کراماتى شگرف از مسجد مقدس جمکران (1)

کراماتى شگرف از مسجد مقدس جمکران (1)

امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمکران
آقاى سید مرتضى حسینى که یکى از سادات متدین قم بوده است مى گوید: شبهاى پنجشنبه در خدمت مرحوم آیت الله آقاى حاج شیخ محمد تقى بافقى به مسجد جمکران مى رفتم .
در یکى از شبهاى زمستان برف سنگینى آمده بود من در منزل نشسته بودم ، ناگهان به یادم آمد که شب پنجشنبه است ، ممکن است آیت الله بافقى به مسجد بروند ولى از طرفى چون آن وقتها مسجد جمکران راه ماشین رو نداشت و مردم مجبور بودند آن راه را پیاده بروند و به قدرى برف روى زمین نشسته بود که ممکن نبود کسى بتواند آن راه را راحت بپیماید، با خود فکر مى کردم که معظم له به مسجد نمى روند.
به هر حال دلم طاقت نیاورد، از منزل بیرون آمدم ، بیشتر مى خواستم آیت الله بافقى را پیدا کنم و نگذارم به مسجد جمکران بروند.
به منزلشان رفتم ، در منزل نبودند، به هر طرف سراسیمه سراغ ایشان را مى گرفتم تا آنکه به میدان میر که سر راه جمکران است رسیدم ، در آنجا دوست نانوائى داشتم که وقتى دید من این طرف ، آن طرف نگاه مى کنم از من پرسید چرا مضطربى و چه مى خواهى ؟
گفتم : نمى دانم که آیا آیت الله بافقى به مسجد جمکران رفته اند یا امشب در قم مانده اند؟
نانوا گفت : من او را با چند نفر طلاب دیدم که به طرف مسجد جمکران مى رفتند.
با شنیدن این جمله خواستم پشت سر آنها بروم که آن دوست نانوایم گفت : آنها خیلى وقت است رفته اند، شاید الان نزدیک مسجد جمکران باشند.
از شنیدن این جمله بیشتر پریشان شدم و ناراحت بودم که مبادا در این برف و کولاک آنها به خطر بیافتند، به هر حال چاره اى نداشتم ، به منزل برگشتم ولى فوق العاده پریشان و مضطرب بودم ، خوابم نمى برد.
تا آن که نزدیک صبح مرا مختصر خوابى ربود، در عالم رویا حضرت ولى عصر(ع ) را دیدم که وارد منزل ما شدند و به من فرمودند: سید مرتضى چرا ناراحتى ؟ گفتم : اى مولاى من ناراحتیم براى آقاى حاج شیخ محمد تقى بافقى است . زیرا او امشب به مسجد رفته و نمى دانم به سر او چه آمده است ؟
فرمود: سید مرتضى گمان مى کنى ما از حاج شیخ دوریم ، همین الان به مسجد رفته بودم و وسائل استراحت او و همراهانش را فراهم کردم ، از خواب بیدار شدم ، به اهل منزل این بشارت را دادم و گفتم در خواب دیده ام که حضرت ولى عصر(ع ) وسائل راحتى آقاى حاج شیخ محمد تقى بافقى را فراهم کرده اند.
اهل بیتم هم چون به همین خاطر مضطرب بود خوشحال شد و من فرداى آن شب که از منزل بیرون رفتم به یکى از همراهان آیت الله بافقى برخوردم ، گفتم : دیشب بر شما چه گذشت ؟ گفت : جایت خالى بود، دیشب اول شب آیت الله بافقى ما را به طرف مسجد جمکران برد، ما یا به خاطر شوقى که در دلمان بود و یا کرامتى شد مثل آنکه ابدا برفى نیامده و زمین خشک است به طرف مسجد جمکران رفتیم و خیلى زود هم به مسجد رسیدیم ولى وقتى به آنجا رسیدیم و در آنجا کسى را ندیدیم و سرما به ما فشار آورده بود متحیر بودیم که چه باید بکنیم .
(آخر آن زمانها مسجد جمکران ساختمانى نداشت و فقط یک مسجد بسیار غریبى بود که در وسط بیابان افتاده بود، و تنها خواص به آن مسجد مى رفتند و از بهره هاى معنوى آن استفاده مى کردند).
ناگهان دیدیم سیدى وارد مسجد شد و به حاج شیخ گفت مى خواهید براى شما لحاف و کرسى و آتش بیاورم . آیت الله بافقى با کمال ادب گفتند اختیار با شما است ، آن سید از مسجد بیرون رفت ، پس از چند دقیقه لحاف و کرسى و منقل و آتش آورد و با آنکه در آن نزدیکى ما کسى نبود وسائل راحتى ما را فراهم فرمود.
وقتى مى خواست از ما جدا شود یکى از همراهان به او گفت ما باید صبح زود به قم برگردیم ، این وسائل را به که بسپاریم ، آن سید فرمود: هر کسى آورده خودش مى برد و او رفت ، ما در فکر رفته بودیم که این آقا این وسائل را از کجا به این زودى آورده ، زیرا آن اطراف کسى زندگى نمى کند و اگر مى خواست آنها را از ده جمکران بیاورد اولا در آن شب سرد و کولاک برف کار مشکلى بود و ثانیا مدتى طول مى کشید.
بالاخره شب را با راحتى به سر بردیم و صبح هم که از آنجا بیرون آمدیم آن وسائل را همانجا گذاشتیم .
من به او جریان خوابم را گفتم و معلوم شد که حضرت بقیه الله روحى فداه هیچگاه دوستانش را وا نمى گذارد و به آنها کمک مى کند و براى مرحوم آقاى حاج شیخ محمد تقى بافقى جریانات دیگرى هم از این قبیل اتفاق افتاده است که در بین دوستانش معروف است . (1)

او با امام زمان روحى له الفداء به مسجد جمکران مى رفت
سابقا راه قم به مسجد جمکران از طرف مرقد حضرت على بن جعفر علیهاالسلام بود.
در خارج شهر آسیایى بود که اطرافش چند درخت وجود داشت و جاى نسبتا با صفایى بود، آنجا میعادگاه عشاق حضرت بقیه الله علیه السلام بود، صبح پنجشنبه هر هفته جمعى از دوستان مرحوم حاج ملا آقا جان در آنجا جمع مى شدند تا به اتفاق به مسجد جمکران بروند.
یک روز صبح پنجشنبه اول کسى که به میعادگاه مى رسد مرحوم حجه الاسلام و المسلمین آقاى میرزا تقى تبریزى زرگرى است ، مى بیند که حال توجه خوبى دارد، با خود مى گوید اگر بمانم تا رفقا برسند شاید نتوانم حال توجهم را حفظ کنم ، لذا تنها به طرف مسجد حرکت مى کند و آنقدر توجه و حالش خوب بوده که جمعى از طلاب ، پس از زیارت مسجد جمکران که به قم بر مى گشتند با او برخورد مى کنند ولى او متوجه نمى شود.
رفقاى ایشان که بعد سر آسیا مى آیند گمان مى کنند که آقاى میرزا تقى نیامده ، از طلائى که از مسجد جمکران مراجعت مى کنند مى پرسند شما آقاى میرزا تقى را ندیدید؟ مى گویند: چرا او را با یک سید بزرگوارى به طرف مسجد جمکران مى رفت و آنها آنچنان گرم صحبت بودند که به ما توجه نکردند.
رفقاى ایشان به طرف مسجد جمکران مى روند، وقتى وارد مسجد مى شوند مى بینند او در مقابل محراب افتاده و بیهوش است ، او را به هوش ‍ مى آورند و از او سوال مى کنند چرا بیهوش افتاده بودى ؟ آن سیدى که همراهت بود چه شد؟ مى گوید: من وقتى به آسیا رسیدم ، دیدم حال خوشى دارم ، تنها با حضرت بقیه الله ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء صحبت مى کردم ، با آن حضرت مناجات مى نمودم ، تا رسیدم به مقابل محراب ، این اشعار را مى خواندم و اشک مى ریختم .
با خداجویان بى حاصل مها تا کى نشینم
باش یکساعت خد را تا خدا را با تو ببینم
تا اینجا رسیدم که :
اى نسیم کوى جانان بر سر خاکم گذر کن
آب چشم اشکبارم بین و آه آتشینم
ناگهان صدائى از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد، من طاقت نیاوردم و از هوش رفتم . معلوم شد که تمام راه را در خدمت حضرت بقیه الله (ع ) بوده ، ولى کسى که صداى آن حضرت را مى شنود از هوش مى رود چگونه طاقت دارد که خود آن حضرت را ببیند، لذا مردمى که آقا را نمى شناختند حضرت را در راه مى دیدند.
ولى خود او تنها از لذت مناجات با حضرت حجه بن الحسن علیهماالسلام برخوردار بود.(2)

نتیجه توسل به امام زمان (ع ) در مسجد جمکران
حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقاى حاج سید حسن ابطحى فرمودند:
آن وقتها در قم وقتى طلبه اى ازدواج مى کرد، دیگر به او در مدرسه جا نمى دادند و طبعا مى خواست براى خود و همسرش خانه اى تهیه کند که هم در آن زندگى نماید و هم یک اطاق لااقل براى مطالعه و پذیرایى و کتابخانه داشته باشد.
ما که از نظر مادى وضعمان خوب نبود، مجبور بودیم که با یکى از دوستان که نسبتى هم با ما داشت یک خانه سه اطاقه دربست ، اجاره کنیم و یک اطاق آن براى پذیرایى و مطالعه و کتابخانه قرار دهیم و هر کدام یک اطاق هم براى زندگى داشته باشیم .
یک روز جمعه اى من در اطاق کتابخانه نشسته بودم و مطالعه مى کردم ، دیدم صاحبخانه (که زنى بود) در زد و وارد منزل شد و از اهل بیت ما ایرادهائى موذیانه که به بهانه گیرى بیشتر شبیه بود گرفت و زیاد او را اذیت کرد.
من دلم شکست . همان ساعت حرکت کردم و از قم پیاده با دوستم به مسجد جمکران براى توسل به حضرت بقیه الله ارواحنا فداه رفتیم تا نزدیک غروب به مسجد متوسل بودیم ، ناگهان حالتى به من دست داد که نمى توانم کیفیتش را وصف کنم در آن حال حضرت بقیه الله علیه السلام به من فرمودند: به منزل که بروید آن کسى که باید براى شما منزل بخرد در اطاق پذیرایى تان نشسته است .
من این مطلب را به دوستم گفتم و با هم حرکت کردیم و به قم آمدیم و یکسره به منزل رفتیم ، وقتى در منزل را باز کردند دیدم چراغ اطاق پذیرایى روشن است .
سوال کردم که آیا مهمان داریم ؟
اهل بیت گفتند: بله فلانى است (ایشان یکى از دوستان بازارى تهرانمان بود که هر وقت به قم مى آمد وارد منزل ما مى شد و در آن زمان او زیاد ثروتمند نبود که بتواند یک منزل براى ما از پول خودش بخرد.)
به هر حال وارد اطاق شدیم و سفره شام را پهن کردیم ، وقتى مشغول شام خوردن شدیم میهمانمان گفت : من شنیده ام در قم مقبره هایى مى سازند و مى فروشند و من هم امروز آمده ام تا براى فامیل خودمان در قبرستان یک مقبره بخرم .
من گفتم : مانعى ندارد و دیگر موضوع به سکوت گذشت .
ولى آن شب به حضرت بقیه الله علیه السلام متوسل شدم و عرض کردم : معلوم مى شود که عمر ما تمام شده که ایشان قصد مقبره خریدن دارد و طبعا چون ما با او رفیق هستیم حتما ما را هم در آن دفن خواهد کرد.
ولى صبح که براى میهانمان صبحانه آوردیم . دیدیم رایش تغییر کرده و مى گوید: انسان هر کجا دفن شود. باید عملش صالح باشد تا عالم برزخ را راحت بگذارند، حالا مى خواهد بالاى قبرش ساختمان داشته باشد یا نداشته باشد.
ما هم چیزى نگفتیم .
سپس بدون آنکه ما قضیه را براى او بگوییم خود او اضافه کرد و گفت : به شما در این منزل سخت مى گذرد من فکر کرده ام که یک خانه در قم بخرم که لااقل چهار اطاق داشته باشد دو اطاق آن براى شما و دو اطاق دیگر براى من که هر وقت خودم یا دوستانم به قم آمدیم در آن سکونت کنیم .
من به ایشان گفتم : شما خانه را بخرید ولى ما در آنجا نخواهیم ماند (و علت این نحوه پاسخ به آن میهمان این بود که معمولا بعضى از اهالى تهران در قم منزل مى خریدند و در حقیقت وقتى به دست یک طلبه مى سپردند، عملا از او توقع داشتند هر موقع از شبانه روز در بزنند و وارد شوند آن روحانى از آنها پذیرایى کند و این برنامه تقریبا همه روزه در دوره هفته ادامه داشت .)
به هر حال میهمانمان سفارش کرد که ما براى او منزلى بخریم و گفت : هر زمان خانه خوبى تهیه شد، در تهران به من اطلاع دهید تا من بیایم و او به تهران رفت .
چند روز از این جریان گذشت . من فوق العاده ناراحت بودم چون به خیال خودم به من وعده منزل داده بودند و حالا اول اسم مقبره را مى برند، بعد هم که منزل حواله مى شود، به عنوان سرایدارى و به نام دیگر مى خواهد خریدارى شود و سخت از حضرت بقیه الله ارواحنا فداه گله مند بودم ، تا آنکه در این بین شبى در خواب دیدم که شخصى به لباس تجار که عرقچین بر سر دارد و عبائى بر دوش انداخته با ما ملاقات کرد و گفت :
بیائید برویم منزل را ببینید اگر پسندیدید برایتان بخریم ما با او رفتیم منزلى بود شش اطاق داشت و یکى از پایه هایش شکستى خورده بود و من آنرا پسندیدم و او آن منزل را از طرف میهمان فوق الذکرمان براى ما خرید.
من وقتى از خواب بیدار شدم به دست هم منزلم جریان خواب را گفتم : او هم تعبیر کرد که انشاء الله ما صاحب منزل خواهیم شد.
ولى همان روز، نامه اى از طرف آن میهمان از تهران آمد که فلانى با این آدرس منزلى سراغ دارد. شما بروید اگر منزل را پسندیدید بگوئید ایشان به من خبر دهد تا من به قم بیایم و آن را بخرم .
ما با آن آدرس به منزل همان کس که معرفى شده بود رفتیم . با کمال تعجب دیدم این همان کسى است که من او را شب گذشته در خواب دیده بودم ، حتى همان عرقچین را بسر و همان عبا را به دوش دارد؟
من به دوستم گفتم : اگر منزل هم همان منزلى باشد که من در خواب دیده ام ، منزل براى ما خریدارى مى شود.
اتفاقا وقتى آقاى معرفى شده ما را به منزل مورد نظرش برد با کمال تعجب آن منزل شش اطاق داشت و یکى از پایه هایش شکست خورده بود ولى صاحب منزل قیمت را بالا گفت و ما را رد کرد.
شخص معرفى شده گفت : این منزل آن ارزش را ندارد و من براى شما منزل دیگرى تهیه مى کنم .
من به دوستم گفتم : این منزل را ما مى خریم و به ما هم تعلق پیدا مى کند، حال چگونه انجام مى شود خدا بهتر مى داند.
فرداى آن روز صاحب منزل مرا در صحن حضرت معصومه علیهاالسلام دید و گفت : من از صبح دنبال شما مى گردم ، عیالم خواب دیده که چرا ما شما را از در منزلمان رد کرده ایم و خلاصه اگر مایل باشید حاضریم به هر قیمتى که شما بخواهید منزل را تقدیم کنیم .
من به او گفتم : ایشان منزل را براى ما نمى خواهد بلکه براى یکى از محترمین تهران مى خرند و چون او با ما رفیق است ، به ایشان سفارش کرده که با نظارت ما خریدارى شود.
صاحب منزل گفت : اگر این طور است من منزل را به او نمى دهم چون عیالم گفته در خواب به من گفتند: چرا آن سیدها را از خانه ات برگردانیده اى ؟
خلاصه من به منزل شخص معرفى شده رفتم و جریان گفتگویم را با صاحب خانه براى او شرح دادم ، شخص معرفى شده گفت : این طور نیست دوست مشترک تهرانیمان مى خواهد منزل را براى شما بخرد.
فورا نامه اى براى او نوشت و او به قم آمد و خانه را براى ما خریدند و چون من عفت نفس عجیبى داشتم و نمى خواستم پول منزل را از او قبول کنم ، به من گفت : این را بدان که پول منزل را من نمى دهم و کسى که داده شما او را نمى شناسید و او هم شما را نمى شناسد!
بنا بر این زیربار منت کسى نیستید و تنها از امام زمان علیه السلام تشکر کنید من وقتى دوباره به مسجد جمکران شاید هم براى تشکر رفتم باز همان حالت مخصوص به من دست داده از آقا سوال کردم که چرا همان شب اول به وسیله فلانى براى ما خریدارى نشد؟ یعنى اول اسم مقبره و سپس منزل براى دیگرى برده شد و پس از دو ماه سرگردانى به وعده وفا فرمودید و به ما منزلى عنایت کردید؟
فرمودند: که اگر همان روز اول داده مى شد قدرش را نمى دانستید و خوشحالى زیادى پیدا مى کردید.

سخنان آیت الله بدلا درباره مسجد جمکران :
روزى با اتوبوس عازم مسجد جمکران شدم ، عده زیادى از جوانها در ماشین بودند، با هم به مسجد جمکران مى رفتیم ، بعد از نماز و دعا موقع برگشتن باز هم بودیم ، یکى از جوانها که از نظر اخلاق و ادب و لباس خوب نبود به جوان دیگر گفت : من چهل شب چهارشنبه آمدم چیزى ندیدم .
من خیلى ناراحت شده ، گریه ام گرفت ، گفتم : یا صاحب الزمان ، به من کمک کن یک حرفى بزنم که به دل این جوان اثر کند، یک مرتبه این شعر به دلم افتاد و به آن جوان گفتم :
پاک کن دیده و آنگاه سوى آن پاک نگر
چشم ناپاک کجا دیدن آن پاک کجا
بعد از مدتى آن جوان آمد و گفت : چشمم را پاک کردم و آن عادت را ترک نمودم ، باز به مسجد جمکران چهل شب چهارشنبه رفتم و نتیجه نگرفتم .
سوال کردم .
براى رفتن مسجد یک حاجت مبتذلى ذکر کرد، گفتم : دلت را پاک کن و اخلاص داشته باش تا نتیجه بگیرى .
بعد از مدتى دوباره آمد و گفت : چهل شب دیگر رفتم ، همانطور که فرموده بودید عمل کردم ، با قلب پاک و اخلاص عمل ، الحمدلله از مسجد مقدس ‍ جمکران و عنایت آقا امام زمان (ع ) حاجتم را گرفتم . (3)

نیاز به عمل نشد
آیت الله دیباجى فرمودند:
هر وقت براى خودم یا یکى از دوستان مشکلى پیش آمد تند راهى مسجد مقدس جمکران مى شوم .
بارها از این مسجد شریف جمکران کراماتى دیده و شنیده ام ، یک جریان راجع به خودم است و چندى پیش مریض شدم بسیار ناراحت و نگران بودم ، خدمت دکتر فیض رفتم ، ایشان دستوراتى دادند و فرمودند چند روز دیگر بیایید اگر بر طرف نشد باید عمل کنیم ، من رفتم مسجد جمکران نماز صاحب الزمان علیه السلام را خواندم و دعا کردم ، از حضرت خواستم که عنایت فرماید حالم بهتر شود و نیاز به عمل نداشته باشم ، چند روز گذشت ، خدمت دکتر فیض رسیدم ، ایشان آن دستگاه را برداشتند الحمدلله تا به امروز احتیاج به عمل نشدم ، این از برکات مسجد جمکران و عنایت حضرت صاحب الزمان علیه السلام بود.
حجه الاسلام و المسلمین حاج آقاى فاضلى سرپرست سازمان اوقاف قم در مسجد جمکران شب چهارشنبه در حضور حضرت حجه الاسلام و المسلمین استاد گرانقدر آقاى حاج سید مختار میر عظیمى نقل فرمودند.

برو به مسجد جمکران
آیت الله دیباجى فرمودند: یکى از دوستان از اصفهان به منزل ما آمده بود، گرفتارى داشت ، وقتى به بنده گفتند حقیر عرض کردم : از دست من خارج است ، من نمى توانم براى رفع مشکل شما قدم بردارم ، ایشان به من گفتند: پس من چه کنم ؟ کجا بروم ، یک مرتبه عرض کردم : برو به مسجد جمکران ، ایشان گفتند: حضرتعالى هم تشریف بیاورید با هم برویم ، من هم قبول کردم با هم به مسجد جمکران رفتیم نماز امام زمان علیه السلام را خواندیم ، بعد از نماز بنده به حضرت عرض کردم آقا جان ایشان مهمان من است از راه دور آمده و به جز در خانه خدا و شما پناه ندارد بحق مادرت حضرت زهراء سلام الله علیها در حق او احسان بفرمائید، آن دوست ما رفت اصفهان ، بعد از چند روز تلفن کرد و گفت حاج آقا از کرامت امام زمان و مسجد جمکران و دعاى شما در آن مسجد الحمدلله گرفتارى ما حل شد. (3)

دیدار با امام زمان (ع )
بنا به تقاضاى مولف عظیم الشان و بزرگوار کتاب مسجد جمکران ، تجلیگاه صاحب الزمان (عج )، یک تشرفى که در جمکران رخ داده است به رشته تحریر در مى آورم .
قبل از بیان واقعه تشرف به خدمت ولى زمان و قطب عالم امکان و لنگر زمین و زمان آیت الله الکبرى و حجه الله العظمى حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالى فرجه الشریف ، خوب است که مقدارى درباره کسى که تشرف حاصل نموده است بحث شود.
شخصى که تشرف حاصل نمود، جوانى است در حدود سى و دو ساله از محصلین حوزه علیمه قم ، این جوان عزیز بسیار متقى و پارسا و با احتیاط بود، در سال 1369 با وى ملاقاتى به عمل آمد و از نزدیک تا اندازه اى او را شناختم ، نام شریفش شیخ محمد و فامیلى او کمال فر بود، از اهل یزد و لهجه یزدى سخن مى گفت ،
این جوان به قدرى احتیاط کار بود، در عین بى بضاعتى و تنگدستى به هیچ وجه حاضر نمى شد که از سهم مبارک امام علیه السلام تصرف نماید، در هفته دو روز پنجشنبه و جمعه را کار مى کرد (گچکارى ) و با مزد این دو روز مابقى روزها را مشغول به تحصیل شده و امرار معاش مى نمود، عیالوار هم بود، خیلى به سختى زندگى مى کرد، در خانه اجاره اى سکونت داشت ، صاحبخانه به او زیاد زور مى گفت ، گاهى در فصل زمستان به او مى گفت باید خانه را خالى کنى ، گاهى مى گفت شما آبریزى دارى ، گاهى مى گفت : چرا دو تا فرزند دارى و امثال اینگونه زورگوئى ها.
در اولین ملاقاتى که با او داشتم ، چنین اظهار داشت که در مدت چند سال پیش در قم به خدمت یکى از اولیاء خدا رسیدم و با جان و دل حاضر شدم که خریدهاى خانه اش را انجام دهم ، از قبیل خرید نان و گوشت و چیزهاى دیگر، به امید اینکه او دستورى به من بدهد تا به وسیله آن به خدمت آقا امام زمان روحى له الفداء نائل شوم .
پس از گذشت سالیانى چند، دستور که نداد به جاى خود، از وى تخلفى سر زد که باعث تنفر اینجانب گردید و بطور کلى او را ترک نمودم ، ولى باز در جستجوى شخصى بودم که از او دستورى بگیرم ، یکسال هم به این طور گذشت تا اینکه مبتلا به درد گوش شدید شدم ، به دکترهاى متخصص قم مراجعه نمودم ، اثر بخش نشد، شخصى به من گفت : طبیبى است گیاهى در قم ، خیابان نیروگاه ، نرسیده به میدان توحید به نام على آقا حیکم زاده ، او با داروهاى گیاهى شما را درمان خواهد کرد، به وى مراجعه نمودم ، با داروهاى گیاهى درد گوشم به طور کلى مرتفع گردیده ، سالم شدم ، به همین وسیله با آقاى حکیم زاده مراوده ما زیاد شد، و از دوستان صمیمى همدیگر شدیم ، یک روز به او گفتم : آیا شخصى را مى توانى به من معرفى کنى تا به وسیله او دستورى گرفته به خدمت آقا ولى عصر (عج ) مشرف شوم ؟ آقاى حکیم زاده شما را به من معرفى نمود (یعنى اینجانب سید محمد مهدى لنگرودى را معرفى نمود). اکنون از شما تقاضا مى شود دستورى بدهید که به خدمت آقایم امام زمان روحى له الفداء مشرف شوم .
اینجانب دستورى چهل روزه به او دادم و توصیه نمودم که این دستور باید در مکانى شریف و مقدس مانند مسجد جمکران انجام شود.
وى چهل روز به مسجد جمکران رفت ، پس از اعمال مسجد، به دستور اینجانب عمل نمود، روز چهل و یکم به نزد اینجانب آمده ، با روئى باز و خوشحال و بشاش ، و اظهار داشت که تشرف حاصل نموده است ، از وى خواستم که اصل جریان واقعه را برایم تعریف نماید، از بیان واقعه خوددارى مى نمود.
به او گفتم : رسیدن به خدمت مولى الکونین امام العصر و الزمان عجل الله تعالى فرجه الشریف از نعمتهاى بزرگ الهى است و خدا در قرآن مجیدش ‍ مى فرماید: و اما بنعمه ربک فحدث . وى همین که این مطلب را از من شنید فورا اصل جریان واقعه را برایم نقل نمود:

جریان تشرف شیخ محمد کمال فر یزدى به خدمت امام زمان (عج )
آقاى کمال فر جریان واقعه را چنین نقل نمود:
روز چهلم پس از اعمال مسجد جمکران و انجام دستور، ظهر شد، موذن اذان گفت ، نماز جماعت بر پا شد، پس از اداى نماز ظهر و عصر، شخصى به نزد من آمد و گفت : آیا نمى خواهى امام زمان خود را زیارت کنى ؟
در جواب گفتم : تمام ایده و آرزوى من دیدن جمال مبارک آقا امام زمان روحى له الفداء است ، آمدنم در این مکان براى رسیدن به خدمت آقا حجه بن الحسن عجل الله تعالى فرجه الشریف است .
وى گفت : پس بیا با هم برویم ، به دنبال آن شخص رفتم ، از مسجد خارج شدیم ، وارد بیابان شدیم ، ولى دیدم آن بیابان ، بیابان جمکران نیست ، بیابان دیگرى است ، در یک طرف بیابان خیمه هایى زده شده است ، آن شخص مرا به یکى از خیمه ها راهنمائى نمود، وارد خیمه شدم ، دیدم سفره غذا گسترده است و در آن انواع اغذیه چیده شده و اشخاصى دور سفره نشسته اند، و شخصى با چهره جذاب و نورانى و زیبا و در عین حال هیبت انگیز، در یک طرف سفره نشسته اند، سلام کردم ، جواب شنیدم ، آن آقاى بزرگوار فرمودند: بیا بر سر سفره بنشین ، ولى من از خود بیخود شده ، مات و مبهوت جمال دل آراى آن شخص نورانى شدم ، چشم از او بر نمى داشتم ، به قدرى هیبت او مرا به خودش جذب کرده بود که همه چیز از یادم رفت ، حتى نمى دانستم براى چه در در این خیمه وارد شدم ، با تبسمى ملیحانه فرمودند: غذا بخور.
من به امر او سر به زیر انداخته مشغول غذا خوردن شدم ، ولى گاهى به آن جمال دل آرا نظر مى افکندم ، دیدم آقا یک خیار و مقدارى نان برداشته اند و مى خواهند میل نمایند، عرض کردم : آقا رسم ما ایرانیان این است که میوه را یا جلوى غذا و یا بعد از غذا به نحو استقلال مصرف مى نمائیم . شما چرا از این اغذیه ، چیزى مصرف نمى نمائید؟
آقا در جواب فرمودند: ما تفکه نمى کنیم ، هر میوه اى که باشد آن را خورشت قرار داده با نان مصرف مى کنیم ، هرگز به استقلال میوه اى را نمى خوریم ، شما کارى به ما نداشته باشید به رسم خود عمل کنید.
پس از صرف غذا و بر چیدن سفره ، آقاى بزرگوار فرمودند: آقاى محمد یزدى شما باید به اهواز بروید، ما دستور داده ایم براى شما خانه اى مناسب تهیه نموده اند و کار شما در آنجا بالا مى گیرد، در آنجا با سران قوم ملاقات خواهید کرد. با شما کارى را مى خواهند انجام دهند، در آن کار بدون مشورت و صلاحدید آن کسى که به شما دستور داده که به نزد ما توانستید بیائید (یعنى اینجانب لنگرودى ) وارد نشوید، اگر او صلاح دید مانعى ندارد.
یک مرتبه آقا خیمه و آن افراد و آن مکان از نظرم ناپدید شد، خود را در بیابان جمکران دیدم .
آقاى کمال فر پس از چند روز طبق فرمایش آقا به اهواز رفت ، و پس از مدتى به قم آمد و با بنده ملاقات نمود و راجع به انجام کارى از من صلاحدید کرد، من صلاح ندیدم ، وى زیاد پافشارى کرد و گفت : خطرى ندارد، در جواب گفتم : به نظر من خطر بزرگى در این کار هست ، اگر مى گویى خطرى نیست و واقعا اطمینان دارى مانعى ندارد.
وى باز به اهواز رفت ، پس از یک سال به قم آمد، ولى هراسان بود و گفت : حرف شما صحیح بود، در خطر عظیمى قرار گرفتم ، ولى امید است که به یارى خدا و خواست امام زمان روحى له الفداء بر طرف شود. و من براى اطمینان خواطر شما فردا ساعت ده به منزل شما مى آیم ، ولى رفت و دیگر بازنگشت . و اکنون چندین سال است که او را ملاقات نکرده ام ، اما از گوشه و کنار شنیده شده است که او در یک گوشه ایران زندگى مى کند. و هو العالم . (4)

عنایت صاحب الزمان (ع )
خطیب توانا حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا سعید اشراقى فرمودند:
در چند سال قبل خاطرات فراموش نشدنى ملاقات با یکى از روحانیون بنام که اهل شمال بود در صحن مطهر حضرت معصومه علیهاسلام شد، در ضمن مذاکرات سخن از مرحوم آیت الله آقاى حاج شیخ ابوالقاسم قمى که یکى از بزرگان و علماء قم بود به میان آمد، عالم جلیل شمالى به حقیر گفت : قدر این عالم را بدانید، گفتم : نزد ما بسیار محترم است ، گفت : پدرم با آیت الله شیخ ابوالقاسم قمى دوست بود وقتى به قم آمد به خانه معظم له مى رفت ، گفتند: آقا به مسجد جمکران رفته است ، پدرم رفت براى مسجد جمکران . وقتى به مسجد رسید آنجا مقدارى براى استراحت نزدیک مسجد توقف کرد، ناگهان دیده بود آقایى بسیار معظم و مکرم از مسجد جمکران بیرون آمد، مرحوم آیت الله شیخ ابوالقاسم قمى در معیت آن آقا بود مثل یک خدمتگزار، چند قدمى تشریف بردند فورا در نظر پنهان شدند، پدرم سوال کرده بود این آقا که بود، ایشان اظهار کرده بودند چه کار دارید، اصرار زیاد شده بود، مرحوم شیخ ابوالقاسم قمى گفتند بودند آقا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف بودند که خدمتشان شرفیاب بودم .
آفرین و مرحبا به توفیقاتشان که چنین سعادتى نصیبشان مى شد. (5)

امام زمان (ع ) کمک کرد
آقاى مهندس سید حسین حسینى که در حال حاضر از مدیران عالى رتبه سازمان تحقیق ، آموزش و ترویج (تات ) وزارت کشاورزى است در دوران تحصیل ، دانشجوى دانشکده کشاورزى کرج بود، او که خاله زاده اینجانب است و بدین جهت شناخت کاملى از اعتقادات مذهبى و تعهد نسبت به اسلام و گرایشهاى شدید اسلامى او دارم ، در دانشکده مواجه بود با سیل تبلیغات بهائى ها که با عناوین مختلف جوانان دانشجو را به مسلک ساختگى خود جذب و آنان را به گمراهى مى کشانیدند.
او براى مقابله با این تهاجم ، روزهاى تعطیل هفته که قم مى آمد کتابهاى رد بهائى ها را از گوشه و کنار تهیه و بین دانشجویان پخش مى کرد.
در یکى از هفته ها که قم آمده بود بیش از حد غمگین و افسرده بود و اظهار داشت : فشار تبلیغات و سمپاشى هاى بهائى ها از حد گذشته و موج گمراهى ، بچه هاى دانشجو را تهدید مى کند و من هر چه فکر مى کنم راه چاره اى به نظرم نمى رسد، بالاخره پس از گفتگوهاى زیاد بنابراین شد که به مسجد جمکران رفته و بحضرت ولى عصر ارواحنا فداه توسل جوید و از آن حضرت استمداد نماید.
نتیجه توسل به آن حضرت و دعا و نماز در مسجد شریف جمکران خیلى زودتر از آنچه تصور مى رفت به نتیجه رسید و در جریان همان ساعات ، وسیله یکى از روحانیون قم با هیئتى از جوانان مومن تهرانى آشنائى حاصل شد و آنها اظهار داشتند که کار ما همین است که به مجامع و مجالس ‍ بهائى ها مى رویم و با آنها بحث و گفتگو مى کنیم و با نقل مطالبى از کتابهاى خودشان جلو انحراف جوانان را مى گیریم .
آدرس دانشکده را یادداشت کردند و هفته بعد به دانشکده آمدند و فعالیتهاى خود را که بسیار دقیق وحسابشده بود آغاز کردند.
هنوز چند هفته اى از فعالیت آنها نگذشته بود که خط تبلیغات بهائى ها در دانشکده کرج کور شد و جوانان دانشجوى مسلمان از خطر انحراف و گمراهى نجات یافتند.
این ماجرا یکى از صدها برکاتى بود که از مسجد جمکران قم و توسل به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف بدست آمد.
از خداوند متعال مسئلت داریم که توفیق استفاده از این مکان مقدس و بهره مند شدن از وجود مبارک امام عصر ارواحنا فداه را به همه ما عطا فرماید. (6)

حجه الاسلام و المسلمین واعظ شهیر آقاى نظرىنقل کردند:
در رابطه با مسجد مقدس جمکران قم از نوشته هاى مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضى حائرى چند مورد بود که عینا براى اینکه حتى تصرف در عبارات ایشان نشده باشد نقل کردیم .
شیخ عبدالله مهرجردى در زمان رضاشاه پهلوى در این اواخر که وضع اهل علم سخت بود و مطالبه جواز عمامه مى کردند به مرحوم حاج شیخ حسنعلى مراجعه مى نماید که چه کنم ؟ حاج شیخ حسنعلى اصفهانى که به راهنمایى معنوى مشهور بودند، ایشان پس از اعمال قدرت خاص به ایشان مى گوید باید قم بروى و به مسجد یا حیاط آن هستند، خادمه اى با ایشان مى گوید حضرت در همین مجاورت مسجد تشریف دارند، حاج شیخ مزبور را دلالت مى کند، خدمت امام (ع ) مى رسد و سلام مى کند، مى گوید در همان حالت خواب مسئله شرب توتون و حلیت آن را طرح کردیم ، حضرت توجهى نکرد فقط فرمود: ما آن را درست کردیم .
از خواب بیدار شدم یک معافیت یک ساله مریضى داشتم ، در هر موقع نیاز مى افتاد همان را نشان مى دادم و رفع گرفتاریها مى شد، این اعجاز است چون برگه ها که مامورین مى دیدند تاریخ داشت ولى نمى فهمیدند.

مسجد جمکران
در زمستان با آقاى سید حسین قاضى عصر بود در ماه رمضان مشرف به مسجد مذکور شدیم ، در مسجد بوى عطر مخصوص به مشامم خورد، مثل اینکه کسى سابقا در محل بوده و رفته و بوى آن هنوز باقى است ، آن سنخ عطر هنوز یاد ندارم حس کرده باشم ، موقعى که برگشتم و رفتم به مسجد امام براى نماز مغرب در اول وقت در موقع مراجعه به خانه همان بو را در دکان مرد قدیمى کنار بازار کفاشها دریافت و حس کردم ، این کاسب مرد عجیبى است ، غرض جریان یک سنخ بودن بوى جا خالى مسجد جمکران و جا خالى این دکان را برایش گفتم ، و گفتم معلوم مى شود ما بیگانه نیستیم ، مطلب را به من بگو، گفت انشاء الله خیر است ، گفتم آقا اینجا تشریف مى آورند؟ گفت : ممکن است بعضى از اصحاب ایشان اینجا تشریف بیاورند، دیگر نه من به او مراجعه کردم و نه او از این آشنایى استقبال کرد و فعلا این مرد مشغول کار است و صورت مقدسى هم ندارد، بعدا دیدم که بعضى اشخاص ناشناس که در مسجد جمکران دیده بودم در دکان او مى آیند، من خیلى دنبال مردم خوب یا بد نمى روم ، مرحوم آقاى فکور که اهل معنى بود جریان را به او گفتم رفته بود و در حالش دقت کرده بود، مى گفت : خیلى مخفى و غیر معلوم مشغول ذکر است ، اسم آن آقا میرزا على اصغر مى باشد. (8)

اگر شفائى هست در مسجد مقدس جمکران است
شخصى که در اثر عمل لال شده بود و دکترها جواب کرده بودند آقاى علوى فرمودند: چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروى ، اگر شفائى هست در آنجاست .
تصمیم جدى مى گیرد براى چهل هفته بلیط هواپیما از مشهد مقدس به طرف تهران گرفته و شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمکران قم مى آید، در هفته سى و هشتم در حال سجده براى صلوات یک وقت مى فهمد که همه جا نورانى شده است و یک آقایى وارد و مردم به دنبالش مى گویند حضرت حجت (ع ) است ، خیلى ناراحت که نمى تواند سلام بدهد، لذا کناره گرفته ولى حضرت نزدیک او مى آید و مى فرماید: سلام کن .
اشاره به زبان مى کند که من لالم و الا بى ادب نیستم .
حضرت بار دوم با تشر مى فرماید سلام کن ، بلافاصله زبانش باز مى شود و سلام مى گوید و از برکات مسجد جمکران حضرت صاحب الزمان (ع ) شفا مى دهد. (9)

از مسجد مقدس جمکران نتیجه گرفتم
آقاى حاج حبیب الله بیگدلى فرمودند: در 50 سال قبل روزى از روزها محضر مرحوم حاج شیخ مرتضى محدث اخوى محترم مرحوم آیت الله آقاى حاج شیخ عباس محدث انتظار درس حضرت آیت الله العظمى امام خمینى رحمت الله علیه را داشتیم ، آقاى حاج شیخ مرتضى فرمودند: سکینه بزرگ شده بود، مادرش به من اصرار مى کرد جهیزیه براى ایشان تهیه کنم ، گفتم خانم به من خیلى اصرار نکن ، موقع اش که شد به من بگو، ما با رفتن به مسجد جمکران نتیجه مى گیرم .
روزى از روزها به من گفتند موقع ازدواج سکینه است ، من هم همان شب به مسجد مقدس جمکران رفتم و نماز و دعاء صاحب الزمان خواندم و صبح برگشتم تا وارد خانه شدم ، دیدم مرحوم آیت الله العظمى آقاى حاج صدرالدین در منزل با یک آقاى شیخ نشسته اند، فرمودند آقاى حاج شیخ کجا هستید، صبح تا به حال صدرالدین منتظر شماست .
گفتم در مسجد جمکران بودم ، فرمودند: شب در مسجد بودى ، صبح تا به حال کجا بودى ؟ عرض کردم رفتم باغ توت بخورم . فرمودند: من این آقا شیخ را آورده ام دختر شما را به عقد ایشان در بیاورم ، اجازه مى دهید عقد بخوانم ؟ هفته آینده هم مى برند، و هر چه خرج دارد به عهده اینجانب باشد و ایشان هم قبول کردند.

توسل به صاحب الزمان در مسجد مقدس جمکران قم
آقاى على اکبر رضا بابائى خاوه اى نقل کرد: حدود سال 1357 شمسى یکشب از خواب بیدار شدم و احساس درد زیاد در پهلو نمودم ، به نحوى که از فشار درد پهلویم نزدیک بود تلف شوم ، به وسیله همسایگان به دکتر مراجعه کردم ، چون مربوط به ناراحتى کلیه تشخیص دادند به طبیب متخصص آقاى دکتر چهراسن (میدان سعیدى ) مراجعه نمودم ، پس از معاینه ها گفتند کلیه شما محتاج عمل جراحى است ، الان مبلغ 20 هزار تومان بدهید تا نوبت بزنم 9 دیگر عملت نمایم و تا این مدت هم تحت کنترل خودم هستى ، ناراحت مباش و چاره اى نیست جز عمل .
از مطب ایشان بیرون آمدم و چون درد اذیت مى کرد نزد سایر دکترها رفتم و هر کدام نسخه و دارو مى دادند ولى نتیجه نگرفتم ، مایوس از اطباء به مسجد جمکران رفتم و با دلى شکسته خیلى ساده به آقا امام زمان (ع ) عرض کردم : آقا دکترها که کارم نکردند من هم نمى خواهم عمل کنم و از این طرف بچه هاى من به من احتیاج دارند که زحمت بکشم و نانى تهیه کنم ، خودت از خدا شفاى مرا بگیر. من هم پنچ نماز در این مسجد جمکران مى آیم و مى خوانم ، بعد از توسل روز به روز حالم بهتر و رو به بهبودى تا رفع مریضى ام شد. (10)

پی نوشت ها:

1. ملاقات با امام زمان (ع )، ج 2، ص 196.
2. پرواز روح ، ص 114.
3. این داستان را معظم له در منزلشان براى حقیر نقل کردند.
4. این داستان را معظم له در مدرسه باقریه به حقیر نقل کردند.
5. دستخط آیت الله سید محمد مهدى المرتضوى اللنگرودى (عبدالصاحب ) در واحد فرهنگى کتابخانه عمومى حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
6. دستخط معظم له در کتابخانه حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
7. دستخط معظم له در کتابخانه حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
8. دستخط معظم له در کتابخانه حضرت ابوالفضل (ع ) موجود است .
9. نقل از شیفتگان حضرت مهدى .
10. نقل از شیفتگان امام زمان (ع ).

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید