تخلّق به اخلاق اللَّه و تهذیب از رذائل (تهذیب نفس و پاکسازی وجود از صفات ناپسند)

تخلّق به اخلاق اللَّه و تهذیب از رذائل (تهذیب نفس و پاکسازی وجود از صفات ناپسند)

 

 

درس اخلاق حضرت آیت اللَّه العظمی مظاهری«مدظله العالی»
اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم بسم اللَّه الرحمن الرحیم. رب اشرح‏لی صدری و یسّرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
اخلاق به معنای اینکه درخت رذالت را از دل کندن و به جای آن درخت فضیلت را غرس کردن، میوه‏دار کردن و از میوه‏هایش استفاده کردن از اوجب واجبات است و اگر ما چیزی نداشته باشیم برای این مدعا که از اوجب واجبات است جز سوره والشّمس همین بس است که بگوئیم از اوجب واجبات است و قرآن شریف برای اینکه بفهماند از اوجب واجبات است بواسطه یک قصصی، بواسطه یک آیات غیرمستقیمی می‏فهماند که تخلّق به اخلاق اللَّه، تهذیب از رذائل از اوجب واجبات است. در سوره والشمس آن قضیه اصحاب ثمود را جلو کشید و تقریبا علت حکم را آورد که چرا یازده تا قسم با سه چهارتا تأکید «قداَفْلَحَ مَنْ زَکیها و قدخاب من دسیها» آمد که فرمود اگر طغیانگری بر قومی حکمفرما شد، بر فردی حکمفرما شد آن طغیانگری دیگر نمی‏گذارد که این زیر بار حق رود.
اگر بخواهد زیر بار حق رود باید دل سالم داشته باشد دلِ خالی از عناد دل خالی از لجاج. دل خالی از تکبر و خودمحوری، دل خالی از پول‏پرستی و ریاست‏طلبی. نظیرش درباره ولید بن مغیره آمده که قصّه‏اش را قرآن شریف در سوره مدثر نقل می‏کند و تاریخش را هم مرحوم طبرسی(رض) در آن تفسیر عالی‏اش – مجمع البیان – نقل می کند. ولید بن مغیره بنابر آنچه در تاریخ نقل شده و مرحوم طبرسی هم نقل می‏کند آمد مسجد – مسجدالحرام – پیغمبراکرم طرز تبلیغشان نحوه مبارزه منفی بود در مکه. نمی‏گذاشتند که ایشان تبلیغ کند ایشان می‏آمدند مثلا با حضرت خدیجه، امیرالمؤمنین نماز می‏خواندند. یا می‏آمدند یک گوشه‏ای می‏نشستند قرآن می خواندند. بسیاری از آن سیزده سال کار پیغمبر این بود یک روزی پیغمبراکرم قرآن می‏خواندند ولید بن مغیره که از نظر فصاحت و بلاغت خیلی بالا بود که به او می‏گفتند ریحانهُ الادب. این ریحانه الادب به قرآن پیغمبر گوش داد. سوره حم سجده را هم پیغمبر می‏خواندند. جاذبه قرآن گرفتش به اندازه‏ای که از خود بی‏خود شد. که حتی برخی از تاریخ‏نویسان می‏گویند دست گذاشت به دهان پیغمبر و گفت به آن حق رَحِمی که بین من و تو هست بس است. بالاخره جاذبه قرآن گرفتش. آمد در میان هم‏پیاله‏هایش. وای از آن جلسه‏ای که در آن جلسه شیطان باشد. وای از آن جلسه‏ای که در آن جلسه غیبت، تهمت، ناسزا و یکی از صفات رذیله در آن جلسه گل کند. آمد در آن جلسه نشست. یک جمله دارد خیلی جمله از نظر فصاحت و بلاغت بالاست. گفت که رفقا ان له لحلاوه و ان علیه لطلاوه و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لَمُعذِق و انه یعلوا و لایُعلی علیه. گفت رفقا این قرآن یک حلاوت خاصی دارد یک طراوت خاصی دارد مثل یک درختی که ریشه‏هایش در اعماق زمین فرو رفته باشد که نشود آنرا کند این طور است. مثل یک درخت پر میوه‏ای که میوه بدهد و میوه‏هایش بسیار شیرین باشد این طور است و بالاخره رفقا این کتاب یک کتابی است که هیچ کسی نمی‏تواند مثلش را بیاورد انه یعلی و لا یُعْلی علیه و پا شد رفت. رفقای نااهلش از جمله ابی‏جهل، ابی‏سفیان، وقتی رفت یک جلسه استثنایی گرفتند گفتند چه کنیم. اگر این ریحانه الادب برود ما خیلی چیزها از دست داده‏ایم. این مخالف سرسخت پیغمبراکرم اگر اینرا ما از دست بدهیم خیلی چیز از دست داده‏ایم چه کنیم. ابی‏جهل یک آدم پشت‏سر هم‏اندازی بود یک شیطان به تمام معنا. گفت که من درست می‏کنم. فردا مثل یک آدم غمناک یک آدمی که غم سرتاپایش را گرفته رفت منزل ولید و همین طور فکر می‏کرد و غصه می‏خورد ولید گفت چرا گرفته‏ای؟ اوّل نمی‏گفت بعد نمی‏گفت بالاخره گفت که راستش این است که مردم می‏گویند این آقا خرفت شده، ولید به مغیره خرفت شده، این پول‏پرستی برایش حکمفرما شده و می‏خواهد برود طرفدار پیغمبر بشود برای خاطر این پول‏پرستی. به ولید به مغیره برخورد و اگر انسان فکر در اجتماع بکند تعجب نمی‏کند که چه جور می‏شود یک کسی ناگهان 180 درجه تفاوت بکند. پا شد آمد در جلسه. حالا روز قبل آن جمله را گفته بود. گفت که خوب این دارد جلو می‏رود و می‏بیند هم که روز به روز ما هر کاری هم می‏کنیم مؤثر واقع نمی‏شود. – حتی می‏دانید اینها قانون وضع کرده بودند اینکه هر کسی می‏خواهد وارد مکه بشود باید پنبه تو گوشش بگذارد – این را سیره ابن هشام می‏نویسد سیره حلبی می‏نویسد و مُروج الذهب می‏نویسد و این قانون وضع شده بود. پنبه تو گوشش بگذارد برای اینکه حرفهای پیغمبر را، حرفهای قرآن پیغمبر را نشنود. گفت که دارند می‏روند باید فکری کرد. چه فکری بکنیم. بعد خودش یک کمی فکر کرد – به قول قرآن کریم – و گفت می‏شود بگوئیم این دروغگو است. گفتند و اللَّهِ لا. یک مقدار دیگر فکر کرد گفت می‏شود بگوییم دیوانه است. گفتند و اللَّهِ لا برای اینکه این یک عمری در میان ما در میان عرب به امانت، به عقل و درایت مشهور است چطور می‏شود بگوئیم دروغگوست. چطور می‏شود بگوئیم دیوانه است. بعد باز هم فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد ناگهان این تو فکرش آمد گفت که می‏گوئیم ساحر است. جادوگر است. برای اینکه آدم جادوگر است که بین زن و شوهر را جدایی می‏اندازد بین برادر و برادر را جدایی می‏اندازد بین دو تا رفیق را جدایی می‏اندازد و این آقا کارش این شده برای اینکه زن ایمان می‏آورد اختلاف می‏شود با شوهرش. شوهر ایمان می‏آورد اختلاف می‏شود با زنش. دو تا برادر یک کدام ایمان می‏آورد پدر ایمان می‏آورد با پسر و… اختلاف می‏اندازد. گفتند اللهم نَعَم خوب فکری است. این شایعه را آنجا اختراع کردند گفتند همه با هم باید این شایعه را پخشش کنیم.
که این شایعه درست کردن شایعه را پخش کردن خیلی مصیبت است. یک دفعه مسأله افک از آن درمی‏آید. این نکاتی که قرآن دارد به آن اهمیت بسیار دهید. که برای اینکه شایعه پیغمبراکرم را، قرآن زمین بزند قضیه اِفک را می‏آورد جلو. می‏گوید که آنکه شایعه می‏خواهد اختراع بکند دیگر فکر نمی‏کند که پیغمبر باشد یا زنش یا یک فرد عادی یا یک زن عادی. آنهم که پخش می‏کند دیگر این فکر را نمی‏کند. قُتِلَ الخرّاسُونَ الذینَهم فی غَمْرَهٍ سَاهُونَ[1] مرگ بر شایعه پخش‏کن که در تخیل خودش می‏جهد. در تخیّل خودش می‏تَنَد.
لذا این شایعه اختراع شد به زبان اینها پخش شد به اندازه‏ای خدا غضب کرده است که چندتا آیه درباره این ولید بن مغیره نازل شد. آیه‏ها خیلی داغ است که از این جا شروع می‏شود انهُ کانَ لِایاتِنا عَنیداً[2] این آدم عَنود در آیات ما، این آدمی که عنود است راجع به قرآن. این جور – انه فَکَّرَ و قَدَّر – فقُتِلَ کیفَ قَدَّر – ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ – ثُمَّ نَظَرَ – ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ – ثُمَّ اَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ – فقالَ إن هذا إلّا سحرٌ یُؤثَر – إنْ هذا إلّا قَوْلُ البَشَرِ[3] .
صحنه را قرآن شریف نقل می‏کند که آمد تو جلسه نشست فکر کرد. بعد قرآن می‏گوید مرگ بر این فکرش. دو دفعه قرآن می گوید باز هم مرگ بر این فکرش. بعد قرآن می‏گوید مرتب برد و آورد. آورد به زبانش نگفت. دو دفعه برد در ذهنش رویش فکر کرد. ناگهان به نظرش آمد اینکه این شایعه را بسازیم که این آدم ساحر است. آنها هم پسندیدند. پخشش کردند.
بعد گفتند این قرآن یک جادویی بیش نیست. «سحرٌ یؤثر» یک جادوست که تأثیر هم دارد. تأثیر می‏کند. امّا این را بگوئیم کلام الهی است نه. این کلام خودش است. ولی چون جادوگر است این جادوگری‏اش روی این کلام آمده که تأثیر پیدا می‏کند. این به ما چه می‏گوید یعنی در حالی که این قضیه علیه پیغمبر است باید کتمان بشود چرا کتمان نشده؟ چرا قول سه چهارتا افراد لاابالی در قرآن آمده چرا مجلس افراد ناجنس، شیطان به تمام معنا در قرآن آمده؟ می‏خواهد به ما بگوید که اگر یک صفت رذیله‏ای در دل ما حکمفرما باشد ما نمی‏توانیم زیر بار حق برویم. آن صفت نمی‏گذارد که ما رستگار بشویم بالاخره بطور ناخودآگاه کار خودش را می‏کند. اگر هم آتش زیر خاکستر باشد در آن وقتی که یک استثنایی جلو بیاید این شعله‏ور بشود کار خودش را می‏کند. یعنی مثلاً آدم پول‏پرست خوب این اگر هم آدم متّقی شد و توانست با آن صفت رذیله مبارزه بکند آتش زیر خاکسترش بکند امّا هنوز آتش است زیر خاکستر است در وضع استثنایی شعله‏ور می‏شود این ابی‏حمزه بطائنی این آقا از وکلای خاص موسی بن جعفر(ع) بود. شاید بیش از هزار روایت از امام باقر(ع) از امام صادق(ع) از موسی بن جعفر(ع) نقل کرده است. یعنی علاوه بر اینکه عالم بوده راوی حدیث بود این آقا مقدس هم بود به اندازه‏ای که از وکلای حضرت بود دیگر. امّا موسی بن جعفر(ع) از دنیا رفت یازده هزار درهم یا دینار پیش این فرد بود برای اینکه این یازده هزار درهم را ندهد منکر امامت حضرت رضا(ع) شد. شد واقفی. که حضرت رضا(ع) در یک نامه‏ای لعنش هم کرده است. مطرود شد. حالا مطرود ولایت، مطرود شیعه، مطرود خدا. برای خاطر یازده هزار درهم اگر این صفت پول‏پرستی، صفت مادی‏گری بر دل حکمفرما بشود کار خودش را می‏کند. یعنی ممکن است یک روز، دو ماه، یکسال، ده سال هیچ طور نشود امّا ناگهان یک وضع استثنایی جلو بیاید کار خودش را بکند. درجاتش عالی است عالی‏تر بشود مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین قمی که خیلی بالا بوده از نظر علم و عمل. می‏گویند این مرحوم حاج آقا حسین قمی بعضی اوقات روی ممبر برای طلبه‏ها می‏گفت من تا یک میلیون عادلم. یعنی می‏دانم اگر تا یک میلیون بخواهند مرا گول بزنند نمی‏توانند امّا بالاتر از یک میلیون را می‏گفتند نمی‏دانم. نمی‏دانم چه جوری است و این حرف آن هم از آن مرد بزرگ. ظاهراً شکسته نفسی کرده. خوب این معلوم است. امّا از این مرد بزرگ، یک زنگ خطر است برای همه ما. یعنی یک طلبه به مرور زمان باید برسد به اینجا. این جمله امیرالمؤمنین مال ماست. این را خیال نکنید این جملاتی که در نهج‏البلاغه آمده اینها مال امیرالمؤمنین است. نه – هر کسی انحصار بدهد به امیرالمؤمنین این ولایتش لنگ است. امیرالمؤمنین بالاتر از این‏هاست. این جملات سرمشق است برای ما. می‏گوید واللَّه لواُعطیت الاقالیم السّبعه بما تحت افلاکها علی أن أعصی اللَّه فی نمله اُسلُبُها جُلب شعیره.[4] نه کره زمین، اگر عالم هستی را به من بدهند بگویند ظلم کن به یک مورچه، پوست جو را بی‏جا از دهانش دربیاور من نمی‏کنم. به این می‏گویند عادل. نه معصوم بالاتر از اینهاست. آن هم عصمت امیرالمؤمنین. می‏خواهد بگوید یک طلبه باید چنین باشد راستی اگر یک کسی درس می‏خواند در معرض رهبری، در معرض مرجعیت، در معرض مال مردم، بیت‏المال و بالاخره در معرض یک امام جماعت باید چنین باشد دیگر نباید از اینها سرسری گذشت نباید برای دیگران بخوانیم آنها گوش دهند و خودمان سرسری بگذریم. باید بگوئیم که از اوجب واجبات تهذیب نفس است. اگر العیاذ باللَّه یک صفت رذیله بر دل حکمفرما شد می‏شود شیطان. آقا به سادگی نگذرید شیطان خیلی بالا بوده، از خود قرآن فهمیده می‏شود شیطان، ابلیس خیلی مقام داشته. مقام رسیده به آنجا که می‏توانسته با خدا حرف بزند. خوب مگر می‏شود هر موجودی با خدا حرف بزند همان وقت هم که رانده درگاه خدا شد تا آن لجاجت‏ها جلو نیامده بود باز هم با خدا حرف می‏زد خوب دیگر یک وقت هم رسید به آنجا که کلمه اهبطوا و کلمه رجیم برایش آمد دیگر گم شد. دیگر نه با خدا، با ملائکه هم نمی‏توانست حرف بزند.
امّا علی کل حالٍ مقام خیلی بالا بود، امّا معلوم می‏شود اینکه از ملائکه هم نبوده انهُ کانَ من الجنّ قرآن می‏گوید. ولی از نظر عبادت بالاخره خودش را رسانده به ملائکه‏ها. رسانید به آنجا. حالا در میان ملائکه بوده یا نه؟ در آسمان چهارم بوده یا نه؟ که روایت هم داریم پیغمبر عبور می‏کردند یک ممبری از نور دیدند امّا ممبر از بین رفته بود که گفتند این مال آن است. این‏ها چه اندازه درست؟ خوب روایت ضعیف داریم تاریخ داریم امّا آن اندازه که قرآن می‏گوید، این کانَ من الجن و این کان من الجن بالاخره خودش را در ردیف ملائکه‏ها آورد. رسید به آنجا. خوب آدم ساخته شد. خطاب شد که سجده کنید، همه سجده کنید. فسجد الملائکه کلّهم اجمعون إلا ابلیس…[5] خدا به او گفت آقا شیطان چرا سجده نکردی. گفت أنا خیرٌ منه. حالا أنا خیرٌ منه خدا نکند آدم یک رذیله‏ای هم برایش حکمفرما بشود عقلش را هم از بین می‏برد. گفت که من بهترم چرا بهترم. چون من از آتش هستم و او از خاک. خوب یک کسی به این احمق بگوید که پروردگار عالم که از نظر جسمی نگفت. از نظر روح. گفت فاذا سوتیه و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین[6] این مغالطه کرد. گفت این از نظر جسمی از خاک است من از آتش هستم.
ولی علی کل حالٍ یک مغالطه کرد. یا نفهمیدگی کرد. پس بنابراین سجده نمی‏کنم.
چه جور می‏شود یک کسی به آن مقام، ناگهان برسد به آنجا که مورد لعن خدا، مورد غضب خدا قرار گیرد. بعدش هم حالا دیگر وقتی انسان تو سرازیری افتاد دیگر می‏افتد. بجای اینکه بگوید خدایا من را بیامرز. غلط کردم خدایا این همه عبادت کردم این‏ها هدر نشود. خدایا تو توّابی خدایا من گناهکارم. خدایا مرا برگردان. بجای این‏ها گفت خدایا مرا مهلت بده تا روز قیامت که هر کاری و گناهی می‏خواهم بکنم. این بنده‏های بی گناه را….
خوب آدم حالا بدی کرد یا نکرد که نکرد تو به آدم سجده نکردی. چه کاری به زید و عمر و بکر تا روز قیامت داری. چکار داری به انسان‏ها. بالاخره تا روز قیامت گناه کند آن هم چه گناهی. اضلال مردم این گناهش خیلی بالاست. خیلی ما طلبه‏ها از نظر ثواب خیلی بالا هستیم. من احیاها فکاَنّما احی الناس جمیعا خیلی مقام است اگر کسی بتواند یک کسی را زنده کند این آیه شریفه دوتا معنا دارد. یک معنایش این است که اگر کسی بتواند یک کسی که در شرف مرگ است. – مثلاً یک طبیب – یک کسی را زنده کند. مثل این است که جهان را زنده کرده باشد. یعنی ثواب خیلی بالاست. این یک معنایش و یک معنا امام صادق(ع) برای ما کرده‏اند. می‏فرمایند معنای آیه این است که اگر کسی بتواند یک کسی را بسازد مثل این است که جهان را زنده کرده باشد امام صادق(ع) می‏فرمایند که من احیاها روحاً. فکانّما احی الناس جمیعا جسماً اگر مثلاً شما در وسط راه دیدی یکی کسی در شرف مرگ است این را بردی از مرگ نجاتش دادی یک خاطره شیرینی می‏شود برای شما. هر وقت به شما بگویند یک خاطره شیرین بگو. شما همین را می‏گوئید. قرآن می‏گوید اگر یک طلبه بتواند یک کسی را سالم کند یک کسی را از جهنم نجات بدهد مثل این است که جهان را زنده کرده باشد. امّا قبل از این می‏گوید من قتل نفساً بغیر نفسٍ او فسادٍ فکانما قتل الناس جمیعا. این هم دوتا معنا دارد. اگر آدم‏کشی کند مثل این است که جهان را کشته باشد. گناه خیلی بزرگ است. امام صادق(ع) می‏فرمایند معنایش چنین است. اگر موجب اضلال کسی بشود، ابهّت روحانیت را از دل کسی ببرد. با گفتارش، با کردارش ابهت اسلام را، ابهت حجاب را، ابهت نماز را، نه؛ ابهت غیبت را، ابهت شایعه را این‏ها را از دل کسی ببرد گناه مثل این است که جهان را کشته باشد. خوب این آیه شریفه مصداق کاملش شیطان است. از وقتی که رانده درگاه خدا شده تا روز قیامت خودش هم خواسته: اضلال دیگران این اضلال دیگران چقدر گناه دارد. چرا شد؟ چرا در سرازیری گناه واقع شد؟ چرا بعد از آنکه رانده درگاه خدا شد متنبه نشد؟ همه همه برمی‏گردد به این که اگر یک رذیله مثل تکبّر، خودمحوری، خودپسندی، من من، بر کسی حکمفرما باشد دیگر نمی‏گذارد نمی‏گذارد. ممکن است هم در حال عادی گُل نکند. ممکن است هم در حال متوسط گل نکند امّا برسد یک استثناء، برسد سجده کردن شیطان بر انسان. آنوقت گل می‏کند. وقتی گل کرد آنوقت در مقابل خدا هم ایستادگی می‏کند. دیگر آنوقت هم بجای اینکه بگوید خدایا من را بیامرز، می‏گوید من را مهلت بده تا روز قیامت مردم را اضلال کنم. تقاضا دارم از همه‏تان در 24 ساعت اقلاً یک ساعت بنشینید فکر کنید این قانون مُشارطه بعد در موردش صحبت می‏کنم خیلی خوب قانونی است. این قانون مراقبه، این قانون محاسبه خیلی خوب قانونی است. یکساعت وقت خواب. که این قانون محاسبه مراتب دارد. یکی از مراتبش را امام موسی بن جعفر(ع) در روایت می‏فرماید که لیس منّا من لایحاسب نفسه کل یوم. اصلاً شیعه نیست مگر می‏شود محاسبه نداشته باشد. یک نیم ساعتی، یک ربعی، یک ساعتی، که من چی‏ام؟ و آیا راستی دل من مورد پسند خداست یا نه؟ اگر نه باید چه کنم؟ اگر هست سجده شکر. شکر کنم برای اینکه الحمدللَّه مهذب‏ام، الحمدللَّه تکبّر ندارم خودمحوری ندارم، الحمدللَّه حسود نیستم، الحمدللَّه پول‏پرست، ریاست‏طلب نیستم. الحمدللَّه سوءظن به دیگران ندارم، الحمدللَّه یک آدمم. اگر نه، فکر کنید برایش چاره کنید. مسلم است از درد سرطان خیلی بدتر است. مسلم است از خوره خیلی بدتر است مسلّم از هر درد ناعلاج بدتر است. مرض روح است دیگر یک مقدار فکر کنید و راستی مبارزه کنید. مشکل هم هست خیلی مشکل است.
پیمودن این منازل مشکل است. توبه‏اش هم مشکل است. مشکل‏تر از آن یقظه است امّا وقتی می‏رسیم به تخلیه دیگر پای همه لنگ است خیلی مشکل است چهل سال خون جگر تا بشود یک صفت رذیله را ریشه‏کن کرد. سرسری که نمی‏شود مبارزه می‏خواهد. بله، قرآن می‏گوید از خدا هم باید بخواهد. او مُزکّی است. ما خودمان را نمی‏توانیم تزکیه کنیم. ما همین مقدار می‏توانیم کار بکنیم. همین مقدار می‏توانیم مواظبت بکنیم. امّا کی معلّم اخلاق است؟ خدا می‏گوید معلّم اخلاق خودم هستم. فلو لا فضل‏اللَّه رحمته ما زکی منکم من احد ابدا و لکن اللَّه یزکی من یشاء.
من یشاء یعنی آنکه راستی در مورد رحمت ما واقع شود. آن که راستی خون جگر بخورد آن که راستی دلش بخواهد مهذب بشود. اگر مواظبت نکنیم خدای نکرده یک دفعه ریشمان سفید می‏شود، نمی‏دانم، قدمان خمیده می‏شود، پایمان لب گور می‏شود امّا هیچ فکر نداریم. بله هیچ فکر نداریم. فکر این را داریم یک دو سه نفر را پیدا کنیم بنشینیم دو سه تا غیبت آبدار بکنیم. دیدیم، کم است امّا دیدیم در اهل علم، که برای خاطر عقده‏هایی که برایش پیدا شده، به جای آنکه رفع آن عقده‏ها بکند بجای آنکه دم مرگ یک رابطه مستقیم با خدا داشته باشد. به جای اینکه شکر کند الحمدللَّه رابطه با مردم ندارم. نشد امّا رابطه با خدایم خیلی عالی بشود. به جای این دنبال این است یک جلسه بشود چهارتا غیبت کند. گاهی این را خراب کند، گاهی دیگری را. گاهی او را آباد کند گاهی دیگری را و چیزی که در نظر نباشد خداست.
خدا را قسمش می‏دهم به آن افرادی که مهذب بودند مهذب شدند، پروردگار عالم حالت تنبّه و تهذیب نفس به همه ما عنایت کند.
و صلی اللَّه علی محمّد و آل محمّد

پی نوشت ها:

1. سوره الذاریات، آیه10 و 12.
2. سوره المدثّر، آیه 16.
3. سوره المدثر، آیات 18 تا 25.
4. نهج‏البلاغه، خطبه 217.
5. سوره الحجر، آیه 30 و 31.
6. سوره الحجر، آیه 29 و ص آیه 72.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید