کراماتى شگرف از مسجد مقدس جمکران (2)

کراماتى شگرف از مسجد مقدس جمکران (2)

آیه الله العظمى آقاى بروجردى و مسجد جمکران
آقاى سید حبیب الله حسینى قمى که اهل منبر قم است و آقاى حسن بقال که فعلا در تهران است با هم قرار مى گذارند که یک سال شبهاى جمعه به مسجد مقدس جمکران بروند و حوائج خود را از حضرت بقیه الله ارواحنا فداه بگیرند، این عمل را یکسال انجام مى دهند و تشرفى برایشان حاصل نمى شود.
شب جمعه اى که بعد از یکسال بوده ، آقا حسن به آقاى سید حبیب الله مى گوید بیا با هم امشب به مسجد مقدس جمکران برویم .
آقاى سید حبیب الله مى گویند که چون من یکسال به مسجد مقدس ‍ جمکران رفته ام و چیزى ندیده ام دیگر به آنجا نمى روم .
آقا حسن زیاد اصرار مى کند که امشب را هم هر طور هست بیا با هم برویم ، شاید نتیجه اى داشته باشد.
بالاخره حرکت مى کنند و پیاده به طرف مسجد مقدس جمکران مى روند، در بین راه سید مجللى را مى بینند که مانند کشاورزان (سه شاخ خرمن ) روى شانه گرفته و از دور مى رود، آنها مطمئن مى شوند که او حضرت بقیه الله ارواحنا فداه است .
آقاى سید حبیب الله مى گوید من وقتى چشمم به آن حضرت افتاد قضیه سید رشتى که در مفاتیح نقل شده به یادم آمد.
به آقا حسن گفتم برو و از آن حضرت چیزى بخواه .
آقا حسن جلو رفت و سلام کرد و گفت : آقا خواهش دارم با دست مبارک خودتان دشتى به من بدهید.
حضرت به او سکه اى مى دهند، سپس رو کردند به من و فرمودند حاجت تو هم نزد آقاى بروجردى است ، وقتى به قم رفتى نزد آقاى بروجردى برو و بگو چرا از حال فلان کس که در مصر است غافلى ، و چند جمله دیگر که سرى بود به من فرمودند که به آیه الله بروجردى بگویم و بعد آن حضرت تشریف بردند.
آقا حسن وقتى به سکه نگاه کرد دید تنها روى آن خطى ضربدر زده اند و چیزى بر آن نوشته نشده است .
بالاخره وقتى به مسجد مقدس جمکران رفتیم و قضیه را براى مردم نقل کردیم آنها سکه را در میان آب انداختند و از آن آب به قصد استشفاء آشامیدند و به سر و صورت خود مالیدند، من هم پس از آنکه از مسجد جمکران به قم برگشتم به منزل آیه الله بروجردى رفتم ولى تا سه روز موفق به ملاقات حضرت آیه الله بروجردى در جلسه خصوصى نشدم .
روز سوم که خدمت آن مرحوم رسیدم بدون مقدمه فرمودند سه روز است که من منتظر تو هستم کجائى ؟
عرض کردم : آقا موانعى بود که موفق به ملاقات خصوصى نمى شدم .
آیه الله بروجردى فرمودند حاجت تو این است که مى خواهى به کربلا بروى ، لذا مبلغى پول به من دادند و من مطالبى که حضرت بقیه الله ارواحنا فداه فرموده بودند به آیه الله بروجردى عرض کردم و آیه الله بروجردى به آقا حسن گفتند چرا آن سکه را به افراد معصیت کار و ناپاک نشان مى دهى ؟
ضمنا من به آقاى بروجردى عرض کردم که آقا شما چیزى بنویسید که من گذرنامه بگیرم و به کربلا بروم .
آیه الله بروجردى فرمودند تو گذرنامه نمى خواهى ، فلان دعا را بخوان و از مرز عبور کن و به کربلا برو.
من هم همان روزها حرکت کردم و به طرف عراق رفتم ، وقتى به مرز عراق رسیدم با آنکه همراهان من همه گذرنامه داشتند بیشتر از من که گذرنامه نداشتم معطل شدند و احدى از من مطالبه گذرنامه نکرد.

امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمکران
حضرت آیه الله آقاى لطف الله صافى در کتاب پاسخ به ده پرسش پیرامون امامت و خصایص حضرت مهدى (ع ) حکایت ذیل را راجع به مسجد امام حسن مجتبى (ع ) آورده است که شخصا این داستان را از کسى که مربوط به او بوده جناب آقاى عسکرى کرمانشاهى نقل مى کند که ایشان فرمود:
حدود هفده سال پیش بود، مشغول تعقیب نماز صبح بودم ، در زدند، دیدم سه نفر از شاگردان جلسه اى من که شغل هر سه آنها مکانیکى بود با ماشین آمدند، گفتند: تقاضا داریم با ما به مسجد مقدس جمکران مشرف شوید، در آنجا دعا کنیم حاجتى شرعى داریم ، موافقت کردم و به سوى قم حرکت نمودیم در جاده تهران (نزدیک قم ) چند قدم بالاتر از همین جا که فعلا حاج آقا رجبیان مسجدى به نام مسجد امام حسن مجتبى (ع ) بنا کرده است ماشین خاموش شد.
رفقا هر سه مشغول تعمیر ماشین شدند، من براى قضاى حاجت خواستم بروم توى زمینهاى مسجد فعلى ، دیدم سیدى زیبا و سفید و ابروهایش کشیده و دندانهایش سفید و خالى بر صورت مبارکش بود ایستاده و با نیزه بلندى زمین را خط کشى مى نماید، رفتم براى قضاى حاجت نشستم ، صدا زد آقاى عسکرى آنجا ننشین ، اینجا را من خط کشیده ام ، مسجد است ، من متوجه نشدم که از کجا مرا مى شناسد، مانند بچه اى که از بزرگتر اطاعت کند گفتم چشم . فرمود: یکى از عزیزان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در اینجا بر زمین افتاده و شهید شده است ، من مربع مستطیل خط کشیده ام ، اینجا اینجا مى شود محراب ، اینجا که مى بینى قطرات خون است که مومنین مى ایستند اینجا که مى بینى مستراح مى شود و اینجا دشمنان خدا و رسول خدا به زمین افتاده اند؟ همانطور که ایستاده بود برگشت و مرا هم برگرداند، فرمود: اینجا مى شود حسینیه و اشک از چشمانش جارى شد و من هم بى اختیار گریه کردم . فرمود: پشت اینجا مى شود کتابخانه ، تو کتابهایش را مى دهى ، گفتم : اینجا را کى مى سازد؟
فرمود: (یدالله فوق ایدیهم )
بعد من آمدم سر جاده ، دیدم ماشین راه افتاده ، گفتند: با کى حرف مى زدى ؟ گفتم : من با آن سید حرف مى زدم ، گفتند: کدام سید؟ خودم برگشتم دیدم سید نیست و زمین مثل کف دست صاف بود، و هیچ کس هم نبود، من یک تکانى خوردم ، به راه افتادیم به حرم حضرت معصومه (ع ) مشرف شدیم ، بعد به مسجد مقدس جمکران آمدیم ، نماز مسجد مقدس جمکران را خواندم ، هنگامى که مى خواستم به سجده روم و صلوات بخوانم دیدم سید بزرگوارى که بوى عطر مى داد فرمود: آقاى عسکرى ، سلام علیکم ، نشست پهلوى من ، تن صدایش همان تن صداى صبحى بود، رفتم به سجده ، ذکر صلوات را گفتم ، چون سرم را بلند کردم دیدم آقا تشریف بردند.
از پیرمرد و جوانى که در اطراف من بودند پرسیدم این آقا کجا رفت ، گفتند ندیدند، یک دفعه مثل اینکه زمین لرزه شود تکان خوردم و فهمیدم که امام زمان (ع ) بوده است .
به تهران برگشتیم ، جریان را براى مرحوم شیخ جواد خراسانى تعریف کردم ، خصوصیات را از من پرسید، گفت خود حضرت بوده است .
حالا صبر کن اگر آنجا را مسجد ساختند درست است .
پس از مدتى روزى یکى از دوستان فوت کرده بود، به اتفاق رفقا او را براى دفن به قم آوردیم ، به همان محل که رسیدیم دیدم دو پایه از مسجد بالا رفته است . پرسیدم این مسجد را چه کسى مى سازد؟ گفتند: این مسجدى است به نام امام حسن مجتبى (ع )، پسرهاى حاج حسین آقا سوهانى مى سازند.
رفتم سوهان فروشى پسرهاى حاج حسین آقا گفتم : شما مسجد امام حسن مجتبى (ع ) را مى سازید؟ گفتند: نه حاج یدالله رجبیان مى سازد، تا گفت : یدالله قلبم به ضربان افتاد با خود گفتم یدالله فوق ایدیهم و فهمیدم حاج یدالله است . من بعدا چهارصد جلد کتاب خریدارى کردم و وقف آن مسجد مبارک نمودم . (1)
توضیح اینکه آقاى حاج محمد شجاعى فرد داماد محترم آقاى رجبیان که در خدمتشان بودیم فرمودند: ایشان آمدند نزد من ، گفتند مى خواهم حاج یدالله را ببینم ، تلفن کردم و ایشان را فرستادم منزل حاج آقا نهار هم در منزل مرحوم رجبیان بودیم ، گفتار ایشان را در نوار ضبط کردیم و آقاى عسکرى این قضایا را محضر مبارک آیه الله العظمى گلپایگانى نقل کردند. (2)

چهار سال است شبهاى چهارشنبه به مسجد جمکران مشرف مى شوم
احمد پهلوانى (ساکن حضرت عبدالعظیم (ع ) فرمودند: من چهار سال است شبهاى چهارشنبه به مسجد مقدس جمکران مشرف مى شوم ، در یکى از از سالها شب چهارشنبه اى بود که به واسطه مجلس عروسى یکى از بستگان نزدیک در تهران نتوانستم به مسجد مشرف شوم ، به منزل رفته ، خوابیدم ، نیمه شب از خواب بیدار شدم ، تشنه بودم ، خواستم برخیزم ، دیدم پایم قدرت حرکت ندارد، هر چه تلاش کردم پایم را حرکت بدهم نتوانستم ، دکترى حاضر نمودند، دکتر پس از معاینه در غیاب من به رفیقم گفته بود خوب نمى شود سکته کرده است ، ساعت 9 صبح بود متوسل به حضرت (ع ) شده عرض کردم : اى امام زمان من هر شب چهارشنبه در مسجد مقدس جمکران قم خدمت شما مى رسیدم ولى دیشب نتوانستم بیایم و گناهى نکرده ام توجهى بفرمائید، گریه ام گرفت و در آن حال خوابیدم . در عالم رویا دیدم آقایى آمدند، عصایى به دستم دادند. دستم را گرفتند و از جا حرکت دادند، در این اثنا از خواب برخاستم ، دیدم مى توانم پایم را حرکت دهم . (3)

آقا راه مسجد مقدس جمکران را به ما نشان دادند
حجه الاسلام و المسلمین آقاى شریفى مقسم شهریه مرحوم حضرت آیه الله العظمى آقاى اراکى طاب ثراه فرمودند: مادرم نقل مى کرد که حدود هفت ساله بودم ، با عده اى از خانمها جهت زیارت مسجد مقدس جمکران مى رفتیم ، راه را گم کردیم (چون آن زمان مسجد مقدس جمکران راه ماشین رو نداشت ، عاشقان امام زمان پیاده به مسجد مى رفتند.)
در حال وحشت بودیم و مى ترسیدیم ، یک وقت دیدم آقائى به من فرمود راه جمکران از این طرف است ، من هم به خانمها گفتم آقا مى فرماید راه مسجد مقدس جمکران از این طرف است ، آنها نگاه کردند ولى آقا را ندیدند، من دوباره نگاه کردم دیدم آقا بار دوم فرمودند از اینطرف به مسجد مقدس جمکران مى روید، با دست مبارک اشاره به مسجد نمودند.

به حاج رضا بگوئید خداوند به ایشان بچه خواهد داد
در سال 1362 بود براى دیدن آقاى حاج رضا شفائى که از مکه معظمه آمده بودند با دوست محترم آقاى ملا حسینى رفتیم ، بعد از صرف نهار که جمعیت هم زیاد بودند آقاى ملا حسینى پیشنهاد کردند که دعا کنیم ، بلکه خداوند به ایشان بچه عنایت فرماید (ایشان حدود 7 سال بود ازدواج کرده بودند، ولى بچه دار نمى شدند) حقیر سر سفره دعا کردم و آقایان محترم آمین گفتند.
بعد از ظهر همین روز به مسجد مقدس جمکران رفتم ، نماز آقا امام زمان علیه السلام خواندم ، آقا را به حق مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها قسم دادم که عنایت فرماید تا خداوند بچه اى به این دوست محترم عطا فرماید، همین شب در خواب دیدم سید بزرگوارى وارد خانه شد، حضرت فرمودند به حاج رضا بگوئید نگران نباشد، امسال خداوند به ایشان بچه خواهد داد و آن بچه دختر است ، از برکات مسجد مقدس جمکران و عنایت صاحب الزمان همینطور هم شد، فعلا ایشان سه تا دختر دارد.

سفارشات امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمکران
حجه الاسلام واعظ شهیر، مرحوم کافى رحمت الله علیه نقل کردند:
یک نفر از رفقا از یزد نامه اى به من نوشته ، آدم دینى خوبى است ، از عاشقان امام زمان (ع ) است ، از رفقاى من است ، در نامه نوشته که مرا چند روز است منقلب کرده ، گر چه این پیغام خیلى به علماء رسید، (به مرحوم مجلسى گفته ، به شیخ مرتضى انصارى گفته ، به مرحوم شیخ عبدالکریم حائرى گفته ، به مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى گفته ، به بعضى از اوتاد دیگر گفته ) این بنده خدا نوشته من چهل شب چهارشنبه از یزد مى آمدم مسجد مقدس جمکران ، توسلى و حاجتى داشتم ، نوشته شب چهارشنبه چهلمى دو هفته قبل بود، در مسجد مقدس جمکران خسته بودم ، گفتم ساعتى اول شب بخوابم ، سحر بلند شوم برنامه ام را انجام بدهم . صحن حیاط هوا گرم بود، خوابیده بودم یک وقت دیدم از در مسجد مقدس جمکران یک مشت طلبه ها ریختند تو، گفتم : چه خبر است ؟ گفتند: آقا آمده ، گفت من خوشحال دویدم رفتم جلو، آقا را دیدم ، اما نتوانستم جلو بروم ، گفتم آقا آمده اند که آمده باشند، خودش فرمودند برو به مردم بگو دعا کنند خدا فرجم را نزدیک کند. به خدا قسم آى مردم دعاهاتان اثر دارد. ناله هاتان اثر دارد، خود آقا به مرحوم مجلسى فرموده ، مجلسى به شیعه ها بگو برام دعا کنند، هى پیغام مى دهد، به خدا دلش خون است ، آقا مصلحت در این است که فعلا پسر فاطمه در پس پرده غیبت باشد با کى ؟ نمى دانم ؟ حالا مى خواهم دعا کنم ، الهى به پهلوى شکسته زهرا، خدایا به صورت سیلى خورده زهرا، الهى به جگر پاره پاره امام حسن ، الهى به سر بریده حسین ، قسمت مى دهم که دیگه فرجش را نزدیک کن . (4)
بار الها رهبر اسلامیان کى خواهد آمد
شیعیان را غمگسار مهربان کى خواهد آمد
انتظار مصلحى دارد جهان ، اما نداند
مصلح کل رهنماى انس و جان کى خواهد آمد
شاعر دیگر در جواب مى گوید:
خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد
غم مخور آخر طبیب دردمندان خواهد آمد
آنقدر از کردگار خویشتن امیدوارم
که شفا بخش دل امیدواران خواهد آمد
دردمندان ، مستمندان ، بى پناهان را بگوئید
منجى عالم ، پناه بى پناهان خواهد آمد
صبر کن یا فاطمه ، اى بانوى پهلو شکسته
مهدیت با شیشه دارو و درمان خواهد آمد

مرحوم آیه الله قاضى در مسجد مقدس جمکران
آقاى حاج جواد رحیمى نقل کردند: مرحوم آیه الله آقاى حاج سید حسین قاضى رحمت الله علیه فرمودند: شب تولد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یعنى شب بیستم جمادى الثانى سال 1348 در مسجد جمکران بودم ، ناگهان مشاهده شد که انوارى از آسمان به زمین و بخصوص روى آسمان مسجد مقدس جمکران فرو مى ریزند (در اینجا آقاى رحیمى فرمودند من هم اتفاقا آن شب در مسجد مقدس جمکران بودم و آن انوار را دیدم ، بلکه همه مردم آنها را مى دیدند، در همان شب شخصى که مورد وثوق آقاى قاضى بود براى ایشان نقل کرده بود که من در مسکر آباد تهران بودم ، یکى از اولیاء خدا مرا با طى الارض به مسجد مقدس جمکران آورد با او در مسجد مقدس جمکران به مجلس روضه ئى که در گوشه اى تشکیل شده بود رفتیم ، از همان اول مجلس حضرت بقیه الله ارواحنا فداه در روضه شرکت فرمودند، روضه خوان اشعارى از کتاب گلزار آل طه که مرحوم آیه الله حاج سید على رضوى سروده است مى خواند و حضرت ولى عصر(ع ) گوش مى دادند و گریه مى کردند، پس از خاتمه مجلس ‍ حضرت حجه بن الحسن (ع ) دعا کردند و از مجلس برخاستند و تشریف بردند، جمعى که در مجلس بودند به شخصى که از دیگران به حضرت ولى عصر(ع ) نزدیکتر بود اصرار مى کردند که شما هم دعائى بکنید، او مى گفت حضرت ولى عصر(ع ) دعا فرمودند، بالاخره با اصرار زیاد او را به دعا کردند، او هم چند جمله درباره فرج کرد و مجلس خاتمه یافت .
(احتمالا دعا کننده خود مرحوم قاضى بوده ولى نمى خواست اسمش را ببرد) (5)

از کدام راه به مسجد مقدس جمکران مى آئى
حاج على محمد فرزند مرحوم حاج ابوالقاسم پاینده قمى چنین بیان کردند: مرحوم والد گفتند من نذر کرده بودم چهل شب جمعه یا چهارشنبه (تردید از گوینده ) به خاطر جنبه اقتصادى و آفاتى که به زراعت رسیده بود و… مسجد مقدس جمکران مشرف شوم ، سى و نه شب رفتم ، شب جمعه یا چهارشنبه آخر بود که به مسجد رفتم و اعمال مسجد و نماز ولى عصر(ع ) را خوانده بودم ، هوس چائى کردم ، گشتم تا آشنایى پیدا کنم و یک چائى بخورم ، برخورد کردم به عده اى از آشنایان که اسباب چائى داشتند، لکن آب نداشتند، ظرف آب را گرفتم تا بروم از آب انبار نزدیک مسجد و آب بیاورم . نصف پله ها را رفتم ، وسط آنجا چراغ نفتى نصب کرده بودند، یک وقت متوجه شدم آقائى دارد بالا مى آید، سلام کردم با محبت جواب داد و از من احوالپرسى کرد مثل کسى که سالهاست با من رفیق و آشناست ، فرمودند: مسجد آمدى ؟ گفتم : آرى ، پرسید چند هفته است ؟ گفتم : هفته چهلم است ، پرسید حاجتى دارى ؟ گفتم : آرى ، گفت : برآورده شده ؟ گفتم : نه . فرمود از کدام راه مى آئى ؟ عرض کردم از جاده قدیم (آسیاب لتون ) فرمود بین باغ آقا و آسیاب دو سه پل است شما وقتى از پل اول که بالا مى روى شیخ محمد تقى بافقى را مى بینى که مى آید در حالى که عبایش را زیر بغل گذاشته و سنگها را از جاده به کنار مى ریزد، این برخورد را به او بگو و سلام مرا به او برسان و بگو از آنچه ما نزد تو داریم یک مقدار به تو بدهد.
وقت بازگشت من از همان راه که بر مى گشتم در همان مکان برخورد به شیخ محمد تقى بافقى یزدى نمودم که عبا زیر بغل گذاشته ، خم مى شد سنگها را از جاده به کنارى مى ریخت ، چون به او برخورد کردم و جریان را تعریف نمودم و گفتم آقا ترا سلام رسانید، نشست آنقدر گریه کرد، بعد گفت : آقا دگر چه فرمود؟ گفتم فرمود از آنچه که از نزد شماست مقدارى به من بدهید، کیسه اى در آورد و مقدارى پول خرد که داخل کیسه بود کف دست ریخت و چند قرانى به من داد و گفتند دیگر آقا مطلبى نفرمود، گفتم نه ، گفت خدا به شما خیر و برکت دهد و رفت ، بعد از این جریان من وضعم خوب شد و اوضاع کارم روبراه شد.

از امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمکران شفا گرفتم
آقاى حسین آقاى شوفر مى گفت در زمان طفولیت مادرم فوت شده بود و پدرم زن دیگرى گرفته بود، من ناراحت بودم و از اراک وطن اصلى ام فرار کردم و مشغول رانندگى شدم و کم کم شغل میکانیکى را یاد گرفتم و در کارخانه اى که مال یهودى ها بود مشغول میکانیکى شدم ، در این بین مبتلا به کمر درد شدیدى گردیدم که فوق العاده مرا ناراحت کرده بود. براى معالجه به اطباء زیادى مراجعه کردم و عکسهاى بسیارى از کمر من برداشتند حتى به خارج از کشور رفتم و مرا عمل جراحى کردند. ولى همچنان کمردرد مرا اذیت مى کرد و نتیجه اى از آن همه معالجات حاصلم نشد، یعنى اطباء به من گفتند که عصب موضع درد ضعیف شده و علاجى ندارد.
لذا من به مسجد مقدس جمکران رفتم و به حضرت بقیه الله ارواحنا فداه متوسل شدم و چند روز در قهوه خانه جمکران ماندم ولى نتیجه اى نگرفته و به قم برگشتم . شبى در خواب دیدم که به من مى گویند از ماندن در قهوه خانه که انسان نتیجه اى حاصلش نمى شود، بلکه باید در خود مسجد بیتوته کنى تا به مقصد برسى . من مجددا به مسجد جمکران برگشتم و قصد داشتم در ایام البیض ماه رجب عمل ام داود را بجا بیاورم . شبى در مسجد تنها بودم ، هیچکس در آنجا نبود، اعمال مسجد را انجام داده بودم ، ناگهان دیدم سید جلیل القدرى که تمام لباسهایش سبز بود و نور غیر زننده اى آن سبزى را احاطه کرده بود در کنار من در میان مسجد نشسته ، من هم در آن موقع در نهایت ناراحتى بودم ، کمرم در آن لحظه به شدت درد مى کرد.
آن آقا رو به من کرد و فرمود: چه دردى دارى ؟
گفتم : مدتى است که کمرم سخت درد مى کند.
آن آقا نزدیک من آمدند و دست روى مهره هاى پشت من کشیدند و یک یک مهره ها را زیر دست گذاردند تا آنکه دستشان به مهره اى که درد مى کرد رسید، موضع درد را با کف دست مالش دادند و آیه شریفه اواخر سوره حشر را مى خواندند که مى فرماید:
(لو انزلنا هذا القران على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون هو الله الذى لا اله هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمن الرحیم هو الله الذى لا اله الا هو الملک القدوس ‍ السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى یسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم .
و بعد فرمود: خوب شدى ، من حرکتى به خودم دادم ، دیدم کمرم درد نمى کند، سپس بدن خود را به طرف راست و چپ حرکت دادم ، احساس ‍ دردى نکردم ، از جا برخاستم ، دیدم راحت مى توانم برخیزم و حال آنکه قبلا نمى توانستم حرکت کنم . چند قدمى راه رفتم و در ایوان مسجد مقدس ‍ جمکران مقدارى دویدم ، دیدم اثرى از درد در بدنم وجود ندارد.
سنگ سنگینى بیرون مسجد افتاده بود، روى دست بلند کردم ، دیدم ناراحتم نمى کند، و بالاخره هر چه توانستم خود را امتحان نمودم دیدم به هیچ وجه اثرى از کسالتم وجود ندارد، برگشتم به مسجد که از حضرت بقیه الله ارواحنا فداه تشکر کنم . آن حضرت در مسجد نبودند و بلکه در هیچ کجاى مسجد جمکران و بیابانهاى اطراف کسى غیر از من وجود نداشت . (6)

عنایت حضرت بقیه الله – ارواحنا فداه – به کودک 13 ساله زاهدانى در مسجد مقدس جمکران
کرامات ، معجزات و عنایاتى که از ائمه اطهار علیه السلام صادر گشته و توسط راویان مورد اعتماد روایت شده ، و در کتابهاى مورد استناد ثبت گردیده ، منحصر به صدر اسلام و قرون اولیه اسلام نمى باشد، بلکه هر روز در گوشه و کنار جهان ، به ویژه در حرم ائمه هدى ، علیهم السلام معجزات و کرمات تازه اى تحقق مى یابد که دلیل حقانیت پیشوایان شیعه ، و مابه دلگرمى شیعیان مى باشد.
هر یک از شما یک یا چند معجزه در حرم مطهر ثامن الحجج امام على بن موسى الرضا – علیه السلام – دیده و یا شنیده اید.
اکنون که دوران فرمانروائى حضرت بقیه الله – ارواحنا فداه – مى باشد، همه روزه دهها نفر در اقطار و اکناف جهان با توسل به ذیل عنایت آن حضرت از امراض صعب العلاج و دیگر گرفتاریهاى خانمانسوز به طور معجزه آسا رهائى مى یابند، و براى همیشه خود را رهین عنایات آن حضرت مى دانند.
در اینجا یکى از این کرامتها را که در شب دوازدهم جمادى الاولى 1414 ه‍ در مسجد مقدس جمکران در مورد یک کودک 13 ساله زاهدانى انجام یافته براى نورانیت قلب خوانندگان گرامى مى آوریم :
این کودک (سعید چندانى ) دانش آموز کلاس پنجم ابتدائى است که در دبستان محمد على فائق ، در زاهدان متولد شده و بر شیوه عقاید اهل تسنن تربیت یافته است .
مادر سعید اگر چه از لحاظ نسب به خاندان عصمت و طهارت منسوب است ولى او نیز سنى و حنفى است .
سعید یک سال و هشت ماه پیش در یک تعمیرگاه ماشین پایش مى لغزد و به چاهى که روغن و فاضلاب تعمیرگاه در آن مى ریخته مى افتد، و جراحتهاى مختلفى بر بدنش وارد مى شود، این جراحتها بهبودى مى یابد ولى غده اى در ناحیه شکم پدید مى آید، نخست خیال مى کنند که فتق است ، ولى با گذشت چند ماه پزشکان معالج اظهار مى کنند که غده سرطانى است و باید او را براى معالجه به تهران ببرند.
او را به تهران مى آورند و در بیمارستان هزار تختخوابى بسترى مى کنند، پس ‍ از نمونه بردارى و احراز غده بدخیم سرطانى ، او را به بیمارستان الوند منتقل مى کنند، و غده اى به وزن یک کیلو و نیم از شکم او بیرون مى آورند ولى در مدت کوتاهى جاى غده پر مى شود، و پزشکان اظهار مى کنند که با این رشد سریع غده ، دیگر کارى از ما ساخته نیست .
مادر سعید شبى در خواب مى بیند که به او مى گویند: (سعید را ببرید به مسجد مقدس جمکران ).
طبعا یک زن سنى نمى داند که مسجد جمکران یعنى چه ؟ ولى هنگامى که خوابش را براى دیگران نقل مى کند، او را به مسجد جمکران قم راهنمائى مى کنند.
وى سعید را با دیگر فرزندش (محمد نعیم ) به قم مى آورد، و بلافاصله به مسجد مقدس جمکران مشرف مى شوند.
سعید روز سه شنبه 11 جمادى الاولى 1414 ه‍یک ساعت و نیم بعد از ظهر وارد مسجد جمکران مى شود، خدام مسجد وضع او را که به این منوال مى بینند او را در اطاق شماره هشت زائر سراى مسجد اسکان مى دهند.
مادر سعید اعمال مسجد را فرا مى گیرد، با پسرش محمد نعیم اعمال مسجد را انجام مى دهد، آنگاه عریضه اى تهیه مى کند و آن را در چاه مى اندازد، و با دلى سرشار از امید به ذیل عنایت حضرت بقیه الله – ارواحنا فداه – متوسل مى شود.
شب فرا مى رسد و عاشقان حضرت بقیه الله – ارواحنا فداه – طبق رسم سنواتى (که شبهاى چهارشنبه از راههاى دور و نزدیک به مسجد مقدس ‍ صاحب الزمان در جمکران مشرف مى شوند) دسته دسته مى آیند، و در مسجد به عبادت و نیایش مى پردازند.
مشاهده این شور و هیجان مردم در دل مادر سعید طوفانى ایجاد مى کند، او نیز همراه دهها هزار زائر به عبادت و دعا و تضرع مى پردازد و شفاى فرزندش را از حضرت بقیه الله – ارواحنا فداه – با اصرار و الحاح مسئلت مى کند.
هنگامى که به اطاق مسکونى اش در زائر سراى مسجد مى آید، دو نفر از خادمان با اخلاص به اطاق او مى آیند و در آنجا عزادارى مى کنند و براى شفاى سعید به طور دسته جمعى دست به دعا بر مى دارند.
سعید مى گوید:
(درست ساعت 3 نیمه شب بود که در عالم رویا دیدم نورى از پشت دیوارى ساطع شد و به طرف من به راه افتاد.
او یک انسان بود، ولى من از او فقط نور خیره کننده اى مى دیدم که آهسته آهسته به من نزدیک مى شد.
من اول مضطرب شدم ، ولى سعى کردم که بر خودم مسلط شوم .
هنگامى که نور به من رسید به ناحیه سینه و شکم من اصابت کرد و برگشت .
من از خواب بیدار شدم و چیزى متوجه نشدم و باز هم خوابیدم .
صبح که از خواب بیدار برخاستم ، سعى کردم که خودم را به عصایم نزدیک کنم و عصا را بردارم ، ناگاه متوجه شدم که بدنم سبک شده و آن حالت درد شدید به کلى از من رفع شده است .
در آن وقت متوجه شدم که شفا یافته ام و آن نور وجود مقدس حضرت صاحب الزمان علیه السلام بوده است .)
این معجزه باهره و کرامت ظاهره ، در شب چهارشنبه 12 جمادى الاولى 1414 هجرى ، برابر با 5 آبان 1372 شمسى صادر گردید.
سعید با مادر و برادر خود سه شب در زائر سراى مسجد اقامت کردند، شب سوم که شب جمعه بود عنایت دیگرى شد، که این بار در بیدارى انجام پذیرفت ، و اینک متن آن واقع از زبان سعید:
(شب جمعه در اطاق شماره هشت نشسته بودم ، مادرم مشغول تلاوت قرآن بود، احساس کردم که شخصى در کنار من نشست ، و براى من رهنمودها و دستورالعمل هایى را بیان فرمود.
چون سخنانش تمام شد برگشتم و کسى را ندیدم ، از مادرم پرسیدم که : مادر با من بودى ؟ گفت : من قرآن مى خوانم باتو نیستم .
پرسیدم : پس این کى بود که با من سخن مى گفت ؟ مادرم گفت : کسى در اینجا نیست .
در آن موقع پتو را بر سرم کشیدم و هر چه بر مغز خود فشار آوردم که مطالب آن شخص را به خاطر بیاورم چیزى به یادم نیامد.)
روز جمعه سعید و مادرش به تهران باز مى گردند و به بیمارستان الوند مراجعه مى کنند، پس از عکسبردارى معلوم مى شود که سعید صحیح و سالم است و از غده بدخیم سرطانى هیچ خبرى نیست .
و بدین گونه این کودک سعادتمند که به حق (سعید) نامگذارى شده از معجزات باهره حضرت بقیه الله – ارواحنا فداه – بهبودى کامل خود را در مى یابد.
دو هفته بعد (شب چهارشنبه 25 جمادى الاولى ، برابر با 19/8/72 سعید با مادرش و برادرش محمد نعیم به جمکران آمده بود تا پیشانى ادب بر آستان مسجد حضرت صاحب الزمان بساید، و از محضر مولا و مقتدایش تشکر نماید. خوشبختانه حقیر هم در مسجد بودم ، و از داستان شفا یافتن او آگاه بودم ، با او در دفتر مسجد رفتم و در حضور دهها نفر از دوستان ، مطالب بالا را از زبان سعید بدون واسطه شنیدم .
مادرش از خوشحالى در پوست نمى گنجید، و براى حضرت بقیه الله – ارواحنا فداه – پیوسته درود مى فرستاد، و سخنانى مى گفت که از یک فرد سنى مذهب بسیار جالب بود، مثلا مى گفت : (من نمى دانم الان امام زمان – علیه السلام – کجاست ؟ آیا در دریاها کشتى ها را نجات مى دهد، و یا در آسمانها هواپیماها را نجات مى دهد!). سعید در این سفر با کوله بارى از پرونده هاى پزشکى ، عکسها و آزمایشها آمده بود، که آنها را به مشتاقان ارائه دهد، از اسناد پزشکى او توسط مسئولین مسجد فیلمبردارى شد، از خود سعید و مادرش فیلمبردارى شد و سخنانشان ضبط گردید. بى گمان خانواده (چندانى ) در میان خانواده هاى معتقد اهل سنت ، مبلغ صمیمى و بى قرار حضرت بقیه الله – عجل الله تعالى فرجه الشریف – خواهند بود. (7)

امام زمان به من شفا داد
حجه الاسلام و المسلمین آقاى فقیهى سرپرست درمانگاه قرآن و عترت فرمودند:
من مریض شدم و زبانم گرفته شد، بسیار ناراحت بودم ، رفتم به مسجد مقدس جمکران نماز صاحب الزمان علیه السلام را خواندم به محضر آقا عرض کردم که من چهل سال است خدمتگزار حضرتعالى هستم ، به این سربازت عنایتى بفرما، از برکات مسجد مقدس جمکران و عنایت آقا صاحب الزمان علیه السلام زبانم باز شد، توضیح اینکه معظم له از علاقمندان صاحب الزمان علیه السلام و مسجد مقدس جمکران مى باشد.

کراماتى که از مسجد مقدس جمکران دیدم
حقیر وقتى وارد شهر مذهبى قم شدم یکسال در منزل حضرت آیه الله حاج سید قادر میرعظیمى اخوى بزرگوار بودم که بعد از آن آمدم به مدرسه فیضیه حجره 12 مشغول به تحصیل علوم دینى شدم تا اینکه رفقاى ما براى عمامه گذارى از آقایان مراجع دعوت مى کردند به مدرسه فیضیه و جشن مى گرفتند، بنده عصر رفتم به مسجد مقدس جمکران بعد از نماز تحیت مسجد و نماز امام زمان علیه السلام خواندم ، عرض کردم یا صاحب الزمان علیه السلام من مهمان تو هستم ، نوکر و سرباز شما هستم ، پناه به شما آورده ام و کسى غیر از خدا و شما ندارم ، به حق پدرت و به حق مادرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و جدت امام حسین علیه السلام به من کمک کن ، حاجت مرا روا کن .
آن شب در عالم خواب دیدم سید بزرگوارى فرمودند فردا صبح در حرم حضرت معصومه خودت عمامه به سرت مى گذارى ، عصر یک نفر از اطراف قم مى آید شما را براى منبر مى برد، بنده همین دستور آقا را انجام دادم ، عصر آن روز یک نفر به نام حاج اصغر ریاضى آمد ما را برد به نزدیکى امامزاده جعفر جهت منبر که حدود بیست خانوار بودند و مسجد نداشتند، در منزل خود اصغر ریاضى نماز جماعت و منبر بود وقتى بنده به منزل ایشان رسیدم گفتند آقا مى خواهم خمس مالم را بدهم ، حساب کردیم بیست و پنج هزار تومان بدهکار شدند، ده هزار تومان دادند بابت سهمین ، چون مقلد آیت الله العظمى نجفى مرعشى بودند حقیر ده هزار تومان به محضر معظم له بردم ، آقا فرمودند کجا هستید و کى عمامه گذاشتید؟
داستان مسجد مقدس جمکران را نقل کردم در حالى که آن مرجع بزرگ جهان شیعه گریه مى کردند فرمودند برو قدر امام زمان علیه السلام را بدان و پنجهزار تومان پول به من دادند و با خط مبارک خودشان براى حقیر اجازه نامه نوشتند.
و فرمودند مسجد مقدس جمکران معجزات و کرامات زیادى دارد دست از این مسجد شریف و مقدس بر ندارید و به دوستان و رفقاى خود بگوئید به این مسجد مقدس جمکران بیشتر بروند چون رفت و آمد امام زمان در این مسجد زیاد است .
خلاصه از عنایت امام زمان علیه السلام و از برکات دعاى حضرت آیه الله العظمى آقاى نجفى مرعشى و کرامات مسجد مقدس جمکران حقیر در همین محل و اطراف آن چندین مسجد و مدرسه و مکتب قرآن و کتابخانه عمومى و امانى تاسیس نمودم ، امیدوارم مورد رضاى حضرت ولى عصر امام زمان علیه السلام قرار گیرد.

مشکل من حل شد
آقاى حاج غلامرضا مسبح فرمودند(8): حدود 35 سال پیش بود که وضع زندگى ما از نظر اقتصادى خوب نبود، گرفتارى زیاد داشتم ، هر درى زدیم که نجات پیدا کنیم نشد، عاقبت به مسجد مقدس جمکران رفتیم و بعد از نماز صاحب الزمان دعائى که در مفاتیح الجنان شیخ عباس قمى نوشته معروف به دعاى امام سجاد(ع ) که شیخ کفعمى در بلد الامین دعائى از حضرت امام زین العابدین (ع ) نقل کرده و فرموده این دعا را مقاتل بن سلیمان از آن حضرت روایت کرده و هم گفته هر که صد مرتبه آن را بخواند و دعایش ‍ مستجاب نگردد لعنت کند مقاتل را، این است دعا:
الهى کیف ادعوک و انا انا و کیف اقطع رجائى منک و انت انت الهى اذا لم اسئلک فتعطینى ممن ذا الذى اسئله فیعطینى الهى اذا لم اتضرع الیک فترحمنى فمن ذا الذى اتضرع الیه فیرحمنى الهى فکما فلقت البحر لموسى علیه السلام و نجیته اسئلک ان تصلى على محمد و اله و ان تنجینى مما انا فیه و تفرج على فرجا عاجلا غیر اجل بفضلک و رحمتک یا ارحم الراحمین (9)
ایشان فرمودند از برکت امام زمان و مسجد مقدس جمکران و این دعا که در آنجا خواندم تمام مشکل من حل شد و پروردگار عالم عنایتى در حق من فرمودند.

با امام زمان (عج ) مسجد مقدس جمکران را تعمیر مى کردیم
سید عبدالرحیم خادم مسجد مقدس جمکران نقل مى کند: بعد از آنکه مسجد مخروبه شده بود تا آنکه حاجى علیقلى جمکرانى مریض شده بود به او گفتم نذر کن خدا شفا بدهد ترا قدرى تعمیر این مسجد کن تا آنکه شفا یافت به مقدار سیصد تومان خرج نمود، یک طرف مسجد را بساخت ، اما گفت وقت زدن طاقهاى مسجد از مسجد باید گوسفندى کشت ، مى گوید رفتم و گوسفندى کشتم و گوشت او را به فقرا دادم و محزون بودم از براى خرابى باقى مسجد تا که روزى در خواب دیدم که درب مسجد امام حسن جمعیت زیادى مى باشد و ملا آقا رضا که خویش بود با ما او را دیدم و گفتم بیا برویم میان حرم حضرت معصومه (س ) او به من گفت کجا برویم و حال آنکه حضرت حجه در این جا مى باشد، اشاره نمود به سوى جلو جانب درب مسجد، دیدم که در جلو خان درب مسجد امام حسن سجاده افتاده و حضرت نماز کرده بود و تعقیب نماز مى خواندند چون که پیش حضرت را خواب دیده بودم و منتظر فرصت بودم که عرض خود را بکنم آخرالامر حضرت از نظرم غائب شد و نشد که عرض خود را خدمت حضرت نمایم ، از باب خرابى مسجد تا آنکه در این دفعه پیش خود خیال نمودم که حال مثل آن روز نشود که من عرض خود نکرده غایب شوند لهذا افتاده به روى زانوى حضرت و عرض کردم که مسجد مقدس جمکران خراب شده چرا یک مرحمتى نمى فرمائید که تعمیر شود به یک مرتبه دیدم که من خودم و حضرت میان مسجد مقدس جمکران مى باشم دیدم آب گل گرفته و قدرى آب به روى آن گلها ریخت و فرمودند وقتى که نماى مسجد را مى ساختید من در اینجا بودم مى دیدم و از گوشت آن گوسفند به ما رسید به یک مرتبه صبیه ام مرا از خواب بیدار کرد من به او دعوى کردم ، عیالم گفت چرا دعوى مى کنى گفتم الحال خواب دیدم و نگذاشت که خواب خود را تمام ببینم . (10)
سید عبدالرحیم نقل کرد که بعد از آنکه حاجى علیقلى فوت شد، استاد رضاى نجار ابن حاجى اسماعیل نجار قمى حاجى مذکور را خواب دیده بود و این حقیر مولف از استاد رضا سوال کردم از کیفیت خوابى که دیده بود نقل کرد که در خواب دیدم یک باغ بسیار بزرگ را و در میان باغ قصرى عالى و بسیار بلندى بود و دیدم حاجى على قلى را در بالاى آن قصر بود و سر خود را از میان قصر بیرون آورده بود، به او گفتم کى این باغ و قصر رابه تو داده ، گفت صاحب الزمان تا سه مرتبه الى آخر، معلوم مى شود که حضرت حجه آن باغ و آن قصر را به او مرحمت کرده در عوض آن مقدارى که تعمیر نموده بود، از این مسجد شریف پس از خواب و همچنین از خواب سابق معلوم مى شود و کشف از این کند که عمل او مقبول حضرت حجه گردیده ، هنیئا له بهذه الکرامه . (11)

هر پولى خرج مصرف مسجد مقدس جمکران نمى شود
سید عبدالرحیم خادم مسجد مقدس جمکران نقل مى کند: از حاجى على قلى جمکرانى که مى خواستم بروم از جمکران طرف شهر یک زنى اهل جمکران یک ده شاهى به من داد که این پول را از براى من شمع بخر و بیاور که مى خواهم در مسجد مقدس جمکران روشن کنم مى گوید رفتم و شمع خریدم و دستمالى که پول او در میان او بود بیرون آوردم که پول شمع را بدهم ، دیدم که پول نیست ، به خود گفتم یقین جایى افتاده ، شمع را پس ‍ دادم و گفتم پول نیست و رفتم قدرى از راه را طى کردم و دستمال را از جیب بیرون آوردم دیدم که پولش هست ، سر جاى خود برگشتم که شمع بخرم ، دو مرتبه رفتم که پول بدهم دیدم که پول نیست شمع را پس دادم ، برگشتم در بین راه دیدم که پول به همان دستمال بسته ، فهمیدم پول جهتى دارد که نباید خرج این راه خیر شود، لهذا پولش را آوردم و پس آن ضعیفه دادم . (12)

صاحب الزمان شفا داد
آیت الله کاشانى فرمودند: شخصى به نام نوروزى به من نقل کرد پسرم مریض شد وقتى دکتر بردم گفتند سرطان است ، چندین دکتر مراجعه کردم ، همه گفتند درد ایشان درمان ندارد، ناچار پسرم را به انگلستان بردم ، تا آنجا هم بعد از چند روز آزمایش و عکسبردارى همین تشخیص را دادند و گفتند اگر عمل هم بکنید فایده ندارد، بارها به خدا عرض کردم که خدایا این همه ثروت را که به من عنایت فرموده اید از من بگیر، فقط این یک پسر را براى من نگهدار، عاقبت پسرم را از بیمارستان انگلستان مرخص کردم ، سوار هواپیما شدیم به طرف تهران ، در حالى که سرم دستش بود و از شدت درد ضعیف و رنجور شده بود، یک نفر در هواپیما به من گفت این مریض را چرا اینجا آوردى ، گفتم کجا ببرم ، گفت : مسجد مقدس جمکران ، این جور مریضها را باید صاحب الزمان شفا بدهد، من در همان هواپیما نذر کردم که اگر خداوند پسرم را شفا دهد یک بیمارستان به نام مسجد مقدس جمکران بنا کنم ، شروع کردم در هواپیما با امام زمان (ع ) راز و نیاز کردن ، عرض کردم اى پسر فاطمه به حق فاطمه زهرا(ع ) به این پسر شفا عنایت فرما، در همین حال بودم که یک مرتبه پسرم از خواب بیدار شد و گفت بابا به من انار بده ، گفتم چشم تهران براى شما انار مى دهم ، بار دوم از خواب بیدار شد و گفت بابا به من بیسکویت بده ، معلوم شد که در خواب دیده سید بزرگوارى براى ایشان انار آورده و فرموده شما خوب شدید سرم را بیرون بیاورید چون تهران رسیدیم سرم را از دست ایشان بیرون آوردم دیدم حالش خیلى خوب است چند روز در تهران ماندیم ، به دکترها مراجعه کردم آزمایش و عکسبردارى گفتند پسر شما سالم است ، چون قبلا دیده بودند گفتند این فقط معجزه بود که خداوند از صاحب الزمان و مسجد مقدس جمکران ایشان را شفا داده .
توضیح اینکه آقاى نوروزى هر هفته شب چهارشنبه به مسجد مقدس ‍ جمکران مى آید.

پیرزن باصفایى در مسجد مقدس جمکران
در قدیم ساختمان مسجد مقدس جمکران در شهر مذهبى قم آنقدر وسعت نداشت که جمعیت زیادى در آن جمع شود، علاوه راه ماشینى خوبى هم نداشت که مردم به سهولت بتوانند به آنجا بروند، لذا مسجد مقدس ‍ جمکران تنها براى چند نفر عاشقان پرحرارت آن حضرت باقى مى ماند که آنها به هر نحوى که ممکن بود شبهاى جمعه خود را به آنجا مى رسانند، ولى بقیه شبها مسجد خالى بود که طبعا درش را خادم مسجد مى بست و مى رفت .
پیرزن با صفائى که شاید مکرر خدمت حضرت ولى عصر(ع ) در خواب و بیدارى رسیده بود، پس از آنکه مسجد مقدس جمکران را توسعه داده بودند شب جمعه اى به مسجد مقدس جمکران مى رود و صدها و بلکه هزارها نفر را مى بیند که در مسجد و اطاقها و حتى در فضاى باز اطراف مسجد براى عبادت و توسل به آن حضرت جمع شده اند و همه نسبت به آن حضرت عرض ارادت مى کنند.
خودش مى گفت : من وقتى این جمعیت را دیدم و با جمعیت قبل از توسعه مسجد مقایسه کردم خیلى خوشحال شدم که بحمدالله مردم اطراف مولایم حضرت حجه بن الحسن (ع ) جمع شده اند و به آن حضرت اظهار علاقه مى کنند، با این خوشحالى وارد مسجد شدم و اعمال مسجد را انجام دادم و سپس زیارت آل یاسین را خواندم و مقدارى با زبان خودم با آن حضرت حرف زدم ، ضمنا به آن وجود مقدس عرض کردم آقا خیلى خوشحالم که مردم زیاد به شما علاقه پیدا کرده اند و شبها جمعیت زیادى به دور مسجد جمع مى شوند و به شما اظهار علاقه مى کنند.
سپس از مسجد بیرون آمدم و غذاى مختصرى از همان غذاهایى که در مسجد به همه مى دادند خوردم و به یکى از حجرات مسجد که قبلا براى استراحتم آن را آماده کرده بودم رفتم و خوابیدم ، در عالم خواب و یا در عالم معنى دیدم حضرت بقیه الله (ع ) به مسجد مقدس جمکران تشریف آورده اند و در میان مردم راه مى روند ولى کسى به آن حضرت توجهى نمى کند، من از اطاقم بیرون دویدم و سلام کردم ، آقا با کمال ملاطفت جواب فرمودند.
کلماتم را که در بیدارى خدمتشان عرض کرده بودم تکرار کردم و گفتم آقا جان قربان خاک پاى شما گردم ، خوشحالم که بحمدالله مردم به شما علاقه و محبت زیادى پیدا کرده اند و به اینجا این همه براى شما آمده اند.
آن حضرت آهى کشیدند و فرمودند: همه اینها براى من به اینجا نیامده اند. بیا با هم برویم از آنها سوال کنیم که چرا به اینجا آمده اند.
گفتم : قربانتان گردم در خدمتتان هستم .
در همان عالم در خدمت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به میان جمعیت آمدیم ، آن حضرت از یک یک مردم سوال مى فرمود شما چرا اینجا آمده اید؟
یکى مى گفت : آقا مریضى دارم که اطباء جوابش گفته اند. دیگرى مى گفت : مستاجرم خانه ملکى مى خواهم ، سومى مى گفت : مقروضم ، فشار طلبکار مرا به در خانه شما دوانده است . چهارمى از شوهرش مى نالید و پنجمى از دست زنش شکایت داشت و بالاخره هر یک حاجتى داشتند که در واقع خودخواهى و حب نفس ، آنها را وادار کرده بود که به اینجا بیایند.
حضرت فرمودند: فلانى دیدى اینها براى من به این جا نیامده اند، اینها تازه افراد خوب این جمعیت هستند که به من اعتقاد دارند و حاجتشان را از من مى خواهند و مرا واسطه فیض مى دانند و اگر از اینها بگذریم جمع زیادى هستند که تنها براى تفریح به اینجا آمده اند حتى بعضى از اینها یقین به وجود من ندارند. سپس در همان حال دیدم که یک نفر در قسمتى از این مسجد نشسته که او براى آقا ولى عصر(ع ) آمده است ، حضرت فرمودند بیا تا احوال او را هم بپرسیم .
در خدمت آقا در همان عالم خواب نزد سید معممى که فکر مى کنم از علماء بود رفتیم ، او زانوهایش را در بغل گرفته بود و در گوشه اى نشسته بود و چشمش به اطراف مى گردید، دنبال گمشده اش مى گشت ، وقتى چشمش ‍ به آقا افتاد از جا پرید و به دست و پاى آقا افتاد و گفت : پدر و مادرم و جانم به قربانتان کجا بودى که به انتظارتان نزدیک بود قالب تهى کنم . حضرت دست او گرفتند و او به دست آن حضرت بوسه مى زد و گریه مى کرد.
آقا از او سوال کردند که شما چرا اینجا آمده اید، او چیزى نگفت و بر شدت گریه اش افزود، حضرت دوباره سوال را تکرار کردند، او گفت : آقا من کى از شما غیر وصل شما را خواسته ام ؟ من شما را مى خواهم ؟ بهشتم شمائید، دنیا و آخرتم شمائید، من یک لحظه ملاقات شما را به ما سوى الله نمى دهم ، جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم . این متاعى است که هر بى سر و پایى دارد.
آقا رو به من کردند و فرمودند: مثل این شخص که فقط براى من به اینجا آمده باشد چند نفرى بیشتر نیستند که آنها به مقصد مى رسند. (13)
اى برادران و خواهران عزیز، اى عاشقان امام زمان ، شما هم غسل کرده ، وضو گرفته با قلب پاک و نیت خالص فقط براى دیدار یوسف زهراء حضرت ولى عصر امام زمان (ع ) به مسجد مقدس جمکران تشریف بیاورید تا اینکه مورد نظر و عنایت حضرت ولى عصر امام زمان (ع ) قرار بگیرید، مانند هزاران نفر که در شبهاى چهارشنبه از تهران ، اصفهان ، کاشان ، شیراز، همدان ، مشهد، تبریز و دیگر استانها و شهرستانها، حتى از کشورهاى خارج براى دیدار با امام زمان (ع ) به این مکان مقدس ، مسجد مقدس جمکران قم مى آیند، خداوند متعال از همه قبول بفرماید و ما را از یاوران امام زمان (ع ) قرار بدهد و دست خالى برنگرداند.

پی نوشت ها:

1. پاسخ ده پرسش ، پاورقى 31، 92 تن از نجات یافتگان 118.
2. این داستان را آقاى حاج حبیب رجبیان اخوى حاج یدالله رجبیان در دفترشان به حقیر نقل کردند.
3. داستانهاى شگفت ، اثر آیه الله شهید دستغیب ، حکایت 108، ص 217.
4. بلبل بوستان حضرت مهدى (ع )، ج 2، ص 255.
5. ملاقات با امام زمان ، ج 1، ص 81.
6. ملاقات با امام زمان (ع )، ج 2، ص 226.
7. متن کامل تشرف این کودک 13 ساله و شفا یافتن به دست حضرت ولى عصر ارواحنا فداه در کتاب (کریمه اهل بیت ) آمده است و نیز فیلم مصاحبه چندانى و مادرش در واحد فرهنگى کتابخانه عمومى حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است . توضیح اینکه آقاى دکتر باهر به مناسبت ولادت فاطمه زهرا سلام الله علیها در کتابخانه عمومى حضرت ابوالفضل (ع ) در حضور آیت الله حاج سید حجت چاوشى دانشجویان عزیز در ضمن سخنرانى ، داستان سعید چندانى را بیان فرمودند که خود معظم له معاینه کرده بودند. فرمودند: از عنایت امام زمان و مسجد مقدس جمکران بود. شفاى ایشان یک معجزه الهى بود.
8. آقاى غلامرضا مسبح مرد با تقوى و خیر هستند، علاوه در امور خیریه و کمک به فقرا و مستمندان مسجدى به نام الزهراء سلام الله علیها در محله محروم قم (یزدانشهر) بنا کرده اند. که در روز ولادت با سعادت صدیقه طاهره ، شیفته روز جزاء فاطمه زهرا(ع ) بانوى بانوان دو جهان ، عطاى خداوند سبحان ، کوثر پربهاى قرآن ، کفو و همتاى امیرمومنان (ع )، و یکى از علل آفرینش عالم امکان در آل کسا محور، عزیز قلب پیغمبر (ص )، ولیه الله اطهر، و از یازده فرزند معصومش برتر، خانه اش منزل (هل اتى )، پدرش محمد مصطفى (ص )، همسرش على مرتضى (ع ) پسرانش امام حسن (ع ) و امام حسین (ع )، دخترانش ام کلثوم (س )، و زینب (س )، دستش بوسه گاه رسول خدا (ص )، مهرش ، صفا بخش قلوب اولیاء مودتش اجر رسالت ، خاتم الانبیاء و والاترین مدحش ام ابیها… این مسجد با عظمت با حضور ائمه محترم جماعات قم و آیات عظام و حجج اسلام و شخصیت هاى محترم کشورى و علمى افتتاح شد و بعد از صرف نهار، خطیب بزرگوار، سخنگوى ائمه جماعات قم حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا سعید اشراقى درباره عظمت فاطمه زهرا و ثواب بناء مسجد صحبت کردند و حدیثى از رسول گرامى اسلام (ص ) فرمودند که من بناء مسجدا بناء الله له بیتا فى الجنه ، امیدوارم خداوند متعال توفیق خدمت بیشتر به ایشان و همه ما عنایت بفرماید.
9. مفاتیح الجنان ، صفحه 210.
10. کتاب انوار المشعشعین ، صفحه 203.
11. کتاب انوار المشعشعین ، صفحه 204.
12. انوار المشعشعین ، صفحه 204.
13. ملاقات با امام زمان ، ج 2، ص 140.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید