شیر بده… »
و در جای دیگر درباره ی یاران پاک سیرت حضرت مسیح علیهم السلام می فرماید:
( وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوَارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی )(38)؛ « به یاران مسیح وحی کردیم که به من و رسول من ایمان آورید.»
درباره ی یوسف علیه السلام می فرماید:
(وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذَا وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ)(39)؛
به یوسف وحی کردیم که تو برادرانت را نسبت به کاری که انجام داده اند، آگاه خواهی کرد و آنان تو را نمی شناسند.
در مورد دوم ( وحی شیطانی ) می فرماید:
( وَ إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ )(40)؛
به درستی که شیاطین به دوستان خود وحی می کنند تا با شما مجادله کنند.
بدیهی است القا در دل، آن گاه که از جانب خداوند تحقق یابد، با راه دل به معنای خاص آن یعنی کشف و شهود، تفاوت چندانی ندارد، چون ریاضت های نفسانی و پرهیزگاری، آینه ی دل را از زنگار پلیدی ها، پاک می سازد و چهره ی حقیقت در آن نمایان می گردد و این حقیقت به صورت معرفتی روشن در درون نمایان می گردد.
4.وحی نبوت: این وحی مخصوص پیامبران الهی است؛ اعم از پیامبران صاحب شریعت مانند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سایر پیامبران الهی. آیات مربوط به وحی نبوت بسیار است که به دلیل روشن بودن مطلب، تنها یک آیه را یادآور می شویم:
( إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ عِیسَى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هَارُونَ وَ سُلَیْمَانَ…)(41)؛ ما به تو وحی کردیم، چنان که به نوح و پیامبران پس از وی وحی نمودیم و به ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، اسباط، عیسی، ایوب، یونس، هارون و سلیمان وحی نمودیم…
آنچه بر پیامبران الهی وحی شده است، درباره ی معارف الهی، احکام عملی، دستورات اخلاقی، وقایع تاریخی، حیات اخروی و مسائل دیگری بوده که همگی در راستای هدایت معنوی و تربیت بشر و رشد و تعالی وی قرار داشته است. در نتیجه، عموم بشر توانسته اند از طریق وحی نبوّت به یک سلسله معارف مهمی درباره ی انسان، جهان و آفریدگار هستی دست یابند و معرفت های حسی و عقلی خود را غنا بخشند و در مسیر آرمان های متعالی دینی هدایت کنند.
ب: معرفت فطری چیست؟
واژه ی فطرت بر نوعی خاص از خلقت دلالت می کند، زیرا بر وزن « فعله » است که مصدر نوعی است و بر چگونگی تحقق فعل دلالت دارد؛ چنان که گفته می شود: « جلست جلسه الامیر »؛ یعنی بسان نشستن امیر، نشستم.
ابن اثیر می گوید:
فَطر ( بر وزن دهر) به معنای ابتدا و اختراع نمودن است و فطرت حالت و چگونگی آن را بیان می کند و مقصد از حدیث نبوی که فرمود: « کلُّ مولودٍ یُولَد علی الفطرهِ» این است که بر نوعی از سرشت و طبیعت، آفریده می شود که پذیرنده ی دین است و اگر بر همان سرشت و طبیعت باقی بماند، هیچ گاه دین را رها نخواهد کرد و عدول از دین به سبب عوامل خارجی، نظیر تقلید است و از ابن عباس نقل شده است که گفت: معنای : ( فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأرضِ) را نمی دانستم، تا این که دو اعرابی ( بادیه نشین ) در مورد چاه آبی نزد من به منازعه پرداختند، یکی از آنها گفت: « انا فطرتها » یعنی من اول آن را حفر کردم.(42)
بنابراین، آفرینش جهان توسط خداوند، ابداعی و ابتکاری است و این دلیل آن است که اولاً، خداوند جهان را از عدم آفریده و ترکیب و صورت پردازی او بر ماده ای انجام گرفته که خود آن را آفریده است؛ در حالی که صورت پردازی هایی که توسط غیر خداوند انجام می گیرد، بر موادی است که خدا آفریده است. ثانیاً، طرح و الگوی جهان ابتکاری و بی سابقه است و خداوند آن را از کسی اقتباس نکرده است، در حالی که غیر خداوند هر چه می داند، از جانب خداوند است.
قرآن کریم در عین این که فطرت را در مورد آفرینش همه ی موجودات به کار می برد و خداوند را ( فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأَرضِ ) می داند، در مورد انسان از فطرتی ویژه سخن گفته، می فرماید:
(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ)؛(43)
به سوی دین حنیف استوار باش، دینی که مقتضای فطرت الهی است، همان فطرتی که انسان ها را بر پایه ی آن آفریده است، آفرینش خداوند تبدیل ناپذیر است، این دین متکفل و تأمین کننده ی سعادت انسان است، ولی اکثر انسان ها نمی دانند.
این آیه به روشنی دلالت می کند که انسان آفرینش ویژه ای دارد، که به واسطه ی آن از دیگر حیوانات ممتاز می گردد. این آفرینش ویژه، از طریق دین تبلور می یابد. دینی که خود ریشه در سرشت و خلقت انسان دارد و هم آهنگ با ساختمان وجودی و ابعاد حیاتی اوست. این دین، همان دین اسلام یعنی تسلیم بودن در برابر خداوند و فرامین الهی است؛ چنان که می فرماید:
( إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ )(44)؛« دین مقبول نزد خداوند، اسلام است. »
« اگر کسی دینی جز آن برگزیند، پذیرفته نخواهد شد »:(وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ).(45)
از آن جا که اساس و حقیقت این دین، توحید است، در روایات، دین فطری به توحید تفسیر شده است.(46)
بنابراین، فطرت با طبیعت که در مورد موجودات بی جان و نیز گیاهان به کار می رود و غریزه که مربوط به جهان حیوانات است، در این جهت که همگی تکوینی و آفرینشی هستند و به قلم آفرینش نگاشته شده اند، همانند است، ولی در این جهت که ویژه ی انسان است با آن ها تفاوت دارد. طبعاً این ویژگی را باید در حیات عقلانی انسان جست و جو کرد، چرا که دین نیز مربوط به همین عنصر آسمانی است؛ یعنی عنصر عقل و خرد که خوبی را از بدی تمییز می دهد و به درک حقایق و ارزش های کُلّی تواناست و به تعبیر فلسفی، تفاوت فطرت با طبیعت و غریزه، از قبیل تفاوت تشکیکی است که به کمال و نقص وجودی باز می گردد.
فطریات نظری و عملی
آنچه مقتضای فطرت و سرشت انسان است، دو گونه است: گاهی معرفت به آن به صورت بالفعل تحقق دارد، مانند درک وجدانی انسان نسبت به خود و گاهی تحقق آن بالقوّه است؛ یعنی انسان استعداد و قابلیت آن ها را دارد، مانند کمالات نفسانی که از طریق علم و عمل به دست می آید.
سخن ما فعلاً در مورد قسم نخست است که می توان آنها را سرمایه های آفرینش و درونی انسان نامید. این سرمایه های فطری را می توان به دو دسته ی نظری و عملی تقسیم کرد: فطریات نظری، آن دسته از ادراکات بدیهی و روشن می باشند که مستقیماً به عمل و کردار ارتباط ندارند؛ مانند: ادراک مفاهیم و احکام ضرورت، امکان، امتناع، علیت، تناقض و مانند آن. فطریات عملی، آن دسته از ادراکات بدیهی اند که مستقیماً با عمل و کردار ارتباط ندارند؛ مانند: ادراک حسن و لزوم شکر منعم، عدل و داد، صدق و راستی، وفای به عهد و پیمان، جزای احسان به نیکی و ادراک قبح ناسپاسی و کفران نعمت، ظلم و بیدادگری، دروغ گویی، خیانت و پیمان شکنی، جزای احسان به بدی و نظایر آن ها.
اینک به بررسی دیدگاه قرآن درباره ی این دو بخش از سرمایه های فطری می پردازیم معرفت های فطری – اعم از نظری و عملی – که در قرآن به آن توجه شده است، کدامند؟
پینوشتها:
1.نحل، آیه ی 78
2.مؤمنون، آیه ی 78
3.سجده، آیه ی 9
4.راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص 242، کلمه سمع.
5.رشید رضا، المنار، ج1، ص 145
6. ق ، آیه ی 37
7.ملک، آیه ی 10
8.علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص 356
9.راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص 384 ، کلمه ی فکر
10.همان، ص 342، کلمه ی عقل
11.همان، ص 446، کلمه ی لبّ
12.انفال، آیه ی 22
13.یونس، آیه ی 100
14.حشر، آیه ی 219
15.آل عمران، آیه ی 190
16.ق، آیه ی 37
17.اعراف، آیه ی 179
18.محمد، آیه ی 24
19.حج، آیه ی 46
20.احزاب، آیه ی 10
21.غافر، آیه ی 18
22.آل عمران، آیه ی 126
23.همان، ص 411، کلمه قلب
24.بقره، آیه ی 225
25.المیزان فی تفسیر القرآن، ص 223 و 224
26.المنار، ج1، ص 352
27.هود، آیه ی 120
28.قصص، آیه ی 10
29.شمس، آیات 7-8
30.عنکبوت، آیه ی 69
31.طلاق، آیات 2-3
32.انفال، آیه ی 29
33.مقاییس اللغه، ج6، ص 93
34.مفردات الفاظ قرآن، ص 515، کلمه ی وحی
35.فصلت، آیه ی 12
36.نحل، آیه ی 68
37.قصص، آیه ی 7
38.مائده، آیه ی 111
39.یوسف، آیه ی 15
40.انعام، آیه ی 121
41.نساء، آیه ی 163
42.النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج3، ص 457
43.روم، آیه ی 30
44.آل عمران، آیه ی 19
45.همان، آیه ی 85
46.توحید صدوق، باب 53، ص 328-331
منبع مقاله :
صاحبی، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391