آخرین منجی (14)

آخرین منجی (14)

سیره حضرت مهدى (علیه السلام)
این حوادث غریب و وعده هاى تحقق پذیر، این زمان آبستن چنین بحرانها; در کنار خود مردى از اهل بیت(علیهم السلام) را دارد، که شاهد این فتنه هاى کور و تاریک است. فتنه هایى که جامعه را منقلب مى کند. آن مرد، با خود چراغ روشنى ـ قرآن ـ از معدن ولایت و امامت را دارا است و بر سیره صالحان سَلَف خود ـ اولیا و انبیاء ـ قدم برمى دارد تا به وسیله این سراج منیر و سیره صالحان زنجیرهاى اسارت را گشوده و اسیران در بند را آزاد کند، و جمعیت باطل را پریشان سازد، و مؤمنان پراکنده را جمع نماید.
«ألا وإنّ من أدرکها منّا یسری فیها بسراج منیر، ویحذو فیها على مثال الصالحین، لیحلّ فیها ربقاً ویعتق رقاً، ویصدع شعباً، ویشعب صدعاً».
«بدانید، که از ما هر که آن را دریابد با چراغ روشنى که در دست دارد، آن تاریکیها را طى کند وپاى به جاى پاى صالحان نهد، تا بندهایى را که بر گردنهاست بگشاید و اسیران را آزاد کند و جمعیت باطل را پریشان سازد و پراکندگان اهل صلاح را گرد آورد».
این امام ادامه رسالت رسولى است که آمد تا بارهاى سنگین جهل و ظلم را از دوش ما بردارد و غل و زنجیرهاى اسارت عادات ناپسند و غرائز را از پاى ما بگشاید.
( وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالاَْغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ)
«و از دوش آنان قید و بندهایى را که بر ایشان بوده است، بر مى دارد»
راستى اگر انبیاء در زمان هاى مختلف مبعوث نمى شدند و در ظلمت زمین، نورى از آسمان را به ارمغان نمى آوردند و بشر زمینى هرگز از نور وحى بهره مند نمى شد، انسان امروزى چه مرحله اى از توحش را مى گذراند؟ و چه رسوم و عقاید دست و پاگیرى او را فرا مى گرفت؟ او زیر بار سنگین قید و بندها کمر خم مى کرد و سر در ظلمت فرو مى برد. ممکن است بگویید: بشر با عقل، خودکفا بود و مراحل توحش را پشت سر مى گذاشت و چنان زمین گیر نمى شد، ولى آیا خود عقل نیازمند هدایت و راهبرى نیست، تا بداند چگونه تعقل کند و چگونه از تفکر و استعدادهایش بهره مند شود؟
به همین جهت است که على(علیه السلام) یکى از اهداف انبیاء را زیر و رو کردن عقل هاى مدفون و محبوس بشر مى داند.
«ویثیروا لهم دفائن العقول»
«وخردهایشان را که در پرده غفلت، مستور گشته، برانگیزند».
مخفى بودن حضرت مهدى (علیه السلام)
در آستانه ظهور و بحران فتنه ها و حوادث غیر منتظره، آن کس که با خود نور قرآن را دارد و در سیر بر سیره سَلَف صالح خود مى باشد; مسئولیت بزرگ او آزادى و نجات انسان ها است. او قبل از ظهور در پرده غیبت است و مردم او را نمى شناسند و انسان هاى متبحّر چهره شناس ردّ پایى از او نمى یابند، هر چند در پى یافتن نشان او برآیند.
«فی ستره عن الناس، لا یبصر القائف اثره ولو تابع نظره»
«او پوشیده و مستور از مردم است، آنکه در پى یافتن نشان اوست، هرچه به جستجویش کوشد، از او نشانى نیابد».

صفات یاران مهدى (علیه السلام)
در دل این فتنه فراگیر که انسان ها را به بند کشیده، گروه قلیلى پیدا مى شود که فتنه، به جاى شکستن، آن ها را آبدیده کرده، و حوادث همه تعلقات را از آن ها گرفته است. آنها در کشا کش فتنه، چون شمشیر، صیقل یافته و تیز شده اند و دیده هاشان به وسیله قرآن جلا پیدا کرده، و گوشِ دل به شنیدن حقایق آیات قرآنى گشوده اند و با بصیرت یافتن، به آن ها تفسیر قرآن و کشف حقایق آن ارزانى مى شود و با این آمادگى و اهل قرآن شدن است که شبانگاه و صبح گاه، جام حکمت سر مى کشند. این ها کسانى هستند که زمینه را براى ظهور فراهم مى کنند، و به وسیله آنان حاکمیّت عدل گسترش مى یابد.
«ثُمّ لیشحذنّ فیها قومٌ شحذ القین النّصل، تُجلى بالتنزیل أبصارهم، ویُرمى بالتفسیرِ فی مسامعهم، ویُغبقون کأس الحکمهِ بعد الصبوحِ».
«پس گروهى در کشاکش آن فتنه ها بصیرت خویش را چنان صیقل دهند که آهنگر تیغه شمشیر را . دیدگانشان به نور قرآن جلاگیرد وتفسیر قرآن گوشهایشان را نوازش دهد وهر شامگاه وبامداد جامهاى حکمت نوشند».
«… فاذا انتم ألنتم له رقابکم و اشرتم الیه باصابعکم، جاءه الموت فذهب به، فلبثتم بعده ما شاء الله حتى یطلع الله لکم من یجمعکم و یضمّ نشرکم، فلا تطمعوا فى غیر مقبل و لا تیأسوا من مدبر، فانّ المدبر عسى ان تزلّ به احدى قائمتیه و تثبت الاخرى فترجعا حتى تثبتا جمیعاً.
الا ان مثل آل محمد(علیهم السلام) کمثل نجوم السماء اذا خوى نجم، طلع نجمٌ، فکانّکم قد تکاملت من الله فیکم الصنائع و اراکم ما کنتم تأملون».
«… آن گاه که در برابر على(علیه السلام) سر تسلیم فرو آورید و تنها او را محور قرار داده، به او متوجه شدید و وى را بزرگ داشتید، مرگ فرا مى رسد و او را با خود همراه مى کند. بعد از او تا آن گاه که خداوند بخواهد، بدون امام و حاکمى مانند او، درنگ مى کنید. این توقف ادامه دارد، تا خداوند تعالى به نفع شما کسى را ظاهر کند، که همه را جمع کرده و دل هاى پراکنده شما را به هم پیوند دهد.
بنابر این، امیدى به آن کس که پیش نمى آید و اقبال به حق ندارد، نداشته باشید و از کسى که به حق پشت کرده و روى برتافته، ناامید و مأیوس نباشید، زیرا شخصى که پشت کرده، چه بسا یکى از دو ستون استقامتش را از دست داده و متزلزل شده، ولى دیگرى پا برجا است، و با استوارى و برطرف شدن مانع، او باز مى گردد.
خاندان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مانند ستارگان آسمان هستند که چون یکى غروب کند، دیگرى طالع خواهد شد. گویا خداوند به وجود آل رسول نعمت ها را تمام کرده، نیازها و آرزوهاى شما را نمایان ساخته است».
بخش فوق از خطبه صد نهج البلاغه است، که حضرت در سومین هفته خلافت خود آن را ایراد کرده است. قبل از این به آغاز و پایان خطبه اشاره کردیم. این بخش از خطبه، ناظر به فصل سوم این نوشتار در محورهاى طولانى بودن زمان غیبت، وحدت و امنیّت جامعه در عصر ظهور و نیز شرایط انتظار است.

اقدام رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) براى بعد از خود
بخش اول خطبه بعد از تمجید و ثناى الهى و دوام فضل حق و شهادت بر رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، به این نکته اشاره دارد که پیامبر رشید اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) و خاتم پیامبران بعد از خود امّتش را رها نکرد و در بین آن ها، عَلَم و پرچم هدایت را به ودیعت گذاشت، و آن را در دست علمدارانى از اهل بیت خویش قرار داد، تا امّت گمراه نشود و عبودیت و صراط مستقیم بر آن ها پوشیده نماند و به نیاز آن ها پاسخ داده شود.
در بخش آخر خطبه به پیوستگى حجت هاى بعد از رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) اشاره مى شود که آسمان هدایت هرگز از خورشید ولایت بى فروغ نخواهد بود، و هرگاه حجّتى غروب کند، حجّت دیگرى طالع خواهد شد تا آخرین حجّت خدا، که از آن سخن خواهد رفت.
حضرت خود را به عنوان اولین حجّت بعد از رسول معرفى مى کند، که قرآن را به عالمیان معرفى کرد و جامعه را به تحت بیرق آن دعوت نمود. آن گاه مى فرماید:
«فاذا انتم النتم له رقابکم و اشرتم الیه باصابعکم…»
و در آخرین مرحله حیات دنیوى او (على(علیه السلام)) همه گردن ها در برابر او خم مى شود، و سرها به نشانه تسلیم فرود آمده، دست ها به او اشاره دارد، و دل ها بر محور او گرد آمده اند.
در تاریخ آمده است:
در هفته قبل از شهادت امام على(علیه السلام) صد هزار نفر از عراق و اطراف آن به نداى امام پاسخ داده و به دور آن حضرت جمع شدند. ـ چنانکه اشاره شد ـ وحضرت خطبه 182 را در این زمینه ایراد فرمود. حضرت بعد از بیان آن خطبه، به تنظیم صفوف سپاه پرداخت که در اوج تجمّع و تسلیم گروه ها، شهادت، حضرت على(علیه السلام) را در ربود، و او به آرزوى همیشگى خود رسید. ومونسى چون مرگ را در آغوش کشید، و دوران غربت امام پایان یافت، و حیات جاودانه اش را از سر گرفت و با خون خود نوشت: «فزت و ربّ الکعبه».
على(علیه السلام)فرزند خانه خدا بود، و به لقاى پروردگار کعبه بار یافت، و «انّا لله و انّا الیه راجعون» با شهادتش در محراب مسجد، تفسیر شد.
امّا امّت، چون خانواده بدون پدر و جامعه بدون سرپرست و گله بى شبان، به سرگردانى و سردرگمى گرفتار شد و اسیر چنگال خون آشام گرگانى شد که رداى تقدّس بر تن کردند و لباس وارونه به اسلام پوشاندند. مردم به سرعت ابرهاى بهارى، پراکنده شدند و مدینه الرسول(صلى الله علیه وآله وسلم)چنان چپاول گشت که شرط باکره بودن دخترها از قباله نکاح برداشته شد. بَلَد امن و خانه خدا به منجنیق بسته شد، و گلویى که بوسه گاه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، از دم تیغ جفا گذشت، و سرها بر نیزه ها رفت. سنّت اوصیا کُشى بنى اسرائیل در امّت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)احیا شد، و امّت با جفا بر اولیاى خود به نکبت و تفرقه براى مدّت نامعلومى که تنها در علم خدا معلوم است، گرفتار آمد.
«فلبثتم بعده ما شاء اللّه»
«و شما پس از او تا آن گاه که مشیت خدا باشد، بمانید».

پایان غیبت
دوران انتظار و ناشناخته بودن آخرین حجت، آن گاه پایان مى پذیرد که با فراهم شدن شرایط ظهور، خداوند عبد صالح خود را به صحنه ظهور فرا خوانَد و به خورشیدِ فرو رفته در غربت، امر به طلوع کند.
این ظهور و طلوع و پایان غربت و انتظار، تنها به دست حاکم مطلق هستى است که مقتدر و عزیز و حکیم است. آن طور که رفت و آمدها، تولد و مرگها و طلوع و غروبها به دست او است، که او ( ربّ المشارق و المغارب) است، و محبت زائد الوصفى به بندگانش دارد.
در روایت آمده است: اگر مدبرین وکسانى که از درگاه خدا روى گردانده اند، مى دانستند اشتیاق خداوند به آن ها چگونه است، از شدّت شوق، قالب تهى مى کردند و جان مى باختند.
این محبتِ همراه با حکمت و عزّت، که تجلیاتى از جلوه هاى الله هست، زمان ظهور را تعیین مى کند. زمانى از طرف معصوم(علیه السلام) براى ظهور تعیین نشده، تنها آمادگى و زمینه سازى سریع تر همراه با دعا و التجا به درگاه خدا، لحظه ظهور را نزدیک مى کند. این زمینه ها در امّت بنى اسرائیل باعث شد موسى چهار صد سال زودتر از وقتِ تعیین شده، متولد شده، براى نجات بنى اسرائیل مبعوث گردد، با این تفاوت که در این امت، خودِ حجّت اصرار بر ظهور دارد و در چیدن پایه هاى آن کوشا است. باید دانست که حجج پیشین در بالا بردن پایه هاى حکومت حضرت مهدى(علیه السلام) جان به جان آفرین تسلیم کردند.
«حتى یطلع اللّه لکم…»

اولین اقدام
با ظهور آخرین حجت، اولین اقدام حضرت فراخوانى همه کسانى است که چشم به راه دوخته و دل به محبوب سپرده اند. آنان که در پى زمینه سازى امر ولىّ خود، هر حاکمى را که به او دعوت نمى نمود، طاغوت مى دانستند، و بر او مى شوریدند، و پایه هاى حکومتش را سست مى کردند.
«با این فراخوانى، توده ها مانند ابرهاى پاییزى با سبکبارى و سرعت در اطراف او جمع مى شوند و موعود و پناهگاه خود را مى یابند»
و به همین نکته آیه کریمه قرآن اشاره مى نماید:
( اَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمیعاً»
«هر کجا که باشید خداوند همگى شما را ] به سوى حجّت خود باز [ مى آورد».

دومین اقدام
حضرت بعد از جمع آورى توده ها، به واحد کردن هدف و خواسته ها و تبدیل مطلوب هاى متعدد و مخالف به مطلوب واحد، و به پیوند قلوب مردم مى پردازد، آن طور که خداوند در مورد اصحاب کهف مى فرماید:
( وَرَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ)
«دل هایشان را چنان محکم ساختیم که هر پراکندگى و اضطرابى از بین رفت».
این اقدام دوم حضرت در ابتداى ظهور است. واین امرى است که حضرت على(علیه السلام) از آن خبر مى دهد:
«حتى یطلع الله لکم من یجمعکم و یضمّ نشرکم»
«آنگاه خداوند کسى را که پراکندگان را گرد آورد و پراکندگى شما را به هم پیوند زند، بر شما آشکار سازد». سپس حضرت، به گونه آدم ها در عصر غیبت اشاره دارد، و به منتظران مؤمن تعلیم مى دهد با هر کدام چگونه برخورد داشته باشند.

انسان هاى غیر منتظر
انسان هایى که منتظر نیستند، و آینده زمین را از آن وارثان انبیاء نمى دانند، دو گروه هستند:
گروه اول: دسته اى که به حق پشت کرده، انتظار را باور ندارند، زیرا مطلوب آن ها همین دنیا است. آن ها حکومت دمکراتیک و لیبرال را برترین حاکمیت قلمداد مى کنند و مى پندارند که ماوراى آن براى بشر طرح نُوى نیست، که در افکند. آن ها بیش تر از آن براى خود نمى خواهند و گرایش به غیب ندارند، و چشم به راه مصلح غیبى نیستند.
به چنین انسانى نباید امید داشت و منتظر پذیرش و آمادگى او نباید بود. سپس آنان که براى حاکمیت مهدى(علیه السلام) تبلیغ مى کنند و نیرو و نفرات تدارک مى بینند، از این شخص اجابتى را نخواهند، وسرمایه اى را صرف نکنند که به هدر خواهد رفت:
«فلا تطمعوا فى غیر مقبل».
گروه دوم: کسانى هستند که با علم به این آینده روشن و تحول عظیم و مطلوب نبودن آن چه امروزه به عنوان آخرین آرمان ها عرضه مى شود، عقب گرد کرده اند. زیرا آینده را دور مى بینند و با اینکه به آینده علم دارند امّا به سبب تعلقات و وابستگى ها حالت یأس دارند و در نتیجه پاى رفتن در خود نمى بینند، و حضرت على(علیه السلام) درباره اینان مى فرماید: شما از آن ها مأیوس نباشید.
«فلا تیأسوا من مدبر».
«واز آنکه از شما روى در پوشیده، نومید مشوید»
چرا مأیوس نباشیم ؟!
این گروه که عوامل بازدارنده و تعلقات دنیوى آن ها را بازداشته و وادار به ادبار شده اند، چه بسا که باتزلزل در یک جهت ولنگ شدن یک پا و سست شدن یکى از پایه هاى اعتقادى و از دست دادن صبر، با ثبات پاى دیگر که معرفت و باور است، به دعوت جواب مثبت دهند. و امید است که آن ها با بلاهایى که دلبستگى آن ها را از دنیا بر مى کَنَد، با هر دو پا برگردند و صبر را پیشه کنند.
«فان المدبر عسى ان تزّل به احدى قائمتیه و تثبت الاخرى فترجعا حتى تثبتا جمیعا».
«اى بسا که یک پاى او بلغزد و پاى دیگر برجاى ثابت ماند و پس از چندى به جاى خود برگردد و هر دو ] در راه حق [ ثابت قدم شوند».
طمع نداشتن و مأیوس نبودن از این دو گروه با معرفت به این حقیقت سامان مى یابد که خط هدایت که از آدم شروع شده، بعد از خاتم با آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) ادامه دارد و آن ها به آمال و آرزوها پاسخ مى دهند و با آن ها کارکردهاى ما به کمال مى رسد. این چنین نیست که اگر اکثریتى روى نیاوردند وکثیرى مدبر شدند، خط هدایت، متوقف شود و براى آن ها که حرکت و رفتن را انتخاب کرده اند، راه و صراطى نباشد، زیرا:
«الا ان مثل آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) کمثل نجوم السماء، اذا خوى نجم، طلع نجم فکأنّکم قد تکاملت من اللّه فیکم الصنائع، وأراکم ما کنتم تأملون…».
«بدانید که آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) همانند ستارگان آسمان اند که چون ستاره اى غروب کند، ستاره دیگر طلوع کند. گویى خداوند نیکى هاى خود را در حقّ شما ] باخاندان پیامبر [ به کمال رسانیده است و آنچه را که در آرزویش مى بودید به شما نشان داده است».
خطبه 182 نهج البلاغه
ابتدا اشاره اى گذرا به قسمت هاى مختلف خطبه مى کنیم وسپس کلام آن حضرت را درباره فرزند غریبش «حضرت مهدى(علیه السلام)» بیان مى کنیم.
در هنگامى که حضرت على(علیه السلام) لباس رزم بر تن داشت و براى بار دوّم عازم صفین بود و نشان عبودیت حقّ، در پیشانى او پیدا بود، بر بالاى سنگى ایستاد، و این خطبه را خواند. پس از پایان خطبه، حضرت به آرایش سپاه و تعیین فرماندهان جنگ پرداخت. او امام حسین(علیه السلام) را فرمانده ده هزار نفر کرد.
ولى هنوز روز جمعه نیامده بود که قبل از خروج از کوفه، على(علیه السلام) در محراب مسجد، در خون نشست و با سوگند به ربّ کعبه، رستگارى خود را اعلام کرد، و به ملکوت پرواز کرده و آن لحظه شروع غربت اسلام بود، زیرا امت اسلامى پدر خود را از دست داد و تا قیام قائم آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) بر یتیمى خود خواهد نالید.
در این خطبه ابتدا حضرت به مدح و سپاس خداوند زبان مى گشاید، و به اوصاف حق اشاره مى کند. از جمله مى فرماید:
«لم یولد سبحانه فیکون فى العز مشارکاً»
«خداوند متولد نشده و از دیگرى زاییده نشده است، تا کسى که او را به وجود آورده، شریک خداوند در عزّت و کبریائیش باشد».
«ولم یلد فیکون موروثاً هالکاً…»
«خداوند تولید ندارد، تا متولد شده، جانشین او شود و خود از بین رود و هلاک شود. هرگز خدا در تغییر و تحول نیست، زیرا ماوراى زمان و مکان است».
آن گاه مى فرماید:
«خداوندى که از وصف و مشاهده خارج است، با آثار تدبیرش بر عقل ها تجلى کرده و ظاهر مى شود. رابطه او با موجودات، رابطه تولیدى نیست، بلکه رابطه خلق و ایجاد است. از جمله شواهد آفرینش او، خلقت آسمان ها و وجود ستاره ها است».
سپس حضرت به علم نامحدود حق مى پردازد و براى بار دوم لب به حمد و ثناى حقّ مى گشاید، و اوصاف او را برمى شمارد که قابل درک حتّى به وهم و قابل تقدیر و اندازه به فهم نیست. و تنها کسى براى انسان مشهود مى شود وبه صفات درک مى شود که داراى شکل و ابزار باشد و فناپذیر باشد و در محدوده زمان و مکان بگنجد:
«فانما یدرک بالصّفات ذوو الهیئات و الادوات و من ینقضى اذا بلغ امد حده بالفناء».
«کسانى به صفات درک مى شوند که داراى شکل و هیئت و آلات و ابزار باشند یا کسى که چون زمانش سرآید، فانى گردد.»
راستى مقصود حضرت على(علیه السلام) از این کلام، در شرایطى که به آرایش سپاه مى پردازد و لشکر جنگى تدارک مى بیند، چیست؟ اگر به ترجمه نهج البلاغه روى آورده و به شرح آن همت گماشته ایم و کنگره ها تشکیل داده و مقاله ها نوشته ایم، تازه به فهم قسمتى از کلام آن حضرت رسیده ایم و فهمیده ایم چه مى گوید، اما این که چرا مى گوید؟ و چه مقصدى دارد؟ تا کنون به آن نپرداخته ایم، چه رسد به این که به آن رسیده باشیم.
مهمترین مقصود حضرت، تبیین هدف اعلى و استمرار یقین در دل سپاه بود. زیرا او جنگ را تدارک مى بیند تا موانع هدایت توده ها برداشته شود و غبار جهل و تیرگى هاى ستم بر طرف شود.
به همین جهت حضرت بعد از معرفى خداى واحد قهار، مردم را به اطاعت و تقوا سفارش مى کند. این معرفت چنان عشق و ایمانى در دل پى مى ریزد، که وجود آدمى را به اطاعت حق وامى دارد.
امام(علیه السلام) در پى سفارش به اطاعت حق و آماده شدن لشکریان براى جهاد و دل بریدن از دنیا و دست شستن از دارایى ها، به ارائه نمونه هایى از دو جریان حق و باطل در طول تاریخ مى پردازند که از دنیا مفارقت نموده و رفته اند. آن حضرت مى فرماید:
«اگر دنیا جاى بقا بود، چه کسى سزاوارتر از سلیمان بن داود(علیهما السلام)؟ ولى مرگ او را به رغم داشتن پادشاهى جن وانس همراه بامقام نبوّت، از پاى در آورد و زمین و زمان از او خالى گشت.
قدرت هاى جبّار تاریخ چون عمالقه و فراعنه و دیگر گردن کشان، که چراغ هاى هدایت، و مشعل داران عبودیت را خاموش کردند، آنان که لشکرها به راه انداختند، و هزاران نفر را هزیمت دادند و شهرها و تخت و بارگاه ساختند، اکنون کجا هستند؟!».
پس با تأمل در احوال امّت هاى گذشته درس عبرت بگیرید و دل به دنیا خوش ندارید، زیرا دنیا جاى رفتن است، نه مکان ماندن:
«الدنیا دار مجاز و الآخره دار قرار»
«دنیا سراى گذر است وآخرت خانه قرار وهمیشگى» .
امام(علیه السلام) خطبه را با وصف و ثناى پروردگار و ارائه شواهد تدبیر او در جهان هستى، و نیز گستره نامحدود علم حق تعالى و ایمان و عشق به او ادامه مى دهد. سپس سفارش به اطاعت خداوند و حقیر جلوه دادن موانع اطاعت، با عبرت گیرى از سرگذشت کسانى که در دنیا جلوه ها کردند، ولى اکنون تنها حکایت آن ها باقى است; مى کند، و آن گاه به شرح حال آخرین حجّت خدا مى پردازد، و مى فرماید:
آخرین حجّت حقّ برخود درع و زره حکمت را که لباس حکومت است، پوشیده است. حضرت از آینده با فعل ماضى همراه با تأکید، تعبیر مى کنند تا دل ها بر افق چشم بگشاید و امتداد خط سیر هدایت را شاهد باشد تا اگر در فرداى نزدیک، حضرت على(علیه السلام)وداع مى کند، حجّت ها بر مردم مخفى نماند، و انسان ها در پى ترسیم پایان تاریخ، در دل شب هاى دیجور، فرداى روشنى را چشم به راه و نظاره گر باشند، و هرگز دست از طلب ندارند، تا بار دیگر خلیفه و جانشین آن حضرت، انسان ها را به سبیل ربّ بر اساس حکمت، دعوت کند، و با حکمت آن ها را حیات جدید و دوباره اى بخشد، قرآن مى فرماید:
( یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا للهِِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ)
«اى کسانى که ایمان آورده اید، چون خدا و پیامبر، شما را به چیزى فراخواندند که به شما حیات مى بخشد، آنان را اجابت کنید».

حکومت حافظ حکمت
لازمه تمامیت دعوت و تحقق حکمت، حکومت است. با حکومت، حکمت حفظ مى شود و توسعه مى یابد. تعلیم کتاب و حکمت ـ که پیام رسول(صلى الله علیه وآله وسلم)است ـ با حکومت محقق مى شود و درع و نگه دارنده حکمت، حکومت است که:
«قد لبس للحکمه جنّتها».
«درع حکمت بر تن کرد» .

آداب فراگیرى حکمت
خواسته ها و شرایط حکمت، که همه را آخرین حجّت خدا دارا است، عبارتند از:
1 ـ روى آوردن و همراه بودن با حکمت.
2 ـ معرفت و شناخت کامل به حکمت، زیرا لازمه همراهى حکمت، داشتن شناخت کامل است. و دعوت به حکمت به عنوان ابزار دعوت به دین، نیازمند شناخت آن است.
3 ـ از آن جا که حکمت خیر کثیراست و هیچ نعمتى جاى آن را پر نمى کند، باید ظرف وجود را براى آن فارغ کرد، و از غیر آن روى برگرداند و به آن دل مشغول داشت. به همین جهت است که لقمان از بین نبوت وحکمت، حکمت را اختیار مى کند.
«اخذها بجمیع ادبها من الاقبال علیها و المعرفه بها و التفرغ لها».
«و حکمت را با همه آدابش فراگرفت ] از این رو [ بدان روى آورد وبشناختش و جز آن به چیزى نپرداخت».
حکمت تنها مطلوب مهدى (علیه السلام)
حکومت مهدى(علیه السلام) شکل نمى گیرد و توده ها پذیراى او نخواهند بود، مگر این که شاهد تحولى در توده ها باشیم. تا باور مردم از خویشتن عوض نشود، آمادگى ظهور را نخواهند داشت. آن چه مى تواند این تحول را در آن ها ایجاد کند، «حکمت» است.
حضرت براى ظهور خود به دنبال این حقیقت است و خواسته او حکمت مى باشد. او نمى خواهد بشر نابود شود. و به دنبال جنگ افزارهایى چون بمب هاى اتمى، که قدرت نابودى 70 برابر کره زمین را دارند، نیست.
او طالب تولد دوباره انسان ها و عروج آن ها به ملکوت است. ابزارى که تحقق دهنده چنین هدف عالى باشد، جز حکمت نیست. حکمت، ارزشت را به تو مى شناساند که از دنیا بزرگترى، و تو را در دانش و راه راست راسخ و ثابت مى دارد که به رغم داشتن راه طولانى در برابر موانع با صلابت و استقامت راه بپیمایى.
«فهی عند نفسه ضالّته التى یطلبها وحاجته التى یسأل عنها».
«حکمت در نظر او گمشده اش بود که به طلبش برخاسته بود و نیازش بود که پیوسته از آن مى پرسید».

زمان غربت مهدى (علیه السلام)
تا وقتى اسلام و حکمت غریب هستند و ناشناخته مانده اند، و جامعه به آن ها پشت کرده، اسلام و دین را از صحنه حیات جمعى به زوایاى زندگى فردى رانده اند و به جاى آن عقلانیت جمعى را نشانده اند، و حیات دنیوى را برگزیده اند، دین و امام غریب خواهند ماند. وقتى به جاى حکمت، علم را نشانده اند، و به جاى دین محورى، عقلانیت و انسان مدارى را یدک مى کشند، اسلام و حکمت و صاحب اسلام و حکمت، غریب خواهند بود و ناشناخته خواهند ماند.
«فهو مغترب اذا اغترب الاسلام».
«او غریب است هنگامى که اسلام غریب شود».
و این همان کلام حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) است که فرمود:
«بدأ الاسلام غریباً و سیعود غریباً و طوبى للغرباء»
«اسلام با تنهایى و غربت شروع شد و به زودى غریب مى گردد. پس خوشا به حال غریبان».
اسلام ـ در عصر جاهلیت ـ با غربت آغاز شد، سپس به تدریج نور حکمت دین، دیوارهاى مخوف ظلمت را کنار زد، و دین فراگیر شد. امّا پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)خبر مى دهد که آن غربت دوباره باز خواهد گشت وآن جاهلیت سایه خواهد گسترد و دیدیم که نقشه هاى شوم بنیان گذاران سقیفه چگونه غربت دین و صاحب آن را در طول زمان به ارث آورد و چگونه ظلمت فراگیر شد. خوشا به حال آنان که ظلمت بر آن ها غالب نیامده، از دقیانوس دهر به کهف ولایت پناه آورده اند و غریبانه دین خود را حفظ کرده اند.
از حضرت سؤال مى شود: غریبان چه کسانى هستند؟ حضرت مى فرماید: «الذین یحیون ما امات الناس من سنّتی» «آن ها کسانى هستند که آن چه را مردم از حکمت و سنت من میرانده اند، زنده مى گردانند».

مهدى بقیه الله
وقتى مهدى(علیه السلام) لباس حکومت را بر تن بپوشد و انسان ها به حکمت و دین بازگردند و آن دو از عزلت به در آیند، حضرت ظهور مى کند و دعوتش را اعلام مى نماید، آن گاه با یاران خاصّش، که در روایات به عدد اصحاب طالوت (313) نفر معین شده اند، حرکت و انقلاب را شروع مى کنند و در زمین متمکّن و مستقر مى شوند.
خداوند با استقرار مهدى(علیه السلام) و ظهور او، تنها باقى مانده و یادگار رسولان و انبیاء و ائمّه(علیهم السلام) پایان تاریخ را رقم مى زند و او به عنوان آخرین نماینده خداوند در عالم هستى، جهان را جلوه تمام نماى عدالت و حکمت و عزت حق مى گرداند. خداوند انسان را با اوّلین حجّت ـ حضرت آدم(علیه السلام) ـ آورد، و با آخرین حجّت ـ حضرت مهدى(علیه السلام) ـ مى بَرَد.
«بقیه من بقایا حججه، خلیفه من خلائف انبیائه».
«او باقیمانده حجّتهاى خدا و خلیفه اى از خلفاى پیامبران است»
امید است از حضرت على(علیه السلام)حکمت بیاموزیم، و دین و ولىّ خدا را با احیاى سنت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) یاور و همراه شویم و مشمول «طوبى للغرباء» گردیم.
ادامه دارد ……

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید