از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست!

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست!

نویسنده: عباس قره گوزلویی

 

بررسی مبانی انسان شناسی و سیمای انسان کامل در آینه قرآن و نهج البلاغه
انسان هموارانسان همواره در کانون اندیشه و تفکر بشری یکی از مهم ترین دغدغه ها بوده است. توجه به انسان تنها به این سبب نیست که او یکی از موجودات این عالم است بلکه اهمیت شناخت انسان به عنوان موجودی شگفت آور از این جهت است که در واقع شناخت ماهیت و حقیقت خویشتن است، حقیقتی که گاه در میان زندگی روزمره و علوم ظاهری و مادی گم می شود و انسان با وجود همه پیشرفت های تکنولوژیکی و علمی از آن غافل می شود.

صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را می نداند آن ظلوم انسان همواره در جهان بینی اسلامی جایگاه ویژه ای دارد و موجودی مرموز و شگفت آور با ابعاد ناشناخته بسیار است. قرآن به عنوان منبعی عظیم و لایتناهی و عمیق، گاه انسان را ستایش کرده و گاهی هم مذمت و نکوهش؛ او که هم می تواند از همه خلایق و فرشتگان و موجودات عالم برتر و شریف تر باشد، هم پست تر و پایین تر و هم می تواند در «اعلی علیین» باشد و هم در «اسفل سافلین».
به همین سبب در آموزه های تمامی ادیان الهی، شناخت انسان پس از خداشناسی بیشترین اهمیت را دارد، تا آنجا که یکی از اهداف اساسی انبیای الهی توجه دادن انسان به خویشتن است. بسیاری از مشکلات فرا روی انسان چه در عهد قدیم و چه در زمان معاصر به دلیل بی توجهی به حقیقت خود و توجه بیش از حد به بعد مادی و غیر معنوی خویش است که علت اصلی آن را می توان نادیده انگاشتن دین و آموزه های دینی دانست. در اهمیت این موضوع همین بس که حضرت علی (ع) در روایاتی چند خودشناسی و انسان شناسی را «افضل المعرفه»، «افضل الحکمه»، «انفع المعارف»، «فوز اکبر» و… دانسته است(غرر الحکم، باب معرفه النفس.)
حال چگونه می توان انسان را با این همه استعداد و توانایی به حد تکامل و رشد یافتگی رساند و راه را به آن نمایاند.

توصیفات متضاد

انسان در قرآن کریم به گونه ای مختلف و از زوایای متعدد معرفی و بررسی شده است. برای شناخت هر چه بیشتر انسان لازم است تا توصیفات بی نظیر قرآن کریم پیرامون انسان ذکر شود.

الف- نکوهش های قرآن

– «خُلِقَ الإِنسَانُ ضَعیفاً» (نساء/28): نوزاد انسان نسبت به حیوانات دیگر بسیار ضعیف و ناتوان است. نوزاد بیشتر حیوانات پس از تولد چه لحظه ای درنگ کرده، روی پای خود می ایستد و در پی روزی و تلاش می کند ولی چنانچه نوزاد انسان پس از تولد تحت مراقبت مارد قرار نگیرد نمی تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. همین انسان وقتی به سن بلوغ می رسد، در برابر توفان غرایز و شهوات مقاومتش کم است و در برابر هوای نفس تسلیم می شود و در آن حال مالک نفسش نیست و قادر به دفع شهوات نخواهد بود. (تفسیر فتح البیان، ج3،ص92)
– «کانَ الإِنسانَ عَجُولاً» (اسراء/11): نوع انسان چنین است که وقتی چیزی را طلب می کند، صبر و حوصله به خرج نمی دهد و درباره صلاح و فساد خود نمی اندیشد بلکه به محض اینکه چیزی را مطابق میلش بیابد، با شتاب زدگی به سویش می رود و درنتیجه گاهی آن امر به صلاح وی نیست و مایه خسارت و زحمتش می شود.
– «کانَ الإِنسانُ قَتُورًا» (اسراء/100): انسان بسیار ممسک و بخیل است. انسان در اتفاق سستی می کند، در بذل تنگ می گیرد و در بخشش بخل می کند. این اقتضای طبع انسان است که سراپا محتاج و فقیر است.
– « وَلَقَد صَرَّفنَا فِیِ هذَا القُرآنِ لِلناسِ مِن کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الإِنسانٌ اَکثَرَ شَیءٍ جَدَلا» (کهف/54): انسان به واسطه طبع خویش بسیار اهل مجادله و نزاع است و دوست دارد که سخن خود را هر طور که شده مطلوب جلوه دهد، از این رو اگر مطلب حقی را مخالف سلیقه و میل خویش ببیند، درصدد مخالفت و نزاع با آن برمی خیزد.
– «اِنَّ الإِنسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» (معارج/19): هوای نفس انسان به طور طبیعی اقتضا می کند که به جمع آوری مال دنیا حریص باشد، بدون آنکه به آینده این کار بیندیشد و در اطرافش فکر کند و از زندگی انسان های دیگر درس عبرت گیرد.
-«اِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب/72): آدمی به نفس خود و دیگران فراوان ستم می کند و بسیار جاهل و نادان است، زیرا قوه غضبیه و شهویه بر او چیرگی دارد و این دو ویژگی علت آن دو صفتی هستند که در آیه آمده است. البته وصف انسان به این دو ویژگی به اعتبار بیشتر افراد است.
– «اِنَّ الإِنسانَ لَیَطغَی- أَن رَّآهٌ استَغنَی» (علق/7-6): انسان به حکم انسان بودنش هرگاه که خود را توانگر ببیند طغیان می کند. طبع بشر این گونه است که پای از گلیم خویش فرا می نهد و خود را بی نیاز می پندارد و به خویشتن و هوای نفسش مشغول می شود.
-«إِنَّ الإِنسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» (ابراهیم/34): انسان بسیار کفر کیش و ستمگر است. آری طبیعت انسان باز هم به سبب قوای غضبیه و شهویه اش مقتضای این صفات خبیثه را دارد، مگر اینکه مانعی همچون ایمان جلوی این اقتضا را بگیرد.
-«وَالعَصرِ- اِنَّ الإِنسانَ لَفِی خُسرٍ» (عصر/2-1):قسم به زمان که انسان مدام در خسارت و زیان است. خدای متعال از ابتدای قرآن تا انتهای آن در جای جای آن به بیان شرح حال انسان و خصوصیات و طبیعت وی پرداخته و در همه آنها انسان مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفته است. آیات سوره عصر چکیده و نتیجه همه آیاتی است که در این باره آمده است و مانند شلاقی در زیان بودن را بر سر انسان می کوبد اما یک راه امید و ضابطه ای هم بیان می دارد و آن هم اینکه «إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمَلُوا الصَّالِحاتِ» (عصر/3). مگر آنان که به خدا ایمان آورند و نیکوکار شدند.

ب- ستایش های قرآن

– «لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ فِی أَحسَنِ تَقویمِ» (تین/4): خدای متعال انسان را به نیکوترین وجه آفریده و بذل توجه کامل به وی کرده است. با این حال انسان از طریق سرکشی و سرپیچی از دستورات خدا را بپیماید، خود را تباه می کند و خدا هم او را به بدترین مکان دوزخ می افکند. و در ادامه می گوید «ثُمَّ رَدَدنَاهُ اَسفَلَ سَافِلینَ» (تین/5) سپس او را به پایین ترین درجه دوزخ بازگرداندیم. در صورتی که اگر این انسان استعداد خود را به کار اندازد و از سرمایه خدادی خویش بهره جوید و به او ایمان آورد و نیکوکار شود، به پاداشی بی پایان خواهد رسید. «إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُم اَجرٌ غَیرٌ مَمنُونٍ» (تین/6) مگر کسانی که ایمان آورند و کار نیک انجام دهند که برای آنها پاداشی تمام ناشدنی است.
واضح است که تنها راه سعادت انسان در سایه ایمان به خدا و کار نیک است و هرچه ایمانش بیشتر و کارش خالص تر باشد، از تقرب بیشتری نزد خدا برخوردار خواهد بود.
-«اَلَّذی أَحسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأ خَلقَ الإنسانِ مِن طِینٍ» (سجده/7): آنکه هرچه را آفرید نیکو آفریده و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد و سپس آنگاه که او را بسیار است و از روح خویش در او دمید «نَفَخَ فِیِهِ مِن رُوحِهِ» (سجده/9): این بیانگر این است که در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادی که در جماد و گیاه و حیوان وجود دارد، عنصری ملکوتی و الهی هم وجود دارد. انسان ترکیبی است از طبیعت و ماوراء طبیعت، از ماده و معنا، از جسم و جان.
-«ثُم اجتَباهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَی» (طه/22): خدا آدم را برگزید، توبه اش را پذیرفت و او را هدایت کرد. این به آن معناست که آفرینش انسان، آفرینشی حساب شده است، تصادفی نیست. انسان موجودی انتخاب شده و برگزیده است.
-« هنوز که فرزندان آدم در پشت پدران خویش بودند، خداوند آنها را به وجود خویش گواه گرفت و آنها گواهی دادند (اعراف/172)»
-« چهره خود را به سوی دین نگه دار. همان که سرشت خدایی است و همه مردم آن را به آن سرشته است» (روم/43). این دو آیه می گوید انسان فطرتی خدا آشنا دارد، به خدا در عمق وجدان خویش آگاهی دارد. همه انکارها و تردیدها، بیماری ها و انحراف هایی است از سرشت اصلی انسان.
-«تمام اسماء را به آدم آموخت. آن گاه از فرشتگان پرسید: نام های اینها را بگویید چیست؟ گفتند ما جز آنچه تو مستقیماً به ما آموخته ای نمی دانیم. خدا به آدم گفت: ای آدم! تو به اینها بیاموز و اینها را آگهی بده، همین که آدم فرشتگان را آموزانیده گفت: نگفتم که من از نهان های آسمان و زمین آگاهم و هم می دانم آنچه اظهار می کنید و آنچه را پنهان می دارید.» (بقره/33-31) این جملات خبر از استعدادی شگرف و بالقوه در وجود انسان می دهد و آن هم ظرفیت علمی انسان که بزرگ ترین ظرفیتی است که یک مخلوق ممکن است داشته باشد.
-« همانا بنی آدم را کرامت بخشیدیم و آنان را بر صحرا و دریا مسلط کردیم و بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری دادیم» (اسراء/70). بنا بر این آیه انسان از یک کرامت و شرافت ذاتی برخوردار است. خدا او را بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده است و آنگاه خویشتن واقعی خود را درک و احساس می کند که این کرامت و شرافت را در خود درک کند و خود را برتر از پستی ها و دنائت ها و اسارت ها و شهوت رانی ها بشمارد.
– «سوگند به نفس انسان و اعتدال آن، که ناپاکی ها و پاکی ها را به او الهام کرد» (شمس/9-8). او از وجدانی اخلاقی برخوردار است، به حکم الهی و فطری زشت و زیبا را درک می کند و قدرت انتخاب دارد.
و بسیاری دیگر از آیات قرآن که به توصیف انسان، ارزش ها و ویژگی های آن پرداخته است که بیشتر از این درباره آن گفتن، در این مجال نمی آید.

تأملی در فلسفه آفرینش

آیا دین، مانند بعضی اندیشمندان و متفکران غربی انسان را از درک فلسفه آفرینش عاجز می داند و درنتیجه انسان را به سکوت فرامی خواند؟ با یک بررسی ابتدایی معلوم می شود که دین اسلام به این مساله اهمیت بسزایی داده و در آیات و روایات زیادی به این پرسش و پاسخ گفته است آنچه در آیات و روایات آمده فراوان است، از این رو در نگاه اول ممکن است پراکنده به نظر آید اما در یک نگاه کلی، آیات و روایات مربوط به فلسفه آفرینش اجمالاً به دو دسته تقسیم می شوند.

الف- آنهایی که به اصل هدفمندی آفرینش اشاره دارند، مبنی بر اینکه خلقت آسمان و زمین و انسان، لغو، عبث و بیهوده نیست آیاتی چون: « وَ مَا خَلَقنَا السَّماء وَالاَرضَ وَمَا بَینَهُمَا لاعِبیِنَ» (انبیاء/16).

گاه خطاب به انسان می فرماید: « آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریده ایم و اینکه شما به سوی ما بازگردانیده نمی شوید؟ (مومنون/115)». در روایات نیز به این اصل مهم به کرات اشاره شده است. حضرت علی(ع) می فرمایند: « ای مردم از خدا بترسید. هیچ کس بیهوده آفریده نشده تا به بازی بپردازد و او را به حال خود وانگذاشته اند تا خود را سرگرم کارهای بی ارزش کند.» (نهج البلاغه حکمت370)

ب- آنهایی که به اهداف فلسفه آفرینش پرداخته اند. این اهداف عبارتند از :

1- عبادت: بر اساس مستندات متعددی، هدف از آفرینش انسان عبادت بیان شده است. مانند:«وَمَا خَلَقتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعبُدُونِ» (ذاریات/56).
2- آزمون الهی: در برخی دیگر از روایات و آیات نیز این هدف ابتلا و آزمایش انسان معرفی شده است.
«اوست کسی که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر آب بود تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید.» (هود/7)
3- رسیدن به رحمت الهی: از برخی آیات نیز این چنین برمی آید که هدف از خلقت این بوده که رحمت الهی به موجودات برسد. « در حالی که پیوسته در اختلافند، مگر کسانی که پروردگار تو به آنان رحم کرده و برای همین آنان را آفریده است.» (هود/118و119)
4- شناخت خداوند: بر اساس برخی روایات، هدف خلقت، تجلی حق و شناخت ذات اقدس الله است. مانند: « پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم» (بحارالنوار،ج84،ص198)
امام حسین نیز در جایی می فرمایند:« بندگان را نیافرید مگر برای اینکه او را بشناسند». (بحارالانوار- جلد5- باب 15/ص312)
گفتنی است از امور دیگری نیز به عنوان هدف آفرینش یاد شده است؛ مانند سعادت، کمال، رشد، تکلیف، بهشت و محبت.

تمام، کمال، رشد!

واژه «کمال» اسم است که هم در ذوات به کار می رود و هم در صفات، هنگامی که گفته می شود شی کامل شد به این معناست که اجزایش تمام و زیبایی هایش کامل شد. راغب درباره معنی کمال و فرق آن با تمام چنین می نویسد کمال هر چیزی عبارت است از اینکه غرض از آن چیزی حاصل شود و تمام بودن هر چیز منتهی شدن آن به حدی است که دیگر احتیاج به چیزی خارج از خود نداشته باشد، به خلاف ناقص که محتاج به چیزی خارج از ذرات خود است تا او را تمام کند. (مفردات راغب، ماده «کمل»)
از این عبارت فهمیده می شود که کمال امری بالاتر از تمام است و حصول زیبایی و غرض هم در آن نهفته است. علامه طباطبایی در معنای کمال و فرق آن با تمام می نویسد: « تمام بودن هر چیز، عبارت از آن جزئی است که وقتی به دیگر اجزاء ضمیمه شود، آن چیز همان چیز می شود و همه آن چیزی را که از آن انتظار داریم به آن مرتبت می شود بنابراین اتمام آن چیز به این است که بعد از آن همه اجزای آن را جمع کردیم، جزء آخری را نیز باید بیاوریم تا آثار بر آن چیز مترتب شود. این معنای کلمه تمام و اتمام است اما کمال هر چیزی حال، وصف یا امری است که وقتی موجودی آن را دارا باشد اثری افزون تر از آنکه بعد از تمامیت دارا شد، خواهد کردید به عنوان مثال پیوستن اجزای بدن انسان به یک دیگر عبارت است از تمامیت انسان و اما عالم، شجاع یا عفیف بودنش، کمال اوست.» (تفسیر المیزان، ج2، ص75).
شهید مطهری در کتاب انسان کامل تعبیر لطیفی از فرق این دو ارائه داده: « کمال را در جهت عمودی بیان می کند و تمام را در جهت افقی. وقتی شی در جهت افقی به نهایت و حد آخر خود برسد، می گویند تمام شد و زمانی که شی در جهت عمودی بالا رفت، می گویند کمال یافت اگر می گویند عقل فلان کس کامل شده است یعنی پیش تر نیز عقل داشته ولی یک درجه بالاتر آمده است پس کمال جایی است که شی پس از تمامیت، درجات بالاتر را طی می کند.»
ناگفته نماند که فرقی که بعضی از متفکران درباره تمام و کمال ارائه می دهند عده ای دیگر مابین کمال و رشد بیان می کنند. یعنی معتقدند که رشد با کمال متفاوت است و انسان رشد یافته در درجه ای اولی از انسان کامل است، چرا که انسان رشد یافته قادر به رهبری استعدادها و توانایی های تکامل یافته اش است. البته این حرف درستی است اما آنچه در تفاوت میان تمام و کمال در قبل ذکر شد تقریباً همان حرف عده دوم و تفاوت چندانی ندارد مگر استفاده از الفاظ وگرنه معنا و مفهوم یکی است.

مفهوم انسان کامل

کمال هر موجودی از جمله انسان در عینیت یافتن و ظهور تمام استعدادهای نوعی اوست. از این رو انسان کامل نیز انسانی است که تمام استعدادهای بالقوه وی به فعلیت رسیده و تمام توانایی های وی به ظهور رسیده است و اساساً به جهت رسیدن به این هدف است که انسان جامه وجود به تن کرده است. در قرآن از این انسان به عنوان خلیفه الله یاد شده است که مقام خلیفه اللهی همان کمال قصوای انسانی است که از طریق عبودیت پروردگار حاصل می شود.
در حقیقت مقام خلیفه اللهی که همان مقام قرب به خداوند است، غایت قصوای سیر آدمی و نقطه فرجام کمال انسانی است که دربردارنده ناب ترین، گسترده ترین و پاینده ترین لذت های معنوی برای شخص است. مقصود از مقام قرب این است که انسان در اثر اعمال شایسته برخاسته از ایمان و همراه با تقوا، ارتقای وجودی می یابد و حقیقت وجودی او استعداد یافته و متعالی تر می شود به گونه ای که خویش را با علم حضوری آگاهانه می یابد و با شهود نفس خویش و وابستگی کامل و محض خود به خداوندگارش، خداوند را با علم حضوری آگاهانه می یابد. دستیابی به این مقام همه کمالات روحانی و انسانی را در برخواهد داشت و رسیدن به این کمال، همان نقطه اوج قرب به خدا است.

تصویر انسان کامل در قرآن

انسانی که قرآن کریم به عنوان یک انسان نمونه و کامل معرفی می کند دارای ویژگی های فراوانی است که فقط به ذکر بعضی پرداخته می شود.

1- شناخت ذات حق و یقین به او

اولین قدم در راه نیل به هدف و مقصود شناخت هدف و مقصد است. از آنجا که ذات خداوند مقصد نهایی سیر آدمی و قرب به او و آخرین منزلگاه حرکت آدمی به سوی کمال است، از این رو شناخت ذات باری تعالی و تلاش در جهت شناخت هرچه بیشتر ذات کبریایش، طریق رسیدن به کمال را فراهم می کند.
از همین روست که در قرآن کریم برای علم و آگاهی ارزش بسیاری قائل شده و عالمان به وحدانیت باری تعالی در ردیف ذات پروردگار و فرشتگان جای داده شده اند:« شَهِدُ اللهُ اَنَّهُ لاَ إِلَهَ هُوَ وَالمَلائِکَهُ وَ اُولُوالعِلمِ قَائِماَ بِالقِسطِ» (آل عمران/18)
حضرت علی(ع) در مورد متّقین که مصادیقی از انسان های کاملند می فرماید:« بینش و دانایی به آنان رو کرده و این بینش توأم با بصیرت و آگاهی است. روح یقین بر آنها فروغ افکنده است؛ با آنچه که نادانان از آنان بیزارند، انس پیدا کرده اند، بدنشان در دنیا و روحشان در مقام اعلی قرار دارد.»
همان گونه که مشاهده می شود در این سخن نورانی به دو امر اشاره شده است:
اول اینکه انسان کامل و متقی، علمشان همراه با یقین و روشنی کامل بوده و از شک و تردید به دورند و این علمشان به حدی است که گویا حقایق را می بینند و می شنوند و وجود خداوند را با تمام وجود لمس می کنند. کما اینکه وقتی از حضرت امیر علیه السلام سوال شد که آیا خدا را دیده ای؟ فرمودند: من اصلاً خدایی را ندیده باشم عبادت نکرده ام، بعد برای اینکه او خیال نکند منظور دیدن خدا با چشم سر بوده است، می فرماید:« لاَ تَرَاَهُ العُیُونُ بِمُشاهَدَهِ الأبصارِ؛ وَلَکِن تَرَاَهُ القُلُوبُ بِحَقایِقِ الایمانَ» یعنی چشم ها قادر به مشاهده خداوند نیست ولی قلوب به واسطه حقایقی از ایمان، قادر به درک خداوند است.
دوم اینکه علم یقینی چنان شوقی را برای رسیدن به مطلوب نهایی و مقام قرب الهی در ایشان ایجاد کرده است که با وجود اینکه در دنیا هستند و تمام فکر و هم و غمشان جهان دیگر و سرای دوست است.

2- ایمان به انبیاء

دومین ویژگی انسان قرآنی، ایمان و اعتقاد به انبیاست درواقع در پرتو چنین اعتقادی است که انسان هدف آفرینش خودش را یافته و به سوی آن گام برمی دارد. «رَبَّناَ وابعَث فِیِهِم رَسولاً مِنهُم یَتلُو عَلَیهِم آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُم الکِتابَ والحِکمَه وَ یُزَکِّیهِم» (بقره/129). ای پروردگار ما! در میان آنان رسولی از خود آنان بفرست تا آیات الهی تو را برای آنان بخوانند و کتاب و حکمت به آنان تعلیم کنند و آنان را تزکیه و پاکیزه کنند.

3- ایمان به رستاخیز

ایمان به جهان غیب و عالم پس از مرگ از دیگر ویژگی های انسان نمونه قرآنی است در آغاز سوره بقره هنگام یادآوری نشانه های افراد متقی چنین می خوانیم: «وَ الَّذینَ یُومِنُونَ بِمَا اُنزِلَ إِلَیکَ وَمَا اُنزِلَ مِن قَبلِکَ وَ بِالآخِرَهِ هُم یُوقِنُون» (بقره/4) و آنان کسانی هستند که به آن چه بر تو (پیامبر) و آن چه بر پیامبران قبل از تو نازل شده است ایمان می آورند و به روز رستاخیز هم یقین دارند.

4- تسلط بر نفس

انسان کامل تسلط بر نفس دارد زیرا یکی از بزرگ ترین وجه امتیازات انسان بر حیوان کنترل نفس اماره است حب نفس اساسی ترین میل و نیاز در طبیعت آدمی است هرگاه این میل فطری در حد خود عمل کند، یعنی در محدوده صیانت ذات اقدام کند بدون شک از والاترین و بالاترین ارزش ها برخوردار است. کنترل نفس، اساس تمامی فضایل اخلاقی و انسانی به شمار می رود از همین جاست که قرآن شرط رستگاری را تزکیه نفس می داند.
آن کس که نفس خود را پاک نمود رستگار شد:« قَد اَفلَحَ مَن زَکَّاها- وَقَد خابَ مَن دَسَّاهَا» (شمس/10-9).

5- عمل صالح و انتخاب

اسلام به تصمیم و گزینش آدمی سخت توجه داشته و نظام فکری و عقیدتی خود را بر پایه هایی بنا نهاده است که راه برای انتخاب و گزینش همواره باز باشد قرآن کریم ایمان و اعتقاد به خدا را توام با عمل صالح مطرح می سازد، چراکه از لوازم ایمان، عمل صالح است. «وَالَّذینَ آمِنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أولَئِکَ اَصحَابُ الجَنَّهِ هُم فِیهاَ خَالِدُونَ» (بقره/82) کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، اهل بهشت هستند و برای همیشه در آنجا به سر خواهند برد. انسان مومن باید دست به هر کاری و فعلی که می زند از انگیزه الهی برخوردار باشد؛ یعنی عمل خود را به قصد قرب به خدا انجام دهد.

6- راستی و صداقت

صداقت از برجسته ترین صفات و کمالات انسان مومن است. چنین انسانی هیچ گاه سخن دروغ و سخن زشت را بر زبان خود جاری نمی سازد حتی اگر با جاهلان و فرومایگان نیز برخوردی داشته باشد با زبان خوش پاسخ آنها را می دهد: « وَاِذَا خَاطَبَهُم الجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا» (فرقان/63). کسانی هستند که هرگاه مردم جاهل آنان را خطاب کنند با سخن ملایم پاسخ دهند.

7- عدالت

از دیگر ویژگی های انسان نمونه قرآن عدالت گرایی است و از آنجا که عدل و داد ریشه در نهاد انسان دارد، عمل به آن سخت در قرآن مورد توجه قرار گرفته است و قرآن آن را یکی از صفات بارز مومنان به حساب آورده است:« یَا اَیُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالقِسطِ شُهَدَاءلِلِّه» (نساء/135).

8- صبر و شکیبایی

انسان مؤمن فردی صبور و شکیباست، چرا که صبر از ارکان دین به شمار می رود شکی نیست که در رهگذر زمان حوادث و رویدادهای ناگواری برای انسان پیش می آید که چه بسا آدمی را به سوی شکست و نومیدی کشانده و بسیاری از نیروهای فکری و حتی جسمی انسان را نابود سازد بنابراین برای آنکه از یک سو آدمی به نومیدی و بدبینی کشانده نشود و از سوی دیگر انرژی های وجودی اش خنثی نشود، قرآن دستور به صبر می دهد. «وَاصبِر عَلَی مَا أَصَابَکَ» (لقمان/17). بر مصیبتی که به تو می رسد شکیبایی کن.

گذری بر نهج البلاغه…

بحث مختصری که در اینجا مطرح می شود یک ویژگی دارد که بیشتر مکاتب بشری از آن بی بهره اند و آن این است که انسان کاملی که تمام مراحل کمال را یکی پس از دیگری در دوران پر افتخار حیات خود طی کرده است، سیمای انسان کامل را شرح می دهد. ابر انسانی که خود طعم حیات ایده آل را در تمامی مراحل پر فراز و نشیب عمر خود چشیده است سخن از حیات ایده آل و کمالاتی که انسان می تواند به دست آورد به میان آورده است. حضرت علی(ع) در سخنان خود یعنی کتاب نهج البلاغه سیمای کامل از انسان با تمام نقاط ضعف و قوتش ترسیم کرده و راه های وصول به کمال را برای انسان های قرون و اعصار بازگو کرده است. هرچند در این بحث کوتاه قلم را یارای آن نیست تا انسان شناسی نهج البلاغه به طور کامل بررسی شود اما اشاراتی خواهد شد.

1- خودشناسی:

از مسائل مهمی که در نهج البلاغه سخت مورد توجه قرار گرفته است، مسأله
«خود» است. از نظر علی (ع) انسان موجودی است دارای خود و با استعدادهعای گوناگون که باید قدر آن را شناخته و آن را به سوی تعالی و کمال بکشاند. شناخت دقیق و عالمانه قدر و منزلت خود نشانه تعالی و رشد یافتگی انسان است. «اَلعَالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ وَکَفَی بِالمَرءِ جَهلا ألایَعرِفَ قَدرَهُ» (خطبه103): شخص دانا و عالم کسی است که قدر خود را بشناسد و برای جهل و نادانی انسان همین بس که از قدر و منزلت خود بی خبر بماند. اینکه علی (ع) روی قدر و منزلت انسان بسیار تاکید دارد به خاطر آن است که انسان ذاتاً از کرامت نفس برخودار است. انسان موجودی است که خداوند او را تکریم کرده و او هیچ گاه نباید عزت نفس خویش را نادیده بگیرد و تن به پستی های رذالت ها بدهد.

2- نظارت الهی:

یکی دیگر از اصول اساسی انسان شناسی و انسان سازی نهج البلاغه توجه به مسأله نظارت الهی است. در جای جای نهج البلاغه به انسان ها گوشزد شده است که در پیشگاه آفریدگار جهان حاضرند از مخالفت با فرامین خدایی که در پیشگاه او حاضرید و زمام امور شما به دست اوست و حرکات و سکنات شما در ید قدرت اوست بترسید! اگر شما اعمالی را پنهان انجام دهید او می داند و اگر آشکارا بجا آورید، او را می نویسد. نگهبانان بزرگواری را گماشته تا هیچ حقی را ضایع نکرده و بیهوده ثبت نکنید. (خطبه 183) در واقع تا این اصل اساسی به انسان ها تفهیم نشود، نمی توانیم از آنها انتظار داشته باشیم که در مسیر رشد و کمال گام بردارند.

3- خطبه همام:

در نهج البلاغه صفات و ویژگی های انسان کامل، به طور دقیق و مفصل بیان شده که بهترین نمونه آن خطبه همام است که بعضی از فرازهای آن مختصرا شرح داده می شود:
– گفتار انسان های کامل، راست است؛ یعنی جز بر مبنای حق و حقیقت را بر زبان جاری نمی سازند.
– در پوشش نیز رعایت میانه روی را کرده «وملبسهم الاقتصاد».
– راه رفتنشنان بر اساس تواضع و فروتنی است و حرکات وسکنات آنها به دور از هر گونه نخوت و تکبر است «و مشیتهم التواضع»
– انسان های متقی همواره در جست و جوی علم و دانش بوده و در راه فراگیری آن از پای نمی نشینند «وَقَفُوا اسماعَهُم عَلَی العِلمِ النّافِعِ لَهُم».
– حالات روحی آنها در بلا و آسایش یکسان است؛ یعنی نه خوشی های دنیا آنها را از خود بی خود می کند و نه ناخوشی های آن چرا که به ماهیت زندگی دنیا پی برده و می دانند که نه خوشی دنیا پایدار است و نه ناخوشی آن. «نُزِّلَت انفُسُهُم مِنهُم فِی البَلاَءِ کَالّتِی نزِّلَت فِی اَلرخَاء».
– این انسان ها از آنچنان مقام و مرتبه ای در مسیر کمال برخوردار شده اند که فقط خدا در نظر آنها بزرگ است و جز خدا در نظر آنها همه کس و همه چیز کوچک است:« عَظُمَ الخالِقَ فِی اَنفُسِهِم فَصَغُرَ نادُونَهُ فِی اعیُنِهِم».
– دل هایشان از خوف الهی اندوهگین است و نگرانند مبادا از فرامین الهی سرباز زنند: « قلوبهم محزونه».
– هیچ انسانی را نمی توان یافت که از دست و زبان ایشان در آزار باشد (وشرورهم مامونه».
– بدن هایشان بر اثر عبودیت نحیف شده است «واجسادهم نحیفه».
– شب این انسان ها شب دیگری است آن هنگام که اسیران دنیا به خواب خرگوشی فرو رفته اند، اینان بیدار می شوند تا در دل شب با خدا راز و نیاز کنند:« امَّا الَّلیلُ فَصَافُّونَ اقدَامَهُم، تَالِینَ لاَجزَاءِ القُرآنِ یُرَتِّلونَهَا تَرتِیلاَ. یُحزَنُونَ بِهِ اَنفُسَهُم وَ یَستَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَدَائِهِم.»
– تقوا و نیکوکاری نیز از جمله خصلت های آنهاست، هیچ گاه دست از نیکی نمی شویند همچنان که از تقوا نیز هرگز دوری نمی جویند: «ابرار اتقیا.»

نکته

هدف آفرینش

دانستن هدف آفرینش به معنای انگیزه فاعل و منشأ صدور فعل تأثیر چندانی بر زندگی انسان ندارد اما دانستن هدف آفرینش به این معنا که اساساً فایده این جهان چیست موجب می شود که فهم بهتری از این عالم داشته باشیم، جایگاه خود را در نظام هستی درک کنیم و بدانیم در مدتی که در این دنیا هستیم چگونه زندگی کنیم و چه هدفی را دنبال کنیم. در نگاه اولیه به آیات و روایات فلسفه آفرینش به نظر می آید اختلاف دارند و چندان روشن نیست که بالاخره هدف آفرینش چیست؟ اما اگر به دقت بنگریم اختلاف در آنها نمی یابیم، بلکه این علل مختلف در راستای هدف واحدی قرار دارند. هدف اصلی آفرینش هر موجودی این است که به بیشترین حد کمالی که می تواند، برسد. خداوند موجودات را نه تنها می آفریند، بلکه آنها را در مسیر رسیدن به کمال نیز هدایت می کند «گفت پروردگار ما کسی است که هر چیزی را خلقتی که در خور اوست داده، سپس آن را هدایت فرموده است. (طه 50)»

نکته

حرکت به سوی «الله»

انسان کامل قرآن، موجودی چند بعدی است. چنین انسانی هم از احساسات و عواطف قوی برخوردار است و هم از عدل و داد فراوان. وی همان گونه که دلیر و شجاع است، همان گونه هم از رحم و مروت و دیگر صفات اخلاقی و کمالات انسانی برخوردار است. انسان نمونه قرآن نه دنیاپرست و مال پرست است و نه گوشه نشین، نه ارباب و خواجه است و نه غلام و برده، نه استعمارگر است و نه استثمار شده، همچنین نه یک بعدی و تک ساختی است که چند بعدی و چند وجهی است و از آنجا که هدف انسان کامل قرآن سیر به سوی « الله» است چنین انسانی همواره در حال «شدن» و «حرکت» است. وی برخلاف انسان کامل بیشتر مکاتب که سرانجام به یک نقطه ای مشخص که نقطه پایان و توقف است می رسند، همواره سیر به سوی خدا و حرکت در راستای قرب الهی است.

نکته

کمال خدایی

در این دنیا منتهای مطلوب و خواسته ما از خداوند، درجات عالیه کمالات الهی و مراتب بلند اسماء و صفات اوست. در دعای سحر می خوانیم:
«الهم انی اسئلک من کمالک باکملها و کل کمالک کامل…» یعنی «خداوندا! از عالی ترین مراتب کمال از تو سوال می کنم در صورتی که تمام مراتب آن عالی است، خداوندا تمامی مراتب کمال تو را درخواست می کنم.
پروردگارا از تو بزرگ ترین نام هایت را طلب می کنم و حال آنکه تمامی نام هایت بزرگ است؛ پس تو را به تمام نام هایت می طلبم، بارالها! عالی ترین مرتبه عظمت را از تو خواهانم در حالی که تمامی مراتب آن عالی است؛ پس همه مراتب عزت را از تو می خواهم…»
«رسیدن به آنچه در این دعا آمده است به معنای رسیدن به مقام مظهریت تام نسبت به اسماء حسنی الهی است و تا انسان به این مرحله نرسید، در راه است» (آملی عبدالله، انسان در اسلام، ص 92)
منبع: نشریه همشهری قرآن (آیه) شماره2

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید