خاطراتی از تکلیف مداری امام خمینی (رحمه الله)

خاطراتی از تکلیف مداری امام خمینی (رحمه الله)

نویسنده: مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت

رسالت من همین است
آقای انصاری کرمانی نقل می کند: وقتی امام در پاریس بودند برخی تلفن می کردند که چرا به زنان اجازه می دهید به خیابانها بیایند؟! این کار انقلاب را مخدوش می کند و امام به نام یک مرجع نباید اجازه چنین کاری را بدهند. اما امام در جواب این عدّه می فرمودند: رسالت من همین است و من مسؤولیت دارم به زنان بگویم در راهی که تاکنون رفته اید باید تجدیدنظر کنید، به صحنه بیایید، در خراب کردن بنیان شاهنشاهی مشارکت کنید، درس بخوانید و به دانشگاه بروید(1).

من کار خودم را می کنم
حجت الاسلام شاه آبادی نقل می کند: حجت الاسلام نصرالله شاه آبادی: یک بار مرحوم آقای اشراقی تعریف می کردند، گفتیم آقا!
پلیس فرانسه ناراحت است. آنها این واهمه را دارند که مبادا در هنگام قدم زدن نتوانند امنیت شما را تأمین کنند.
اما امام می فرمودند: « آنها به وظیفه خود عمل کنند. من هم کار خودم را می کنم. »
بالاخره هم پلیس فرانسه مجبور شد که بر تعداد نگهبانها و مراقبان بیفزاید و امام هم دست از برنامه روزانه قدم زدن خود برنداشتند و تا آخرین روز حیات خود نیز آن را ادامه دادند. حال آن که، من که پزشک مستقیماً دستور داده بود پیاده روی داشته باشم، تنها برای مدتی این برنامه را رعایت کردم. اما امام به محض این که تشخیص دادند این برنامه ها، عمل مفیدی است، آن را انجام دادند و پی گیری کردند. (2)

بقیه اش دست خداست
خانم حدیده چی نقل می کند: یکی از برادران در مورد شبی که بنی صدر فرار کرده بود، تعریف می کرد که در شب پیروزی انقلاب گویا وقتی همه مسؤولان و اطرافیان به این می اندیشند که چه باید کرد. امام سر ساعت همیشگی خوابشان، رختخواب پهن کردند و آماده خواب شدند. وقتی اطرافیان به ایشان گفتند: ماجرا چنین پیش رفته است. امام فرمودند: هرچه شده است و آنچه باید بشود می شود. شما کار و وظیفه و تکلیفتان را انجام دهید. بقیه اش دست خدا است. حالا از این که من بخوابم یا نخوابم کاری نمی توانم انجام بدهم. جز این که کارهایی را که باید بعد از خواب انجام دهم دچار نقص می شود. (3)

در حساس ترین لحظات، برنامه تدریس امام پابرجا بود
حجت الاسلام سید حمید روحانی نقل می کند: در این یازده سالی که در نجف در محضر امام بودم هرگز نشد که حوادث و رویدادهای بزرگ سیاسی موجب شود که امام از برنامه حوزه ای و تدریس فقه اسلامی باز بمانند و یا با سردی و بی حالی این برنامه را انجام دهند. ما و بسیاری از شاگردان ایشان بارها اتفاق می افتاد که به علت حوادث گوناگون سیاسی یا سر درس حاضر نمی شدیم و یا با سردی و نگرانی در درس ایشان شرکت می کردیم، لکن امام در همان لحظات حساسی که بزرگترین مسایل سیاسی و حوادث روزگار در زندگی ایشان پیش آمده بود وقتی بر کرسی تدریس می نشستند جوری مسایل فقهی را موشکافی می کردند که انگار نه انگار حادثه ای رخ داده است. همان روز که فرزند عزیز ایشان از طرف رژیم ضداسلامی بعث عراق دستگیر و به بغداد برده شد در برنامه درسی امام کوچکترین تغییری روی نداد و می توانم بگویم از روزهای دیگر عمیقتر و گسترده تر در مباحث مختلف علمی غور کردند و نیز به دنبال شهادت مرحوم آقا سید مصطفی به زعما و علمای حوزه که درسها را به مناسبت این واقعه تعطیل کرده بودند اعتراض کردند که از تعطیلی درسها و رکود حوزه جلوگیری نمایند و درسها را شروع کنند و خود نیز وقتی بر کرسی تدریس نشستند آن چنان که در مباحث علمی به غور و بررسی پرداختند که کان لم یکن شیئا مذکورا(4).

ناچار نمازم را نشسته خواندم!
حجت الاسلام رسولی محلاتی نقل می کند: امام بعد از سخنرانی پانزده خرداد که مأمورین ساواک شبانه به منزلشان ریختند و ایشان را دستگیر کردند، می فرمودند: « مأمورین پس از این که مرا گرفتند، در اتومبیل انداخته و بسرعت خیابانهای قم را پشت سر گذاشته، رو به سمت تهران به راه افتادند، ولی پیوسته با نگرانی به پشت سر خود و این طرف و آن طرف نگاه می کردند. پرسیدم از چه می ترسید و نگران چه هستید؟ گفتند: می ترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند ». بعد امام فرمودند: « ولله من نترسیدم ولی آنها آن قدر می ترسیدند که اجازه ندادند برای نماز صبح پیاده شوم. می گفتند می ترسیم مردم برسند و از این رو من ناچار شدم همان گونه که در بین دو مأمور در اتومبیل نشسته بودم، نماز خود را نشسته بخوانم. »(5)

به قلبم مراجعه کردم هیچ تغییری نکرد
حجت الاسلام قرهی نقل می کند: در مورد شبی که امام را از قم دستگیر کردند و به تهران بردند، مرحوم حاج آقا مصطفی تعریف می کرد که امام فرموده بودند:‌ « وقتی مرا می بردند، بین قم و تهران ماشین از جاده رفت بیرون. من فکر کردم که می خواهند قضیه را خاتمه بدهند. ولی وقتی مراجعه کردم به قلبم دیدم هیچ تغییری نکرده است ». و لذا وقتی در سال 1343 بعد از آزادیشان در مسجد اعظم سخنرانی کردند، فرمودند: « و الله من به عمرم نترسیده ام. آن شبی هم که آنها مرا می بردند، آنها می ترسیدند من آن ها را دلداری می دادم. »(6)

محافظ قبول نمی کردند
حجت الاسلام مقصودی نقل می کند: امام در سخت ترین شرایط و پرخطرترین روزهای قبل از انقلاب حاضر نبودند کسانی از دوستانشان در خانه ایشان به عنوان حفاظت بمانند. گاهی اتفاق می افتاد شبها ایشان را می دیدم که در کوچه های قم فقط با یک نفر در حرکت بودند و از هیچ قدرتی به غیر از خدا باک نداشتند. (7)

سخت گیریهای اصولی داشتند
خانم فریده مصطفوی نقل می کند: امام در مورد اموری که « نه » می گفتند برای همیشه بود و غیرممکن بود تحت تأثیر محبت پدری و فرزندی و شوهری قرار گیرند. البته این سخت گیریها در زمینه های اصولی زندگی بود. بعضی قیدهایی که داشتند برای ما بچه ها سخت بود که زیر بار برویم ولی هیچ وقت نتوانستیم ایشان را قانع کنیم که کاری را که با آن مخالف بودند انجام دهیم و همیشه حرفشان یکی بود. توقع چندانی از ما نداشتند و ما خیلی آزاد بزرگ شدیم. (8)

آرام روی منبر نشسته بودند و تغییری در حالشان مشاهده نشد
حجت الاسلام رحمت نقل می کند: امام در نجف معمولاً نمی گذاشتند درس ایشان ضبط بشود بعد از بحثهای حکومت اسلامی، خودشان فرموده بودند ضبط بشود ما برنامه گذاشتیم به این عنوان که صدا ضعیف است ضمن بلند کردن صدا ابتدای درس، نوارها را هم ضبط کنیم البته حاج احمد آقا هم در این مسأله دخالت داشت، ایشان هم گفته بود این کار بشود. ما برنامه را تنظیم کردیم روزی که امام برای درس تشریف آوردند تا میکروفون را دیدند فرمودند چیه؟ عرض کردم که صدا در اول درس ضعیف است و آقایان اعتراض دارند البته با بعضی از آقایان هم قبلاً صحبت کرده بودیم آنها هم از این کار پشتیبانی کردند و امام اجازه دادند که میکروفون باشد.
ما دستگاهی داشتیم که هم آمپلی فایر بود و هم ضبط، از آن استفاده می کردیم و بعد کم کم توسعه دادیم و آمپلی فایری تهیه کردیم که هم صدا را تقویت کردیم و هم نوار ضبط می کردیم معمولاً من بیست دقیقه قبل از شروع درس می آمدم و تمام دستگاه را که زیر منبر جاسازی شده بود چک می کردم و امام هم پنج دقیقه به درس تشریف می آوردند و پای منبر می نشستند و بعد برای شروع درس بالای منبر می رفتند.
یک روز بعد از این که امام بالای منبر نشستند و خواستند درس را شروع کنند یک وقت متوجه شدم که صدای جرقه و انفجار شدیدی از زیر منبر شنیده شد. دویدم و دیدم که سیمها می خواهد آتش بگیرد دسته سیم را از زیر منبر کشیدم بیرون که در همین حال سیمها آتش گرفت و شعله بالا کشید تا آن وقت امام همین طور آرام روی منبر نشسته بودند و تمام طلبه ها در اثر سر و صدای جرقه های سیم از جا بلند شده و آمده بودند که ببینند چی شده، ولی امام آرام روی منبر نشسته بودند.
مرحوم حاج آقا مصطفی هم از جای خودشان تکان نخوردند و همان کنار دیوار نشسته بودند بعد که سیمها شعله گرفت و تا نزدیک عبای امام شعله آتش بالا آمد امام آرام از روی منبر پایین تشریف آوردند. ناگهان این پوسته های سیم که ذوب شده بود ریخت روی حصیر نایلونی که کنار منبر بود یک وقت من دیدم که حصیر شروع کرد به آتش گرفتن، با دستم آنها را خاموش می کردم و امام هم ایستاده بودند و نگاه می کردند بعد که جریان برق را قطع کردند آتش خاموش شد امام فرمودند آسیبی به شما نرسید؟ عرض کردم خیر و ایشان مجدداً تشریف بردند روی منبر و شروع به ادامه درس کردند. (9)

بیش از این وظیفه ای ندارم!
در اوایل نهضت، جمعی به مدرسین [ حوزه علمیه قم ] حمله می کردند. با مرحوم آقای بهشتی خدمت امام رفتیم، ایشان فرمودند:
شما به کار خودتان ادامه دهید. چیزی نیست.
بعد که بیشتر اصرار کردیم، باز هم فرمودند: « چیزی نیست ». باز هم بیشتر اصرار کردیم و ایشان فرمودند:
من بیش از این وظیفه ای ندارم(10).

اگر وظیفه شرعی من باشد به آن عمل می کنم
تشخیص حضرت امام این بود که مشی مبارزه باید با آگاهی و حرکت عمومی مردم همگام باشد و به شیوه های دیگر مبارزاتی، بویژه مشی مسلحانه معتقد نبودند. به همین دلیل با وجود آن که تمام مبارزان روحانی و مذهبی به امام فشار می آوردند که ایشان حرکتهای مسلحانه داخلی را تأیید کنند، حضرت امام تن نمی دادند. ما در همین خصوص به ایشان عرض کردیم: ممکن است این عدم تأیید و حمایت شما از حرکتهای مسلحانه اسلامی داخلی، به انزوای روحانیت از صحنه سیاسی و مبارزاتی جامعه بینجامد. اکنون جوّ حاکم بر کشور به نفع این دسته از گروههای مبارز است، از این رو مصلحت ایجاب می کند که برای نگهداری حمایت مردم و همراهی با جوّ حاکم، این حرکتهای مسلحانه را به نحوی تأیید کنید.
ایشان فرمودند:
« اگر چنانچه تشخیص دهم وظیفه شرعی من این است که در یک دهکده دورافتاده و متروک بروم و انجام وظیفه کنم، آن را انجام می دهم، حتی اگر هیچ کس به من توجهی نکند و لذا از انظار ساقط شوم. شما بدانید این حرکتها می گذرد و آنچه اصالت دارد و حقیقت است، خود را نشان خواهد داد. (11)

ما به تکلیف شرعی خود عمل می کنیم
من در پاریس که بودم بعضی خیراندیشها می گفتند که نمی شود دیگر، وقتی که نمی شود، ‌باید چه کرد، باید یک قدری، گفتم ما تکلیف شرعی داریم عمل می کنیم و مقید به این نیستیم که پیش ببریم، برای این که آن را ما نمی دانیم قدرتش را هم الان نداریم اما تکلیف داریم، ما تکلیف شرعی خودمان را عمل می کنیم. من این طور تشخیص دادم که باید این کار را بکنیم. اگر پیش بردیم هم تکلیف شرعی عمل کرده ایم، هم رسیده ایم به مقصد. اگر پیش نبردیم به تکلیف شرعی مان عمل کرده ایم، نتوانستیم، حضرت امیر هم نتوانست، تکلیف را عمل کرد ولی در مقابلش ایستادند. (12)

می خواهم به وظیفه عمل کنم
در اوایل مبارزات که اعلامیه های متعددی متعاقباً از امام صادر می شد، یکی از علمای تهران توسط بنده پیامی به امام در قم فرستاد به این مضمون که چون حضرتعالی در عداد مراجع و صاحبان رساله عملیّه هستید، زیبنده شما نیست این اندازه زیاد اعلامیه بدهید. قدری آنها را کمتر کنید. وقتی بنده پیام را به امام تقدیم کردم فرمودند: « سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید من نمی خواهم مرجع بشوم، می خواهم به وظیفه عمل کنم. »(13)

والله تکلیف است
امام وقتی احساس کردند که نقشه های عمیقی برای اسلام کشیده شده و قرآن و اسلام در ایران در معرض خطر قرار دارد و رژیم پهلوی برای این ملت چه خوابهایی دیده است، حرکت خود را آغاز کردند؛ تنها به این منظور که دین الهی باقی بماند. وقتی هم که همسرشان به ایشان می گفتند: « آقا! یک کمی آرام بنشینید و آرامتر صحبت کنید. »
امام فرمودند:
« والله تکلیف است، می دانم به شما سخت می گذرد، اما این تکلیف الهی است که باید انجام بدهم. »(14)

وسط خیابان داد می زنم!
در یکی از ملاقاتهایی که قبل از انقلاب پس از آزادی از زندان با امام داشتم ایشان فرمودند: « تو جوانی و لازمه جوانی صرف نظر از ایمان و عقیده این است که آماده باشید برای پیکار و مبارزه با رژیم و من که پیرمردی شده ام از آن فقها و علمایی نیستم که گمان کنم و تصور کنم و چنین بینشی و برداشتی از اسلام داشته باشم که راه زندگی و عبادت، عبارت باشد از این که از حرم به منزل بروم، از منزل به حرم و مسجد و در رابطه با رویدادها و حوادثی که برای امت اسلام پیش می آید هیچ احساس مسؤولیت نکنم، بلکه اگر بفهمم مسأله ای پیش آمده و برخلاف مصالح و منافع مردم و اسلام گامی برداشته اند می آیم وسط خیابان و داد می زنم. »(15)

یک شب احساس شکست نکرده ام
سال 45 که من به نجف رفتم، هم از خود امام و از حاج آقا مصطفی شنیدم که آن سال، سال سختی بوده است. سال قبل کسانی مثل شهید محمد بخارایی را اعدام کرده بودند. مجموعه ای از هواداران امام در زندان بودند. بخشی از این نیروها دانشگاهی بودند. آقای طالقانی و دیگران همه در زندان بودند. عده ای را هم اعدام کرده بودند. به قدری این مسائل برای امام اهمیت داشتند به طوری که حاج آقامصطفی گفته بود که امام در این مورد فرموده اند: « من یک شب سرم را زمین نگذاشتم که احساس کنم ما شکست خورده ایم. ما موفقیم، ما پیروزیم. ما به وظیفه مان عمل می کنیم. »(16)

موظفیم انجام وظیفه کنیم
حالات امام فرق نمی کرد. امام چه در نجف، چه در پاریس و چه در تهران حالاتشان یکسان بود و نهضت را پیروز می دانستند. حتی در پاریس هم عده زیادی مراجعه می کردند و می پرسیدند: امام چه وقت پیروز می شویم؟ و تا کی باید کشته بدهیم؟ جواب امام این بود که ما موظفیم انجام وظیفه کنیم و اگر ما انجام وظیفه کنیم و اگر ما انجام وظیفه کردیم چه انقلاب ما به ثمر برسد و چه نرسد پیروزیم. حالات امام در تمام این مراحل هیچ تفاوتی نداشت. (17)

وظیفه ایجاب کند نمی توانم ساکت بنشینم
یکی از روحانیون که می گفت فرح- همسر شاه- از بستگان ماست، نقل می کرد: سرهنگ مولوی- مسؤول دستگیری امام- در روز 15 خرداد 42 به قم آمده بود و به من گفت وقت بگیر برویم خدمت ایشان. وقت گرفته خدمت امام رفتیم. سرهنگ مولوی گفت تصدقتان بروم بنده از مخلصین شما هستم! نوکر شما هستم، مقلّد شما هستم، چاکر شما هستم. پیامی از شاه برای شما دارم. پیام این است که شاه، سلام خدمتتان رسانده و عرض کرده که تمام مقامات و مراتبی را که دستگاه برای مرحوم آقای بروجردی قائل بوده، عیناً برای شما قائل است، منتها شما به دولت و دستگاه کار نداشته باشید و شما احترامتان کاملاً محفوظ است. این روحانی می گفت امام در پاسخ فرمودند:
« من اگر هرجا وظیفه شرعی ام ایجاب بکند نمی توانم ساکت بنشینم. » روی این جهت بود که ایشان را مجدداً به ترکیه تبعید کردند. (18)

نمی شود بود و ساکت بود!
جریان منزلمان؛ شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنی بود. مادرم و خواهرم و حسین، برادرزاده ام، و همسرم و همسر برادرم، همگی حالت غیرعادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود.
ایشان، چون شبهای قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم مانده به صبح برای نماز شب برخاستند- درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند: « هیچ ناراحت نباشید، که هیچ نمی شود، آخر نمی شود بود و ساکت بود، جواب خدا و مردم را چه می دهیم؟ عمده، تکلیف است، نمی شود از زیر بار تکلیف شانه خالی کرد » ایشان گفتند: « این که هیچ، اگر می گفتند که یک روز ساکت باش و این جا زندگی کن و من می دانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم. »(19)

هرگز دست از تکلیف برنمی دارم
در مرز عراق که اتومبیل امام عازم کویت بود، امام چند کلمه ای سخن گفتند و ما را نصیحت کردند و فرمودند: « من تکلیفم را تشخیص داده ام و هرکجا باشم انجام وظیفه خواهم کرد، هرچه پیش آمد، برای من اهمیت ندارد. من هرگز دست از تکلیفم برنمی دارم. شما هم مواظب باشید، به تکلیفتان عمل کنید و مسائل را خوب مراعات نمایید. » آن گاه با امام خداحافظی کردیم و اتومبیل امام روانه کویت شد. (20)

فرودگاه به فرودگاه می روم
کویت که نگذاشت. شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمی گذاشتند. عربستان که مرتب فحش می داد. افغانستان و پاکستان که نمی شد. می ماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند ولی بیگدار به آب نمی شد زد می بایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد. . . فرانسه را پیشنهاد کردم. . . امام گفتند: « من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر می کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشته اند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند. »(21)

وظیفه ما عمل به احکام الهی است
زمانی بعضی از دوستان من که در پاریس به ملاقات آیت الله خمینی می رفتند از ایشان سؤال می کردند. آیا فکر نمی کنید این خطر وجود دارد که ادامه این خونریزی و قربانی دادن ها در دلهای مردم یأس و دلسردی ایجاد کند؛ به طوری که اصل نهضت از بین برود؟ آیا بهتر نیست کمی دست نگهدارید و به ترتیبی درصدد اصلاح موقتی رژیم موجود برآیید؟ آیت الله خمینی در پاسخ، همین قدر گفتند که: « وظیفه ما عمل به احکام الهی است و این دیگر به عهده خداست که نتیجه اعمال ما در زمان حیات ما یا پس از آن تحقق یابد. »(22)

اگر هیچ کس نگوید، من می گویم!
امام در پاریس می فرمودند: « اگر تمامی افراد بگویند شاه برود، من هم با آنها می گویم شاه باید برود. اگر افراد معدودی باشند که این مطلب را بگویند، باز هم با آنها می گویم شاه باید برود و اگر هیچ کس نگوید شاه برود، باز من می گویم شاه باید برود، چون این امر به دلخواه من نیست که بگویم یا نگویم، گفتن یک تکلیف الهی است؛ این وظیفه است »(23).

نزد خدا چه جوابی بدهم؟
آن روزها که با امام در مورد قائم مقام رهبری مذاکره و مباحثه داشتیم، در جلسه ای هیجانی، وقتی دوستان اصرار می کردند که صبر کنیم، ایشان با چشمانی نگران به حضار نگاه کردند و فرمودند: « من برای عمر خودم خیلی فرصت طولانی نمی بینم و وظیفه خود می دانم که این مسأله را حل کنم. من می دانم که بعد از من اگر این کار را انجام ندهم، چه پیش خواهد آمد. از من نخواهید کاری بکنم که وقت حضور نزد خدا، جوابی نداشته باشم. » آن موقع این جملات را خیلی جدّی نگرفتم، ولی خیلی طول نکشید که فهمیدم ایشان گویا چیزهایی را در مورد خاموشی عمر خود احساس کرده بودند. (24)

به تکلیف شرعی ام می پردازم
روزی چند تن از ائمه جمعه شهرستانهای مختلف، از جمله شهدای محراب آیت الله صدوقی و آیت الله مدنی و عده ای دیگر در ارتباط با عزل بنی صدر خدمت امام رسیدند. این عده پس از بازگشت از محضر امام خوشحال به نظر می رسیدند، کنجکاوانه پرسیدم چه شده که شما این قدر خوشحالید؟ پاسخ دادند که امام فرموده اند: « چنانچه حجت شرعی تمام شده باشد، درنگ نخواهم کرد. بدانید که خلع بنی صدر لحظه ای به طول یک دقیقه پیش نخواهد بود. » حضرت امام به مخاطبان خود فرموده بودند:
« شما خیال نکنید که من از هیاهو و جنجال می ترسم، اگر تمام جمعیت که در حسینیه حاضر می شوند و فریاد برمی آورند « درود بر خمینی »، زمانی خلاف آن را بگویند، برای من هیچ تفاوتی داشته باشد. من هرگز ذره ای به هوچی گریها وقعی نخواهم گذاشت. من کاری به هیاهو و درود گفتنها ندارم، بلکه شخصاً به تکلیف شرعی ام می پردازم، همین و بس »(25).

اگر بناست کسی دست از کار بکشد من اولی هستم
یکی از خدمت گزاران جمهوری اسلامی می گفت خدمت امام رسیدم و عرضه داشتم من از کار کردن خسته شده ام. کارهایم خیلی زیاد است و توان انجام آنها را ندارم، اگر ممکن است دیگری را به جای من نصب کنید تا من کمی استراحت کنم. امام در پاسخ فرمود:
« اگر بناست کسی دست از کار بکشد من از شما اولی هستم، چون با این سن پیری و خستگی فراوان، بیشتر نیاز به آسایش دارم. » او می گفت پس از این مطالب امام، من شرمنده شدم و دیگر حرف نزدم. (26)

اگر ما استراحت کنیم، چه کسی کار کند؟
همراه آیت الله شهید مدنی خدمت امام رسیدیم. حاج آقا مدنی همین طور مؤدب نشسته بودند، من به امام گفتم حاج آقا مدنی از هر 24 ساعت، سه ساعت استراحت می کنند امام فرمودند: « اگر ماها و مدنی استراحت کنیم چه کسی کارها را انجام می دهد؟ مدنی دست راست من است. »(27)

پی‌نوشت‌ها:

1. مجله شاهد بانوان، ش 167، ص 53.
2. پا به پای آفتاب، ج3، ص 264.
3. پا به پای آفتاب، ج2،‌ ص 142.
4. ماهنامه پاسدار اسلام، ش 1، ص 54.
5. روزنامه جمهوری اسلامی، 1368/4/7.
6. سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(رحمه الله)، ج1، ص 23.
7. روزنامه رسالت، 1368/4/14.
8. برداشتهایی از سیره امام خمینی(رحمه الله)، ج1، ص 42.
9. برداشتهایی از سیره امام خمینی(رحمه الله)، ج2، صص 232 و 233.
10. ابوالقاسم خزعلی، پا به پای آفتاب، ج4، صص 40 و 41.
11. سید محمود دعایی، زن روز، ش 1267، 1369/2/12.
12. صحیفه امام(رحمه الله)، ج8، ص 10.
13. حجه الاسلام و المسلمین مرتضی صادقی تهران، سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(رحمه الله)، ج5، ص 43.
14. آیت الله توسلی، پیشین، ج1، ص 271.
15. حجه الاسلام و المسلمین واعظ طبسی، پیام انقلاب، ش 82، صص 20-22.
16. حجه الاسلام و المسلمین مهدی کروبی، پا به پای آفتاب، ج4، ص 108.
17. حجه الاسلام و المسلمین فردوسی پور، اطلاعات هفتگی، ش 27، 20، ص 19.
18. آیت الله محمد مؤمن، سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی (رحمه الله)، ج3، ص 120.
19. حجه الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی، روزنامه اطلاعات؛ 1360/12/10 و کوثر، ج اول، ص 434.
20. حجه الاسلام و المسلمین محمدرضا ناصری، پا به پای آفتاب، ج3، ص 158.
21. حجه الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی، همان، صص 74-76.
22. پروفسور حامد الگار، انقلاب اسلامی در ایران، ص 147.
23. دکتر حسن حبیبی، روزنامه اطلاعات، 1360/7/19.
24. حجه الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی، روزنامه اطلاعات، 1368/3/20.
25. حجه الاسلام و المسلمین علی اکبر آشتیانی، مرزداران، ش93، ص 9.
26. حجه الاسلام و المسلمین سید محمدجواد مهری، پاسدار اسلام، ش 337، ص 40.
27. یکی از دوستان نزدیک آیت الله شهید مدنی، امید انقلاب، ش 115.
منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت، (1390)، سیره سیاسی حضرت امام خمینی (رحمه الله) ( اصل موقع شناسی و درک تکلیف در هر موقعیت ) ، تهران

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید