مقالات مربوط به زندگی گهر بار امام حسن مجتبی (ع) را میتوانید اینجا مطالعه کنید ( لطفا کلیک کنید)
سپیده پانزدهم رمضان، بشارت مولودی خجسته است…
چه مولود مبارکی!
الله اکبر از این نوزاد که سیرت مصطفایی دارد و صورت مجتبایی
فرشتگان به زمین می آیند به شادباش؛
زمزمه ای صمیمی در خلوت جهان حضور دارد و باران طراوت میبارد
حسن می آید؛
پاسبان خرد و اندیشه ، آوازخوان آزادی و آزادگی.
حسن می آید؛
یگانه ای که کرامت ، عادت اوست و فضل و بخشش و رحمت ، خُلق و خویَش.
حسن می آید؛
مولود مبارک مدینه ، فرزند شجاعت و شهامت و برادر رشادت و شهادت.
حسن می آید …
دریا دوستش دارد تا به شوق چشمانش تا ابد مواج باشد. نسیم عاشق اوست که عطر گیسوانش را در مشام تمام پرستو ها، چون غزلی عاشقانه بیفشاند. بهار خود را به پیراهن او وصله می کند تا شکوفه بارانِ ابدی باشد. صبح از رخسار او درخشیدن پیشانی خود را الهام می گیرد. شعر صدای نفس کشیدن عابدانه اوست و عشق نام دیگر نگاهش که هیچ جنبنده ای را از مهرِ تماشا بی نصیب نمی گذارد.
نور از سمت کلماتش به سینه تاریخ اصابت می کند و قرونِ تا قیامت روشن می شوند. دستانش کرامت ماندگار زمانه اند که تنها بخشیدن و سخاوت می دانند و جز برای عطا آفریده نشدند. شبیه ازلیت عشق است، شبیه ابدیت حق، هر کجا که کلامی از او شنیده شود، گیاهانِ پر رونق حیات سر از خاک بر می آورند. پیری زمین هرگز فرا نمی رسد، مادامی که او گام برمی دارد در کوچه های جهان. ظرف های شکسته خانه ها دوباره به رونق سفره ها باز می گردند، وقتی به احسانِ دست های کریم او می اندیشند. سرنوشت تمام دل ها را می داند که بی پروا تمام شبانه روز برای سعادت مردم دست به کار دعاهای بی کران است.
امروز متولد شده، تازه از راه رسیده اما قرن هاست که نامش را ستاره های آسمان در گوشم نجوا کرده اند و صفات فرا رسیدنش را چون رازی بی انتها با هم در میان نهاده اند. تحسینِ شگفتی هایش را قرن هاست که تمام فرشتگان به عهده گرفته اند. تمجید والایی اش را از ازل کائنات بلد بوده اند و تمام تاریخ تا امروز مقدمه ای برای متولد شدن او بوده است. نزدیک ترین راه برای دانستن حقیقت، نگریستن به رفتار اوست. شبیه ترین سکوت به کلام حق، شنیدن نفس های اوست. تازه از راه رسیده، اما از همین نخستین لحظه تصمیم تحول زندگانی را دارد. از همین اکنون پر از وعده های هدایت جهان است، دل مهربانش.
پیش از این اگر بخل رونما بود و پیدا کسی تقصیری نداشت، اما از اینک هیچ دلیلی برای رواج امساک وجود ندارد، با وجود دست های توانگر و بخشاینده او، دیگر هیچ بی سخاوتی در زمین رشد نمی کند و هیچ تهی دستی، شرمسار از خواهش و تقاضا نخواهد شد. ماندگاری سفره های کرامت در دل تاریخ از امروز آغاز شده است، درست پیش روی این گهواره نوقدم، درست از کنار همین نوزادِ پیش آمده صدای فراوان شدن نعمت بی دریغ به گوش می رسد.
سلام بر چشمانِ حسن خداوندی! سلام بر صبر مدارا و طاقت مداوا! سلام بر شفای لاعلاجی های دروغ، سلام بر وقوع حقایق پنهان، سلام بر افشاگری خطبه های بالا بلند. .. سلام بر ادامه گریه های سر در چاه که منبرهای پس از ذوالفقار را صبورانه به گوش کرِ ناشنوندگان تأکید می کند.
پس از آن گریه های مخفیانه در چاه که نامش «پدر» بود، پس از آن عدالت دیرهنگام که زود از دست های عالم گریخت، نوبت به تو می رسد که سعادت را شرحی بلیغ بیاغازی. نوبت به تو می رسد که در آرامش صلح و مهربانی، با آن همه کبوتر آشتی بر شانه ات بر منبر اندرزهای عاشقانه بنشینی و سخن از ناشایستی ستم و بایستگی مساوات بگویی. اینک نوبت توست که لب بگشایی به انبوه آیه های خداوندی و ایمان و عشق و انزجار از ستم را همه جا شایع کنی.
خدا فکری به حال تمام خاک کرده که تو را از آسمان ها به زمین هدیه آورده است. خدا تو را به امانت به مردمان سپرده تا روزگاری چند از احوال خویش و خطا و ثواب خویش سر در بیاورند و در تو بنگرند و در آینه دلت خیره شوند و خود را ببینند و دست به آراستن و پیراستن خصایل خویش ببرند. تمام جهان از این پس یک نقطه است. آنجا که تو بایستی و کائنات را پروانه وار گرد خویش جمع کنی. تو را به صبر و مدارای نامت سوگند! تو را به شناسنامه مقدست، به سلاله شهیدانه ات سوگند! تو را سوگند به غوغای دادخواهی که در پس نام بی فریادت نهفته است، هنوز هم به ما صلح و آشتی بیاموز که پس از قرن ها همچنان از تمدن عشق ورزیدن و عدالت هیچ نمی دانیم.
تمام اجداد تو که از ابتدای خلقت زمین نور و سرور بوده اند. در تمام قرون باستانی نام معشوقت را به یکدیگر گوشزد می کرده اند. آن قدر تو را در هزاره های قدیم به گوش هم خوانده بودند که سنگ ها و صخره های زمین، کوه ها و رودها همه، نامت را می دانستند و شب و روز دعا برای بقای خویش می خواندند تا در چه قدرهای قرن بعد، سرانجام ببینندت. آنان که هزاران هزار سال چشم به راهت بودند، فرشتگان و ماهیان عاشق، گیاهان و درختان شیفته، از دیر آمدنت گلایه داشتند. بی خبر از آنکه تو در بزنگاهی مقدر چنان از آسمان ها نازل خواهی شد که هیچ زمانی درست تر از آن لحظه نخواهد بود.
میلاد تو را خداوندِ ازل و ابد با موبه موی موشکافی دانش خویش حساب کرده بود تا تو در وقتی پدیدار شوی که برای قهرمانی سال ها بعد حتی ثانیه ای درنگ در کار نباشد.
باران سختی بر زبان آورد و خاک را به شنیدن واداشت. و خاک سراپا گوش از سر اطاعت سکوت کرد. باران مژده ای بر لب داشت که پروانه ها و پرستوها ناگاه سرازیر زمین شدند. هنوز باور نداشت. خاک هنوز حیرت زده بود که صدای لبخند آغازین تو زندگی را متولد کرد. همه ایستادند. همه سکوت کردند و لحظه ای بعد هیاهوی تماشای تو عالم را بزمگاهی ابدی بدل کرد. چه قدر ستاره بر زمین نازل شد چه قدر شکوفه از کویر سر زد. چه قدر نیایش و استغاثه به اجابت رسید لحظه رسیدن تو…
هیچ کس سر انکار تقدس میلاد تو را نداشت. هیچ کس بی یقین نبود که تو نجات دهنده حیاتی. ..
بهار است که تمام زمین را پر از خود کرده. هیچ فصل دیگری نیست. هیچ اندوهی نیست. هیچ نومیدی ای در کار نیست تویی که رویش و برکت آورده ای تویی که فرا رسیده ای برای فراوان شدن باران ها. برای حاصلخیزی تمام مزارع و بی کرانگی گندم ها در سفره ها و خانه ها. .. تو که قرارِ ازلی با انسان داری که پاسدار حرمت عشق و عزتِ آدمیت و یاد خداوند باشی. تو که خون رشادتی در رگ های آسمان ها و زمین. ..
عشق سرگردان شده در حضور تو. دست و پا گم کرده و مضطرب، نمی تواند تو را آن گونه که سزاواری سجده کند. عشق اگرچه دلیل خلقت عالم است در برابرت به زانو افتاده که تو دلیل خلقت عشقی. .. عشق، آفریده شده تا معنای نام تو باشد، تعبیر بودنت. تفسیر حضورت. .. عشق بار سنگینی به دوش دارد برای بیانِ تو. .. و تو بر شانه های عشق نشسته و می روی که تاج فرمان روایی را بر سرت بگذارند و امارت و عمارت جهان را به دست های معمار تو بسپارند.
نامت اکنون همچون سفینه ای مهربان بر روی آب های جهان در سفر است. نامت مثل کشتی نجات در تمام دریاها و رودهای عالم پیش می رود و امواج هراس را پس می زند. تمام توفان های مبادا را پشت سر می نهد و غریقان و بی پناهان را با خود به ساحل امن می برد. اکنون که آمده ای همه غم ها رفته اند. رنج های زمانه مرده اند. که تو پاسدار نور و ایمان، پاسدار انسان همیشه تنها ایستاده ای بر فراز افق های زندگی و تمام ستیز های با عشق را از جهان می رانی و تبعید می کنی.
صدای فرا رسیدنت چه خوب گوش های زمین را شنوا کرده برای شنیدن حقایقی که چند صباحی دیگر آوار مصیبتی بر سر انسان خواهد بود. انسانی که همیشه کور و کر است و قدر ناشناس. انسانی که هرگز عشق را که به کرات از خداوند بر زمین نازل می شود قدر نمی داند و تو ای عشق! ای نورسیده! ای موهبت خداوندی! برای پاس داشتن آبروی آفرینش برای نگهبانی حقیقت آمده ای و هیچ واهمه ای از احتمالات خطر نداری. تو که عقاب قله های دور از چشم رسی تنها برای آنکه حافظ زمین باشی بال و پرت را روی خاک پهن کرده ای وگرنه پروازگاه تو در دورهای آسمانی است که هیچ دیده زمینی به تماشایش قد نمی دهد.
انسان تا ابدیت بودن خویش، در تمام پیکارها و ستیزهای با دروغ به تو خواهد اندیشید و از تکرار نام تو تاب و توان خواهد گرفت. تو معنای همه قیام های خداخواه، تعبیر تمام فریادهای حقیقت جو، تو مقتدای هر آنچه اعتراضِ سزاوار هستی. که پشت نامت همه دلیران مصلح صف می کشند و شمشیرهای ناسازگار با پلیدی و ستم رجزخوانِ نام روشنِ تو، به سینه تاریکی یورش می برند. چه شکوهی دارد شبیه تو بودن! چه فخر سربلندی است به تو چشم دوختن و کوشیدن برای به دنبالت آمدن. که از هر چه قرن های دور حتی تو را فرا بگیریم و برخیزیم تا روزی به آن بلندای دور که تویی برسیم.
خدا را سپاس که تو را می شناسم ای مرد! ای آبروی تمام انسانیت و آزادگی! ای خون هستی بخش که در رگ های غیرت و مردانگی جاری شده ای. .. خدا را سپاس که تو را می شناسم و می دانم برای دوست داشتنت باید تاوانی سنگین بپردازم. برای خواستنت باید بسیار چیزها را نخواهم. خدا را سپاس که دانسته ام راهی که به سرزمین موعود رهایی می رسد از خون بالابلند تو رنگین است. باید ردّ این قطره های تقدس را گرفت و بر لبه تیغ ها قدم برداشت و گلایه نکرد. .. هر فریادی که بر سر خون خواری ستم می زنم از نام تو جرئت می گیرم و هر زخمی که بر قلب و جسمم در این سنگلاخ می نشیند با یاد زخم های بی شمار تو مرهم اش می گذارم. هر کلامی که در برائت از جائران زمانه می نویسم تقرب جستن به نام تو و زنده بر پا داشتن یاد توست. من از خون تو می نویسم از جوهر عدالت. .. از جوهره جاودان خداخواهی. ..
من چشم به بلندای تو دوخته ام که اینک زیر پایم را هرگز نگاه نمی کنم و در مسیر صعب پیروزی هیچ خار و تیغ و دشنه ای را نمی بینم. فقط تو را می بینم. روزی خواهم رسید و تمام زخم ها و اشک هایم را به درگاه تو خواهم آورد.
تمام سالیان زجر بشریت را بر دوش به دامان تو تسلیم خواهم کرد. تا مرهم گذار اندوه انسان باشی. روزی خواهم رسید و آزادگی را با دستان قدرتمند تو مشعلی بر فراز قله تاریخ بر خواهم افروخت و تمام خون های ریخته از چشم و جگرِ بشر را از یاد خواهم برد.
مقالات مربوط به زندگی گهر بار امام حسن مجتبی (ع) را میتوانید اینجا مطالعه کنید ( لطفا کلیک کنید)
دروازه های آسمان گشوده می شود و زمین، در ستاره باران میلادی بزرگ، به هلهله می نشیند.
در نیمه راه برکت خیز رمضان، رایحه شکوفه های یاس است که کوچه های مدینه را آکنده است.
حسن علیه السلام با چشمانی علوی می آید و افق، رسیدن ارجمندش را دف می کوبد. صدای آمدنش، طنین مهربانی و کرامت است. شانه های صبورش را زمین به تجربه می نشیند؛ آن چنان که سمفونی سکوتش را.
او با نگاهی از جنس باران می آید و آب های آزاد جهان، ماهیان تشنه دلش را میزبان می شوند.
هرگز غروب نمی کنی
کوه یعنی تو؛ ولی تو را نادیده انگاشتند و تحمل بی پایانت را بی شرافتان تاریخ، اینچنین به جولان نامردمی کشاندند.
آسمان، تویی که وسعت دلت، زبانزد آب های زمین است.
ای فرزند حماسه و رأفت! تو آن بهاری که دستان خونریز خزان را یارای به خاک ریختنت نیست. جاودانه ای؛ آن گونه که عشق خواهی تنید؛ آن چنان که باران، رگ های خاک را.
ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.
ای حسن بی نهایت!
از بازوان حیدری علی علیه السلام ، تا لبخندهای معطر فاطمه علیهاالسلام نور ابدی توست که کوچه های جانمان را روشن کرده است.
آسمان در آسمان، سپید پرواز توست که این چنین، قفس ستیزمان کرده است.
ای حسن بی نهایت! طراوت پندارت را با کدام گلستان بگوییم که شکفته نشود؟
وقار نگاهت را با کدام کوه بگوییم که سر به تعظیم، خم نکند؟!
تو از گفت وگوی مهتاب آمده ای؛ با کلامی که خورشید می پاشد. در معطر صدایت، نفس تازه می کنیم و آینه های حضورت را به استقبال، شکوفه می پاشیم.
مقالات مربوط به زندگی گهر بار امام حسن مجتبی (ع) را میتوانید اینجا مطالعه کنید ( لطفا کلیک کنید)
ستاره های سو سو زن، در آسمان رمضان، نشسته بودند و ماه کاملِ درخشنده را تحسین می کردند. ناگاه، بارقه ای از زمین به پشت آسمان درخشیدن گرفت.
از آن بالادست دور، از آن ملکوت اوج گرفته، ستاره ها دیدند که در زمین، ماه نورسیده ای در قنداقه متبرکش؛ به سمت آسمانیان لبخند می زند. دیدند که آغوش فاطمه، شکلی مادرانه به خویش گرفت و آن ماه منیر را به سینه فشرد و دیدند که مهتاب، از شرم آن رخساره روشن، سر در ابرها فرو کرد.
خدایا! این چه شبی است که جای آسمان و زمین عوض شده… که ماه در زمین نشسته و به سمت آسمان، رخساره نشان می دهد!
ستاره ها، از تلألؤ خود دست کشیدند و مبهوت به تماشا ماندند و حسرتی ممنوع، سرا پایشان را فراگرفته است؛ حسرتی به رنگ یک آرزو؛ آرزویی که زیر لب زمزمه می کرد: ای کاش من ستاره این ماه سپیدبخت بودم و اطراف او، در طوافی ابدی سو سوی خویش را شب و روز عرضه می کردم.
سلام بر اقیانوس کرامت!
سلام بر لحظه هایی که تو را آوردند!
سلام بر آغوش «کوثر»، که با رسیدن تو مادرانه شد!
سلام بر لبخند سرافراز علی علیه السلام ، که در طلوع تو اتفاق افتاد!
سلام بر لب های رسول اللّه که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!
سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی!
سلام بر تو، شباهتِ بی شائبه محمدی!
سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاسته و مقدر است که در روزگارانی نه چندان دور، وارث تمام صبر فاطمی و عدل علوی، در زمانه بی حیدر، امیرالمؤمنین باشد و زخم ها و طعنه های روزگار را جز به سکوت، پاسخی بر زبان نیاورد!
به بهشت، منسوبی
گهواره ای معصوم، گوش به لالایی مادرانه زهرا سپرده است و خواب روزگاران در راه می بیند.
تاریخ، پشت سر این گهواره ایستاده و چشم انتظار قد کشیدن اوست، تا کریم اهل بیت علیهم السلام و سفره اطعام همیشگی مدینه را با چشم های خویش ببیند؛ تا دستان صلح عدالت را نظاره پ کند که در ازدحام بیعت های شکستنی، تنها به جا می ماند و با شمشیر فرو خفته در نیام، با شمشیر خون نریخته، تزویر کفر را برملا می کند.
آه، ای فرزند نهج البلاغه و فدک؛ ای نواده قرآن و شق القمر؛ ای برادر کربلا و عطش! با این همه قرابت و خویشاوندی، با این همه سلسله وار عزت که تو را از هر سو در برگرفته، تو از هر طرف به بهشت منسوبی، با تو، تمام مسیرها، به ابدیت بهشت می رسند.
مجتبای هستی
مجتبای هستی! حتی اگر شبیه ترین به رسول اللّه نباشی، حتی اگر پای پیاده خویش را بیست و پنج بار در بیابان ها به طواف کعبه نبری، باز هم دست عطای بی منتهایی و امام حلم سر به فلکی که دشنام بیگانه را به لبخند، آغوش می گشاید و بر سفره کرامت می نشاند.
سرآغاز سلاله زهرا، خوش آمدی! تو فرزند علاقه دو عصمت بی پایانی؛ مظلوم مضاعف تاریخ که در پس نامش، سکوت و خون جگری نهفته است.
نامت، کبوتر سپیدی است که با شاخه ای از زیتون، به نظاره تاریخ ایستاده.
بر بلندای قرن های جبر و ستمگری، کاش بشر، با دست های صلح تو برای همیشه بیعت کنند.
مقالات مربوط به زندگی گهر بار امام حسن مجتبی (ع) را میتوانید اینجا مطالعه کنید ( لطفا کلیک کنید)
ماه به نیمه رسیده است، دارد باران شکوفه و لبخند می بارد و شهر، در زلال تبسم خداوند، نفس تازه می کند.
شهر، سال سوم هجری را نفس می کشد و بشارتی که از فقیرترین خانه تکثیر می شود کام ها را شیرین کرده است. علی و فاطمه علیهماالسلام ـ این دو روح کامل آفرینش ـ به نوزاد خویش می نگرند؛ به اولین ثمره پیوندشان، آن وقت، رو به خداوند می چرخند و به شکرانه این مولود، سر به سجده شکر می برند.
علی و فاطمه به نوزاد خویش می نگرند. به قداستی که باید به ارث برده باشد، می اندیشند و به صبری که باید با گوشت و خونش عجین شده باشد و در معصومیت اش غرق می شوند.
نامی از آسمان
و آن گاه پیامبر، از راهی که در متن تهنیت ملائک می درخشد، با سلامی به برکت این روز، به حجره کوچک آن دو بزرگوار می آید. کودک را عاشقانه در آغوش می فشارد.
جبرئیل، نام زیبای حسن را به چشم روشنی می آورد. پیامبر این نام را با اذان و اقامه ای سبز، متبرک می کند.
راستی کدام نام نیک برازنده اش نیست؛ وقتی او امین و زکی در میان خاک نشینان و پرهیزکار و کریم خاندان وحی است؟!
کدام نام نیک، برازنده اش نیست، وقتی سید و پیشوای نیکان خوانده می شود و خاطره بهشت را با خود دارد؟!
در آغوش آسمان
پیامبر باید او را به تمام گوش ها و چشم ها برساند؛ زیرا از ضمیر و آینده مردم خبر دارد و از فرداروز که ورق برمی گردد، آگاه است.
پس باید حسن خویش را در آغوش، به منبر ببرد و بر مهربانی زانوانش بنشاند. مردم باید موعظه و حسن را با هم بشنوند؛ باید سجده های پیامبرشان را با کودکانه های حسن علیه السلام به خاطر بسپارند؛ باید زوایای ذهن خویش را با خاطره این کودک به یاد ماندنی، آذین ببندند.
پیامبر نه فقط برای حسی پدرانه که به خاطر فرداروز پیروانش، باید حسن را مانند رسالتی که پیش از این داشت، به دوش بکشد تا مردم، به مجتبی بودنش ایمان بیاورند.
مقالات مربوط به زندگی گهر بار امام حسن مجتبی (ع) را میتوانید اینجا مطالعه کنید ( لطفا کلیک کنید)
زمان با تمام شتابی که داشت، گویی متوقّف شده بود و نبض هستی، با تمام هیجانش، جریان کُندی داشت!
خیل فرشتگان، با بالهای پرندین، کوچه های بلورین آسمان را اذین میبستند و حضرت جبریل علیه السلام در انبوه رنگین کمان، بر آسمانِ «مدینه» بال گسترده بود. در خانه امامت و رسالت، نور و ولایت و در خانه حضرت زهرا علیه السلام ، خورشیدی طلوع میکرد که تمام هستی، در انتظار پرتوافشانی اش بود؛ خورشید بیبدیلِ شرافت و نَسَب، کرامت و زهد، رحمت و مهر و شهادت و عشق.
میوه جلوه زار طوبی، آیینه تجلّیگاهِ پرتو ذات و تبلور عشق در عاطفه آباد ولایت! که اوّلین اختر آسمان فروز «تشیّع» است و کریمترین نخلِ بوستانِ آل اللّه.
آغوش آسمانی جبریل علیه السلام قنداقه مولود را لمس میکند و انعکاس زیبایی اش بر آسمان تابیده میشود.
کیست این مولود؟ چه نام دارد؟
کسی برای نامگذاری، تعجیل نمیکند. نوبتِ سروش آسمانی است؛ لب به دعا میگشاید: یا مُحسنُ بِحَقِّ الْحَسن! آری! این تصویر، همان فَتَبارَکَ اللّهُ اَحسَنُ الْخَالِقینْ است؛
تفسیر اللّهُ جَمیلٌ و هُوَ یُحِبُ الجَمالْ!
بت پرستان، رخِ خورشید تو را گر بینند بر قد و قامتِ زیبای تو، ایمان آرند
شمّه ای گر ز تو در عالم علوی برسد قدسیان رقص برین گنبدِ گَردان، آرند
جان و دل، هر دو فدای شِکرستانِ تو باد آب «کوثر» چو از آن چاه ز نخدان آرند!
نهایت شادمانی بر لبهای حضرت زهرا علیه السلام نقش میبندد؛ این مولود، اولین میوه پیوند میان رسالت و امامت است.
اولین تبلور عشق و ایمان، طراوت و شور.
اَلْسلامُ عَلیکَ یَا اَبا مُحمّد یا حَسنَ بنَ عَلی، اَیُّها الْمُجْتبی!
با شادمانی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و علی علیه السلام ، زهرا علیه السلام و جمیع ملایک آستان کبرایی حضرت حق (جلّ جلاله) همراه میشویم و عاشقانه میگوییم: مولاجان، ابا محمد، حسن بن علی علیه السلام ، ولادتت مبارک!
مقالات مربوط به زندگی گهر بار امام حسن مجتبی (ع) را میتوانید اینجا مطالعه کنید ( لطفا کلیک کنید)
احسان رمضانی
عالی بود